سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۸۲ - شماره ۳۳۱۸
نامه هاي تارانتابابو
اثري ترجمه نشده از ناظم حكمت
002979.jpg
ناصر فيض
سال تولد ناظم حكمت ۱۹۰۲ ميلادي است. ناظم پاشا، پدربزرگ ناظم حكمت بودكه علاقه فراواني به بحث هاي ادبي و شعر و شاعري داشت. دوران كودكي شاعر در كنار پدربزرگش و در شهر حلب و استانبول سپري شد. تأثير محافل پدربزرگ، ناظم را به شعر به ويژه مولوي علاقمند ساخت. جمال پاشا وزير درياداري كه از اعضاي محفل ناظم پاشا بود، پس از شنيدن اشعار حكمت او را تشويق مي كند كه وارد مدرسه نيروي دريايي شود. در سال هاي اوليه ورود ناظم به نيروي دريايي، بيماري ذات الريه براي شاعر دردسرهاي جدي فراهم مي كند تا جايي كه وي را از خدمت سربازي نيز معاف مي دارد.
در همين سال ها ناظم حكمت كه ديگر جواني خوش ذوق و قريحه است، در محافل ادبي استانبول شاعري شناخته شده است. چاپ اشعارش در روزنامه ها و مجلات، توجه منتقدان روز را به خود جلب مي كند. سيرو سفرهاي شاعر در سرتاسر آناتولي او را با اوضاع اسفبار و زندگي پرملال مردم ترك از نزديك آشنا مي سازد و به دنبال آن تصميم به شركت در جنگ استقلال مي گيرد؛ اما به دليل بيماري اش او را نمي پذيرند. با حكم معلمي به قصبه «بولو» مي رود و با مردم و دردهاي آنان همراهي مي كند. خوانين و زورمندان محلي با احساس خطر نسبت به موقعيت اجتماعي شان، تصميم به از ميان بردن ناظم مي گيرند و از همين سال ها، روزگار سرشار از ناملايمات و حبس و بند هاي بي وقفه شاعر  آغاز مي شود و تقريبا تا پايان عمر وي، او را همراهي مي كند. ناظم در اثر مطالعات گوناگون، ابتدا به انقلاب فرانسه و سپس به انقلاب روسيه علاقمند مي شود. اين علاقه، سرنوشت ناظم را با مسكو پيوندمي دهد. ناظم با دوستش «والا» وارد دانشكده ملل شرق در مسكو مي شوند و به تحصيل علوم سياسي مي پردازند، دراين ايام، لاهوتي شاعر ايراني، سليمان رستم شاعر آذربايجاني و «سي يا او» دانشجوي چيني با ناظم همكلاس هستند. در سال ۱۹۲۵ ناظم حكمت به استانبول باز مي گردد و به فعاليت هاي ادبي خود كه اينك تجربه هاي گرانبهايي را نيز با خود دارد، به طور جدي و گسترده ادامه مي دهد. بار ديگر سياستمداران و حاكمان بر سرنوشت مردم، صداي زنگ خطر را مي شنوند. او را تطميع مي كنند و وعده هاي رنگين به وي مي دهند تا از طبقات محروم سخني به ميان نياورد. ناظم زير بار نمي رود. سرانجام پس از تعقيب و گريزهاي بسيار، او را غياباً به پانزده سال حبس محكوم مي كنند. ناظم مجبور مي شود كه بار ديگر ترك وطن كند و جايي مناسب تر از روسيه در خاطرش نيست. دو سال درمسكو اقامت كرد و با شنيدن خبر عفو عمومي در تركيه به ميهن بازگشت. اما بار ديگر زندان در انتظارش بود. آزادي و پس از مدتي دستگيري مجدد ناظم حكمت، بارها تكرار شد. آخرين بار به جرم هاي واهي ناظم را به ۲۸ سال زندان محكوم مي كنند و او در اين هنگام ۳۷ سال داشت.
كم كم مسئله محكوميت ناظم به اعتراض جهاني عليه اين حكم تبديل مي شود. كميته نجات ناظم حكمت، در پاريس براي آزادي وي، همه آزادي خواهان و نويسندگان و روشنفكران جهان را به ياري مي طلبد. نرودا، سارتر، پيكاسو، برشت و بسياري ديگر از روشنفكران جهان، اعتراضات تند خود را به دولت تركيه ابراز مي دارند و نجات شاعر را خواستار مي شوند. يونسكو نيز دراين اعتراض حضور دارد. در دوازدهمين سال زنداني شدن ناظم، وي اعلام كرد كه از روز هشتم آوريل (۱۹۵۰) اعتصاب غذا مي كند تا به حق از دست رفته اش نائل شود. مادر ناظم حكمت در يازدهمين روز اعتصاب غذاي پسرش اعلام روزه كرد و بر روي پل معروف «گالاتا» سر راه مردم نشست تا براي نجات او امضا جمع كند. فرداي آن روز اورهان ولي، اوكتاي رفعت و جودت، سه شاعر نامي و مورد علاقه مردم نيز براي نجات جان ناظم اعلام سه روز روزه كردند. پس از وقايع بي شمار، سرانجام روز ۱۵ ژوئن ۱۹۵۰، با بيماري كه ديگر شديدتر شده بود، از زندان آزاد شد، در حالي كه حدود ۱۳ سال از دوران محكوميتش را سپري كرده بود. اذيت ها و دردسرهايي كه پيش از آن به بهانه هاي متفاوت براي شاعر ايجاد مي شد، باز هم ادامه يافت و ناظم كه به وطنش ديوانه وار عشق مي ورزيد،  بار ديگر به كمك يكي از دوستانش با قايقي ماهيگيري به دريا زد و ميان راه درگير طوفاني خطرناك شد ،اما يك كشتي متعلق به كشور روماني آنها را نجات داد. اين بار مسكو تا سيزده سال ميزبان ناظم بود. در سپيده دمان سوم ژوئيه ۱۹۶۳ قلب بيمار و رنجور ناظم حكمت تاب آن همه بلا و آوارگي را نياورد و ناگهان از تپش ايستاد. مردم دنيا اندوهگين شدند. نرودا اندوهناك ترين شعر را در مرگ دوستش سرود:

چرا مُردي ناظم،
اينك، بي سروده هاي تو
چه كنيم؟ كجا بجويم چشمه اي را كه در آن
لبخندي باشد كه به هنگام استقبال از ما در چهره تو بود
نگاهي مانند نگاه تو
معجوني از آب و آتش
مالامال از ملال و شادي و رنج
...
اينك براي تو، دسته گلي از گل هاي داوودي شيلي
نور سرد ماه بر آسمان درياهاي جنوب
...
بي تو در دنيا چقدر تنهايم
...
از دوستي ات كه برايم نان بود
رفع عطشاني بود
و به خونم توان مي داد
بي نصيب ماندم
...
چگونه مي توان جهان را بي گل هايي تصور كرد
كه تو در همه جا كاشته بودي؟
...
سپاس تو را به پاي آتشي كه با سروده هايت برانگيختي ...
***
ناظم حكمت در يكي از آثار زيبايش كه در جلد دوم مجموعه شعرهاي(۱) وي چاپ شده است، خطاب به فاشيزم سياه ايتاليا اشعاري با عنوان «نامه هايي به تارانتابابو» دارد كه نامه هاي چهارم، هشتم و دهم را از ميان سيزده نامه براي شما دوستداران شعر تركيه به ويژه شعر ناظم حكمت انتخاب و ترجمه كرده ايم.
تارانتابابو، زني حبشي است كه همسرش براي تحصيل به ايتاليا رفته است. فاشيست ها، او را به دار آويختند. اما اين جوان حبشي كه از اهالي «گالا»ست، پيش از مرگش، نامه هايي به زنش - تارانتابابو- فرستاده است:
* * *
002985.jpg

چهارمين نامه براي تارانتابابو
به اندازه شال هاي ابريشمين پرنقش و نگارش
كه خورشيدها در آن عشق مي بازند
و نعل قاطران سياهش
كه مي تازند در جاده هاي «پمپي»(۲)
و جعبه رنگارنگ «لاترنا»يي(۳)
كه قلب «وردي»(۴) در آن مي تپد
و به اندازه اسپاگتي اعلايش
فاشيزم ايتاليا نيز مشهور است، تارانتابابو!
فاشيزم در ايتاليا
نوري ست كه
از عصاي كنت هاي زمين خوار «اميليا»(۵)
و گاوصندوق هاي بانكداران رمي
گذشته
و بر سر طاس «ال دوچه» (۶)جا خوش كرده است
تارانتابابو!
و اين نور فرود خواهد آمد
فردا
در جلگه هاي حبشه
بر مزارها

هشتمين نامه
موسوليني زياد حرف مي زند، تارانتابابو!
چون كودكي
تك و تنها
رها شده در تاريكي ها
مدام و بي آرام فرياد مي كشد،
هراسان از صداي خويش
مي پرد از خواب
شعله ور از وحشت
سوزان از هراس و هول
مدام و بي آرام حرف مي زند.
موسوليني زياد حرف مي زند، تارانتابابو!
از آنجا كه زياد مي ترسد
زياد حرف مي زند!...
دهمين نامه
يادداشت: در قسمت بالاي اين نامه، نيز خبري تلگرافي و بريده شده از روزنامه ها الصاق شده بود: «...نيروهاي ايتاليا، براي حمله به خاك حبشه در انتظار پايان موسم باران و رسيدن بهار هستند ...»
چه شگفت آور است، تارانتابابو!
براي كشتن ما در سرزمين خودمان
در انتظار بهار ديار ما هستند!
چه شگفت آور است، تارانتابابو!
شايد امسال در آفريقا
آرامش باران ها
باران رنگ ها، بوها،
چون ترانه اي از آسمان برخاك
و خميازه خاك خيس سرزمين مان
چون زني «گالا»ئي با پوستي از برنز
در باران خورشيد
براي ما،
با ميوه هايي بسان گونه هاي تو، شيرين
مرگ را به ارمغان بياورند
چه شگفت آور است، تارانتابابو!
مرگ،
با شكوفه اي بهاري بر كلاه استعماري اش
وارد خانه هامان خواهد شد
چه شگفت آور است، تارانتابابو!

پانويس ها:
۱-Yapi Kredi Yayinlari-1579
Butun Eserleri 2
۱ Baski: Istanbul,Ocak 2002
۲- پمپئي(Pompei)؛شهري است در ايتاليا، اين شهر در سال ۷۹ ميلادي يك بار در اثر آتشفشان وزوو نابود شده بود.
۳- لاترنا (Laterna)؛ نوعي جعبه موسيقي
۴- وردي (G.Verdi)؛ آهنگساز پرآوازه ايتاليا كه اپراهايش شهرت جهاني دارند.
وي در سال ۱۹۰۱ ميلادي درگذشت.
۵- اميليا؛ بخش شمالي ايتاليا، مالكان بزرگ اميليا، نقش بسيار مهمي در پيدايش و ظهور فاشيسم در ايتاليا داشتند.
۶- ال دوچه؛ از لقب هاي موسوليني است و به معني فرمانده كل.

گوشه
شاعران مادرزاد
002982.jpg
زهير توكلي
اين عنوان، خواننده را لابد به ياد «قاتلان مادرزاد» اثر «اليور استون» مي اندازد. چه ربطي دارد؟ شاعر هم قاتل است. شاعر اگر باشد قاتل است؛ قاتل تمام امكانات و احتمالاتي كه زندگي پيش  پايش مي گذارد يا بگو از پيش پايش مي گذراند. او خم مي شود و ديوانه وار ذبح مي كند هر آنچه  را بتواند در پيش پاي واژه ها.
شاعر، قصاب است اما نه با چاقو و قرباني اش چيزي نه از قبيل گوسفند و شتر است. شاعر، قاتل پيله هايي است كه پروانه هاي زندگي در آنها انتظار مي كشند.او اين پيله ها را يكي يكي در جان شفافش كه از حرارت جنون به جوش آمده است رها مي كند. دمي بعد كلمه ها پروانه پروانه از ميان دو لبش بيرون مي آيند و مي رقصند، روي لاله گوش شنوندگان مي نشينند يا خوانندگان را در هاله ابهام و افسون فرو مي برند.
شكفت در شعله هاي خونت گدازه هاي تب و جنونت
هزار ابر از دلت برآمد به گل به باران رسيدي آخر*
عارف يك پله از شاعر بالاترست. او پروانه ها را سر حوصله به تاراج شعله مي برد و جشن سوزاني برپا مي كند كه رقصنده و فريادش خود اوست، رقصنده و خاموش، خاموش ، خاموش.
اما واژه ها ابراهيم مي شوند؛ پروانه هايي كه آنها  را از دهليزهاي آتش قلبش عبور داده است و تبديل به صوت كرده است، ديگر از شعله هاي ويرانگر روزگاران نمي سوزند و همواره خندان، همواره واژه اي خيس در راهست. وقت كدام يك از ما به طراوت مي خيزد؟
اما بايد گفت كه قاتل، زيبايي ست و زيبايي قاتلست و شاعر، مقهور لحظه اي ست كه از آن تنها برق خنجرش را به ياد دارد و واژه هايي توبه تو چون گل سرخي بر زبان.و شعر شقايقي است كه هجا به هجا از شقيقه هاي ملتهبش بيرون مي ريزد، زيرا هفت  تير نامعلومي از ميان همه عابران او را نشانه رفته است.
پس شاعر مادرزاد، تولدي مقتول دارد و زندگي اش دنباله ستاره اي است كه از خون شروع شده است و مرگش تراز همه قتل ها و آوازهاست.
* * *
چشم ها بي وقفه  فلاش مي زنند. روزي همه اين فيلم ها ظاهر خواهند شد. بسياري از فيلمها به علت نور شديد سوخته است. تحملش را نداشته اند.
درود بر شاعر كه اغلب فيلم هاي نگاهش ظاهر نمي شوند، سوخته اند، الا آنجا كه نور شديدي در كار بوده است.
* * *
من به دنبال شاعر مادرزاد مي گردم، مي شناسيد؟
ياحق
* هادي سعيدي كياسري

ادبيات
اقتصاد
انديشه
سياست
فرهنگ
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |