چهارشنبه ۶ اسفند ۱۳۸۲ - شماره ۳۳۱۹
شكارچي
003036.jpg
مرتضي مجدفر
فردا جمعه است، يك جمعه تابستاني خوب. معمولاً روزهاي جمعه بهار و تابستان، اينجا غلغله مي شود.مردم، با هر وسيله ممكن مي آيند و ساعت ده- يازده صبح نشده، همه جا پر از جمعيت مي شود، به ويژه دور و بر چشمه. اهالي محل هم، از خانه هاي دوكي شكل و سنگي- آهكي خود بيرون مي زنند و بازار كسب و كار رونق مي گيرد. هر كس، چيزي براي فروختن به همراه دارد. به غير از فروش دبه هاي پلاستيكي آب، كه تجارت پر رونقي دارد، فروش گردو، بادام، آلبالوي خشك و تر، لواشك و انواع و اقسام هله هوله  محلي نيز- كه البته هنوز بهداشتي است- رونق دارد. علاوه بر اين، فروش خشكبار مانند قيسي، كشمش و نيز ميوه هاي خوب و رسيده فصل همچون هلو و زرد آلو، با آن بساط هاي زيباي پهن شده در كنار جاده  هم ديدن دارد. از اينها كه بگذريم، دور و بر چشمه  هم قيامتي است. هر كس ليواني، پارچي، دبه اي يا سطلي به دست دارد و سهم خود را از آب سر ريز از شيرها به دست مي آورد، شيرهايي كه به هيچ عنوان شبيه چشمه هاي سنتي نيستند و با پر شدن ظرف هر نفر، صف هم تكان مختصري مي خورد.
از اينجا تا تبريز ۵۵ كيلومتر راه است و اگر در راه مشكلي پيش نيايد، به راحتي  مي توان يك ساعته به اينجا رسيد. در سر راه بايد «اسكو»، «ميلان»، «كهنمو» و چند جاي ديگر را پشت سر گذاشت و وقتي به اينجا رسيديد، به قول معروف كه مي گويند «نه راه پيش داريد، نه راه پس»، واقعاً راه پيش ماشين رو نداريد و تنها، راه پس مي ماند كه آن هم تنها با سر و ته كردن ماشين و رانندگي از «كندوان» به سوي تبريز ميسر است.
فردا، جمعه است و امروز، كندوان با خانه هاي سنگي فراوان خود، در دل كوه خوابيده و آرام  است و به غير از چند مسافر بيمار كه فرصت نداشته  اند تا جمعه صبر كنند و براي نوشيدن و بردن آب كندوان به اينجا آمده اند، جمعيت زيادي دور و بر چشمه به چشم نمي خورد. اين بيماران، اميدوارند سنگ كليه و حتي سنگ مثانه آنها، با خوردن آب شفابخش چشمه، از بين برود و براي اطمينان، چند ظرف پلاستيكي را هم براي روزهاي آتي و تا رفع كامل بيماري، با خود به همراه مي برند.
فردا، جمعه است و آ يدين، تازه از كومه سنگي خودشان پايين آمده و به سوي باغ و دشت روبه روي خانه هاي سنگي راه افتاده است و سهند را با همه عظمت خود، با برفي كه هنوز در آن بالا- بالاها نشان از زمستانهاي پر بوران دارد، در آن دوردستها مي بيند.
آيدين، يك فلاخن، يك تله ساده چوبي و يك كيسه توري هم به دست دارد. فلاخن آيدين، از آن فلاخن هاي جاندار نيست و در نهايت، اگر خيلي نشانه گيري اش قوي باشد، شايد بتواند زاغچه و يا پرستويي را شكار كند. در واقع، قد و قواره فلاخن، با آيدين به نسبت كوچولوي چهارده- پانزده ساله، متناسب است.
تله چوبي آيدين هم، زيادي ساده است. يك قوطي چوبي مستطيل شكل كه يك نگهدارنده چوبي نازك دارد و سر آن چوب نازك هم، به نخي وصل شده است كه در دست آيدين قرار مي گيرد.
آيدين، از كندوان خيلي فاصله مي گيرد و حالا تقريباً خانه هاي دوكي شكل خوابيده در دل كوه، به اندازه يك دوك نخ ريسي به نظر مي رسند. آيدين، درختها را پشت سر مي گذارد و به دشت صاف مي رسد. اكنون ديگر سهند، به طور كامل در مقابل ديدگان اوست. از عظمت سهند مي ترسد و براي همين، وقتي مشغول آماده سازي مقدمات شكار مي شود؛ با صداي بلند آواز مي خواند: «باياتي» و شايد هم «گرايلي» . بعضي وقتها هم، بندهايي از حيدر بابا را چاشني مي كند و صدايش آن چنان بلند مي شود كه همه دشت را فرا مي گيرد.
آيدين، تله ساده چوبي اش را راست و ريست مي كند. از جيبش، تكه هايي از نان لواش تا شده بيرون مي آورد و آنها را خيلي ريز و خرد مي كند. سپس دور تا دور تله اش، بويژه زير آن مي پاشد. آن گاه آوازش را قطع مي كند و بر روي زمين دراز مي كشد و نخ به دست، منتظر مي ماند تا سرو كله پرنده اي- هر پرنده اي كه باشد- پيدا شود. روش شكار آيدين، خيلي ابتدايي و صد درصد وابسته به شانس است. حتي اگر پرنده اي بي خبر از قوطي چوبي، به دنبال تكه اي نان لواش به زير قوطي بيايد، باز مهارت و دقت آيدين در كشيدن نخ، به عنوان مهم ترين قسمت كار اهميت دارد و صرفاً به خاطر همين است كه تا مدت ها و حتي تا عصر، منتظر مي ماند و بيشتر از چند پرنده، در دام او اسير نمي شود. وقتي هم پرنده اي به دام مي افتد، بدون آزار و اذيت، آن را از داخل قوطي برمي دارد و به آرامي درون كيسه اش مي فرستد و دوباره آواز مي خواند و از آن نان لواش مي خورد و تله اش را بارديگر برپا مي كند. اگر تا عصر، ده- دوازده پرنده بگيرد، از فلاخن خبري نيست. ولي وقتي شكارش كم مي شود، عطاي قوطي را به لقايش مي بخشد و آن روي چهره اش را به رخ مي كشد.
آيدين، شكارچي قابلي است و موقع استفاده از فلاخن، ديگر آوازش را قطع نمي كند و به جاي نان لواش هم، از سنگ استفاده مي كند. به محض اين كه سنگ به پرنده اي مي خورد و پرنده بر زمين مي افتد، آوازش را قطع مي كند و دوان دوان به طرف محل افتادن شكار مي رود. معمولاً سنگ هايش آن قدر كوچك است كه فقط پرنده را به زمين مي اندازد و آسيب جدي در كار نيست. با اين حال، پرنده شكار شده را در دستش مي گيرد و از آن نان لواش خرد شده كمي برمي دارد و آبي را كه در قمقمه با خود به همراه آورده است، در درپوش پلاستيكي سر قمقمه مي ريزد و پرنده را با آب و نان پذيرايي و با دست تيمار مي كند.
فردا جمعه است و الان عصر پنج شنبه. از آمدن آيدين به دشت، پنج شش ساعتي مي گذرد. كيسه توري آيدين پُر است، پُر پُر. ۱۳-۱۲ پرنده از همه نوعش، با قوطي چوبي و فلاخن او شكار شده اند و اين براي آيدين، يعني يك روز خوب. به همين خاطر، باز هم آواز مي خواند؛ ولي ريتم تصنيف هايش تند است و شادي در آوازش موج مي زند.

امروز، جمعه است؛ يك جمعه تابستاني خوب. معمولاً روزهاي جمعه بهار و تابستان، كندوان غلغله مي شود و اين مساوي است با يك كسب و كار خوب تابستاني و پررونق.
در ميان خيل فروشندگان دبه هاي پلاستيكي آب، گردو، بادام، آلبالوي خشك و تازه، لواشك و انواع و اقسام هله  و هوله محلي و كشمش و ميوه هاي خوب و رسيده فصل، مثل هلو و زرد آلو، درست سه چهار قدم آن طرف چشمه، آيدين هم بساط كرده است. بساط آيدين، يك قفس فلزي تقريباً بزرگ است با حدود ۱۳-۱۲ پرنده از همه نوعش. از قرار، خيلي ها او را مي شناسند و معامله آشكاري در جريان است: خريد يك پرنده از ميان پرنده هاي قفس به قيمت مناسب، پرداخت پول به آيدين، در دست گرفتن پرنده  و نوازش آن، يك دهان آواز زيبا از آيدين در وصف آزادي و عشق به پرواز و اين جور چيزها، و رهاسازي پرنده توسط خريدار.
درست است كه يك نفر پرنده مي خرد و پول مي دهد، ولي خيلي ها صداي آواز زيباي آيدين را مي شنوند و بيشتر از خريد پرنده و رهاسازي آن، آواز آيدين مشتري دارد. البته خيلي ها هم فكر مي كنند بساط آيدين، چيزي است در مايه هاي فال و فال گيري و اين جور چيزها.
تقريباً ظهر شده است و نصف بيشتر پرنده هاي شكار شده آيدين در اوج آسمانها هستند. مرد موسفيدي با حدود ۶۰ سال سن كه مي گويد براي خوردن و بردن آب كندوان، از تبريز به اينجا آمده است، پرنده اي از آيدين مي خرد و پول خيلي خوبي مي دهد و از او مي خواهد آن شعرهايي را كه در دو سه آواز پيش خوانده بود، دوباره بخواند. او با گفتن يكي دو بيت از همان شعر، خواسته خود را به طور كامل مشخص مي كند.
پرنده به پرواز در مي آيد و آيدين به آواز. مرد موسفيد، چشمانش را مي بندد، آيدين هم. واقعاً آيدين از ته دل مي خواند، شايد به خاطر پول خيلي خوبي كه گرفته است و شايد هم به خاطر پرواز دوباره پرنده ها.
آواز تمام مي شود و مرد موسفيد از آيدين مي پرسد: «آوازي كه خواندي در چه دستگاهي بود؟ بيات ترك، افشار يا چهارگاه؟»
آيدين مي گويد: «نمي دانم.»
و مرد مو سفيد زمزمه مي كند: «از عمق جان، از ته دل، از سرشت پاك.»
سپس مرد به آيدين مي گويد: «فكر نمي كني آوازت بدون پرنده ها هم، مايه داشته باشد؟ چرا زبان بسته ها را اذيت  مي كني؟ فقط بخوان!»
تا عصر، تمام پرنده ها فروخته مي شود و آيدين، با پولي كه نمي داند از رها ساختن ۱۳-۱۲پرنده توسط مردم و يا آواز خواندن نصيب او شده است، به خانه دوكي شكل خودشان در ميان خانه هاي به هم دوخته شده دل كوه باز مي گردد. تله چوبي، فلاخن و كيسه توري شكل نازك خود را كه هميشه در گوشه اي پنهان مي كرد، در مي آورد و از آن بالا، به ميدانگاهي كندوان كه حالا ديگر اين وقت عصر، خالي از هياهو و سروصدا و ماشين شده است، پرتاب مي كند.
امروز، شنبه است؛ يك شنبه تابستاني خوب. معمولاً روزهاي شنبه، كندوان خلوت-خلوت است و روستائيان، با كسب و كاري كه در روز جمعه داشته اند، صبح اول وقت براي خريد و خيلي كارهاي ديگر به سوي تبريز رهسپار مي شوند. امروز، در ميان مسافران ميني بوس، چهره جديدي به چشم مي خورد.او مي خواهد به تبريز برود و فرق بين بيات ترك و افشار و چهارگاه را بداند. ديروز همان مرد موسفيد به آيدين مي گفت، او مي تواند در تبريز، با صدايش پرنده هاي زيادي را شكار كند، خيلي زياد.
طرح: افشين سبوكي

ادبيات
اقتصاد
انديشه
جهان
سياست
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  جهان  |  سياست  |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |