سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۳۱۸
كنار يك اتوبان، زير يك پل
گوزن ها در جزيره مهران
آنجا سقف قيمت ۱۰۰ تا ۱۵۰ هزار تومان است. آن هم براي ماشيني كه تمام بدنه اش نياز به صافكاري و نقاشي دارد.
ماشين را نگاه مي كنند. وقتي كه قيمت مي دهند كنجكاو مي شوي كه كارشان را ببيني. قيمت هاي جزيره مهران با آنچه در خيابان هاي شهر مي شنويد قابل مقايسه نيست
گزارش اول 
003390.jpg
از سراشيبي تپه به سمت پايين سرازير شديم. دوربين را كه ديدند كمي دلواپس شدند اما متفرق نشدند. فضاي جالبي بود. در يك گودال خالي اتومبيل هاي مختلفي پارك شده بودند و روي هر كدام چند نفر كار مي كردند. آنجا بورس صافكاري و رنگ بود.

عكس: هادي مختاريان 
شهرام فرهنگي 
تق، تق، شترق. آهن از دست چكش به فرياد آمده بود. كفش ارباب واكس مي خورد؛ نامش جزيره مهران است. جايي كه براي صاف كردن ماشين زياد پول نمي گيرند.
داخل اتوبان... بعد از پل يكي ديگر از اتوبان هاي تهران چند نفر را مي بينيد كه كنار جدول ايستاده اند. مقابلشان قطعه  آهني است كه روي آن نوشته شده: صافكاري و رنگ. سرعت را كم مي كني و با آخرين فشار روي پدال ترمز آن را به صفر مي رساني. ماشين را نگاه مي كنند. وقتي كه قيمت مي دهند كنجكاو مي شوي كه كارشان را ببيني. قيمت هاي جزيره مهران با آنچه در خيابان هاي شهر مي شنويد قابل مقايسه نيست.
از سراشيبي تپه به سمت پايين سرازير شديم. دوربين را كه ديدند كمي دلواپس شدند اما متفرق نشدند. فضاي جالبي بود. در يك گودال خالي اتومبيل هاي مختلفي پارك شده بودند و روي هر كدام چند نفر كار مي كردند. آنجا بورس صافكاري و رنگ بود.
«قضيه دوربين چيه؟ هيچ حركتي نكنيد.» اين جمله را صافكاري گفت كه روي يك پيكان چراغ بنزي قهوه اي كار مي كرد. در صدايش هيچ نشانه اي از تهديد حس نمي شد. سعي كرديم كاري كنيم كه روحيه طنزش را در حضور ما حفظ كند. به روزنامه هايي نگاه كرديم كه روي شيشه پيكان چسبانده بود تا رنگي نشوند. گفتيم ما از همين روزنامه آمده ايم كه به درد كارت مي خورد. گفت: «واقعا دستتان درد نكند، روزنامه خوبي (!) داريد. فقط كاش يك مقدار روزنامه باطله هم از دفتر مي آورديد.» صاحب پيكان قهوه اي نزديك شد و ما پرسيديم كه چرا ماشين را به اينجا آورده. پاسخي منطقي شنيديم: «چرا بيخود پولم را بيرون خرج كنم. ماشين را به يك صافكاري نشان دادم و طرف گفت ۸۰ هزار تومان خرجش مي شود. اينجا همان كار را با ۱۰ هزار تومان انجام مي دهند. باور كنيد كيفيت كار هم هيچ فرقي با بيرون نمي كند. من ۲ سال است كه ماشينم را براي صافكاري و رنگ به اينجا مي آورم.»
يكبار ديگر صداي صافكار بلند شد. رو كرد به ما و گفت: «هيچ استرسي وارد نكنيد. مي خوام رنگ پخش كنم و چي؟ استرس كار رو خراب مي كند.» پيكاني كه دور تا دورش بتونه خورده بود آرام آرام زير ذره هاي رنگ فرورفت و ما در گوشه اي به ساير نقاط جزيره مهران خيره شديم. نزديك به ۵۰ نفر در آن محوطه نه چندان بزرگ روي ماشين هاي مختلف كار مي كردند. چند تا پيكان، رنو، پرايد، هيوندا هم بود. آنجا حتي ماشين هاي مدل بالا هم رفت و آمد مي كنند. هيچ سرمايه داري دوست ندارد پولش را بي دليل دور بريزد. كار رنگ پاشي روي پيكان قهوه اي به پايان رسيد. صافكار دوباره به حرف آمد. «اگه مي خواي نون ما رو آجر نكني، چي؟ هيچ حركتي انجام نده. شهرداري به اندازه كافي با ما بد است. مي گن فضاي شهر را آلوده مي كنيد. اگه مي خواي چيزي بنويسي به مردم تهران بگو كه كار را ببرن پيش بهترين نقاش تهران.»
منظورش به خودش بود. با لباس رنگي وشلوار پاره دوست نداشت تصويرش در كادر دوربين بنشيند اما زبانش به سياه شدن كاغذهاي يادداشت ما كمك مي كرد. «حواستون باشه عكس منو خوب چاپ كنيد. وگرنه چي من آدم خطرناكي ام، يك وقت ازتون شكايت مي كنم.»
از سال ۱۳۶۷ آنجاست. مي شود چند سال؟ خودش مي گفت ۸ سال اما درست اش مي شود ۱۵ سال. اينكه او گذشت زمان را حس نمي كند هم نكته اي است!
... و حالا گفت وگو با يك مشتري ديگر. او از ويژگي هاي جزيره مهران گفت: «خيلي ها ترجيح مي دهند ماشين هايشان را براي صافكاري و نقاشي به اينجا بياورند. بيرون خيلي پول مي گيرند تا كار كنند. اينجا سقف قيمت ۱۰۰ تا ۱۵۰ هزار تومان است. آن هم براي ماشيني كه تمام بدنه اش نياز به صافكاري و نقاشي دارد. وقتي مردم راضي هستند و اينها هم از كارشان راضي هستند چرا بايد شهرداري مانع كسب و كار شود. اگر دزدي كنند كه مي افتند زندان، اگر بخواهند كار هم كنند كه نمي گذارند.پس تكليف آدم هاي بيكار چيست؟»
البته ماجرا به اين سادگي هم نيست. صافكارهاي جزيره مهران هم ماليات و عوارض مي دهند. اين نكات ريز را فراموش نكنيد. در غير اين صورت جزيره مهران پابرجا باقي نمي ماند. آن هم در شرايطي كه روي ديوار نوشته شده: «صافكاري و نقاشي در اين مكان ممنوع است....!» ناگهان سرها به سمت يك چهره جوان برگشت. گفتند در جزيره مهران كار او از همه بهتر است. دوربين را كه ديد واكنش نشان داد. «گل گير» پيكان را روي صورتش گرفت و گفت: «عكس نگيري، دوربين رو ازت مي گيرم.» آنجا هيچ تهديدي جدي نيست، هم دوست دارند شناخته شوند و هم ترجيح مي دهند گمنام باقي بمانند. جزيره مهران نه بهشت است، نه جهنم. صافكارها در برزخ زندگي مي كنند.
بگذريم. صافكار معروف جزيره مهران پس از چند دقيقه دوباره به صحنه بازگشت.
اينبار خونسرد و آرام. دستمان را گرفت و از صافكار پرحرفي كه روي پيكان قهوه اي كار مي كرد دور كرد. «با اين يارو حرف نزنيد. ازش عكس هم نگيريد. نگاه كنيد كارش اصلاً خوب نيست. بدنه ماشين پر از موج است. عكس كار او را كه بيندازيد آبرويمان مي ره.»
003393.jpg
جزيره در قلب يكي از نقاط خوش آب و هواي بالاي شهر نماد تضاد است 

صافكار معروف جزيره البته هنوز هم دوست نداشت از چهره اش عكس بگيريم. او نمي خواست خانواده اش تصويرش را در يك روزنامه ببينند اما بدش نمي آمد كه كيفيت كارش به رخ صافكارهاي پرادعاي بيرون كشيده شود. اين بود كه ما را برد بالاي سر يك جيپ آهو كه تمام بدنه اش بتونه خورده بود.
ماله را به بدنه ماشين كشيد و حرف زد: «اولش توي تعميرگاه كار مي كردم. الان بيش از ۸ سال است كه اينجا براي خودم كار مي كنم. تعميرگاه كه به آدم پول درست و حسابي نمي دهند. اينجا خيلي كمتر از قيمت بيرون پول مي گيريم اما حداقل براي خودمان كار مي كنيم. براي صاحب كار ، كاركردن به صرفه نيست. آهاي چي كار مي كني؟ گفتم كه از من با اين لباس ها عكس نگير.» پسربچه اي كه دستيار صافكار بود با خنده گفت: «آقا عكس را بيندازيد توي شبكه ۵، تلويزيون علي آباد شبكه ۵ ندارد.»
تاكسي، رنو، پيكان، بي. ام.و ۲۰۰۲،  وانت، يك اتومبيل ويژه هم بود كه رفت، يك پرايد سفيد وارد جزيره مهران شد؛ مشتري تازه براي صافكاران خياباني.
حرف تازه اي از دهان صافكارها بيرون نمي آمد. همه، سال ها بود كه آنجا كار مي كردند و نان درمي آوردند. به ديوار بتوني اتوبان كه جزيره به آن محدود مي شد چشم دوختيم. روي ديوار عبارت هاي جالبي نوشته شده بود. يك جمله رنگ و رو رفته كه معلوم بود سال ها از نوشته شدنش روي ديوار گذشته؛ صافكاري،  نقاشي و غيره در اين محدوده ممنوع است.
اين جمله بي اهميت ميان نام صافكارها و نقاش هاي جزيره مهران گم شده بود. ممد چكش، صافكاري قربان،  رضا نقاش، علي صافكار و...
در جزيره مهران صداي چكش، خش خش كشيده شدن ماله روي بدنه ماشين، مچاله شدن روزنامه، صداي اتومبيل هايي كه از اتوبان عبور مي كنند و خنده صافكارها، در بوي رنگ غرق مي شود. آنجا براي خودش دنيايي دارد، شاد شاد، غمگين غمگين!
مي گويند نزديكي محل كار به زندگي نعمت بزرگيست. صافكارهاي جزيره مهران از اين نعمت برخوردارند. فاصله بين آنها و خانواده هايشان حتي يك نفس هم نيست. چند قدم كه از جزيره دور شديم، پشت زمين خاكي به كوچه اي تنگ رسيديم كه از وسطش جوي آبي باريك رد مي شد.
خانه هاي كوچك و آجري- كه اگر بجاي خانه از واژه لانه استفاده كنيد به اصل ماجرا نزديكترهستيد-در اين كوچه حقير كنار هم چيده شده بودند و انگار به ساختمان هاي بزرگ و لوكس اطرافشان دهان كجي مي كردند.
كوچه پر بود از زنان ساده و بچه هايي كه با زيرشلواري و دماغ هاي آويزان، كودكيشان را ميان خاك، سنگ و آسفالت مي دويدند. سر كوچه يك بقالي هم بود كه سيگار صافكارها و شايد گاهي بيسكويت بچه هايشان را تامين مي كرد. بقالي يك چهارديواري كوچك بود كه ابعاد درش به ۱۰۰*۳۰ سانت نمي رسيد. مغازه كوچك به محله صافكارها مي آيد. خانه هاي كوچك و آجري كه در هريك حداقل ۶ نفر زندگي مي كردند، بچه هايي كه فكر مي كردند زندگي همين است كه هست و غريبانه شاد بودند، جوي آب وسط كوچه و بالاخره آن بقالي حقير. اين فضا چه آسان آدم را از بالاي شهر به پايين شهر مي برد. نزديكي محل كار و زندگي، چه نعمت بزرگي!
كارمان تمام شد. جزيره مهران را كشف كرديم. جزيره در قلب يكي از نقاط خوش آب و هواي بالاي شهر نماد تضاد است. به لب اتوبان رسيده بوديم كه همان صافكار اول ماجرا، همان نقاش خوش صحبت و بامزه اي كه روي پيكان قهوه اي كار مي كرد، فرياد زد و دوان، دوان نزديك شد. «يك دقيقه صبر كنيد تا يه چيزي بگم. عكس مرا چاپ نكنيد. مي دانيد زن و بچه هايم فكر مي كنند كه من رئيس جمهورم.» ياد فيلم گوزن ها ا فتاديم. جايي كه قدرت پس از سال ها دوباره سيد را پيدا كرده بود. سيد، چهره معروف و بزن بهادر محل حالا معتاد شده بود. او وقتي كه مي خواست قدرت را به خانه ببرد به او گفت: «اين فاطي هنوز هم فكر مي كنه من شزمم... » و جزيره مهران در هياهوي اتوبان گم شد.

پيرزني گدا، معروف به سيد خانم
گدايي كه شب ها با آژانس به خانه مي رود
مدير آژانس: رانندگان ما خيلي مايل نيستند، اين زن را سوار كنند... بو مي دهد... بد دهن و بي ادب است... من اغلب او را بيرون مي كنم...بچه ها از او پول نمي گيرند... پول صدقه كه خوردن ندارد...
