آنجا سقف قيمت ۱۰۰ تا ۱۵۰ هزار تومان است. آن هم براي ماشيني كه تمام بدنه اش نياز به صافكاري و نقاشي دارد.
ماشين را نگاه مي كنند. وقتي كه قيمت مي دهند كنجكاو مي شوي كه كارشان را ببيني. قيمت هاي جزيره مهران با آنچه در خيابان هاي شهر مي شنويد قابل مقايسه نيست
گزارش اول
عكس: هادي مختاريان
شهرام فرهنگي
تق، تق، شترق. آهن از دست چكش به فرياد آمده بود. كفش ارباب واكس مي خورد؛ نامش جزيره مهران است. جايي كه براي صاف كردن ماشين زياد پول نمي گيرند.
داخل اتوبان... بعد از پل يكي ديگر از اتوبان هاي تهران چند نفر را مي بينيد كه كنار جدول ايستاده اند. مقابلشان قطعه آهني است كه روي آن نوشته شده: صافكاري و رنگ. سرعت را كم مي كني و با آخرين فشار روي پدال ترمز آن را به صفر مي رساني. ماشين را نگاه مي كنند. وقتي كه قيمت مي دهند كنجكاو مي شوي كه كارشان را ببيني. قيمت هاي جزيره مهران با آنچه در خيابان هاي شهر مي شنويد قابل مقايسه نيست.
از سراشيبي تپه به سمت پايين سرازير شديم. دوربين را كه ديدند كمي دلواپس شدند اما متفرق نشدند. فضاي جالبي بود. در يك گودال خالي اتومبيل هاي مختلفي پارك شده بودند و روي هر كدام چند نفر كار مي كردند. آنجا بورس صافكاري و رنگ بود.
«قضيه دوربين چيه؟ هيچ حركتي نكنيد.» اين جمله را صافكاري گفت كه روي يك پيكان چراغ بنزي قهوه اي كار مي كرد. در صدايش هيچ نشانه اي از تهديد حس نمي شد. سعي كرديم كاري كنيم كه روحيه طنزش را در حضور ما حفظ كند. به روزنامه هايي نگاه كرديم كه روي شيشه پيكان چسبانده بود تا رنگي نشوند. گفتيم ما از همين روزنامه آمده ايم كه به درد كارت مي خورد. گفت: «واقعا دستتان درد نكند، روزنامه خوبي (!) داريد. فقط كاش يك مقدار روزنامه باطله هم از دفتر مي آورديد.» صاحب پيكان قهوه اي نزديك شد و ما پرسيديم كه چرا ماشين را به اينجا آورده. پاسخي منطقي شنيديم: «چرا بيخود پولم را بيرون خرج كنم. ماشين را به يك صافكاري نشان دادم و طرف گفت ۸۰ هزار تومان خرجش مي شود. اينجا همان كار را با ۱۰ هزار تومان انجام مي دهند. باور كنيد كيفيت كار هم هيچ فرقي با بيرون نمي كند. من ۲ سال است كه ماشينم را براي صافكاري و رنگ به اينجا مي آورم.»
يكبار ديگر صداي صافكار بلند شد. رو كرد به ما و گفت: «هيچ استرسي وارد نكنيد. مي خوام رنگ پخش كنم و چي؟ استرس كار رو خراب مي كند.» پيكاني كه دور تا دورش بتونه خورده بود آرام آرام زير ذره هاي رنگ فرورفت و ما در گوشه اي به ساير نقاط جزيره مهران خيره شديم. نزديك به ۵۰ نفر در آن محوطه نه چندان بزرگ روي ماشين هاي مختلف كار مي كردند. چند تا پيكان، رنو، پرايد، هيوندا هم بود. آنجا حتي ماشين هاي مدل بالا هم رفت و آمد مي كنند. هيچ سرمايه داري دوست ندارد پولش را بي دليل دور بريزد. كار رنگ پاشي روي پيكان قهوه اي به پايان رسيد. صافكار دوباره به حرف آمد. «اگه مي خواي نون ما رو آجر نكني، چي؟ هيچ حركتي انجام نده. شهرداري به اندازه كافي با ما بد است. مي گن فضاي شهر را آلوده مي كنيد. اگه مي خواي چيزي بنويسي به مردم تهران بگو كه كار را ببرن پيش بهترين نقاش تهران.»
منظورش به خودش بود. با لباس رنگي وشلوار پاره دوست نداشت تصويرش در كادر دوربين بنشيند اما زبانش به سياه شدن كاغذهاي يادداشت ما كمك مي كرد. «حواستون باشه عكس منو خوب چاپ كنيد. وگرنه چي من آدم خطرناكي ام، يك وقت ازتون شكايت مي كنم.»
از سال ۱۳۶۷ آنجاست. مي شود چند سال؟ خودش مي گفت ۸ سال اما درست اش مي شود ۱۵ سال. اينكه او گذشت زمان را حس نمي كند هم نكته اي است!
... و حالا گفت وگو با يك مشتري ديگر. او از ويژگي هاي جزيره مهران گفت: «خيلي ها ترجيح مي دهند ماشين هايشان را براي صافكاري و نقاشي به اينجا بياورند. بيرون خيلي پول مي گيرند تا كار كنند. اينجا سقف قيمت ۱۰۰ تا ۱۵۰ هزار تومان است. آن هم براي ماشيني كه تمام بدنه اش نياز به صافكاري و نقاشي دارد. وقتي مردم راضي هستند و اينها هم از كارشان راضي هستند چرا بايد شهرداري مانع كسب و كار شود. اگر دزدي كنند كه مي افتند زندان، اگر بخواهند كار هم كنند كه نمي گذارند.پس تكليف آدم هاي بيكار چيست؟»
البته ماجرا به اين سادگي هم نيست. صافكارهاي جزيره مهران هم ماليات و عوارض مي دهند. اين نكات ريز را فراموش نكنيد. در غير اين صورت جزيره مهران پابرجا باقي نمي ماند. آن هم در شرايطي كه روي ديوار نوشته شده: «صافكاري و نقاشي در اين مكان ممنوع است....!» ناگهان سرها به سمت يك چهره جوان برگشت. گفتند در جزيره مهران كار او از همه بهتر است. دوربين را كه ديد واكنش نشان داد. «گل گير» پيكان را روي صورتش گرفت و گفت: «عكس نگيري، دوربين رو ازت مي گيرم.» آنجا هيچ تهديدي جدي نيست، هم دوست دارند شناخته شوند و هم ترجيح مي دهند گمنام باقي بمانند. جزيره مهران نه بهشت است، نه جهنم. صافكارها در برزخ زندگي مي كنند.
بگذريم. صافكار معروف جزيره مهران پس از چند دقيقه دوباره به صحنه بازگشت.
اينبار خونسرد و آرام. دستمان را گرفت و از صافكار پرحرفي كه روي پيكان قهوه اي كار مي كرد دور كرد. «با اين يارو حرف نزنيد. ازش عكس هم نگيريد. نگاه كنيد كارش اصلاً خوب نيست. بدنه ماشين پر از موج است. عكس كار او را كه بيندازيد آبرويمان مي ره.»
صافكار معروف جزيره البته هنوز هم دوست نداشت از چهره اش عكس بگيريم. او نمي خواست خانواده اش تصويرش را در يك روزنامه ببينند اما بدش نمي آمد كه كيفيت كارش به رخ صافكارهاي پرادعاي بيرون كشيده شود. اين بود كه ما را برد بالاي سر يك جيپ آهو كه تمام بدنه اش بتونه خورده بود.
ماله را به بدنه ماشين كشيد و حرف زد: «اولش توي تعميرگاه كار مي كردم. الان بيش از ۸ سال است كه اينجا براي خودم كار مي كنم. تعميرگاه كه به آدم پول درست و حسابي نمي دهند. اينجا خيلي كمتر از قيمت بيرون پول مي گيريم اما حداقل براي خودمان كار مي كنيم. براي صاحب كار ، كاركردن به صرفه نيست. آهاي چي كار مي كني؟ گفتم كه از من با اين لباس ها عكس نگير.» پسربچه اي كه دستيار صافكار بود با خنده گفت: «آقا عكس را بيندازيد توي شبكه ۵، تلويزيون علي آباد شبكه ۵ ندارد.»
تاكسي، رنو، پيكان، بي. ام.و ۲۰۰۲، وانت، يك اتومبيل ويژه هم بود كه رفت، يك پرايد سفيد وارد جزيره مهران شد؛ مشتري تازه براي صافكاران خياباني.
حرف تازه اي از دهان صافكارها بيرون نمي آمد. همه، سال ها بود كه آنجا كار مي كردند و نان درمي آوردند. به ديوار بتوني اتوبان كه جزيره به آن محدود مي شد چشم دوختيم. روي ديوار عبارت هاي جالبي نوشته شده بود. يك جمله رنگ و رو رفته كه معلوم بود سال ها از نوشته شدنش روي ديوار گذشته؛ صافكاري، نقاشي و غيره در اين محدوده ممنوع است.
اين جمله بي اهميت ميان نام صافكارها و نقاش هاي جزيره مهران گم شده بود. ممد چكش، صافكاري قربان، رضا نقاش، علي صافكار و...
در جزيره مهران صداي چكش، خش خش كشيده شدن ماله روي بدنه ماشين، مچاله شدن روزنامه، صداي اتومبيل هايي كه از اتوبان عبور مي كنند و خنده صافكارها، در بوي رنگ غرق مي شود. آنجا براي خودش دنيايي دارد، شاد شاد، غمگين غمگين!
مي گويند نزديكي محل كار به زندگي نعمت بزرگيست. صافكارهاي جزيره مهران از اين نعمت برخوردارند. فاصله بين آنها و خانواده هايشان حتي يك نفس هم نيست. چند قدم كه از جزيره دور شديم، پشت زمين خاكي به كوچه اي تنگ رسيديم كه از وسطش جوي آبي باريك رد مي شد.
خانه هاي كوچك و آجري- كه اگر بجاي خانه از واژه لانه استفاده كنيد به اصل ماجرا نزديكترهستيد-در اين كوچه حقير كنار هم چيده شده بودند و انگار به ساختمان هاي بزرگ و لوكس اطرافشان دهان كجي مي كردند.
كوچه پر بود از زنان ساده و بچه هايي كه با زيرشلواري و دماغ هاي آويزان، كودكيشان را ميان خاك، سنگ و آسفالت مي دويدند. سر كوچه يك بقالي هم بود كه سيگار صافكارها و شايد گاهي بيسكويت بچه هايشان را تامين مي كرد. بقالي يك چهارديواري كوچك بود كه ابعاد درش به ۱۰۰*۳۰ سانت نمي رسيد. مغازه كوچك به محله صافكارها مي آيد. خانه هاي كوچك و آجري كه در هريك حداقل ۶ نفر زندگي مي كردند، بچه هايي كه فكر مي كردند زندگي همين است كه هست و غريبانه شاد بودند، جوي آب وسط كوچه و بالاخره آن بقالي حقير. اين فضا چه آسان آدم را از بالاي شهر به پايين شهر مي برد. نزديكي محل كار و زندگي، چه نعمت بزرگي!
كارمان تمام شد. جزيره مهران را كشف كرديم. جزيره در قلب يكي از نقاط خوش آب و هواي بالاي شهر نماد تضاد است. به لب اتوبان رسيده بوديم كه همان صافكار اول ماجرا، همان نقاش خوش صحبت و بامزه اي كه روي پيكان قهوه اي كار مي كرد، فرياد زد و دوان، دوان نزديك شد. «يك دقيقه صبر كنيد تا يه چيزي بگم. عكس مرا چاپ نكنيد. مي دانيد زن و بچه هايم فكر مي كنند كه من رئيس جمهورم.» ياد فيلم گوزن ها ا فتاديم. جايي كه قدرت پس از سال ها دوباره سيد را پيدا كرده بود. سيد، چهره معروف و بزن بهادر محل حالا معتاد شده بود. او وقتي كه مي خواست قدرت را به خانه ببرد به او گفت: «اين فاطي هنوز هم فكر مي كنه من شزمم... » و جزيره مهران در هياهوي اتوبان گم شد.