جمعه ۱ اسفند ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۳۱۴
نگاهي به اكران آينده سينماها
به ديدن من بيا
001584.jpg

مهدي طاهباز
با به پايان رسيدن جشنواره فيلم فجر عملاً سال سينماهاي ايران نيز در سال ۸۲ به پايان رسيده و ماه اسفند، ماهي مرده براي سينماي ايران محسوب مي شود.
طي ماه بهمن تنها دو فيلم ايراني جديد بر روي پرده رفتند و از اين به بعد نيز به نظر نمي رسد تا آغاز اكران نوروزي فيلم ايراني ديگري اكران شود. هم اكنون اكثر سينماها به اكران دوم فيلم هايي چون «دختر ايروني»، «شب هاي روشن»، «دنيا»، «توكيو بدون توقف» و يا نمايش فيلم هاي خارجي روي آورده اند.
تنها فيلم هاي جديد ايراني اكران شده، آثاري چون «بوي گل سرخ» ساخته ناصر محمدي و «پنج عصر» ساخته سميرا مخملباف هستند كه به نظر نمي سد زياد روي پرده بمانند.
عدم اكران فيلم جديد ايراني طي دو ماه بهمن و اسفند كمي عجيب است. در حالي كه مي شود در اين ماه تعدادي از فيلم هايي كه مدت زيادي است پشت اكران مانده اند (مانند امتحان، تهران ساعت ۷ صبح، روز كارنامه، سفر به شرق، دوشيزه، كوير مرگ، عيسي مي آيد، كودك و سرباز و ...) را به نمايش درآورد ولي اين امر اتفاق نيفتاد. شايد بي انگيزگي تهيه كننده و يا پخش كننده آثار فوق كه اكثراً هم متعلق به بخشي دولتي هستند دليل عدم نمايش آنها باشند.
به هر حال در سال ۸۲ حدود ۴۲ فيلم ايراني اكران اول به نمايش درآمده است. حدود ۲۰ فيلم خارجي نيز در گروه هاي فيلم خارجي تجاري و هنري و يا به طور گسترده (مانند بالستيك و ترميناتور) اكران شده اند.
هم اكنون فيلم ترميناتور ۳ در حال نمايش است و پس از آن گلادياتور اكران مي شود. همان گونه كه انتظار مي رفت از آثار خارجي استقبال چنداني صورت نگرفت. دليل هم اين است كه همه آنهايي كه بايد اين فيلم را درسينما ببينند قبلاً آن را به صورت CD و يا DVD ديده اند. اما گفته مي شود اكران نوروزي سينماها امسال از ۱۵ اسفند ماه و پس از ايام عزاداري محرم آغاز خواهد شد.
تاكنون نمايش فيلم هاي «مارمولك» ساخته كمال تبريزي، «كما» به كارگرداني آرش معيريان، «ملاقات با طوطي» ساخته عليرضا داوودنژاد و «بوتيك» به كارگرداني حميد نعمت ا... براي اكران نوروزي سينماها قطعي شده است. در كنار آثار فوق يك فيلم هم در گروه مخاطب خاص اكران خواهد شد.
001593.jpg

مارمولك خيلي زود به سرعت براي اكران نوروزي انتخاب شد. شايد پيش از نمايش آن در جشنواره، تهيه كنندگان فيلم تمايل زيادي به اكران مارمولك به اين زود ي ها نداشتند ولي استقبال بيش از حد مردم از فيلم، آنها را وادار به اكران زودهنگام كرد.
به عقيده بسياري نمايش مارمولك مي تواند وضعيت اكران سينماها را يك تكان اساسي بدهد. فيلم پتانسيل بسيار بالايي براي جذب مخاطب دارد و مي تواند به ركوردي دست نيافتني در تاريخ سينماي ايران دست يابد. هم اكنون به لحاظ موضوعي كه فيلم مارمولك دارد در كوچه و بازار و در بين افرادي كه شايد هر ۱۰ سال يك بار به سينما بروند، صحبت از اين فيلم است. تا زمان اكران مارمولك صبر كنيد. شايد نمايش اين فيلم باعث آشتي تماشاگر با سينما شود و سينماها دوباره رونق يابند.
001578.jpg

«كما» ساخته آرش معيريان يكي ديگر از آثاري است كه در عيد نوروز اكران خواهد شد. اين فيلم كه اولين ساخته معيريان محسوب مي شود در مدت زماني كمتر از يك ماه فيلمبرداري خود را پشت سرگذاشت (۴ مهر تا ۱۳ آبان). مراحل آماده سازي فيلم نيز به سرعت طي شد و تقريباً اواسط دي ماه، «كما» آماده نمايش بود. با اين حال فيلم تقاضاي شركت درجشنواره فجر را نكرد و يكراست اكران نوروزي را نشانه رفت. فيلم از بازيگران و حال و هواي جوان پسندي برخوردار است. محمدرضا گلزار، امين حيايي، مهناز افشار و حديث فولادوند در كما حضور دارند و تهيه كننده اثر (حسين فرح بخش) اميدوار است به مدد حضور اين بازيگران تماشاگران را به سينما بكشاند.
از خلاصه داستان فيلم هم اطلاعي در دست نيست جز اين كه فرار مغزها، شكاف نسل ها، سرگرداني و تشويق جوان ها و بالاخره تلاش براي اثبات حقانيت به اميد سازندگي مضمون كما را تشكيل مي دهد.
«ملاقات با طوطي» عليرضا داوودنژاد آنگونه كه انتظار مي رفت، نبود. اين فيلم كه سازندگانش اميد زيادي به فروشش دارند و اصلاً فيلم براي همين كار ساخته شده، در عيد نوروز اكران خواهد شد.
«ملاقات با طوطي» به نوعي هجوم به فيلم هايي چون فرشتگان چارلي، نمايش ترومن و ... است. فيلم بازيگران مطرح زيادي دارد و به نظر مي رسد چهار بازيگر زن معروف آن هم مسلسل به دست بتوانند حداقل چند هفته اول اكران، تماشاگران زيادي را به سينما بكشانند.
اما وضعيت «بوتيك» حميد نعمت ا... كمي فرق مي كند، «بوتيك» به نوعي شگفتي جشنواره بيست و دوم محسوب مي شود و نمايش آن در جشنواره تبليغ بسيار خوبي براي فيلم بود. بوتيك فيلم بسيار خوش ساخت و واقع گرايي است كه حال و هوايي جوان پسند دارد. بازيگران فيلم (حتي محمدرضا گلزار!) بازي خوبي از خود ارايه داده اند و به بهتر شدن فيلم كمك كرده اند.
001581.jpg

اگر مشكلات فني بوتيك رفع شود و كپي هاي آن تصحيح رنگ شوند (فيلم تبديل بسيار بدي از ديجيتال به نگاتيو دارد و اكثر فيلم زرد رنگ است) آن وقت با يك فيلم كاملاً ديدني در عيد نوروز روبه رو خواهيم بود.
هر چهار فيلم نوروزي پتانسيل لازم براي جذب تماشاگر را دارا هستند. بايد منتظر ماند و ديد آيا سال ۸۳ با استقبال تماشاگران از سينماها آغاز مي شود يا خير. به هر حال از قديم گفته اند سالي كه نكوست از بهارش پيداست.
عكس ها از بالا به پائين: بوتيك، ملاقات با طوطي، مارمولك، كما