003396.jpg
با آژانس به محل كارش مي رود و وقتي سرحال باشد، با اتوبوس يا تاكسي. تمام روز را كار مي كند. از ۸ صبح تا ۱۰ شب. گاهي هم ۱۱ شب. حق دارد، پيرزن تنها، نيمه شب احساس امنيت نمي كند. درآمدش؛ اي بدك نيست. كرايه آژانس و ناهار را كنار بگذاري، چيزي هم براي صاحب خانه و بچه ها مي ماند. ده تومان، ده تومان جمع مي كند. «قطره قطره جمع گردد، وانگهي دريا شود.» كاسبي حلال، همين بس است. اين پيرزن ژنده پوش گدايي است كه خيابان سلطاني را قرق كرده است.
وقتي خبر رسيد كه پيرزن گداي خيابان سلطاني منطقه مهرآباد هر شب را با خودروهاي آژانسي در همان حوالي به خانه اش مي رود، ما هم مثل شما تعجب كرديم. شنيده بوديم، اغلب گداهاي شهر زير نظر سرگروه هاي خود در خيابان هاي شهر مستقر مي شوند، اما اين يكي به تنهايي يك گروه است. پيرزن گدا، معروف به سيدخانم، بساطش را وسط خيابان سلطاني پهن مي كند. رانندگان اين ناحيه عادت كرده اند هنگام عبور از خيابان چند سكه در دست سيدخانم بگذارند. علاوه بر اين او مغازه داران خيابان را هم بي نصيب نمي گذارد.
هر چه لباس به دستش رسيده، روي هم تن كرده و تركيب اين لباس ها پيرزني كوچك اندام و خميده پشت است كه تكه پارچه هايي از همه رنگ به او آويزان شده و موهايي حنايي رنگ با ريشه هاي سفيد.
به زحمت مي توان چند كلام از ميان سخناني كه به زبان تركي ادا مي كند، فهميد. خصوصا كه كلمات ميان دهان بي دندانش جويده مي شود.
با دهان كف كرده، فرياد مي كشد و ميان فريادهايش تنها ناسزاهاي ركيكي كه به زبان مي راند، مفهوم است.
به گفته خودش در خيابان فلاح مستاجر است و ماهانه ۱۰۰هزار تومان كرايه خانه مي دهد، حتي اگر گرسنه بماند. يك پسر و يك دختر دارد كه پسرش به خاطر معلوليت ذهني، نان خور مادر است و دختر هم خانه شوهر. اما رانندگان كه او را هر شب به خانه اش مي رسانند، تاكنون پسر معلول او را نديده اند. نقل قول هاي متفاوتي پيرامون زندگي او، دارايي او و... بر سر زبان ها است. به رغم گفته هاي سيدخانم، او مستاجر نيست و مالك خانه است. مدير آژانس... مي گويد: «رانندگان ما خيلي مايل نيستند، اين زن را سوار كنند... بو مي دهد... بد دهن و بي ادب است... من اغلب او را بيرون مي كنم...»
اما يكي از رانندگان به ميان كلام او مي پرد: «پيرزن چون شب ها احساس امنيت نمي كند، به اينجا مي آيد... ما هم ۲۰۰ تومان كمتر مي گيريم و او را به خانه اش مي رسانيم... چه اشكالي دارد... شب ها مي ترسد موقع برگشتن به او حمله كنند... وگرنه صبح ها قبراق و سرحال با اتوبوس به اينجا مي آيد.»
راننده ديگري كه بيرون از آژانس... ايستاده به دور از چشم بقيه توضيح مي دهد: «بچه ها از او پول نمي گيرند... پول صدقه كه خوردن ندارد... مردم به خاطر صدقه به سيد خانم پول مي دهند...»
و آن يكي وقتي اين سخنان را برايش نقل قول مي كنم، پوزخندي مي زند: «مگر كسي از پول بدش مي آيد؟... دروغ گفته... ما از حاج آقايي پرسيديم، گفت: شما راننده ايد، مهم نيست اين پول صدقه باشد يا نه، اين كار شماست، بايد پول زحمتتان را بگيريد...»
تازه صحبت هايشان گل مي اندازد و لو مي رود كه سيد خانم تنها گداي سمج، مزاحم و بي ادب خيابان شمشيري نيست. پيرمرد ديگري از مدتها پيش اين شغل را برگزيده و مراقب است كه به محدوده سيدخانم تجاوز نكند. اين پيرمرد يك خانه سه طبقه در همان خيابان شمشيري دارد. اين را همه مي دانند، با اين حال سماجت اين پيرمرد كار خودش را مي كند و هر روز درآمدي برايش به ارمغان مي آورد. خيابان هاي تنگ و باريك محله مهرآباد، جولانگاه چندين متكدي است كه بساط خود را معمولا در سطح سواره رو پهن مي كنند و آمد و شد را براي رانندگان مشكل.
وقتي ميني بوس مي خواست از كنار بساط سيدخانم رد شود، راننده چند سكه در دست اين گدا گذاشت تا توانست با جابه جايي از مختصر فضاي باقيمانده رد شود.
جالب آنكه مسوولان به تازگي وعده داده اند كه گداها از سطح پايتخت جمع آوري مي شوند و به مكاني كه احتمالا تاكنون آماده بهره برداري شده، منتقل خواهند شد.
با اين حال هنوز سيدخانم آنقدر قدرت دارد كه با آن دهان كف كرده و فريادهاي بلند و ناسزاهاي ركيكش گداي ديگري را كه در خيابان سلطاني كاسبي مي كرده، از آن خيابان براند.
اين دومي، مردي بود كه از مدت ها در اين خيابان اتراق مي كرده، اما بالاخره زور زن به او چربيده است.
مغازه داران اطراف محل كار زن گدا هم، چندان از حضور او راضي نيستند، با اين حال به او عادت كرده اند.
وقتي به كنار بساط پيرزن مي رسيم، او در مغازه اي در همان حوالي سعي دارد از مغازه دار پولي بگيرد. بيرون مي آيد، پيرزومند.
مغازه دار مي گويد: «مسلم است كه حضور اين گداها، هم چهره محله را زشت مي كند و هم بر كار و كاسبي ما تاثير مي گذارد... اما چه كنيم، ما كه نمي توانيم با او دربيفتيم... روزانه پولي از ما مي گيرد و مي رود... همين.»
با اين حال پيرزن با آژانس، خوش حساب است. آژانس... به غير از سيدخانم، مشتري ديگري از همين قماش دارد. همان پيرمرد صاحب خانه سه طبقه، هر از چند گاهي از سر تفريح با آژانس تماس مي گيرد و خودروهايي را براي مقاصد مختلف مي خواهد و بعد به خاطر اينكه آنان را سر كار گذاشته، به آنان مي خندد.
اين گداها براي محله مهرآباد هر روز ماجراآفريني مي كنند. قصه آنان نقل هر روزه اهالي است، اما هيچكدام از اهالي به فكرش نرسيده از مسوولان ذي ربط بخواهد، سروساماني به اين وضعيت دهند. آنان به اين موضوع خو كرده اند و آن را مانند بسياري از قواعد شهري پذيرفته اند. حتي ديگر برايشان باور صاحب خانه شدن با پول گدايي سخت نيست. شايد تصور آنان از گدايي، فقر و نداشتن نباشد، بلكه تنها استعدادي است كه مي تواند شخص را به نوعي گردنه گيري ملتمسانه وادارد.

۱۲هزار رفتگر انتخاباتي
انتخابات برگزار شد و هر نتيجه اي هم كه داشته باشد حالا نوبت رفتگران زحمت كش، رسيد كه دوباره شهر را به حالت اول برگردانند. با بكارگيري ۱۲هزار نيروي خدماتي در ۲۲منطقه، كار پاك سازي تهران از تبليغات انتخاباتي آغاز شده است. گرچه قرار بود كه كانديداهاي محترم، پلاكاردهاي تبليغاتي خودشان را روي مكان هاي مشخصي كه براي همين كار در نظر گرفته شده بود نصب كنند اما از ديوارهاي خانه ها گرفته تاكركره هاي مغازه ها و پايه هاي بزرگ راه ها از تبليغات مصون نمانده بود. در طول يك هفته فعاليت انتخاباتي، ميليون ها برگه تبليغاتي از سطح شهر جمع آوري شده است. حالا فكرش را بكنيد اگر بشود اين كاغذها را بازيافت كرد چقدر كاغذ توليد مي شود.

عجله نكنيد
بازار روي آوردن به تلفن همراه اين روزها خيلي زياد شده است كافي است به بانك ها سري بزنيد تا خيل مردمي كه مي خواهند همان روز اول ثبت نام كنند مشاهده كنيد. اما معاون فني شركت پست اعلام كرده است كه براي ثبت نام تلفن همراه عجله نكنيد چراكه سقف مشخصي براي ثبت نام وجود ندارد. وي همچنين گفته است:  «اولويت در ثبت نام تاثيري در زمان واگذاري تلفن همراه ندارد.» به هرحال به نظر مي رسد در چند سال گذشته تجارت تلفن همراه تجارت پر سود و كم خطري بوده است كه بسياري از افراد را بر آن داشته با دردست داشتن يك تلفن همراه براي ثبت نام مجدد مراجعه كنند. شركت مخابرات هم اعلام كرده است محدوديتي براي ثبت نام بيش از يك خط براي افراد وجود ندارد. درهرصورت شما تا ۲۰ اسفندماه براي ثبت نام فرصت داريد.

قد كروموزوم  و طول عمر
سالها پادشاهان و حكام درپي اين بودند كه عمر جاويدان پيدا كنند شما هم لابد كم داستان درمورد يافتن شيشه عمر و عمر جاويدان، چشمه جواني و از اين دست نشنيده ايد. اما حالا معلوم شده كه نه خبري از شيشه عمر است نه چشمه جواني كه همه اينها زير سر كروموزومX است. دانشمندان همچنين فهميده اند كه طول عمر چيزي است كه از مادر به فرزندان به ارث مي رسد. هرچقدر طول اين كروموزوم در شما بيشتر باشد شما بيشتر عمر خواهيد كرد. البته تابه حال دانشمندان نتوانسته اند شيوه بلندتركردن اين كروموزوم را پيدا كنند. تحقيقات در آمريكا نشان مي دهد افراد سالخورده اي كه طول اين كروموزوم در آنها بزرگتر است به ميزان ۵ تا ۶ سال بيشتر از افرادي كه طول اين كروموزوم در آنها كوتاه تر است عمر مي كنند.

آموزش خودكشي نكردن
وزارت بهداشت در نظر دارد در راستاي كاهش خودكشي در كشور باهمكاري وزارت آموزش و پرورش، برنامه هايي را به اجرا درآوردكه اجراي موفق آن نيازمند تامين اعتبار است.
حال بايدمنتظر تامين بودجه باشيم، تا آمار خودكشي دركشور كاسته شود. رئيس اداره سلامت وزارت بهداشت اعلام كرد ما نيازمند ۳ميليارد و ۳۰۰ ميليون تومان اعتبار هستيم.
اين در حالي است كه معاون سلامت وزارت بهداشت چندي پيش اعلام كرده بود؛ طرح پيشگيري از خودكشي در ۱۵ استان كشور اجرا مي شود.

مصرف سيگار در ۶ سالگي
تحقيقات نشان مي دهد ۹ درصد دختران و ۵/۴ درصد دانش آموزان پسر در ۶سالگي اولين بار سيگار را تجربه مي كنند. اين در حالي است كه بسياري از كارخانجات مشهور توليد سيگارهاي خارجي تازه در ايران در پي ايجاد نمايندگي هايي براي توليد سيگارت هستند. همچنين اين تحقيقات نشان داده است شانس سيگاري شدن در پسران ۲۰ درصد و در ميان دختران ۳ درصد است.
متاسفانه اين روزها شاهد اين هستيم كه سيگار در ميان دختران نيز شيوع پيدا كرده است. اما كسي مساله استفاده دختران و پسران از قليان كه به دليل استفاده از توتون هاي غيربهداشتي خطرات فراواني براي سلامتي افراد دار د را مورد بررسي قرار نداده است.

۹۰درصد معتاد متاهل
بيش از ۹۰درصد معتادان ايراني متاهل هستند. اين خبر از نتايج بررسي مشترك دفتر كنترل مواد مخدر سازمان ملل و سازمان بهزيستي بين سال هاي ۷۸-۷۷ بدست آورده است. اين مساله بيانگر اين امر است كه ۴/۹۳ درصد از معتادان ايراني از مردان متاهل بين ۲۳ تا۴۴ سال است و اين افراد مي توانند به نوعي بر روي ساير اعضاي خانواده نيز تاثير منفي بگذارند.
عضو هيات علمي دانشگاه علوم بهزيستي و توانبخشي- دكتر حبيب آقابخشي- معتقداست نوعي اضطراب دايمي بر فضاي خانواده پدر معتاد سايه افكنده است.
وي مي گويد: «اعضاي خانواده همواره دچار بيم دستگيري پدر خانواده هستند و اين مساله تاثيراتي در گرايش فرزندان به سمت مواد مخدر دارد.»

در شهر
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
درمانگاه
سفر و طبيعت
طهرانشهر
يك شهروند
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  سفر و طبيعت  |  طهرانشهر  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |