سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۳۱۸
يك شهروند
Front Page

گفت وگو با دكتر هوشنگ كاووسي
منتقدي با طپانچه، منتقدي با شلاق...
در دوره ششم دانشكده سينمايي «ايدك» كه همان «موسسه تعليمات عالي سينماتوگراف» است ثبت نام كردم. در دوره قبل «آلن رنه» فيلمساز بزرگ فرانسوي از آنجا فارغ التحصيل شده بود و در دوره بعد «لويي مال»
لوميرها مخترع سينما نبودند، بلكه نخستين كساني بودند كه تصوير را روي پرده تاباندند وگرنه مرحوم اديسون يك دستگاهي اختراع كرده بود كه فيلم را در آن مي گذاشتند و از طريق سوراخ چشمي درون آن را مي ديدند
عكس ها: ساتيار
003399.jpg
كاووسي ، منتقدي كه دشمن فيلمفارسي شناخته مي شد.

فرانك آرتا
دلمان مي خواهد درباره دكتر كاووسي بيشتر بدانيم... مثلا در كجا متولد شديد؟
هفتم خرداد سال ۱۳۰۱ در تهران متولد شدم. در خياباني كه در طول زمان چند اسم عوض كرد؛ قديم مي گفتند خيابان «پستخانه»، بعد شد «واگن خانه» و سپس عنوان «اكباتان» را گرفت. آن خيابان نزديك محل وزارت معارف سابق قرار داشت كه امروز ميگويند «آموزش و پرورش...»
چندمين فرزند خانواده هستيد؟
تنها فرزند مادرم و دومين فرزند پدرم هستم.
شغل پدر چه بود؟
سرهنگ ارتش. اصلا خانواده ما - چه از طرف مادر و چه از طرف پدر- نظامي هستند. خودم تحصيلاتم را در دبستان نظام تمام كردم و تا سال سوم متوسطه نيز در دبيرستان نظام درس خواندم ولي بعد از آن به دبيرستان «فيروزبهرام» رفتم. كلاس چهارم و پنجم متوسطه را در آنجا خواندم ولي كلاس ششم را در دبيرستان «دارالفنون» به پايان رساندم. در آن زمان زبان فرانسه را ياد مي گرفتم.
در مدرسه؟
نخير. در مدرسه كه آدم زبان ياد نمي گيرد...
بله مي گفتيد.
چون جنگ جهاني دوم بود، نمي توانستم به فرانسه بروم، بنابراين نزد خانم فرانسوي زباني، فرانسه را ياد گرفتم تا اينكه يك سال پس از جنگ به فرانسه سفر كردم. آن موقع هواپيما هم نبود، با كشتي از طريق عراق، بيروت و لبنان عازم فرانسه شدم.
به قصد تحصيل «سينما»؟
نخير، به قصد تحصيل در رشته حقوق. در آنجا به مدت دو سال «حقوق» خواندم.
پس چطور شد كه در رشته سينما تحصيل كرديد؟
در ابتدا نمي دانستم كه دانشكده سينمايي وجود دارد، تا اينكه از طريق آشنايي با يك بازيگر فرانسوي، نشاني آن دانشكده را پيدا كردم و بالاخره در دوره ششم دانشكده سينمايي «ايدك» كه همان «موسسه تعليمات عالي سينماتوگرافي» است، ثبت نام كردم. در دوره قبل «آلن رنه» فيلمساز بزرگ فرانسوي، از مدرسه فارغ التحصيل شده بود و در دوره هفتم هم «لويي مال...»
از فيلمسازان بزرگ فقط همين دو نفر در آن مدرسه تحصيل مي كردند؟
نه. اگر اسم اين دو نفر را بردم به خاطر اين است كه در ايران مشهور هستند وگرنه افراد ديگري بودند مثلا پنج، شش نفر از همكلاسي هايم آمريكايي بودند؛ در آن زمان در آمريكا مدرسه سينمايي وجود نداشت. يكي از آن افراد معروف، «سرژ بورگينيون» بود كه يك فيلم هم در هاليوود ساخت.
پيش از تحصيل در فرانسه، آيا در ايران به سينما مي رفتيد؟
بله. آن زمان هم دوستدار سينما بودم.
چه فيلمهايي مي ديديد؟
دوران كودكي من همزمان با اواخر دوران سينماي صامت بود. بنابراين در بعدازظهر روزهاي تعطيل، فيلم صامت مي ديدم.
در كدام سينماها؟
سينماهاي نمايش دهنده فيلم هاي صامت، سينماهاي كوچكي بودند كه بعد از اينكه فيلم ناطق در سال ۱۳۱۱ وارد تهران شد، بعضي از آنها برچيده شدند. سينماهاي واردكننده فيلم، سينماهاي بزرگتري بودند، مثل سينما ايران و سينما ماياك (ارم) كه سينماهاي كوچك، زيرمجموعه آنها بودند.
فيلم هاي ايراني هم مي ديديد؟ مثل حاجي آقا آكتور سينما...
شما اگر مقاله «صد سال سينما»ي من را خوانده باشيد، در آنجا نوشته ام كه اين فيلم ها، فيلم هاي بي ارزشي هستند؛ «حاج آقا آكتور سينما»، «آبي و رابي»، «بوالهوس» و... آقايي كه اين فيلم را ساخته ادعا كرده كه از شوروي آمده،... در حالي كه در آن زمان، در روسيه فيلم هاي صامت شاهكاري ساخته مي شد. من حتي اين آقايان را پيش از مرگشان ملاقات كردم و به آنها گفتم: «بهتر نبود دوربينتان را توي خيابان هاي تهران مي آورديد و از واگن و يا فضاي تهران قديم عكس مي گرفتيد. اصلا «حاجي آقا آكتور سينما» مگر فيلم است؟ آن زماني كه اين فيلم ساخته شد (يعني در سال ۱۳۰۸-۱۳۰۷) در دنيا فيلم هاي شاهكاري خلق شد...»
خب، اين نگاه شما پس از تحصيل در فرانسه بود، در دوره اي كه در ايران بوديد اين فيلمها را مي ديديد؟
ابدا. همان طور كه گفتم فيلم هاي صامت خارجي مي ديدم...
دوره تحصيل در «ايدك» چند ساله بود؟
دو سال تحصيل و يك سال هم كار در استوديو با حضور اساتيد سينما. با سه استاد همكاري داشتم و دستيار كارآموزشان بودم. آنها بايد گواهي انجام كار را مي نوشتند تا بتوانم گواهينامه پاياني را دريافت كنم. دوره كارآموزي هم اجباري بود و تمام كساني كه از «ايدك» فارغ التحصيل مي شدند بايد اين دوره را مي گذراندند.
فاصله نظام رايج فيلمسازي در آن دوران با آنچه كه در نظام آكادميك دانشكده تدريس مي شد چقدر بود؟
ببينيد فرانسه يك مملكتي است كه سنت سينما در آن وجود داشت و اصلا فرانسوي ها مخترع سينما هستند. البته طي يك مقاله اي نوشتم كه چرا اسم «لوميرها» در سينما مطرح مي شود. لوميرها مخترع سينما نبودند، بلكه نخستين كساني بودند كه تصوير را روي پرده تاباندند وگرنه مرحوم اديسون يك دستگاهي اختراع كرد كه فيلم را در آن مي گذاشت، يك سكه در آن مي انداختند و از طريق سوراخ چشمي درون آن را مي ديدند.
پس شهرفرنگ بود...
مثل شهرفرنگ بود، ولي در اصل فيلم بود. اديسون سه ماه پس از لوميرها توانست فيلم را روي پرده منعكس كند، در حالي كه آگوست و لويي لومير به همراه پدرشان در صبح شنبه ۲۸ دسامبر ۱۸۹۵ م (برابر با ۷ دي ۱۲۷۴خ) توانستند براي نخستين بار فيلم را روي پرده منعكس كنند، يعني همين سينمايي كه امروز مي شناسيم.
پس از ترك فرانسه و ورودتان به ايران، چطور شد كه دست به كار فيلمسازي زديد؟
وقتي در پاريس بودم يك آقايي كه در ايران فيلم مي ساخت با من ملاقات كرد و گفت: «شما بعد از تحصيلات به ايران بياييد و در استوديوي ما همكاري كنيد.» آن موقع تصور منفي از وضعيت سينماي ايران نداشتم و مي گفتم حتما فيلم پيشنهادي، فيلم خوبي است. بنابراين فرداي ورودم به ايران به استوديو رفتم....
چه سالي؟
سال ...۱۳۳۲ در آنجا وقتي به طرز كارشان بيشتر دقت كردم، فهميدم كه موضوع از چه قرار است و در نهايت به آنها گفتم: «برايتان فيلم مي سازم ولي نه با اين شرايط كه شما الان كار مي كنيد!»
پس چطور توانستيد با آنها كار كنيد؟
به هر حال با ديد انتقادي به كارهايشان نگاه كردم و ديدم اصلا نمي شود و گفتم: «كار من اين طور نيست...» گفتند: «خيلي خب، شرايط شما را قبول مي كنيم» و بعد شروع كردم به كار. در ابتدا «دكوپاژ» كردم و كار را ادامه دادم. يك ماهي گذشت. يك هفته به دليل بيماري پدرم به استوديو نرفتم... پس از آن به استوديو رفتم، آن آقا گفت: «بيا موسيقي فيلمت را گوش كن!» گفتم: «اولا موسيقي فيلم هميشه در آخر فيلم ساخته مي شود و اين در همه جاي دنيا مرسوم است... » با اين حال وقتي موسيقي را شنيدم، متوجه شدم از آن موسيقي هاي ضربي است. گفتم: «من نمي توانم از آن استفاده كنم!» در نهايت آن آقا گفت: «بياييد از اين فيلم ها بسازيد و پولي هم دربياوريد! »گفتم: «آقا، من اين كار را نمي كنم...» و بعد خداحافظي كردم و از استوديو بيرون آمدم... و ديدم هر جا كه بخواهم فيلم بسازم، مشكل ايجاد مي كنند. تا اينكه استوديو عصر طلايي از من دعوت به كار كرد- يادش بخير آقاي كرماني- او يك سوژه پليسي به من داد، از يك رمان آمريكايي كه برادرش ترجمه كرده بود.
و من در آن دست بردم و به اصطلاح، ايراني اش كردم. مي دانيد صاحب استوديو به من چه گفت؟ گفت: «روزي ده تلفن به من مي شود و مي گويند مگر قرار نبود به اين آقا (يعني من) فيلم ندهيد بسازد، ولي من به شما مي دهم كه بسازيد. بعد يك فيلم ساختم به نام «هفده روز به اعدام». فيلم، پليسي بود، ولي فيلم با پليس نبود، چون اينها با هم فرق مي كرد يعني ديد دوربين ما پليسي بود و بعد از آن هم چند سناريو به من پيشنهاد شد كه قبول نكردم، از بس كه فيلمنامه هاي آنها بد بودند تا اينكه براي فيلمي دعوت شدم از رمان كارمن... .»
نوشته پروسپه مريمه؟
بله. با عنوان «وقتي كه آفتاب غروب مي كند.» در آن زمان در ايران لابراتور رنگي وجود نداشت. بنابراين فيلم رنگي را مي فرستاديم به مونيخ و آنها ظاهر مي كردند و بعد يك كپي سياه و سفيد برايمان مي فرستادند كه مونتاژ كنيم و بعد آن را دوباره بفرستيم كه آنجا نگاتيو كنند. منتها، تهيه كننده فيلم افسر بود و بعد گرفتاري برايش پيش آمد و فيلم نيمه تمام باقي ماند. نصف فيلم ساخته شد و بقيه هم در مونيخ ماند. سالها بعد خودم همراه برادرم براي فيلمي سرمايه گذاري كردم، با عنوان «خانه كنار دريا» كه چيزهايي را براي سينماي ايران آوردم، مثل منشي گري صحنه كه در ايران وجود نداشت.
سر كدام فيلم؟
سر فيلمي كه در ديانا فيلم شروع كردم كه ناتمام ماند، با عنوان «ماجراي زندگي.»
آيا به خاطر ناموفق بودن اين تجربه ها بود كه ديگر فيلمسازي را ادامه نداديد؟
نه! ببينيد من ديدم كه اين نوع سينما مردم را مشروط كرده است.
كدام سينما؟
003405.jpg

سينماي بد كه اسمش را گذاشتم «فيلمفارسي». يعني سينماي آوازي و ملودرامهاي بي ربط.... ديدم كه بايد مردم را آگاه كنم، بنابراين فيلمسازي را بوسيدم ، گذاشتم كنار و شروع كردم به نوشتن نقد در مجله فردوسي عليه اين فيلم ها و چون مشتريان اين نوع فيلم ها مردم قهوه خانه نشين بودند. بنابراين ما بايد به طنز مي نوشتيم، مسخرگي مي كرديم تا آنها بخوانند و بخندند.
ولي فردوسي، نشريه اي با مخاطب خاص بود؟
بله، ولي همان موقع در آنجا ايرج پزشكزاد مقالات طنز مي نوشت. مقالات من هم طنز سينمايي بود و مسخره مي كردم! چون مردمي كه آن فيلم ها را مي ديدند، نمي توانستندسينما را بفهمند و بعد كم كم رفتم بالاتر و روي فرهنگ سينما، فيلمسازان و سبك فيلمسازي و غيره كار كردم. البته حالا خيلي از اين آقايان فكر مي كنند كه تخصص من فقط سينماي فرانسه است... نخير، تخصص بنده سينماي جهان است.
در سينه كلوپ كه راه اندازي كرديد چه كارهايي انجام مي داديد؟
خب، در انبارهاي سينما، دنبال فيلم هاي درخشان مي گشتيم تا بتوانيم آنها را روي پرده نشان دهيم.
منظورتان فيلم هاي هنري است؟
فيلم هاي باارزش. از جمله فيلم هايي كه پيدا كردم، فيلم «شهروند كين» بود.
همان همشهري كين معروف؟
خانم، همشهري كين غلط است، بايد گفت شهروند كين. در آن زمان براي خريد فيلم ها از آمريكا نمي شد يك فيلم خريد، بايستي توليدات يك سال خريداري مي شد.
اگر خواهان يك فيلم بوديد چه مي شد؟
خيلي گران تمام مي شد، به قول خودشان يك فيلم را لوكوموتيو مي كنند. در ميان فيلم هايي كه از كمپاني« آر.ك.ا»(R.K.O) خريداري شد، شهروند كين هم وجود داشت و چون آن موقع صاحبان سينما تشخيص داده بودند كه اين فيلم روي پرده كار نمي كند، از نمايش آن خودداري كردند.
اين فيلم در خود آمريكا هم در زمان خودش با شكست تجاري مواجه شد...
هيچ وقت نمي شود روي شاهكارهاي هنري اسم شكست را گذاشت.
منظورم شكست در گيشه بود...
بله، اين درست است، گيشه نداشت.
بالاخره فيلم در ايران به نمايش درآمد؟
بله. وقتي فيلم را در انبار سينما كريستال ديدم، تعجب كردم كه اين فيلم اينجا چه كار مي كند!
قبلا اين فيلم را ديده بوديد؟
خانم چه داريد مي گوييد؟! من در فرانسه تحصيل كردم. شما خيال نكنيد همه شاهكارها را در ايران ديده ام، نه خير. تمام اينها را در فرانسه ديدم. اصلا اورسن ولز در مدرسه درباره اين فيلم براي ما صحبت كرد. اگر من بخواهم خيلي از مسايل را مطرح كنم، خيلي طولاني مي شود.خلا صه فيلم را از انبار سينما كريستال بيرون آوردم. آن موقع هميشه كلوپ ما در سينما نياگارا بود. به هر حال فيلم را در آنجا نمايش داديم و با استقبال و احترام مردم مواجه شد و يا يك فيلم ديگري از ژان رنوار به نمايش درآمد، به نام «رودخانه» كه شاهكار است. شب اول كه سينما ايران فيلم را به نمايش درآورد، مردم در و پنجره را با هم شكستند.
چرا؟
چون فيلم را نفهميدند. بالاخره به اتفاق يكسري سينما دوست، استشهادنامه امضا كرديم و رفتيم وزارت كشور، چون در آن زمان سينما، زير نظر وزارت كشور بود. آنها هم دستور دادند كه اين سينما، فيلم را به نمايش درآورد و يك گروه سرباز هم آنجا ايستادند تا هر كسي كه شلوغ مي كند را بيرون بيندازد. درست مثل بچه اي كه دوا نمي خورد و بايد به زور توي حلقش ريخت.
بله...
در اين فيلم ساتيا جيت راي دستيار رنوار بود. به نظر من فيلم شاهكار است.
آقاي دكتر...
يك نكته اي كه به نظرم رسيد اين بود كه اولين فستيوال فيلم را من پايه گذاري كردم.
با هژير داريوش...
در آن موقع ايشان براي تحصيل به فرانسه رفتند. چون پول نداشتيم، از صاحبان سينمايي خواستيم كه فيلم هايي را كه هنوز روي پرده نرفته، به من براي نمايش بدهند، ما هم پرچم كشور سازنده را سردر سينما نياگارا- سينماي نمايش دهنده فيلم جشنواره- نصب كرديم. بعد درباره موضوع فيلم و سازنده اش نوشته هايي چاپ كرديم، فروش بليت هم نداشتيم، در عوض، كارت صادر مي كرديم، منتها گيرنده كارت، بايد عضو سينه كلوپ هم بود...
جايي براي فيلم هاي ايراني باز نكرديد؟
خير، من هرگز در جشنواره فيلم هاي فارسي شركت نكردم.
از اينكه به شما مي گفتند به سينماي وطني اهميت نمي دهيد، چه واكنشي نشان مي داديد؟
آخر ما سينماي وطني نداشتيم! من سينماي وطني را به رسميت نمي شناختم. البته خيلي اتهامات به من زدند: اينكه من از خارجي ها پول مي گيرم تا سينماي ايران را بكوبم، ولي كدام سينما؟ من حتي سينماي خارجي را كوبيدم. چندي پيش مقاله اي برضد فيلم «تايتانيك» نوشتم كه در دانشكده هم خوانده شد و همه برايش دست زدند.
ولي در غرب اگر منتقدي مثل پالين كيل فيلم «بن هور» را تحويل نگيرد و نقد منفي بنويسد در فروش آن فيلم تاثير مي گذارد، ولي در ايران اين طوري نيست...
من يكبار به وايلر گفتم: «شما در تاريخ سينما، مشهور هستيد به مردي كه هرگز فيلم بد نساخت...» در پاسخ گفت: «چرا ساختم، بن هور! من از فيلم هاي گذشته ام خيلي بدهكاري داشتم، ولي «بن هور» همه بدهكاري هايم را صاف كرد. بن هور كار من نيست، كار سيس.ب.دوميل است، ولي به نظر من فيلم كاملا موفقي است، اين درست است كه در حد وايلر نيست اما جاي پاي وايلر در آن فيلم هست.»
نظرتان درباره منتقدان فيلم چيست؟
من فقط منتقدان فرانسوي را مي شناختم. اصلا انتقاد فيلم از فرانسه به وجود آمد، با شخصي به نام لويي دولوك او فيلم هم مي ساخت و امروز هم يك جايزه به نامش اهدا مي شود. اين شخص معروف است به منتقدي با طپانچه...
يعني چه؟
يعني اصلا رحم نمي كند. يا منتقدي داريم به نام ژان ژاك اوريول كه معروف است به منتقدي با مسلسل. يا آندره بازن، منتقدي با شلاق است و يا فرانسوا تروفو، منتقدي است با سيلي...
منتقد بايد كاملا بي رحم باشد. ما انتقاد سازنده يا غيرسازنده نداريم. منتقد دو وظيفه دارد، يكي اينكه مردم را با هنر آشنا كرده و هنر واقعي را معرفي كند و از سوي ديگر متقلبان و شارلاتان ها را بترساند.
خب، اين منتقدان كه نام برديد همگي در فرانسه متولد شدند و در آن كشور هر چيزي مخصوصا در حيطه فرهنگ و هنر تعريف شده، اصلا فرانسوي ها در اين زمينه ادعا دارند...
ادعا ندارند، بلكه واقعا اينگونه هستند...
به هر حال در چنين جامعه اي نقد با آن مفهومي كه تعريف مي كنيد، معنا مي شود، ولي جامعه ما از نوع ديگري است. به هر حال منتقد جامعه، بايد پتانسيل هاي موجود در آن زمانه و مردمش را بشناسد، بعد با توجه به امكانات و فضا و شرايط موجود يك اثر را نقد كند.
ابدا اين طوري نيست. يك چيزي هنر است يا نيست. نمي شود گفت در اين كشور هنر است و در جاي ديگر نيست. اين حرف شما مثل اين مي ماند كه در يك روستايي چون طلا وجود ندارد، پس برنج برايشان در حكم طلاست، چون همان رنگ را دارد. طلا، طلاست. برنج، هم برنج است. من در هنر به نسبت معتقد نيستم. يك چيز يا هست يا نيست. مثلا ارگ بم واقعا هنر بود، حالا نمي شود گفت ارگ بم يك ذره هنر بود.
دكتر! در زندگي خصوصي به غير از «نقدنويسي» شغل ديگري داشتيد؟
نه خير، كار ديگري نداشتم. منتها ارث پدري داشتم و از طريق آن زندگي مي كردم.
پس مي خواستيد هنر فروشي نكنيد؟
بله. يك آقايي به من گفت كه از همين فيلم ها (فيلمفارسي) بساز، هم مردم مي فهمند و هم پول خوبي درمي آوري و من در پاسخ گفتم: «ابدا. آنقدر از فيلمفارسي متنفرم كه حتي سي بيت شعر در ذم فيلمفارسي سروده ام، چون شاعر هم هستم.»
پس چند بيتي را مي خوانيد؟
خير. اگر ضبط صوت را خاموش كنيد، آن را مي خوانم، چون مي خواهم وقتي اين شعر چاپ مي شود، تازگي داشته باشد.
حالا قرار است اين شعر در كجا چاپ شود؟
در مجله فيلم... خانم، شما مي دانيد كه مرا به خاطر مقالات و نقدهايم به ساواك كشانده بودند كه امضا بدهم و ديگر نقد ننويسم!
چطور؟
من بر فيلمي نقدي نوشتم، يك خانمي در آن فيلم بازي كرده بود و آن خانم از فرمانده نظامي آن موقع- تيمور بختيار- خواست كه به من بگويند ديگر نقد ننويسم. يك روز سرهنگ كياني من را خواست و گفت: «اين چه مقالاتي است كه مي نويسي، امروز يك مقاله، فردا يك مقاله...» گفت, اينجا را امضا كنم. گفتم: «نمي كنم! و بعد بيرون آمدم.» ديدم فيلم «بيژن و منيژه» اكران شده و متوجه شدم كه دست اين فيلمسازها در كار است!
آقاي كاووسي تيزي قلمتان نسبت به گذشته خودتان هم برندگي دارد؟
خانم! قلم من تيز است و با تيغ قلمم توانستم جلو فيلمفارسي را بگيرم. بعد در ضمن اگر هم كارم درست نبود، بعد از گذشت ۵۰ سال روزنامه همشهري سراغ من نمي آمد و با من گفت وگو نمي كرد. پس معلوم است كارهايي كه انجام داده ام درست بوده. ببينيد دو چيز در من وجود نداشت و ندارد. يكي؛نا رسيسيسم و ديگري شووينيسم...
پس فكر مي كنم به خواسته هايتان رسيديد؟
بله. همين طور است. من از دولت فرانسه مدال اونيسه (افسر) هنر و ادبيات را دريافت كردم و عكس و مداركش هم موجود است.
آقاي كاووسي اگر مي توانستيد دست به انتخاب بزنيد جاي ديگري را براي زندگي انتخاب مي كرديد؟
من عاشق وطنم هستم و البته عاشق ادبيات آن و از اينكه اينجا زندگي مي كنم، خوشحالم.

هموگلوبين به جاي مركوركروم
003402.jpg
دكتر هوشنگ كاووسي، تحصيلات سينمايي خود را در مدرسه سينمايي «ايدك» به پايان رساند. در سال ۱۳۳۲ از فرانسه به ايران بازگشت و از بدو ورود عليه سينماي فارسي و يا به قول خودش «فيلمفارسي» موضع گرفت. همان واژه جنجالي كه باعث مناقشه بسيار ميان منتقدان و نويسندگان سينمايي از بدو پيدايش تا به حال شده است.
اولين مقاله اش در مجله روشنفكر در تاريخ ۲۲ مرداد ۱۳۳۲ به چاپ رسيد. البته پيش از او، نام آشناياني مثل فرخ غفاري و طغرل افشار در زمينه نقد سينمايي مطالب و مقالاتي در نشريات مختلف به رشته تحرير درمي آوردند. اما دست اجل به طغرل افشار مجال بيشتر نداد و فرخ غفاري هم سراغ فيلمسازي و از همه مهمتر آموزش سينما رفت...
آنچه كه كاووسي را از ديگران متمايز مي كرد و به عنوان جريان سازترين منتقد آن دوره (دهه سي) مي شناساند، نيش قلم و هجو فيلمفارسي در نوشته هايش بود. او در طول دوران فعاليتش در زمان پيش از انقلاب جز در موارد نادر به فيلمسازي وطني روي خوش نشان نداد. كاووسي در نوشته هايش تا آنجا كه در زمينه دانش پايه اي سينما اطلاعات جامعي ارايه مي كرد، توانست مخاطبان و نسل جديدي را پرورش دهد.
مدرك دكتراي امير هوشنگ كاووسي در رشته زبان فرانسه است. تسلط زياد او بر اين زبان به او كمك كرد بسياري از مفاهيم و اصطلاحات رايج سينمايي در آن دوره را از زبان اصلي وارد ادبيات سينمايي ايران كند. عشق و علاقه وافر او به سينماي فرانسه بر هيچ كس پوشيده نيست ولي در عين حال او خود را فقط متخصص سينماي فرانسه نمي داند، بلكه سينماي جهان را حيطه تسلط خود معرفي مي كند. حافظه قوي و ريز بيني بيش از حد اين منتقد در ديدن فيلم ها مثال زدني است، به طوري كه پيشنهاد مي كرد در فيلم هاي ايراني براي واقعي جلوه دادن رنگ خون به جاي مركوركروم از هموگلوبين استفاده كنند!
گذشت زمان و محك تجربه عقايد و دلبستگي هاي هر صاحب تفكر و قلمي را اگر تغيير ندهد، حتما تعميق و تكميل مي كند ولي نكته جالب اينكه دكتر كاووسي همچنان بعد از گذشت ۵۰ سال بر نظرات خود پافشاري مي كند و حاضر نيست از آن فاصله بگيرد. پيش از انجام مصاحبه قرار گذاشتيم فقط درباره سينماي پيش از انقلاب گفت وگو كنيم. دكتر در ضمن گفت: «خانم با من بحث نكنيد!»

سواد و بي سوادي، مسأله اين است!
دكتر كاووسي در طول مصاحبه بر تحصيلات و سواد سينمايي تاكيد مي كرد. وقتي سابقه تحصيلات بسياري از فيلمسازان را با هم مرور مي كرديم، دلايل موفقيت فيلمسازان را تحصيلات آكادميك آنها عنوان مي كرد ولي در اين ميان تنها از «فريدون گله» به عنوان فيلمساز خوب ياد كرد.

آينده درخشان فيلمسازان فيلم كوتاه
مي گويد: «فعلا آينده سينماي ايران به خاطر فيلم هاي كوتاه و سازندگانش پربار است. بنيانگذار فيلم كوتاه خوب در ايران، برادران گلستان (ابراهيم و شاهرخ) هستند... از فيلمسازان متاخر مي توان به فيلم هاي كوتاه و خوب مهوش شيخ الاسلامي، مهرداد اسكويي و بهمن قبادي اشاره كرد.»

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   حوادث  |   در شهر  |   درمانگاه  |   سفر و طبيعت  |
|  طهرانشهر  |   يك شهروند  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |