سه شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۲ - شماره ۳۳۰۱
باز هم خبر؟!
002133.jpg
قول داده  بوديم به شعر، به عنوان يك «رويداد خبري» نگاه كنيم. حالا آمديم سرقولمان و در دنباله گزارش تحليلي هفته پيش از پنجمين كنگره سراسري شعر و قصه جوان، شعرهاي برگزيده كنگره را در اين قسمت درج مي كنيم. با چند توضيح: 
اول اين كه در بخش شعر سپيد كه چهار نفر مشتركاً  اول شدند، از خانم ها طيبه نيكو و مهتاب رشيديان در اين جا شعري مشاهده نمي شود؛ همچنين در بخش غزل از يوسف خوش نظر كه چهارم شد و نيز مهدي مرداني و مريم رزاقي كه شايسته تقدير شناخته شدند.
علت آن است كه در شلوغي شادماني و غم بعد از اختتاميه، برخي از اين بزرگواران پيدا نشدند و برخي ديگر علي رغم خواهش كارشناس صفحه «ياسر هدايتي» پشت گوش انداختند و شعرشان را براي ما ننوشتند.
دوم اين كه چون مي خواهيم خبر بدهيم، شعرهاي برگزيده را بدون حذف آورديم اما اگر اجازه بدهندترديد مي كنيم در اين كه بضاعت واقعي شعر جوان كشورمان اين باشد و نيز حدس خواهيم زد كه گروه داوري، تركيب متعادلي از جريانهاي «شعر امروز» نبوده است و همچنين آرزو مي كنيم روزي برسد كه بين عشق به عنوان يك مفهوم متعالي و زيبايي شناسي جنسي به عنوان يك حس انساني و بين شطحيات و شهويات قوه واهمه،  فرقي قائل شوند، كي؟ از جوانها كه طبيعي است، اما حداقل پيرها و ريش سفيدها چرا؟
و آرزو مي كنيم روزي برسد كه كلمه پير كه در فرهنگ ما با «مرشد» مترادف بود، به جايگاه خود بازگردد. آنچه از اين كنگره شنيده شد و اينك در برخي از شعرهاي برگزيده مي بينيم، شكستن «شرم و آزرم» به نفع نوعي از شعر است كه صرفا ً«فرم» است و حتي نمي توان نام شعر «اروتيك» بر آن نهاد، چون در آنگونه شعر هم حداقل بايد نوعي تماشاي شاعرانه و كشف زيباشناسانه از تمايلات دو جنس مخالف وجود داشته باشد. اين اتفاق در سرزميني مي افتد كه شعر كلاسيك آن «مهد تغزل عاشقانه» است و در ادبيات معاصر آن نيز نمونه هاي بسيار درخشان از شعر اروتيك كه در عين حال بي بندوبار نيست، وجود دارد.

نفرات برگزيده در شعر سپيد
«گوزن»

اي گوزن
اي گوزني كه...
اي گوزني كه با...
اي گوزني كه تا ...
اي گوزني كه و ...
اي گوزني كه از ...
اي گوزني كه يا ...
اي گو خفته به خاراي نتاريده
پدرم تنها به گلوله اي
تو را از اين همه حرف اضافه رهاند
«پدر»
پدر كشاورز
ملخ خورده
مادر مرده ام
نه زير بار رفت
نه زير دار
داخل تفنگش «نه» گذاشت.
كوروش كياني قلعه سروي- شاهين شهر

تا به حلقه آدم ۱
از سينه مرد بلند كه شدم خواب صبحش گرفته بود
پا از دامن عبور دادم
به لب رنگ ميل او گرفتم و از شب لاي يقه اش خط چشمي كشيدم تا دل بخواهي توي معدني روي ميز درازتر مي رسد قطار
به نظر ايستگاه بوي يقه به هم ريخته تعادل جهان ما دو تا
بهم مي آييم
بعد از نيمه شب شنيد واگني مست خورده بود
تو من شدي من تو شدم تو من شدم تو من من منگ شدم
به خاطر آفريقاي اطراف
اندازه گرسنگي اش
نه تا به حد بر آمدن شكم
و لب هاي درشت
درشت خوب مي چيند
از بس پدرش رفته بود هند تا عصر جمعه المباركي دارو بياورد
تب خط ۲۰۷ دارد مي كشد ريل مزه ها را زير ابرو
باريكتر تا به حلقه راست تو
هيچ نظر سويي استفاده نشود.

