فرهاد فرجاد
اين جعبه جادويي هم عجب دردسرزا شده است. اگر روشن اش نكني، از شور و نشاط، از هيجان و شادماني محروم مي ماني. اگر روشن اش كني، احتمال دارد ناگهان بره‡ كوچكي زبان درازي كند و در هواي منزل، شكر پخش كند كه هميشه، همه جا، هر روز ۳ ليوان شير، شير، شير.آن وقت تو مي ماني و طفل كنجكاوت كه با بيني آويزان - دليل اش تمام شدن نفت و سرماي اتاق است- چشمان اش را گرد مي كند و مي گويد بابا، شير بخر. حال چگونه بايد اين شيرخواه سمج را شيرفهم كني كه باباجان، وسعم به شير پرچرب پاكتي نمي رسد و از طرفي با اصغر آقاي درياني - بقال محل - هم سر و سري ندارم كه آب زيپوي يارانه اي بخرم، ديگر خود داني و بس.اما طفل تو دست  بردار نيست. او پشت سرهم شلوارت را به بيني مرطوب اش مزين مي كند و مي نالد، مي خوام قوي بشم، شير بخر. چون مي بيني كوتاه نميآيد و از طرفي، از عيدي ۱۰۰ هزار توماني كارمندي براي شب عيد هم احتمالا ً چيزي براي خريد شلوار نمي ماند كه با شلوار سبزشده‡ امروزت عوض كني، به راه مي افتي و سراغ اصغر آقا مي روي، شايد بتواني فرزندت را از كوتاه قدي نجات دهي.اصغرآقا، همان اصغرآقاي هميشگي است. به نظر مي رسد صورت او و همكاران اش در اثر گذر زمان هيچ تغييري نمي كند. سلا مت را عليكي مي گويد و منتظر مي ماند.با صدايي خفه مي گويي: شير مي خوام. مي گويد: كم چرب يا پرچرب؟ جواب مي دهي: فداي سبيل چربت شوم، يارانه اي اش رو مي خوام.
چشمانش گرد مي شود، سرتا پايت را وارسي مي كند و مي گويد: ديگه؟ تا آخر قضيه را مي خواني و درمي يابي كنارش چيز ديگري هم بايد بخري. پس مي نالي: يك آدامس شيك هم بذار روش. ناگهان اصغرآقا مي تركد و مي خندد، هي مي خندد و مي خندد و مي گويد: «برو بالا »، - ۳ تا تخم مرغ هم بده، - «برو بالا » ، - ۲۵۰ گرم سويا هم مي خوام، - «برو بالا ». - بسه، بي انصاف. گويي دلش به رحم آمده، همچون ژنرالي ظفرمند دست بر دنياي مرموز پشت جنس هاي تلمبار شده خود مي برد و يك شيشه شير در ميآورد: - هزار تومن.آخرين هزاري جيب ات را درميآوري و با دستاني لرزان تقديم مي كني و در راه بازگشت، بر هر چه بره‡ بازيگوش و زبان نفهم است، لعنت مي فرستي.