يك هفته موسيقي
فالگيري با اركستر مصري
001575.jpg
صمد مقدم
بهمن ماه، ماه جشنواره هاست و در هر رشته مهم هنري يعني سينما، موسيقي و تئاتر جشنواره اي با نام فجر برگزار مي شود. نوزدهمين جشنواره بين المللي موسيقي فجر هم همانند ساليان گذشته در بهمن ماه برگزار شد و به تبع آن بازار موسيقي كشور تحت تاثير اين رويداد قرار گرفت. جشنواره اي كه مانند هميشه چند گروه خوب، چند گروه متوسط و چند گروه براي پر شدن برنامه ها در آن به اجراي قطعات خود پرداختند. در جشنواره امسال گروه هاي وزيري (كيوان ساكت)، تنبور شمس، كامكارها و موسيقي ارف (مسعود نظر)، اركستر ملي ايران، اركستر سمفونيك تهران، اركستر جاويدان، اركستر مجلسي جوانان، اركستر موسيقي نو (عليرضا مشايخي)، اركستر بزرگ جوانان (اميراحمد جوادي)، گروه كر هم آواز (عليرضا شفقي نژاد)، محمد نوري، فرهنگ شريف و... در بخش ايراني و گروه هاي آلمان، ايتاليا، روسيه، هلند، روماني، اوكراين، تاجيكستان و اركستر ملي جمهوري آذربايجان در بخش بين المللي به اجراي برنامه پرداختند.
در پايان جشنواره هم از آذر هاشمي (سرپرست گروه نغمه به دليل حضور فعال در توليد و شركت در جشنواره هاي ملي و بين المللي)، مهربانو توفيق (براي اهتمام به تعليم هنرجويان موسيقي و ساخت اتودهاي آموزشي)، كامبيز روشن روان (به خاطر خلق آثار ارزشمند، جديت در آموزش موسيقي در سطوح عالي و ساخت موسيقي فيلم)، شاهين فرهت (به پاس تلاش براي موسيقي كلاسيك و حضور در عرصه هاي علمي و پژوهشي موسيقي)، پرويز مشكاتيان (ابداع سبك ويژه در نوازندگي و تعليم شاگردان ممتاز)، محمود شاهرخي (به خاطر خلق اشعار ديني، ملي و سرودهاي حماسي)، محمد بيگلري (به خاطر خلق سرودهاي انقلابي)، داريوش طلايي (به خاطر تلاش مستمر در شناسايي، ضبط و ثبت مواريث كهن و آثار استادان رديف دستگاهي)، هومان اسعدي (به خاطر اهتمام در مطالعات علمي و حضور فعال در مجامع علمي و بين المللي براي ارايه مقالات ارزشمند) و محمد موسوي (به خاطر تلاش خستگي ناپذير در ضبط، ثبت و نشر آثار موسيقي با رعايت استانداردهاي موسيقي در قالب نوار) تجليل به عمل آمد.
در جشنواره امسال همان گونه كه انتظار مي رفت از اجراي محمد نوري، اركستر ملي و گروه كامكارها بيشترين استقبال صورت گرفت.
بازار موسيقي در بهمن ماه به لحاظ توليد كاست رونق چنداني نداشت و آلبوم قابل توجهي به بازار عرضه نشد. موسيقي پاپ در صدر آلبوم هاي منتشر شده طي چند وقت اخير قرار دارد. آلبوم هايي كه اكثراً كار اول خوانندگانشان است با جلدهاي رنگ وارنگ منتشر مي شوند و به زودي هم به فراموشي سپرده مي شوند.
با توجه به اين كه چند روزي بيشتر به آغاز ماه محرم باقي نمانده به نظر مي رسد حداقل تا يكي دو هفته آينده اتفاق مهمي در جهت عرضه آلبوم موسيقي صورت نگيرد.
در هر حال نگاهي به چند آلبوم منتشر شده در بهمن ماه خالي از لطف نيست.
فالگير براي دوستداران موسيقي عربي
آلبوم «فالگير» كاري است به زبان عربي با صداي خواننده معروف مصري عبدالحليم حافظ و با آهنگسازي محمد الموجي. در اين آلبوم كه به صورت زنده و كنسرت اجرا شده از اشعار نزار قباني استفاده شده است.
عبدالحليم حافظ بازيگر و خواننده بزرگ مصري در دوم ماه ژوئن سال ۱۹۲۳ در قريه كوچك الحوات در استان الشرقي مصر به دنيا آمده است. او در سال ۱۹۴۵ وارد انستيتو موسيقي عرب شد و ساز ابوا را به عنوان ساز تخصصي انتخاب كرد. پس از سال ۱۹۴۸ و فارغ التحصيلي از انستيتو، كار حرفه اي را با نواختن ابوا در اركستر سمفونيك راديوي قاهره آغاز كرد و از سال۱۹۵۳ با حضور در مراسم نخستين سالگشت انقلاب مصر رسماً به جمع ستارگان آواز مصر پيوست. خواندن ترانه «ظالم» با موسيقي كاميل الطويل و شعر عبدالصبور شروع كار او بود. عبدالحليم حافظ در طول زندگي ۴۸ ساله اش در ۱۶ فيلم سينمايي بازي كرد. اولين آنها «لحن الوفا» و آخرين كارش در سينما «ابي فوق  الشجره» فيلمي بود با همراهي بازيگر بزرگ سينماي مصر ناديا لطفي.
«فالگير»  آخرين و به قولي مشهورترين اثر آوازي عبدالحليم حافظ است كه شباهتي عجيب به داستان واقعي زندگي او دارد. مرگ مادر در هفته اول تولد و مرگ پدر در پنج سالگي عبدالحليم، به زندگي او از آغاز شكلي متفاوت داد. ماجراي عشق نافرجام او و ستاره سينماي مصر سعاد حسني، تشابه بين موضوع ترانه و داستان زندگي خواننده را كامل مي كند. هنوز هم بعد از گذشت بيست و چند سال از مرگ عبدالحليم حافظ (اول مارس ۱۹۷۷) مردم مصر، لبنان و سوريه بيتي معروف از ترانه فالگير را به ياد اين خواننده بزرگ زمزمه مي كنند:
لكن سماءك ممطره و طريقك مسدود مسدود
فحبيبه قلبك يا ولدي نائمه في قصر مرصود
كار آهنگسازي فالگير نيز بر عهده محمد الموجي، از آهنگسازان بزرگ مصر بوده است. محمد الموجي به همراه محمد الوهاب تاثير بسياري بر موسيقي و ترانه مصر و اعراب داشته و تعداد زيادي از ملودي هاي زيباي او را ام كلثوم، عبدالحليم حافظ، فريد الاطرش، شاديا، محمد فوضي، عبدالعزيز محمود و ديگر خوانندگان بزرگ ديروز و امروز عرب خوانده اند.
موسيقي چند بخشي و بسيار بلند فالگير با فراز و فرودهاي زيبا و مدگردي هاي پياپي از بهترين و برجسته ترين آثار او در آهنگسازي و تنظيم ترانه و از شاخص ترين آثار جاودانه موسيقي كلاسيك مصر است.
فالگير يكي از آثار شاخص و برجسته موسيقي اركسترال مصر است. تنها ضعفي كه در آلبوم عرضه شده به چشم مي خورد مشخص نبودن قطعات اجرا شده است. اما نكته قابل توجه اين است كه ترانه فالگير توسط محمود شاهرخي به فارسي برگردانده شده است كه اين امر كمك بزرگي به شنونده اثر مي كند.

باز هم عليرضا افتخاري
سومين آلبوم عليرضا افتخاري در سال ۸۲ با عنوان «قصه شمع» به بازار عرضه شد.
شايد بتوان عليرضا افتخاري را پركارترين خواننده چند دهه اخير و يا تمام تاريخ موسيقي ايران دانست. او طي پنج شش سال اخير در هر سال حداقل سه آلبوم جديد به بازار فرستاده كه در نوع خود ركوردي قابل توجه (و حتي جهاني) محسوب مي شود.
اما قصه شمع، حكايت جالبي دارد. اين آلبوم توسط شركت سروش و از بين قطعات و ترانه هايي كه افتخاري در ۱۵ ـ ۱۰ سال اخير خوانده و در هيچ آلبومي ارايه نشده، منتشر شده است.
قطعاتي كه اكثر آنها را در تلويزيون و راديو طي چند سال اخير بارها و بارها شنيده ايد و هيچ تناسب و سنخيتي با يكديگر ندارند. (حتي صداي خواننده نيز در برخي ترانه ها زمين تا آسمان با هم فرق مي كند!)
نكته جالب در مورد قصه شمع گنجاندن دو تصنيف «اميركبير» و «دستان» در اين مجموعه است.
قطعه زيباي اميركبير كه مربوط به سريال تلويزيوني اميركبير است، پيش از اين يك بار در آلبوم موسيقي متن اين مجموعه منتشر شده بود و انتشار مجدد آن تحت آلبوم قصه شمع كاملاً بي ربط و بي معني است. تنها حسني كه اين كار دارد،  اين است كه مي توانيد صدا و نوع خواندن افتخاري را در گذشته با حال مقايسه كنيد و كلي حسرت بخوريد.
ترانه زيباي «دستان» هم كه به «اي ساربان آهسته ران»  معروف است، بارها و بارها از تلويزيون پخش شده و پخش مي شود ولي اين بار مي توانيد با خريد نوار قصه شمع آن را هرگاه كه خواستيد (بدون استفاده از تلويزيون و راديو) بشنويد. نكته جالب در مورد اين تصنيف، آهنگساز آن است. در بروشور نوار از همايون شجريان، به عنوان آهنگساز اثر نام برده شده است.
به هر حال در آلبوم قصه شمع قطعات رد خون (آهنگ از جمشيد برازنده، جابر اطاعتي)، صبح خندان (آهنگ از مهيار فيروزبخت)، پريزاد (آهنگ از حسين يوسف زماني)، پارسي پارسا (آهنگ از علي بكان)، يار دلنواز (آهنگ از مجيد اخشايي)، اميركبير (آهنگ از كامبير روشن روان)، دستان (آهنگ از همايون شجريان) و قصه شمع (آهنگ از علي جعفريان و شهرام توكلي) گنجانده شده است.

آخرين كنسرت هاي سال
طي هفته اي كه گذشت آخرين كنسرت هاي سال ۸۲ هم اجرا شدند و با توجه به در پيش بودن ماه محرم به نظر نمي رسد تا يكي دوماه آينده كنسرت جديدي برگزار شود.
آخرين اجراهاي سال ۸۲ به فرمان فتحعليان به همراه گروه ايليا و نيز گروه تنبور شمس به سرپرستي كيخسرو پورناظري مربوط مي شود.
گروه ايليا و فرمان فتحعليان روزهاي ۲۷ ، ۲۸ و ۲۹ بهمن در تالار فرهنگ به اجراي برنامه پرداختند. فرمان فتحعليان به همراه هومن جاويد قطعاتي از دو آلبوم «مقيم» و «راه عشق» و نيز چند ترانه جديد را اجرا كرد.
گروه تنبور شمس نيز روز ۲۷ بهمن در تالار وحدت به اجراي برنامه پرداخت. اين گروه در دو بخش سنتي و كردي همان برنامه اي را كه در جشنواره موسيقي فجر اجرا كرده بود، به اجرا گذاشت.

هفت از هفت
001596.jpg
جواد قادري
جشنواره فيلم فجر هم به سلامتي به پايان رسيد و كارنامه سينماي ايران در سال ۸۲ بسته شد. با نمايش فيلم هاي ايراني وضعيت سينماي ايران در سال ۸۳ نيز تا حدودي مشخص شد و اكثر فيلم هايي كه در اين سال به اكران در خواهند آمد، ديده شدند. جشنواره بيست و دوم از چند جهت، دوره اي متمايز با ساير دوره ها بود. تعداد بالاي فيلم هاي ايراني به نمايش درآمده، تعداد زياد جوايز، استقبال خوب مردم و... از دلايل تفاوت اين دوره جشنواره فجر بود.
اما نكته جالبي كه در مورد بيست و دومين دوره جشنواره فجر مي توان به آن اشاره كرد، اين است كه اين جشنواره در بسياري از موارد به آيين نامه و مقرراتي كه خود آن را وضع كرده عمل نكرد. اگر نگاهي به بندهاي زير بيندازيد متوجه همه چيز خواهيد شد.
در آيين  نامه جشنواره قيد شده هر كشور مي تواند حداكثر دو فيلم بلند، سه فيلم كوتاه و كشور ايران حداكثر سه فيلم بلند و چهار فيلم كوتاه را در بخش مسابقه بين المللي شركت دهد. از ايران هم سه فيلم «مزرعه پدري»، «گاو خوني» و «عاشق مترسك» براي حضور در بخش بين الملل انتخاب مي شوند. اما درست يك روز مانده به جشنواره اعلام مي شود فيلم «دوئل» نيز به بخش بين الملل راه يافته است. اين مسئله اينگونه توجيه مي شود كه كشور ايران مي تواند يك فيلم از ديگر كشورها بيشتر داشته باشد و چون چند كشور سه فيلم بلند داشته اند پس ايران بايد چهار فيلم داشته باشد.
طبق مقررات جشنواره هيچ يك از عوامل و يا سازندگان فيلم ها نمي توانند در هيات داوري حضور داشته باشند. از آن طرف در مقررات جشنواره ذكر شده فيلم هايي كه يكي از سازندگان آن در گروه داوري باشد به بخش خارج مسابقه فرستاده مي شود.
با اين حال فيلم «اشك سرما» ساخته عزيز ا... حميدنژاد در بخش مسابقه سينماي ايران نمايش داده شد. با توجه به آيين نامه و مقررات جشنواره يا بايد محمد داوودي (فيلمبردار فيلم) از گروه داوري خارج مي شد و يا فيلم به بخش خارج از مسابقه فرستاده مي شد. نكته قابل توجه در مورد داوودي و اشك سرما اين است كه او از نيمه هاي كار به دليل اختلافات از ادامه فيلمبرداري كناره گيري كرده بود و علي لقماني كار را ادامه داده بود
در آيين نامه امسال جشنواره در مورد انتخاب محبوب ترين فيلم جشنواره از نگاه تماشاگران ذكر شده بود به همه فيلم هايي كه در بخش مسابقه، خارج از مسابقه و مهمان راه يافته اند گواهي شركت اهدا خواهد شد اما كار راي گيري از تماشاگران فقط در مورد فيلم هاي بخش مسابقه انجام شد و آثار مهمان و خارج از مسابقه در راي گيري شركت نكردند.



امسال نيز قرار بود طبق چند سال گذشته محبوب ترين فيلم بخش بين المللي نيز از طريق راي تماشاگران انتخاب شود. در مقررات جشنواره بيست و دوم ذكر شده جشنواره، چون دوره هاي گذشته از طريق مراجعه به آراي تماشاگران فيلم هاي بخش مسابقه بين الملل، به محبوب ترين فيلم خارجي جايزه سيمرغ بلورين اهدا خواهد كرد اما به دلايلي نامعلوم اين كار صورت نگرفت.



در مقررات جشنواره پيرامون فيلم هاي اول و دوم آمده است يك هيات داوري مستقل به انتخاب دبير جشنواره از بين آثار نخست و دوم فيلمسازان كليه بخش ها اعم از مسابقه فيلم هاي بلند، مسابقه فيلم هاي كوتاه داستاني، مسابقه آثار مستند و فيلم هاي مهمان، آثاري را جداگانه داوري و به برترين آنها سيمرغ بلورين اهدا مي كنند.
فيلم هاي «دانه هاي ريز برف» و «جايي ديگر» در بخش فيلم هاي اول و دوم داوري شدند. در اول و يا دوم بودن اين دو فيلم شكي نيست ولي نكته قابل توجه اين است كه آثار فوق در بخش جشنواره جشنواره ها شركت دارند و طبق مقررات بخش جشنواره جشنواره  نبايد ملاك انتخاب فيلم اول و دوم براي داوري باشد.
خدا را شكر كه مسئولان جشنواره فجر خود مقررات خود را وضع مي كنند و آن را اجرا نمي كنند. همين.

خبر
مصيبت هاي مسيح ادامه دارد
برخلاف خبرهايي كه اين روزها در مطبوعات منتشر مي شود پاپ ژان پل دوم به هيچ وجه واپسين اثر مل گيبسون را تاييد نكرده است. دفتردار پاپ با اعلام اين خبر گفت كه فيلم جنجال برانگيز مصيبت هاي مسيح مورد تاييد اين مقام ديني قرار نگرفته است. خبرهايي كه در مطبوعات به چاپ رسيده حاكي از آن است كه پاپ پس از مشاهده فيلم در اوايل ماه دسامبر اعلام كرده اين فيلم وقايع و رويدادها را به درستي انعكاس داده و در اين زمينه كاملاً واقع گرايانه عمل كرده است. همين جمله باعث شد كه برميزان شهرت اين اثر در جهان افزوده شود و از آن پس نشريات بيشتري به فيلم گيبسون بپردازند.
استانيسلاو زيويسز، اسقف اعظم و دفتردار ژان پل كه به مدت ۲۵ سال به اين كار پرداخته، با تاييد اين كه پاپ از اين اثر ديدن كرده گفت: او از بيان كوچكترين اظهار نظري پيرامون فيلم خودداري كرده چرا كه او كمتر در مورد اينگونه فيلم ها اظهار نظر مي كند. مصيبت هاي مسيح كه واپسين ساعات زندگاني حضرت مسيح را به تصوير مي كشد در روز ۲۵ فوريه (۶ اسفند) مهمان سالن هاي سينما مي شود.

نارضايتي لوكاس از اينديانا جونز
001590.jpg

فيلم اينديانا جونز-۴ با مشكل فيلمنامه مواجه شده است. جورج لوكاس تنها به اين دليل فيلمبرداري پروژه اينديانا جونز-۴ را آغاز نمي كند كه از فيلمنامه  آن راضي نيست.
كارگردان نامي مجموعه آثار «جنگ هاي ستاره اي» كه در مقام مدير توليد اين اثر در كنار استيون اسپيلبرگ، كارگردان اين فيلم فعاليت مي كند از فيلمنامه اي كه توسط فرانك دارابونت كارگردان فيلم هاي مسير سبز رهايي از شاوشنگ به رشته تحرير درآمده رضايت ندارد.
در ابتدا قرار بود كه چهارمين قسمت از فيلم «ايندياناجونز» در سال ۲۰۰۵ مهمان سالن هاي سينما شود اما در حال حاضر به نظر مي رسد كه زمان نمايش فيلم با تاخير همراه مي شود چرا كه فيلمبرداري واپسين اثر هريسون فورد به احتمال بسيار از سال آينده آغاز مي شود.

نجات مل گيبسون از افسردگي
ساخت فيلم مصيبت هاي مسيح موجبات آرامش كارگردانش را فراهم كرده است. مل گيبسون با اعلام اين خبر افزود كه با ساخت اين فيلم از افسردگي نجات پيدا كرده است. شنيده ها حاكي از اين است كه اين كارگردان و بازيگر نامي سينما پيش از شروع اين پروژه به شدت درونگرا بوده و حتي به خودكشي انديشيده اما به محض اين كه مصيبت هاي مسيح را جلو دوربين برده به آرامش دست يافته است. بازيگر فيلم هاي ميهن پرست و باج در اين مورد مي گويد: «به مرحله اي از افسردگي رسيده بودم كه كاملاً احساس نااميدي مي كردم. دوست نداشتم به زندگي ام ادامه دهم و حتي به خودكشي نيز فكر كردم. با اين وجود ساخت اين اثر شيرازه زندگي ام را دگرگون كرد و به آرامش رسيدم.»

بيلي باب تورنتون و سه مرد بد
بيلي باب تورنتون به جمع بازيگران فيلم «سه مرد بد» اضافه شد. جديدترين پروژه اين هنرپيشه فيلم كمدي تاريك سه مرد بد است و داستان مرداني را روايت مي كند كه در تلاش هستند از گذشته شان فاصله بگيرند.
فيلمبرداري اين اثر از تابستان سال آينده در مونترال آغاز مي شود. از ديگر پروژه هاي بازيگر فيلم هاي «راهزنان» و «بابا نوئل بد» مي توان به فيلم روشنايي هاي جمعه شب اشاره كرد. اين اثر كه نام «پيتربرگ» را در مقام كارگردان دارد براساس كتاب «اچ جي بسينگر» جلوي دوربين مي رود و داستان رقابت هاي فوتبال را در محوريت دارد.
001587.jpg

بتمن به روايت كريستوفر نولان
كريستوفر نولان فيلم «بتمن» را جلو دوربين مي برد. اين كارگردان كه فيلم موفق «يادگاري» را در كارنامه هنري اش دارد تصميم دارد شخصيت مرد خفاشي را از زاويه ديگري در برابر چشم مخاطبان ترسيم كند.
او بر اين باور است كه افزودن يك وجه جيمز باندي به اين كاراكتر بر جذابيت هايش مي افزايد. شنيده ها حاكي از اين است كه «كريستين بيل» هنرپيشه جوان انگلستان نقش محوري اين فيلم را برعهد دارد. از ديگر هنرپيشه هاي اين اثر مي توان به چهره هاي قديمي چون سرمايكل كين و سيليان مورفي اشاره كرد. نولان براي ارتقاي فيلمش از كريس كوربولد استاد جلوه هاي ويژه فيلم هاي جيمز باندي دعوت كرده تا در اين پروژه با وي به همكاري بپردازد.
جف بوبينف، مدير توليد شركت فيلمسازي برادران وارنر در اين باره مي گويد: نولان تصميم دارد بتمن را با هيبت ديگري معرفي كند. ما نيز با اين امر موافق هستيم چرا كه همه چيز تازه و نو به نظر مي رسد. مي توان گفت كه هيچ بي احترامي به ساير فيلم هاي بتمن صورت نگرفته با اين وجود ديدگاه اين كارگردان كاملاً متفاوت است و ما از وي حمايت مي كنيم.

ديدار با محمدعلي بني اسدي
فرشته هنر فرشته مرگ
001626.jpg

شهروز نظري/محمدرضا شاهرخي نژاد
نام:محمدعلي بني اسدي
تحصيلات: فوق ليسانس تصويرسازي
متولد:سمنان- ۵ آذر۱۳۳۴
فرزندان:دو پسر صدرا و پارسا
دوم راهنمايي - چهارم دبستان
همسر: خانه دار
برخلاف كارهايش هميشه آرام است. آهسته مي آيد و ساكت مي رود. وقتي مي خواهد نشاني كارگاهش را بدهد مي گويد: «طبقه زيرهمكف.»
خب چرا نمي گوييد زيرزمين؟
مي خندد و مي گويد: «حالا»
از دوران كودكي اسمش را روي جلد كتابهايي كه مي خواندم، ديده بودم. حالا قرار است به ديدن كسي بروم كه نقوش بسياري را در دوران كودكي برايم به يادگار گذاشته است.

فضاي خالي نقاشي بين اواخر دهه ۵۰ و اوايل دهه ۶۰، توسط كساني پر مي شود. يكي از اين افراد شما هستيد. شرايط چگونه بود؟ چون به هر حال مدل نقاشي تغيير كرده بود.
اينگونه جواب سؤال شما را مي دهم كه يادم هست كه به اجبار پدر ديپلم رياضي گرفتم اما من فكر مي كردم كه بايد به هنرستان نقاشي بروم ولي بعدها فهميدم كه كار خوبي كرده. زماني كه با بچه هاي هنرستاني آشنا شدم، متوجه شدم كه رياضي در پيشرفتم خيلي موثر بود.
نهايتاً ما با كتابهايي كه خوانده بوديم مثل «شور زندگي»، «طلايه اندام ها» و «سرنوشت نقاش ها» همگي مي خواستيم نقاش شويم ؛من، «امين نظر»، «برادران درخشاني» و «مسعود سعدالديني» كه ايران نيست و با اختلاف يكي دو سال، همگي به يك نسل تعلق داريم و همه اهل سمنان بوديم.
آمدم تهران، در هنرستان كمال الملك، يك سال مجسمه خواندم و بعد به دانشكده هنرهاي زيبا رفتم و همزمان با آن يك دوره انيميشن گذراندم. در آن دوره آدم با خودش فكر مي كند كه نقاش بزرگي خواهد شد ولي بعداً  به اين نتيجه مي رسي كه اصلاً ماجراي نقاش بزرگ يعني چه؟
سال سوم نقاشي بودم كه انقلاب شد. بخشي از تعاريف دگرگون شد و شايد آن تعابيري كه هنرمند بايد گرسنه باشد و... زماني برايم كامل تر شد و زماني ناقص تر به نظرم آمد. الان كه اين جا هستم آنقدر از آن دوران گذشته است كه يادم نمي آيد چرا من وارد اين مجموعه شدم، فقط خاطره اي از آن يادم هست كه مي خواستم نقاش شوم. كار ديگري نمي توانستم انجام دهم. البته وارد كار نوشتن شدم و چون فيلمسازي خوانده بودم دغدغه عكاسي و فيلم ساختن داشتم و در نهايت همه حواشي را زدم و نقاش شدم ولي تصويرگري هم مي كنم و كاريكاتور هم مي كشم. اين كه چقدر توانستم كجا قرار بگيرم، واقعاً نمي توانم تشخيص بدهم و ترجيحاً يك كمي سختم است ولي زماني كه كارم را با خودم مقايسه مي كنم به اين فكر مي كنم چقدر دغدغه هاي ذهني ام به نتيجه رسيده است و به آن فكر مي كنم. سؤالاتم از اين دسته است، تجسمي نيست. يعني با خودم فكر كنم كه حالا مثلاً اين فرم چگونه است يا دوران ما اين فرم را طلب مي كند يا نه. شايد اين تعبير بهتر باشد كه زماني يك چيزي مثل صاعقه زده شده است و تو يك لحظه فضا را ديده اي و تمامي اين سال ها دنبال اين هستي كه آن دنيا را نشان بدهي و در تمام اين سال ها آن فضا هم تغيير كرده است درست مانند خود تو كه تغيير مي كني، بنابراين خوشبختانه اين دوتا خط موازي هرگز به يكديگر نمي رسند اگر زماني آن فضا در يك كار شكل مي گرفت ظاهراً تمام مي شد. اما دل انگيزي اش در اين است كه هر دو تغيير مي كنند و هرچه جلوتر مي روم مي بينم كه جنس آن برقي هم كه زده شده عوض شده است و در كار پيدا نمي شود و اين انرژي اصلي است براي كار كردن من. در بعضي از كارها فكر مي كنم به اصل قضيه نزديك تر شده ام و بعضي از كارهايم خودم را به تعجب مي اندازد. تعجب نه از اين نظر كه چقدر اين كار را خوب كشيدم، نه. از اين نظر كه چقدر اين كار غريبه است و از كجا آمده؟ بارها اين اتفاق افتاده است كه كارهاي قديمي ام را چيده ام و با خودم فكر كرده ام كه واقعاً  چقدر اينها بد هستند. آرام آرام با خودم گفته ام كه حالا اين يكي بد نيست و جدايش كرده ام و بعد مي بينم كه خيلي از كارها را جدا كردم و در واقع با آنها آشتي كرده ام و هميشه براي خودم عجيب بوده است.
در حوزه تجسمي بيشترين تعداد تصويرسازي به شما تعلق دارد اما جنسش با نقاشي متفاوت است چون ادراكي از ادبيات در آن وجود دارد. تصويرسازي چقدر بر روي نقاشي تاثيرگذار بوده است؟
يك دشواري وجود دارد، گفتم به شما كه خيلي از كارهاي حاشيه اي را كم كردم. خيلي وقت ها دلم مي خواست چندسال فقط عكاس باشم. «ناصر براهيني» كه عكاس بود، حرف خوبي بهم زد و گفت همه اين كارها را كه نمي شود باهم پيش برد، انگار كوك هاي متفاوتي دارند، دوسال به عكاسي بپرداز،  دوسال به نقاشي و همين طور تا آخر.
اوايل انقلاب به دليل نبود بعضي امكانات مجبور مي شدم به كارهاي ديگري رجوع كنم. مثلاً مي خواستم انيميشن بسازم ولي نگاتيو نبود، تصويرسازي كتاب مي كردم. چون مجبور بودم زندگي ام را اداره كنم ولي الان حال شخصي ام است كه مي گذارد هر كاري بكنم. گاهي فكر مي كنم اگر يكي از اين رشته ها جوابم را مي داد، چه از نظر دلمشغولي ها و چه از نظر مالي، فقط در همان رشته فعاليت مي كردم. الان براي خودم خيلي سخت است. آن دوره براي خودم تقسيم كرده بودم كه كاريكاتور براي روابط بيرونم باشد،  تصويرگري براي زندگي كردنم باشد و نقاشي براي خودم باشد. گاهي هم مرزهاي بين اينها قاطي مي شدند.
الان توانسته ام و واقعاً كار سختي بود كه بين نقاشي و تصويرسازي فاصله ايجاد كنم. ولي نقاشي مي كشم و بعد به سراغ تصويرسازي مي روم يك مقدار شجاعانه تر طراحي مي كنم.
بخشي از فضاي روشنفكري بعد از جنگ جهاني دوم، جنگ را حس كرده بودند و ما توليدات خيلي خوبي از آنها مي بينيم كه اي بسا ربطي هم به خود جنگ ندارند ولي تمام آن ادراك جنگي در كار وجود دارد. شما جزو معدود هنرمنداني هستيد كه آن شرايط را ديده ايد. به هر حال شرايط متفاوتي است.
بله،  خيلي شرايط متفاوتي است. سال ۱۳۵۹ بود كه درس دانشگاهي من تمام شد و همزمان شد با شروع جنگ. يادم هست در آن دوران خيلي ها درس مي خواندند تا در ستاد مشغول كار شوند و به نوعي در جنگ نباشند. ولي براي من خيلي مسئله بود و مي خواستم كه حتماً در جنگ حضور داشته باشم. ديد اوليه اش رومانتيك بود يعني فكر مي كردم كه هنرمند بايد در اين ماجرا حضور داشته باشد ولي ديدگاه بعدي اش اين بود كه بايد دفاع كنيم از آنچه كه هستي ماست.
وارد مجموعه جنگ شدم و با چيزهايي برخورد كردم كه شايد از قبل اصلاً  براي برخورد با آنها آماده نبودم. انگار جنس من را براي اين كار طراحي نكرده بودند ولي خيلي از اتفاقات و آدم ها را ديدم كه واقعاً خاص بودند و نمي دانم چگونه بايد به آنها نگاه كرد. شايد به طور واضح در كارهايم اين قضيه ديده نمي شود ولي مطمئناً در لايه هاي پنهان كارهايم، حتماً اين قضيه حضور دارد. يادم هست براي قصه اي يك تصوير كشيده بودم كه يك انساني را به حالت دمرو گذاشته بودند روي قاطر و زماني كه يك بار از خط برگشته بودم عقب و مرخصي يكروزه گرفته بودم و زماني كه داشتم برمي گشتم با بي سيم خبر دادند كه سريع تر برگرد. خودم را رساندم و بچه ها گفتند كه دو نفر شهيد شدند. دمدماي غروب بود كه رسيده بودم و زماني كه ديدم آن شهيد را به همان وضعي كه كشيده بودم از كوه پايين مي آورند واقعاً  برايم عجيب بود و به شدت خودم را ملامت مي كردم كه چرا برگشتم پايين و خيلي خيلي حالم بد بود و تمام شب فكر مي كردم كه آن شهيد من را بازخواست مي كند چرا من رفته بودم.
با خودم خيلي فكر مي كردم كه اگر من بودم...
شايد اتفاق تغيير مي كرد.
001632.jpg

بله، شايد مي توانستم هواي بچه ها را بيشتر داشته باشم. بنابراين تصاوير ساليان سال بود. فضاهايي كه در كارهاي من وجود دارد، فضاي شاد و شنگولي نيست و شايد به خاطر مواجه شدن با تصاويري است كه در طول زندگي با آنها مواجه شده ام و برخورد كردم.
يادم هست كه يك بار داشتم برمي گشتم عقب و عراقي ها مرا ديدند و شروع شد. يك ربعي روي زمين دراز كشيده بودم تا آتش خمپاره آرام گرفت و در تمام طول اين مدت احساس مي كردم كه بوي بدي مي آيد و وقتي بلند شدم، ديدم كه كنار جسد متلاشي شده يك عراقي افتاده بودم.
اين مسايل به طور مشخص در لايه هاي نخستين ما پديدار نمي شود و اين تصور شايد شكل بگيرد كه چرا دستاوردهاي بعد از جنگ ما، در زمينه هنر، مشابه نمونه غربي اش نيست؟ چون جنس ذهن ما متفاوت است.
باز يادم مي آيد كه يك شب مي خواستيم از وسط معبري رد شويم كه دو طرفش مين گذاري شده بود و ناگهان متوجه شدم كه پشت سري هايم مي گويند كه چرا جلو نمي روي و من داشتم اين جمله از مولوي را با خودم تكرار مي كردم كه «مرگ اگر مرد است گو نزد من آي». اصلاً به اين معنا نيست كه من نمي ترسم ولي در آن لحظه اين ذهنيت را داشتم. بنابراين شايد در كارهاي ما به نوع ديگري تجلي پيدا مي كند.
گفتيد ترس. يادم هست كه يك بار خاطره اي از كودكي تان تعريف كرديد. زماني كه از انعكاس صدايتان در اتاق هاي خلوت خانه تان در كاشان مي ترسيديد با اين كه از عمد صدا در مي آورديد و باز يادم مي آيد از خاطره اي از دوران جبهه تعريف كرديد و اين بار ترس از مواجه شدن با مار. جنس دو نوع ترس چقدر با يكديگر متفاوت بود؟
بگذار اينگونه جواب بدهم كه تمام زندگي صرف اين مي شود كه توضيحي پيدا كني كه من چي بودم، كي بودم و تجلي چه چيزي بودم و قرار بود چه چيزي را نشان بدهم؟ من در آن دوره به اين فكر مي كردم كه چقدر كامل شده ام، نه به اين معنا كه انسان كاملي شده ام، بلكه چقدر كمتر مي ترسم يا راحت تر مي توانم حركت كنم و پيش بروم ولي آن جنبه پنهان برايم هميشه جذاب تر بوده است.
يك شب مطلبي مي خواندم از «گارسيا لوركا» كه درباره «دوپايان» صحبت مي كند. درست مانند حافظ كه مي گويد «شاهد آن نيست كه مويي و مياني دارد/بنده طلعت آن باش كه آني دارد». در ايران خيلي ها روي اين «آن» كار كردند كه يعني چه؟  لوركا توضيح مي دهد كه ما در كنار فرشته هنر، فرشته مرگ را هم داريم. با خودم فكر مي كردم كه انگار آن بخش تاريك ذهنم در حال روشن شدن است و در جا كتاب را كنار گذاشتم و سال ها بعد فهميدم كه هيچ وقت آن مطلب را نخواندم و از آن در رفتم و هرگز نخواستم كه اين دايره كامل شود. حوادثي هم كه در جبهه با آن مواجه مي شدم يك بخشش همين بود. ناشناخته هايي كه نمي دانستم بايد چكارشان كرد.
يادم هست يك بار براي گشتزني و تجسس بايد به داخل خاك عراق مي رفتيم و مي دانم كه اصلاً  آدم شجاع و نترسي نبودم ولي سعي مي كردم به موانع چيره شوم. به هر حال اين دوستان كه الان بعضي شان آدم هاي معروفي هستند، رفتيم جلو و صحنه هايي پيش آمد كه واقعاً جالب بود. بايد نشسته نگهباني مي داديم، عينك نداشتم چون نور را منعكس مي كرد و ناگهان آن مار. اشهدم را خواندم و خودم را پرت كردم روي مار چون نمي توانستم سر و صدا كنم و اگر همين طوري مي نشستم مطمئن بودم كه مار بقيه بچه ها را نيش مي زد.
دوباره برمي گرديم به بحث هنر. شرايط قبل و بعد از انقلاب در دانشكده چطور بود؟  فكر كنم خيل زيادي از افراد شاگرد شما بودند؟
درس دادن من از سال ۵۳ شروع شده است و تا الان ادامه دارد. ۵۳ تا ۵۹ در كانون پرورشي درس مي دادم. از سال ۷۰ به اين طرف در دانشگاه تدريس مي كنم. اما ماحصل اين دوران چه بوده است من سعي كردم ماحصل خوبي باشد و پل ارتباطي باشم مابين معلمان خودم با دانشجويان و شايد خودم هم بسطي به داده ها بدهم. چه اتفاقي به وجود آمده نمي دانم.
بخش ديگرش تغييري است كه انقلاب در هنرها به وجود آورده است. چه در بستر، چه در نوع عملكرد و چه در نوع نگاه.
در انقلاب اين اتفاق افتاده است. انقلاب با خودش يك سري كليشه هاي بصري مي آورد يا بهتر است بگوييم واژه هاي بصري. مثل كبوتر، لاله، شمع و تصاويري مانند دست خوني كه روي ديوار بود و بعد به نماد تبديل مي شود.
قبل از انقلاب هنر به سمت فرم گرايش داشت، بعد از آن مفهومي شد و به نوعي جواب سؤالاتي از قبيل هويت چيست، بود. بعد از گذشت ۲۵ سال دوباره بازگشتيم تا ببينيم چه كارهايي را درست انجام داده ايم و چه كارهايي را اشتباه. بعد از انقلاب اين سؤال مطرح شد كه كجا ايستاديم و خودمان را باور كرديم. اما اين كه چقدر توانستيم جواب مجموعه را بدهيم، نمي دانم. شايد من در كاريكاتور و تصويرگري به مخاطبم متعهدتر بودم و در نقاشي آنقدري تعهد حس نمي كنم. در نقاشي به خودم متعهد هستم.
يك هيجان زدگي در همه عرصه ها وجود داشت...
صددرصد.
هنرهاي تجسمي در دهه ۶۰ خيلي هيجان زده بود. واژه «تعهد»  چقدر روي شانه هنرمند سنگيني مي كرد؟
من فكر مي كردم هر كسي داخل ايران كار مي كند، به طبع نقاشي ايراني است. مگر شيفتگي خاصي داشته باشد كه بيرون مرزي باشد و بخواهد آن شيفتگي را نشان بدهد. هركسي كه حال خودش را صادقانه بروز مي دهد، مطمئناً داراي هويت است. در دوران دانشجويي، يك روز فكر كردم كه ديگر نمي توانم نقاشي بكشم و براي همين رها كردم و وقتي افسرده هستي به خيلي چيزها سر مي زني. به طبع آمدم يك سري نقاشي را شناختم كه بعدها در ايران خيلي مطرح شدند و قبل از آن  كسي نمي شناختشان. اين رها كردن باعث شد كه به خيلي چيزها پي بردم. چندي قبل يك حس خوبي داشتم يعني با تاريخ هنر احساس رفاقت كردم و اصلاً فكر نكردم كه من جلوي اينها ايستاده ام و با آنها مي جنگم. گاهي ممكن است كسي جلوي يك مجموعه بايستد و بگويد كه شما كي هستيد كه من نيستم؟ اين تجربه خوبي براي من نيست. شايد يك جوان بايد با پدرش بجنگد تا ثابت كند كه بزرگ شده است، بعدش كه ديگر نجنگيد پدرش مي فهمد كه او بزرگ شده است. ما در دهه ۶۰ با چيزي مي جنگيديم ولي بعدها فهميديم كه در زمينه هنر اين راهش نيست. در هنر هرچه فردي تر باشد و بتواند خودش را توضيح دهد به اصل قضيه نزديك تر مي شود، البته بايد به تمامي مسايل آموزشي با دقت نگاه كرد و بعد از آن دوباره بازگشت و به فرديت هنرمند بها داد.
شما سمناني هستيد با فضاي كوير و خانه هاي كويري. آيا شد زماني در كارتان برگرديد و كودكي تان را ريشه يابي كنيد؟
در يك دوره اي كاملاً اين اتفاق افتاد. من در دوران دبيرستان در باره نقاشان،زياد مي خواندم و سال چهارم درباره «رامبراند» كنفرانس دادم. در كتابخانه كانون كتابهايي در اين زمينه بود و دغدغه اش در من وجود داشت. پدرم يك دوراني شمايل مي كشيد و نقاشي مي كرد.
پس چرا با نقاش شدن شما مخالف بود؟
پدرم طبيعتاً  مي خواست پسرش درسخوان باشد و شايد نقاشي به خودش جواب نداده بود. من با پسرم كاري ندارم چون همان كارهايي را مي كند كه من انجام داده ام. هر سال نزديك عيد ياد اين خاطر مي افتم كه قرار بود براي سال نو به حمام برويم. من مابين لباس هايم رنگ هايم را برداشتم و با خودم بردم و زمان برگشتن لباس هايم را عوض كردم و يك صفحه از كتاب شاعر آفتاب را كشيده بودم. مادرم معلم بود اما چون نزديك عيد بود خانه بود و از من پرسيد قيافه ات به آدم هاي شسته نمي خورد، اين چند وقته چكار مي كردي؟ و من توضيح دادم كه نقاشي مي كشيدم. از هر طرفي مي زدم تا نقاشي بكشم. سال آخر دبيرستان از نويسندگان زيادي كتاب خواندم.
چه سالي به تهران آمديد؟
۱۳۵۲. در شهرستان خيلي امكانات كم بود. يادم مي آيد لاي كتاب درسي ام يك كتاب ديگر گذاشته بودم و مي خواندم تا پدرم نبيند. حالا نگو پدرم از بالاي پشت بام داشت مرا نگاه مي كرد. از آن بالا گفت چه كار مي كني؟ و من همين طوري مات مانده بودم كه چه كنم. از همه زاويه ها حساب كرده بودم به غير از بالا. پدرم مي خواست كه موفق شوم و الان هم نمي دانم كه آدم موفقي هستم يا نه؟
در مورد جنگيدن با پدر صحبت كرديد. خودتان به اين نتيجه رسيديد كه ديگر با او نجنگيد؟
من خيلي چيزها را بعداً كشف كردم. وقتي دانشكده مي رفتم با تمام استادها جر و بحث داشتم ولي بعد از فارغ التحصيل شدن احترام بيشتري برايشان قايل هستم يعني براي كشف دوباره آنها برگشتم. واقعاً دلم مي خواست دوباره راه رفتن آقاي مميز و سركلاس آمدنش را ببينم. در همان سال ها بود كه پدرم را كشف كردم. واقعاً  دمش گرم. باز هم بچه ها كارهايي مي كنند كه شما به عنوان پدر دوست نداريد. انگار شبيه چرخه است.
شما تفاوتي مابين نقاش اين ملك و نمونه غربي اش مي بينيد؟
من به شدت حسودي مي كنم كه اغلب نويسندگان آمريكاي لاتين سفير هستند. «نرودا»، «اكتايوپاز» و «فئنتس» به همگي كمك شده است تا بروند ببينند و نگاه بكنند وقتي به دوره جواني ام نگاه مي كنم، اتمسفر جامعه به آمريكاي لاتين نزديك بود. الان نمي دانم چون سال هاست كه ضدمسئله حركت كرده ام. بعضي وقت ها انسان نسبت به جملاتي حساس مي شود. سال دوم، سوم دانشگاه كه بودم، عينك گرد مي زدم و پيراهن چيني مي پوشيدم. جمله اي خواندم كه خيلي حال من را جا آورد. در كتاب درك هنر زمانه و راجع به زندگي چخوف نوشته بود نوابغ با كوس و كرنا به دنيا نمي آيند. اين جمله خيلي حالم را گرفت و فكر كردم كه دارم ادا درمي آورم. از آن سال سعي كردم خيلي عادي باشم و معلوم نشود كه كارم نقاشي است. از همان سال بابت نقاشي باج نمي گيرم و مثلاً به خانواده نمي گويم من تنها بايد به سفر بروم چون بايد منظره ببينم. اگر مي خواهم به سفر بروم، همگي با هم مي رويم.
بنابراين خيلي به ويژگي هايش فكر نمي كنم چون مي ترسم وارد بخش نمايشي هنر بشوم و بخش نمايشي خيلي وقت مي گيرد چون هنر خيلي كار سختي است. از اين نظر كه هشت ساعت مي نشيني و كار مي كني و بعد مي بيني كه نشد و از اين هشت ساعت ها زياد است. من از «پائلو كوئيلو» كتابي نخواندم ولي يك مصاحبه خواندم و به اين نتيجه رسيدم كه يك ادواتي دارد كه با آنها دوپينگ مي كند و خوشم نيامد. آدم بهتر است دوپينگ را به خاطر دوپينگ انجام بدهد و هنر را براي هنر. اين دوتا اگر كنار همديگر قرار بگيرند آدم را فريب مي دهد. من ترجيح مي دهم در زمينه هنر به خودم دروغ نگويم.
ممكن است براي يك نقاش، ادبيات فقط پر كردن فضاهاي خالي اش باشد ولي براي شما اينگونه نبوده است.
من چندتا دلمشغولي داشتم كه الان نمي توانم به آنها حساسيت داشته باشم. روان شناسي قومي را مي خواندم يا مكاتب عرفاني شرقي خيلي برايم مهم بود. دوره اي خيلي جدي فيزيك مي خواندم، انيشتين چي گفته يا سياهچاله ها چي هستند.
خواندن مستقيم درباره هنر، گاهي دستم را مي بست. بنابراين حواشي اش برايم جالب بود. يادم هست در زمان دانشجويي كتابي درباره جامعه شناسي به ما معرفي كردند و من ده تا كتاب نزديك به آن را خواندم ولي هرگز آن كتاب را نخواندم [مي خندد] و متاسفم.
من تفريح نداشتم، سفر زياد كردم و اگر دو روز جايي مي روم و برمي گردم، خيلي بايد كار كنم تا خالي شوم. از يك جايي فهميدم كه وقتي به طبيعت مي روم، دست هايم را در جيبم بگذارم و فقط نگاه كنم. فيلم نمي بينم و البته به حال خودم تاسف مي خورم و بايد به گذشته برگردم.
از راه خودتان مي رويم، اگر بخواهيد دور حاشيه جواني تان بگرديد، چه مي بينيد؟
چيزهاي جذابي برايم داشت. تا قبل از اين كه وارد دانشگاه بشوم و بعد از تمام شدن كلاس مجسمه سازي بعدازظهرها با دوست ها راه مي افتاديم مي رفتيم نگارخانه ها و شيطنت و بحث مي كرديم و مباحث هنري راه مي انداختيم و عامدانه طرف را در تعاريفش گير مي انداختيم و راه مي رفتيم و گاهي هم عاشق مي شدم! [مي خندد]
واقعاً نمي دانم مي شد طور ديگري زندگي كرد؟ به شما بگويم كه عصرها در سمنان مي رفتيم راه آهن و مسافراني كه با قطار از جلوي ما مي گذشتند نگاه مي كرديم. شايد زندگي شبيه فيلم هاي فليني است. [مي خندد] و وقتي قطار مي رفت حالمان بد مي شد انگار مسافران ما بودند كه مي رفتند. جنس كوير هم جنس خيلي خاص است، يك جور دلتنگي عجيب به انسان دست مي دهد.
الان بعضي وقت ها كه دارم كار مي كنم آن دوران مي آيد. وقتي آمدم تهران هنوز ۱۸ سالم تمام نشده بود و شروع كردم به مسافرت رفتن و با دوستم پرويز رفتيم اصفهان و صاحب مسافرخانه زنگ زده بود و مامور آمد تا شناسنامه ما را ببيند كه از خانه فرار نكرده باشيم. خودم هم نفهميدم چطوري زندگي كردم. [مي خندد].

براي بي حوصله ها
001629.jpg
001623.jpg

آمدم تهران
در هنرستان كمال الملك
يك سال مجسمه خواندم و بعد به دانشكده هنرهاي زيبا رفتم
و همزمان با آن يك دوره انيميشن گذراندم در آن دوره آدم با خودش فكر مي كند كه نقاش بزرگي خواهد شد ولي بعداً  به اين نتيجه مي رسي كه اصلاً ماجراي
نقاش بزرگ يعني چه
بايد نشسته نگهباني مي داديم عينك نداشتم چون نور را
منعكس مي كرد و ناگهان آن مار. اشهدم را خواندم و خودم را
001638.jpg


پرت كردم روي مار چون نمي توانستم سر و صدا كنم
و اگر همين طوري مي نشستم مطمئن بودم كه مار
بقيه بچه ها را نيش مي زد
قبل از انقلاب هنر به سمت
فرم گرايش داشت
بعد از آن مفهومي شد
بعد از انقلاب اين سؤال مطرح شد كه كجا ايستاديم و خودمان را
باور كرديم

واقعاً نمي دانم مي شد
طور ديگري زندگي كرد
001635.jpg
001620.jpg

به شما بگويم كه عصرها
در سمنان مي رفتيم راه آهن
و مسافراني كه با قطار از جلوي ما مي گذشتند نگاه مي كرديم شايد زندگي شبيه فيلم هاي فليني است و وقتي قطار مي رفت حالمان
بد مي شد انگار مسافران ما بودند كه مي رفتند

مه جنگ مستند تازه ارول موريس
فقط آنچه دوست داريم مي بينيم
001641.jpg

مك نامارا هنگامي كه براي كمپاني فورد كار مي كرد مسئول به بازار آوردن كمربند ايمني بود ابداعي كه جان هزاران انسان را نجات داد اما او به شكل مسخره اي به ياد نمي آورد كه آيا دستور استفاده از بمب هاي شيميايي را در جنگ ويتنام داده است
رابرت مك نامارا
مه جنگ Fog of war
كارگردان: ارول موريس
موسيقي: فيليپ گلاس

«مه جنگ» مستند تازه ارول موريس، به بررسي رويكردها و شيوه هاي رابرت مك نامارا طي هفت سال صدارت در سمت وزير دفاع طي دوران رياست جمهوري جان اف كندي و ليندن جانسون مي پردازد. موريس مه جنگ را در شكل ۱۱ درس ارايه مي دهد كه همچون كلمات قصار كنفوسيوس غالباً دربرگيرنده نتايجي اخلاقي هستند. اين ۱۱ درس همگي برگرفته از جملات خود مك نامارا هستند كه حالا در ۸۴ سالگي در مقابل دوربين موريس مي نشيند تا درباره حوادث تاريخي كه او در آنها نقش داشته اظهارنظر كند.
مه جنگ از اين جنبه، نوعي تعمق و بازنگري در گذشته است كه گاهي به خطابه اي توجيهي و گاهي به تاسف از گذشته تبديل مي شود.
نخستين درس كه شايد  مهم ترين نيز باشد اين است: «با دشمن همدلي كن.» كلمه اي كه مك نامارا به كار مي برد «empathize» است كه مي تواند هم به معني همدلي و هم به معني شناختن «ديگري» باشد. اين درسي است كه مك نامارا طي بحران خليج خوك ها در اوايل دهه ۶۰ آموخت. شوروي كوبا را پر از كلاهك هاي هسته اي كرده بود و كندي در مقابله با ماجراجويي هاي خروشچف با بسيج ۱۸۰ هزار سرباز تا يك قدمي تهاجم به كوبا پيش رفت، عملي كه اگر تحقق مي يافت بخش جنوبي آمريكا و تمامي كوبا را با خاك يكسان مي ساخت.
برخي از فرماندهان تندروي آمريكايي نظير ژنرال لومي در پي نابودي نهايي كوبا بودند، اما تامي تامپسون، سفير پيشين آمريكا در شوروي با جسارت كندي را متقاعد مي كند كه يك راه نجات براي فرار از جنگ اتمي وجود دارد. تامپسون، خروشچف را به خوبي مي شناسد و مي داند كه رهبر شوروي از هر فرصتي استفاده خواهد كرد تا به جهانيان ثابت كند كه «كندي مي خواست كوبا را نابود كند و من كوبا را نجات دادم.» خروشچف آماده بود كه اين نقش را بازي كند، پس او به همگان اعلام مي كند: «منطق جنگ نابودگر است و اگر بحران ادامه مي يافت، نابودي دو جانبه شروع مي شد.»
در بحران خليج خوك ها، شانس مطلق و نه خردگرايي جهان را از خطر مسلم رهاند. اين درس دوم رابرت مك نامارا است: «خردگرايي و عقل ما را نجات نخواهد داد، كندي معقول بود، خروشچف معقول بود، كاسترو معقول بود و با اين همه آنها تا لبه پرتگاه جنگ اتمي رفتند.» مك نامارا سپس از ديداري با كاسترو سال ها پس از ماجراي خليج خوك ها مي گويد، «از كاسترو پرسيدم آيا مي دانستي كلاهك هاي هسته اي در كوبا مستقر شده اند؟ آيا به خروشچف توصيه مي كردي از آنها عليه آمريكا استفاده كند؟ و آن وقت چه اتفاقي براي كوبا مي افتاد؟» پاسخ كاسترو مثبت است. او از حضور كلاهك هاي هسته اي در كوبا اطلاع داشت و مي دانست كه درصورت وقوع جنگ، كوبا از نقشه جغرافيا محو خواهد شد. جدا از نيت و مقاصد مك نامارا، هر آنچه كه بود، پاسخ كاسترو حماقت ذاتي ايدئولوژي هاي آرمانگرا ـ مطلق گرا را آشكار مي سازد كه در سير تحقق اعتقاد خود حتي حاضر به نابودي بشر هستند.
مك نامارا، به عنوان آرشيتكت جنگ ويتنام، البته شايسته ترين نامزد بردن جايزه صلح نوبل نيست، اما نظرات او اغلب روشنگر است. او تا آن جايي كه يك ملت كاملاً منقرض نشود، مشكلي با كشتن و از ميان بردن صدها هزار انسان ندارد. هرچه باشد او كم و بيش در پرتاب بمب هاي آتشين بر شهرهاي ژاپن طي جنگ جهاني دوم نقش داشت، بمب هايي كه طي يك شب نيمي از توكيو را منهدم كرد و بيش از صد هزار نفر را به قتل رساند. توجيه مك نامارا البته همان توجيه كلاسيكي است كه ذهن آمريكايي را از عذاب وجدان حمله اتمي به ناكازاكي و هيروشيما رهانده: «اگر ژاپني ها را قتل عام نمي كرديم، آنها سربازان ما را در صورت يك تهاجم سلاخي مي كردند.» با اين همه، مك نامارا مي داند كه وقتي شليك ۲۵ هزار موشك  هسته اي تنها بستگي به تصميم يك شخص دارد، آنچه رخ دهد قابل جبران نيست.
مك نامارا، هر چند دست هاي خودش آغشته به خون هزاران انسان است، بعضاً در مه جنگ لحني انسان گرايانه به خود مي گيرد. اين به دليل آن است كه موريس به مك نامارا اجازه مي دهد كه صحنه را تماماً از آن خود كند و هر آنچه مي خواهد، بگويد. مك نامارا در جايي با تعمق مي گويد: «فكر مي كنم انسان بايد تامل بيشتري درباره كشتن ديگران به خرج دهد. آيا اين چيزي است كه ما در قرن بيست و يكم مي خواهيم.» او تا جايي پيش مي رود كه حتي تهاجم يك جانبه به كشورهاي ديگر را ـ كه ظاهراً اشاره اي به حمله آمريكا به عراق است ـ محكوم مي كند.
001647.jpg
رابرت مك نامارا

مك نامارا درسي را كه درباره كوبا فراگرفته بود، طي جنگ ويتنام كاملاً فراموش كرد. او در توجيه خود مي گويد: «ما ويتنامي ها را به عنوان دشمن خود خوب نمي شناختيم تا با آنها همدلي كنيم. در حالي كه ما به ويتنام به عنوان يكي از عناصر جنگ سرد  مي نگريستيم. آنها به ما در پي فرانسوي هاي استعمارگر به عنوان آخرين مهاجم در تاريخ چند هزار ساله مقاومت خود در مقابل بيگانگان نگاه مي كردند.» اين كوته بيني تاريخي تبديل به باتلاقي شد كه جانسون و مك نامارا را به كام خود فرو كشيد. در ميانه جنگ ويتنام، هر دوي آنها مي دانستند كه آمريكا هيچ شانسي ندارد و با اين وجود با تزوير و دورويي و فريب افكار عمومي به جنگ ادامه دادند.
در اين فراگشت، جانسون و مك نامارا در عين حال يك روند سركوب خبري و سانسور را آغاز كردند. مك نامارا صادقانه به موريس مي گويد كه براي به حداقل رساندن تاثير منفي فرستادن تفنگداران آمريكايي به ويتنام، او اعلام خبر را به صبح روز بعد موكول كرد تا اضطراب و اعتراض افكار عمومي تا حدي فروكش كند. حرف هاي مك نامارا حاكي از آن است كه در زير يك ظاهر دموكراتيك، او كم وبيش همان نقش گوبلز را در انتشار دروغ هاي تبليغاتي و جهت دادن به افكار عمومي بازي مي كرد.
درس يازدهم بسيار مهم است: «تو نمي تواني طبيعت انسان را تغيير دهي.» مك نامارا بر اين نكته پافشاري مي كند كه اشتباه، ذاتي خميره انسان است؛ به همين خاطر است كه او هيچوقت از تاريخ درس عبرت نمي گيرد. اگر مك نامارا طي هفت سال سه بار تا آستانه جنگ با روس ها پيش رفت، بوش و رامسفلد حالا در تدارك جنگ با همه دنيا هستند. سانتيانا مي گويد: «آنها كه تاريخ را نمي دانند، محكوم به تكرار آن هستند.» اما گفته ديگر او بسيار مشهورتر است: «تاريخ اشتباه است و همواره بايد دوباره نوشته شود.» تا پايان رياست جمهوري جانسون، ۲۵ هزار سرباز آمريكايي در ويتنام، سرزميني كه امورش هيچ ربطي به آنها نداشت، جان خود را از دست داده بودند.
مك نامارا شعري از تي.اس.اليوت را به ياد مي آورد كه درباره محدوديت شعور و شناخت انسان است: «ما سفر و جست وجويي را آغاز مي كنيم و وقتي به نقطه اي كه شروع كرده ايم بازمي گرديم مثل اين است كه دوباره آن نقطه را از نو كشف كرده ايم.»
مك نامارا در درس سوم تاكيد مي كند كه «چيزي وراي خرد ما وجود دارد»، چيزي كه او بايد «جاه طلبي» بخواند، اما هرگز چنين نمي كند.
چه كسي از مك نامارا، اين جوان ترين استاد فلسفه هاروارد و مدير كل كمپاني اتومبيل سازي فورد، درخشان تر و باهوش تر بود؟ البته، مك نامارا از اين مثال چيني استفاده مي كند تا اشتباه هاي خود را توجيه كند: «مه جنگ در كوران نبرد توانايي ديدن را از ما مي گيرد.» به گفته او، «مه جنگ چنان پيچيده است كه قضاوت ما را مخدوش مي كند. خرد ما كافي نيست، ما صدها هزار نفر را طي جنگ جهاني دوم كشتيم تا به قول وودرو ويلسون جنگي را به سرانجام برسانيم كه پايان بخش همه جنگ ها خواهد بود.»
اين درسي است كه مك ناراما از ژنرال لومي آموخته است، درس هشتم: «براي آن كه خوب باشي بايد دست به كارهاي شيطاني بزني.» شر لازمه دستيابي به خير است. مك نامارا براي آن كه نكته خود را مبرهن سازد به جنگ داخلي آمريكا در سال ۱۸۶۵ بازمي گردد، هنگامي كه ژنرال شرمن يكي از شهرهاي بزرگ را يكسره ويران كرد. شرمن اعتقاد داشت براي آن كه جنگ را برد، تا آن جا كه لازم است بايد آدم كشت.
001644.jpg
ارول موريس

اين اعتقاد راسخ لومي نيز بود كه طي جنگ جهاني دوم ۵۸ درصد يوكوهاما و ۵۰ درصد توكيو و ديگر شهرهاي ژاپن را با بمب افكن هاي بي ـ ۲۹ درهم كوبيد و انسان هاي بي شماري را قتل عام كرد.
مك نامارا، هر چند نه در لواي آشكار فاشيستي لومي، پيرو همين تفكر است. اما او حداقل حالا اين شهامت را دارد تا عمل خود را زير سؤال ببرد. او مي پرسد، براي اين كه جنگ را برد، آيا بايد تناسب خاصي براي كشتن انسان ها وجود داشته باشد؟ كشتار جمعي تا چه ميزاني كافي است، ۵۰ درصد، ۹۰ درصد؟ از اين زاويه، مك نامارا در نهايت جنايات جنگي را تاييد مي كند، تنها تفاوت او با ميلوسوويچ و صدام حسين اين است كه اين آخري ها به دليل آن كه در جبهه مغلوبان هستند به عنوان جنايتكاران جنگي محاكمه مي شوند.
درس پنجم: «تناسب بايد راهنماي ما در جنگ باشد» و اين از جانب مردي مي آيد كه اصرار دارد «اعتقاد و ديدن هر دو اغلب در خطا هستند.» مك نامارا در درس هشتم مي گويد: «بايد آماده بازنگري و دوباره سنجي استدلال هاي خود باشيم.» اين جا او آدم را به ياد شكيبايي فلسفي و شك تحليلي مونتن مي اندازد و ما تقريباً فراموش مي كنيم كه او مغز متفكر يك سيستم امپرياليستي بود. تناقض هاي مك نامارا البته زاده دوگانگي و نخوت كوركننده سيستمي است كه تعلل و دودوزه بازي هايش در جنگ ويتنام فاجعه به بار آورد.
در جايي مك نامارا اين تعبير ارول موريس را مي پذيرد كه «ما تنها آنچه را كه مي خواهيم، مي بينيم و باور مي كنيم» تعبيري كه مي تواند مستقيماً به اعمال خود مك نامارا اطلاق شود.
مك نامارا به خوبي به ياد مي آورد هنگامي كه براي كمپاني فورد كار مي كرد، مسئول به بازارآوردن كمربند ايمني بود، ابداعي كه جان هزاران انسان را نجات داد. اما او به شكل مسخره اي به ياد نمي آورد كه آيا دستور استفاده از بمب هاي شيميايي Orange Agent را در جنگ ويتنام داده است يا نه، دستوري كه مرگ نافرجام هزاران انسان بي گناه را رقم زد. اين بايد نهايت طنز كنايي تاريخ باشد.

سينماي جهان
عاطفه با شن و مه
001653.jpg

خانه شن و مه
The House of Sand and Fog
كارگردان: واديم پرل من
فيلمبردار: راجر ديكينز
براساس رماني از آندره دوبوس
هنرپيشگان : جنيفر كانلي، بن كينگزلي، ران الدارد، شهره آغداشلو

«خانه شن و مه» نخستين فيلم واديم پرل من براساس رماني به همين نام به قلم آندره دوبوس است. ماجراي فيلم از اين قرار است: كتي نيكولو (جنيفر كانلي) در اعماق ياس و فلاكت غوطه مي خورد. شوهر كتي او را، كه قبلاً معتاد به مواد مخدر بوده، رها كرده و افسردگي شديد ناشي از اين جدايي، زن جوان را نسبت به همه چيز، از جمله نامه هايي كه از راه مي رسند، بي تفاوت كرده است. همين غفلت ظاهراً پيش پا افتاده به تراژدي اسف باري دامن مي زند كه بيهوده چند انسان بي گناه را كه همگي نيات خير دارند، به كام خود  مي كشد. يكي از اين نامه ها نوعي احضاريه براي كتي جهت پرداخت مبلغ ناچيزي به عنوان ماليات است و اين خود در حقيقت ناشي از يك اشتباه فاحش بوروكراتيك است، اشتباهي كه منجر به بيرون راندن كتي از خانه اش و به حراج گذاشتن فوري آن مي شود.
در همين اثنا لستر بردون (ران الدارد)، معاون كلانتر منطقه كه وظيفه تخليه وسايل كتي را برعهده دارد، به شكل رمانتيكي شيفته اين زن زيبا اما درمانده مي شود. از سوي ديگر، مسعود امير بحراني (بن كينگزلي) كه يك تبعيدي ايراني است، خانه كتي را به قيمت ناچيزي در حراج مي خرد. قصد بحراني آن است تا با يك تعمير و مرمت جزيي، دستي به سروروي خانه بكشد و بعد آن را به چند برابر قيمت بفروشد. بحراني كه سرهنگ نيروي هوايي رژيم شاه بوده فرسنگ ها با كبكبه و دبدبه گذشته خود فاصله دارد. او روزها به عنوان يك كارگر ساده جاده سازي و شب ها به عنوان صندوقدار در يك بقالي كار مي كند تا هم هزينه دانشگاه پسر خود  را تامين كند و هم با سيلي صورت خود را سرخ نگاه دارد. سكانسي كه ما در آن استحاله بحراني را از قالب يك كارگر با يونيفورم چركين به مردي بس متشخص با ظاهري وزين مي بينيم گوياي تلاش جانفرساي او براي پنهان كردن شكافي عميق ميان واقعيت و ظاهر است. آنجا كه بحراني در پايان روز از كار كمرشكن جاده سازي مرخص مي شود، به توالت عمومي يك هتل مي رود، ريش خود را مي تراشد و پس از پوشيدن كت و شلوار و كراوات مرتبي با مرسدس بنز خود به خانه مي رود. مشكل بحراني يك مشكل تاريخي است، او در گذشته اي محبوس شده كه جز ياد ويلاي باشكوهي در كناره خزر و تصويري با شاه چيزي از آن باقي نمانده است.
در حالي كه عشق ميان كتي و لستر شعله ور مي شود، لستر همسر و بچه هاي خود را رها مي كند و به عنوان كمك به كتي شروع به اذيت و آزار سيستماتيك خانواده بحراني مي كند. حالا هم لستر و هم كتي بي خانمان هستند.
در همين حين، شهرداري كه به اشتباه خانمانسوز بوروكراتيك خود پي برده درصدد برمي آيد تا خانه را از بحراني پس بگيرد و به كتي بازگرداند اما بحراني زير بار نمي رود زيرا سود ناشي از فروش خانه مي تواند خانواده او را از موقعيت متزلزل اقتصادي كنوني نجات دهد و آينده پسرش را تضمين كند.
كتي كه نوميد و سرخورده شده درصدد خودكشي برمي آيد اما بحراني و همسرش، نادي (شهره آغداشلو) او را نجات مي دهند. اينجاست كه لستر از راه مي رسد. او كه اغلب غيرمنطقي، احساساتي و كوته بين است موقعيت را وارونه مي بيند و فكر مي كند كه بحراني و همسرش قصد  كشتن كتي را دارند. اين سوءتفاهم، زنجيره اي از حوادث تراژيك را به حركت درمي آورد كه باز ايستادني نيست. البته، لستر به خيال خود مي خواهد عدالت را اجرا كند، اما سؤال اين است كه «عدالت» از نظر فيلم چيست؟  آيا برخلاف مردان كه شاخص هاي آنها خشم، تلافي جويي و تاكيد فرديت به قيمت قرباني ساختن ديگران است، نوعي همدردي و صميميت خدشه ناپذير ميان كاراكترهاي زن فيلم وجود دارد.
ادامه از ستون مقابل
نبايد همه حق يك زندگي بهتر را داشته باشند؟ «خانه شن و مه» پاسخ روشني به اين پرسش نمي د هد. از نظر فيلم، همه كاراكترها، با وجود ديدگاه ها و كنش هاي متناقضشان، تا حدي در انجام اعمال خود قابل توجيه هستند.
خانه شن و مه در اساس نوعي تراژدي يوناني است كه مي توانست از ذهن اوريپيد يا سوفوكل تراوش كرده باشند. همچون تراژدي يوناني، اين سوءتفاهم و كج فهمي است كه به ساز و كارهاي درام خانه شن و مه شكل مي دهد و عواقب مهلك و ناگوار به بار مي آورد. اين بدواً به دليل آن است كه هر كدام از شخصيت هاي فيلم از منطق و انگيزه دروني خاصي برخوردارند كه در تركيب با عوامل بيروني، به ويژه مادي و اقتصادي، در تضاد كامل با نگرش و عمل ديگر شخصيت ها قرار مي گيرد. به عنوان مثال، بحراني، در عين اين كه در تكبر و نخوت گذشته خود غوطه مي خورد، بنابه ضرورت اقتصادي در موقعيتي قرار مي گيرد كه او را ناچار به زير پا گذاشتن حق كتي مي كند. به نظر مي رسد اين برداشت در ذات نگاه جامعه شناختي جبرگراي خانه شن و مه ريشه داشته باشد: خوشبختي يك فرد در گروي نابودي يك فرد ديگر است.
بحراني در جوهر خود آدم بدي نيست؛ در حقيقت از يك جنبه او بسيار پاي بند به اصول است و همه زندگي خود را وقف خانواده اش كرده است. دردمندي
001650.jpg

سوزناك او پس از مرگ پسرش كه به نوعي پايان زندگي خود او و همسرش نيز محسوب مي شود، چنان ابعاد سوگوارانه عميقي به خود مي گيرد كه نظيرش را فقط مي توان در صحنه درهم شكسته شدن شاه لير پس از مرگ كوردليا مشاهده كرد. بن كينگزلي پرسپكتيو و پيچيدگي تكان دهنده اي به نقش بحراني مي آورد كه در هر چرخش مي تواند حس هاي ناهمگون همدردي يا نفرت را در ما خلق كند. با اين وجود، سرهنگ بحراني در عين حال دست پرورده يك فرهنگ فاشيستي مردسالارانه است كه فيلم كم و بيش به آن اشاره مي كند. رفتار بحراني با نادي، به عنوان مثال، هر چند گاهي لطيف و همدلانه است، صرفاً به اين دليل كه جناب سرهنگ تاب شنيدن انتقاد ندارد، غالباً به خشونت مي گرايد. واديم پرل من به بحراني به عنوان مجموعه اي از احساسات و انگيزه هاي نامتجانس نگاه مي كند.
با اين همه، او در نهايت تصويري منفي از بحراني به عنوان كليشه اي (Stereotype) از مرد ايراني خلق مي كند كه به راحتي مي تواند اتهام خارجي ستيزي (Xenophobia) را عليه خانه شن و مه برانگيزد. هر چند انتقال مالكيت خانه كتي به بحراني، زاده اشتباه بوروكراسي دولتي است، اين حس به طور بالقوه اي در فيلم موج مي زند كه بحراني (يك ايراني) خانه كتي(يك آمريكايي) را غصب كرده است. تداعي هاي سياسي و بسط روان شناسانه چنين معادله اي، به ويژه پس از حوادث ۱۱ سپتامبر و عملي ساختن سياست پيشگيرانه جورج بوش، در عمق خود برانگيزنده نوعي جنگ طلبي ناسيوناليستي و نژادپرستانه است. اين البته بدان معنا نيست كه خانه شن و مه در پي القاي چنين مفهومي است، اما فيلم استطاعت چنين تاويل و تعبيري را نيز دارد.
پرل من، سعي مي كند تا حد زيادي چنين تفسيري را خنثي كند. پس بحراني هم وزن خود را در لستر مي يابد، معاون كلانتر خارجي ستيزي كه به آب و آتش مي زند تا خانه«غصب شده» را به كتي بازگرداند. او سعي مي كند تا از خارجي بودن بحراني به عنوان نقطه ضعف استفاده كند و حتي تا جايي پيش مي رود كه او و خانواده اش را تهديد به اخراج از آمريكا مي كند. لستر حقيقتاً نمادي از آمريكاي خشن و بي مغز جورج بوش است كه همه جا از اتوريته اش به عنوان ابزار ترور و وحشت مردمان جهان سوم استفاده مي كند. او در عين حال، با شيفتگي افسارگسيخته خود به كتي كاملاً از كنترل خارج است و همين او را به عامل اصلي تراژدي پايان فيلم تبديل مي كند.
در حالي كه خشونت، مفهوم مردانگي در خانه شن و مه را رقم مي زند، شكنندگي، بي پناهي و سركوب شدگي بيانگر زنانگي مي شوند.

هنر
ادبيات
ايران
جامعه
دهكده جهاني
علم
كاغذ اخبار
ورزش
صفحه آخر
|  ادبيات  |  ايران  |  جامعه  |  دهكده جهاني  |  علم  |  كاغذ اخبار  |  ورزش  |  هنر  |
|  صفحه آخر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |