اشاره: ارگ بم به عنوان موزه اي از تاريخ معماري ايران، بي ترديد داراي ارزش هاي ويژه اي است. اين مجموعه خشتي كه از چند قلعه تو درتو تشكيل شده، رمزها و جذابيت هاي بي پاياني را با خود به همراه دارد.مطلبي كه از نظرتان مي گذرد، مروري است بر اوضاع اين بناي مهم تاريخي پس از وقوع زلزله كه توسط فرامرز پارسي در تازه ترين شماره مجله معمار نگاشته شده و حاوي نكات قابل تأملي در زمينه مرمت اين بنا است.
حضور در ارگ بم يكي از عميق ترين، پرايهام ترين و جذاب ترين تجربه ها براي كساني است كه اين شهر خشتي را ديده اند. تجربه حضور در گذشته بي نشانه اي از امروز. وقت غروب كه آسمان كويري بم سرخ مي شد و تابش پرتو قرمز روي كاهگلها فضا را ناگهان به تمامي دگرگون مي كرد، اگر خود را به يكي از مردگردهاي بارو مي رسانديد و از يكسو افقي را كه هنوز روشن بود و از سوي ديگر شهري را كه كوچه هايش در تاريكي فرو مي رفت و فقط انحناي گنبدها و امتداد باروها و بيرون زدگي برجهايش قابل ديدن بود، نگاه مي كرديد، ديگر هيچ چيز مانع نمي شد تا جريان زندگي را درصد، هزار يا حتي دو هزار سال قبل در اين خانه هاي گلي حس كنيد. در كوچه ها و برج و بارو و خانه ها و مساجد مي ديديد و گمان مي برديد تا روزي كه اين همه پابرجاست، به راستي هيچ كدام نخواهند مرد. نابودي ارگ بم تنها نابودي ديوارهاي خشتي نيست، نابودي همه آنهايي است كه هزاران سال در آن به زندگي ادامه داده بودند. اگر با نابودي بم بيش از سي هزار جان باختند، با تخريب ارگ صدها هزار انسان زندگي را از دست دادند. اما شايد هنوز براي نجات بسياري جانها اميدي وجود داشته باشد. هر ديواري كه برجامانده باشد يا سالم از زير آوار آزاد شود، صدها زندگي تاريخي را نجات خواهد داد.
تا كمتر از ۵ كيلومتر مانده به شهر باور نمي كنيد زلزله آمده باشد. همه چيز سالم است. خانه هاي خشتي حداكثر تركي روي ديوارها دارند. اما با ورود به شهر هرچه به مركز شهر نزديك تر مي شويد به صحنه هاي عجيب تري برمي خوريد. انگار شهر بمباران شده است. بسياري از خانه هاي خشتي و ساختمانهاي آجري با اسكلت فلزي فروريخته اند. در ميان برجامانده ها هم ساختمانهاي خشتي هست و هم فلزي. بعضي از طاقهاي خشتي حتي ترك نخورده اند. در حالي كه خانه خشتي ديگري در همسايگي،ديواري به ارتفاع نيم متر هم ندارد.
با اينكه بارها به بم آمده ام اما شهر ديگر آشنا نيست. به ناچار با پرس و جو خيابان منتهي به ارگ را پيدا مي كنم. انگار مركز زلزله زير ارگ بوده است. از ورودي آن چيز زيادي باقي نمانده؛ درواقع هيچ چيز باقي نمانده است. بخصوص به اين دليل كه براي بيرون آوردن چند نفري كه زير كوهي از خاك و خشت دفن شده بودند،از ماشينهاي سنگين استفاده كرده اند. دو قطعه كاهگل مدور و بزرگ تنها نشانه برجهاي دو سوي ورودي است. از راهي كه شبيه راههاي مالرو است به روي بارو مي روم كه تقريباً نيمي از آن فروريخته و هسته چينه ايش به خوبي نمايان شده است. ورودي را، كه ديگر عبور از آن غيرممكن است، دور مي زنم. حالا روبه روي بازار هستم. راه از غير راه چندان مشخص نيست. اگر نمي دانستم اينجا بازار بوده است در ميان اين تل خاك نمي توانستم بشناسمش. ديوارها همه فروريخته اند. به زحمت چهارسوق را تشخيص مي دهم. در نزديكي چهارسوق دو حجره، كه در و پنجره چوبي دارند، به طرز حيرت آوري سالم مانده اند. حداكثر چند ترك روي آنها قابل تشخيص است. چند گام پيشتر به تكيه مي رسم. حياط باز تكيه اولين جايي است كه كف قديمي را مي توان ديد. ظاهر تكيه اميدواركننده است. ضلع جنوبي، به رغم وجود تركهاي عميق، فرو نريخته و بيش از ۵۰ درصد ضلع شرقي هم سالم است. از بدنه غربي چيز مهمي باقي نمانده و ۹۰ درصد بدنه شمالي هم تخريب شده است.
دوباره به مسير اصلي بازمي گردم. كاروانسرا قابل تشخيص نيست. باروي دوم و برجي كه نقش و نگارهايش آن را از ساير برجها متفاوت مي كرد و برجي كه شبيه برجهاي ايلامي بود فروريخته است. باروي كنار اصطبل چنان درهم كوبيده شده كه انگار از زير منفجر شده است. از همين جا مي توان وارد حياط اصطبل شد. جبهه غربي ۸۰ درصد، جبهه شرقي ۱۰۰ درصد، جبهه جنوبي ۵۰ درصد و جبهه شمالي ۴۰ درصد تخريب شده است. نكته عجيب اينجاست كه آب انبار مركز حياط حتي ترك هم برنداشته، انگار همه جا زلزله آمده جز اينجا. از ورودي شمالي اصطبل خارج مي شوم. كوچه اي كه به سمت غرب و بالاي ورودي حاكم نشين مي رود سالم مانده، ولي كف سنگ فرش كوچه ترك خورده است. دور مي زنم. سر در ورودي سربازخانه كاملاً سالم است. نمي توان دريافت چرا بعضي جاها نابود شده و بعضي جاها حتي ترك جدي نخورده است.
از زير دو چشمه طاق سالم عبور مي كنم. ديدن حياط سربازخانه خوشحالم مي كند. مجموعه سربازخانه شايد كمتر از ۳۰ درصد آسيب ديده باشد. جبهه شمالي و جنوبي در وضعيت بهتري هستند. ديوارهايي كه جهت شرقي- غربي دارند سالم تر مانده اند. شايد جهت زلزله باعث اين تفاوت بوده است.
از ضلع شرقي، از زير طاقي كه ارتباط خانه فرمانده با سربازخانه را برقرار مي كرده به سمت خانه فرمانده مي روم. باروي چهارم از زير خانه حاكم مثل بهمن پايين ريخته و به بدنه شرقي سرباز خانه لطمه زده است. از طريق دالان ورودي خانه فرمانده، كه تقريباً سالم مانده، به هشتي رسيدم. هشتي هم وضعيت خوبي دارد. منظورم از خوب اين است كه انگار زلزله سنگيني در آنجا نيامده است، اما با ورود به حياط خانه فرمانده نظامي با صحنه عجيبي روبه رو مي شوم. از خانه فرمانده تقريباً چيزي باقي نمانده است. ۹۵ درصد تخريب حداقل برآورد قابل قبول براي خانه فرمانده نظامي است. از بالاي خرابه هاي اين بنا باروي سوم ديده مي شود. باروي سوم، برخلاف باروي دوم و چهارم، در وضعيت بهتري است و حتي كنگره هاي بالاي آن در برخي جاها، مانده است. از زير خشتهاي فروريخته، پايه برجهاي باروي چهارم ديده مي شود كه با سنگ لاشه چيده شده است. سعي مي كنم از طريق همين بهمن خشت و گل خود را به خانه حاكم برسانم كه امكان پذير نيست. روي بام سربازخانه بازمي گردم و اين بار از طريق راه سنگ فرش باروي غربي سعي مي كنم خود را به عمارت چهارفصل برسانم. ۱۰ متر مانده به آن، راه مسدود مي شود. اما آنچه از ساختمانهاي حاكم، برج ديده باني و عمارت چهارفصل ديده مي شود حكايت از تخريب ۸۰ تا ۹۰ درصدي خانه حاكم دارد. ديوار شمالي اتاقهاي شمالي قابل ديدن است. رديف طاقچه هاي گچ كاري شده سالم ترين بخش مانده از آن بناي ديدني است. از چهار طبقه برج ديده باني يك طبقه پابرجاست كه آن هم آسيب زيادي ديده است. از عمارت چهارفصل از جايي كه من ايستاده بودم تنها پلاني به ارتفاع كمتر از يك متر ديده مي شود. حمام حاكم را به هيچ وجه نمي شد ديد، ولي با توجه به اينكه حمام زير خانه حاكم قرار گرفته بود امكان دارد سالم تر باقي مانده باشد. از اين بالا كنار محله پيداست، از آنجا كه قبلاً هم خانه سالمي نداشت تغيير چنداني در آن ديده نمي شود.
به سمت پايين بازگشتم. پس از عبور از ديوار نابود شده شرقي اصطبل خود را به دروازه حاكم نشين رساندم. دروازه حدود ۹۰ درصد سالم مانده است. شايد وجود چهارچوبهاي چوبي و پنجره ها و شايد استقرار آن روي تخته سنگي يك پارچه به اين امر كمك كرده باشد. از سمت دروازه حاكم نشين به سمت دروازه كت كرم مي روم كه به شكل حيرت آوري سالم است. انگار بخت كرم تا امروز هم كارايي داشته است. از سمت دروازه حاكم نشين به سمت ساباط خانه يهوديها بازمي گردم. ساباط فرونريخته ولي مرمتهاي سالهاي اخير در خانه يهوديها نابود شده است، به همين دليل عبور از زير ساباط دشوار است. از طرف تكيه به سمت مسجد جامع حركت مي كنم. چند متر جلوتر ديوارهاي مخروبه راه سنگ فرش را مسدود كرده اند. از روي خرابه هاي خانه هاي اطراف به يك دوراهي مي رسم. تابلو راهنما از يك سمت جهت مسجد جامع و مدرسه ميرزا نعيم را نشان مي دهد و از سوي ديگر بازار و تكيه را كه ديگر هيچ كدام يا وجود ندارند يا تنها بخش كوچكي از آنها باقي مانده است. كوچه را به سمت مسجد جامع ادامه مي دهم تعجب آور است، جز در ورودي مسجد جامع تقريباً هيچ چيز از آن باقي نمانده، انگار همه چيز به آسمان پرتاب شده و در اطراف فرود آمده است. مسجد جامع قديمي ترين بناي مجموعه و از معدود آثار دوره صفاريان ديگر وجود ندارد. اگر دربر جا مانده ورودي و يك نيمه جرز از محل چاه صاحب الزمان را به حساب آوريم مي توانيم بگوييم ۵/۹۹ درصد تخريب شده است.
|
|
اما مدرسه ميرزا نعيم، روبه روي مسجد جامع، وضعيت بهتري دارد. ضلع شرقي، اگر از خرابي بخشي از ايوان حجره بگذريم، در ساير قسمتها سالم است. ضلع شمالي هم وضعيت بدي ندارد، اما ايوان اصلي به كلي تخريب شده است. حدود ۹۵ درصد از دو ضلع جنوبي و غربي از بين رفته اند. سه ضلع بادگير آن كاملاً فروريخته و فقط تيغه بادگير ضلع جنوبي آن باقي مانده است.
به سمت خانه اعياني مي روم. برآورد ۷۰ درصد تخريب، خوش بينانه ترين برآورد است. از طرف مجموعه خانه هايي كه دفتر ميراث فرهنگي بود بازمي گردم. كمدهاي فلزي و ميزهاي كار در همه جا پراكنده اند. شايد به هنگام جستجوي زخميها اين طور شده باشد. سعي مي كنم حمام را پيدا كنم، ولي در ميان آوار ديوارهاي فروريخته حتي جاي آن هم مشخص نيست.
از طريق بازار، از مسيري كه آمده بودم، بازمي گردم. از خارج از مجموعه ارگ ضلع شرقي را دور مي زنم. بيشترين تخريب بارو در اين بخش است. حتي پايه هاي بارو، كه به توده عظيمي از خاك شبيه بود، ترك خورده و فروريخته است. به يخچال، محل سالن اجتماعات كنگره به يادماندني ارگ بم مي رسم. طاق آن تا نيمه فروريخته و در قسمت شرقي آن شكافي بزرگ به وجود آمده است. از اين شكاف خاك زيادي بيرون پاشيده است. از در ورودي وارد مي شوم. سقف ورودي فرونريخته، ولي داخل يخچال وضعيت بدي دارد. آهن كشيها مثل خمير تغيير شكل داده اند و كف كاذب سالن از بين رفته است. اما كلافهاي تنه نخل به طرز شگفت انگيزي موجب حفظ ديواره ها تا ارتفاع حدود سه متري شده اند.
بازمي گردم و از مسئولان ميراث فرهنگي، كه اجازه بازديد داده اند، تشكر مي كنم.حس عجيبي دارم. فقط اندوه نيست، آميزه اي است از اندوه، شگفت زدگي، حس بيگانگي، هجوم آوار خاطرات گذشته و پرسشهاي گنگ كه واقعاً چه مي شود كرد.
در جمع آوري منابع لازم براي نوشتن اين مقاله به تعدادي عكس قديمي برخورد كردم كه مربوط به قبل از مرمت بنا بود. به همين دليل متوجه تفاوت فاحش مرمت انجام شده و اصل بنا شدم. نكاتي در مورد فعاليتهاي مرمتي قبلي به نظرم رسيد كه شايد بتواند پيش درآمدي باشد براي آنچه بايد انجام دهيم:
۱- نتوانستم مطالعاتي درباره وضع موجود و آسيب شناسي بنا پيدا كنم. تقريباً يقين دارم كه چنين چيزي موجود نيست.
۲- طرح احيا و طرح مرمت را در قالب نقشه و گزارش براي بخشهاي مرمت شده نيافتم.
۳- آنچه انجام شده ادامه تكنيك گذشته بوده و از فرصت مناسب مرمت و بازسازي براي استحكام بخشي خشت با تكنيكهاي جديد و تكنولوژي روز استفاده نشده است.
۴- تغييرات عمده اي در شكل وروديها و تزئينات داده شده است. به عنوان نمونه تصويري از قبل و بعد از مرمت دروازه اصلي را مي توان به خوبي مقايسه كرد. قوس قطاع دايره ورودي به قوس جناقي يا نوك دار تبديل شده و در قسمت بالا تزئينات برجسته اي با كاهگل اجرا شده كه اصلاً وجود نداشته است. تكرار كنگره ها در بالاي همه برجها جاي سؤال دارد. تعداد زيادي از سوراخهاي روي برجها پر شده اند.
۵- اتفاق ديگر برخورد يكسان با ابنيه اي از دوره هاي مختلف است كه موجب شده اين تفاوت در روشهاي اجرا، كه قطعاً در دوره هاي مختلف وجود داشته، در زير لايه اي از كاهگل و شمشه گيريهاي گچي مدفون شود و به نظر برسد كل ارگ در يك زمان ساخته شده است.
۶- تزئينات يك برج، كه بسيار زيباست، به ساير برجها، كه فاقد چنين تزئيناتي بوده اند، تسري داده شده است.
آنها كه در تار و پود خشتهاي ارگ به زندگي تاريخي ادامه داده اند، منتظر تصميم درست ما هستند.