عصرانه ۲
تابستان از دل من مي آِيد عقد كند
از هفت تا دور زمين آن طرف تر
لپتون عصرانه خوبي است وسط هفت سنگاي دل ما
كسي خيال مي كرد
شب چيزي بشو كه نشود ظهر
عرق لاي انگشتانت
موضوع شود
مثلاً چشم ها آبي كه نبود خواستم و شد
از لج سه شنبه اي كه بيايد
به روسري ام جايش مي دهم
فردا جمعه آفتاب خوبي دارد.
ساجده كشميري- بندرعباس
نفرات برگزيده در غزل
نفر اول: مريم ميرقاسمي
(۱)
از مرد خسته هستم و از زن فراري ام
زنداني دو جنسيت اعتباري ام
نر بيشتر تلف شده يا ماده؟ چند تا؟
چوپان عشق جزء چه ها مي شماري ام؟
اي آدم فلك زده، حوا بهانه بود
حوا كشاند يا تو به اين شرمساري ام؟
گاهي كه مرد مي شوم احساس مي كنم
گرگي پر از غريبه مرموز هاري ام
در لحظه هاي زن شدن احساس  كرده ام
شهوت كمين گرفته پس گريه زاري ام
دنبال يك تولد ديگر درون خود
چشم انتظار طي شدن بار داري ام
روزي به شكل اصلي خود زاده مي شوم
ديگر نه مردم و نه زنم، بي قراري ام
(۲)
زن سيب را به مرد تعارف كرد
حوا شد و دوباره تخلف كرد
انگشت هاي مضطربش را برد
در گيسوان مرد تصرف كرد
احساس كرد دست زليخا بود
خود را سه چار ثانيه يوسف كرد
ميل گناه داشت ولي كم كم
در خود دوباره حس تأسف كرد
در امتداد وسوسه هاي راه
لختي كه راه رفت توقف كرد
يك تكه سيب را كه دهانش برد
با خشم بر تعجب زن تف كرد
نفر دوم:  حسين جلال پور
روي دقيقه رأس زمان دو هفته بعد
«او رفت» جمله نگران دو هفته بعد
«او هم كه رفت» مي وزد از اين دقيقه ها
من سردم است در نه مكان دو هفته بعد
اين بادها كه پنجره ها را به هم زدند
لرزيده اند روي تكان دو هفته بعد
و سايه اي كه روي كسي رشد مي كند
پاي چنارهاي جوان دو هفته بعد
«با ما نشسته بودي و بي  ما گذشته اي»
يخ بسته در صداي بنان دو هفته بعد
او ؟ كي؟ كجا؟ چگونه؟ درازاست بعد از اين
روي سؤال شهر زبان دو هفته بعد
در روزنامه هاي پس از پنجشنبه عصر
كه شرح داده شد جريان دو هفته بعد
مردي بلند مي شود از روزهاي پيش
كه چرخ  خورده دور گمان دو هفته بعد
در كوچه ها به راه مي افتد: «چقدر گنگ!»
و كوچه ات نقل دهان دو هفته بعد
تك تك دقيقه اي به همين راحتي گذشت
من ايستاده ام نگران دو هفته بعد
نفر سوم: علي اصغر عظيمي  مهر
تقديم به دوست عزيزم محمد سعيد ميرزايي
«اوهام سه گانه»
نوادگان شب اجداد را به دار زدند
سه گوركن سر اجساد را به دار زدند
سه عيد مرد، سه ارديبهشت دوزخ شد
سه سال نحس سه خرداد را به دار زدند
سه بار تابستان سرد شد، زمستان شد
سه «تير» مرگ، سه «مرداد» را به دار زدند
سه شاعر از سه طرف آه سرد سر دادند
سه آه سرد سه فرياد را به دار زدند
سه سنگ غم سه سرمست را سه بار شكست
سه مرثيه سه سرشاد را به دار زدند
سه بسته هروئين و سه ويسكي بر ميز
سه مرد مست سه معتاد را به دار زدند
سه دار از سه سر «سربدار» خالي ماند
سه نعش سرد سه جلاد را به دار زدند
سه بار شيرين در بستر سه خسرو رفت
سه خسروي كه سه فرهاد را به دار زدند
سه حجله با سه عروس سه سر سه بار گريست
سه مرد پير سه داماد را به دار زدند
سه روز بعد سه مرد سه دست با سه طناب
سه بار شاعر اعداد را به دار زدند

گوشه
هنوز هم ...
زهير توكلي
۱- آن ماهي، آن ماهي آخري، آن ماهي كه مانده است. ماهي هاي ديگر رفته اند روي آب، روي بوسه ماه. آب ناگهان افتاده است. مانده است آب زير آفتاب كه دارد كپك مي زند.
آن ماهي كه ماهي هاي ديگر رفته اند لاي پنجه و دندان گربه تا تيرگي آبي حوض روشن شود ، ماهي ها مثل ستاره ها تك تك گم شوند. اين يك ماهي مثل آخرين ستاره در آب رنگ پريده صبح رسوب كرده است. اين ماهي آخر چقدر سرخ است.
۲- تنها صدا نيست كه نمي ماند؛ هيچ چيز نمي ماند؛ همه چيزها با صداهايشان در هم چرخ مي زنند و در باتلاق عمودي زمان فرو مي روند. اما از صداها عجيب آن صداي تنهاست،او هم مي رود البته غمش مي ماند و اين كه آن بزرگ گفت: «تنها صداست كه مي ماند»، يعني صداي تنها؟
۳- و مي شود تنها مثل صاعقه اي عمود بر روح مي شود. تن در نفس هاي سرد خويش مي سوزد و چهره غروب مي كند، چشم گود مي افتد و صدا لحظه لحظه زنگ مي زند زنگ مي زند زنگ مي زند؛ بيدار نمي شوند؟
۴- آن كه در وطن خويش غريب است، روح است؛ روحي كه همزاد خود، تن خود را سلول به سلول خالي مي كند. چقدر سخت است كندن لب هاي آهو بره اي از پستان ماده گرگ مهربان كه رحم آورده بر يتيمي او.
روح،تن را مي گذارد، تن گر مي گيرد، تنها مي شود.
۵- و سرانجام گلايه اي خيس مي ماند از چشم، اما از غربت چشم در ميان همه اعضا كم خواهد شد؟
۶- گنجشكان ميان پريدن و نپريدن كه مي رسد گردباد و از روي زمين برمي دارد و گنجشكان در اين آشيانه چرخان كه گويي زمان را شكافته است، جبرئيل مي شوند، جبرئيل مي رقصد و دشت ها را برش مي زند، پرت مي كند در آبي. چه گردبادي.
۷- در طوفان چشمي برايت نمي ماند جز چند انگشت كه انگشت هاي عرق كرده همسفرت را مي فشارد.
تا غبار فرو نشست صورتت را برگرداندي كه گردي صورتش را با دو دستت از غبار پاك كني، حتي باد هم در دست هايت نماند همه چيز حتي باد فرو نشسته بود و او پريده بود.
۸- گرد نشسته ايم
كه هرچند سرماي عالم است
چشم هاي ما با هم است
گرد نشسته ايم چون حلقه پلك هايمان
يكي پلك مي زند
پلك باز مي كنيم و از گروه
يكي كم است
گودتر مي شويم و پشت خميازه ها
كمين مي كنيم
چشم مي درانيم و تا چند پلك بعد
منم يا تو؟
كه از گوشتش
پاره اي خواهد ماند
در لاي دندان تو يا من؟
خدا عالم است ...
يا حق

ادبيات
انديشه
زندگي
سياست
علم
فرهنگ
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  انديشه  |  زندگي  |  سياست  |  علم  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |