دوشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره - ۳۳۳۶
عبور از ديوار بلند زمان
ميدان بهارستان آرام ايستاده است
تنها با خاطره هايش زنده است، خاموش در ميان هياهوي مردمان امروزي، دود را فرو مي برد و با آهي آن را باز مي دهد، از سر افسوس روزگار گذشته، روزگاري كه آن را به شايستگي «بهارستان» مي خواندند
حسين خان سپهسالار پس از ورود به طهران و در زمان تشكيل دارالخلافه، باغي در خارج از طهران خريد. باغي كه در ضلع جنوبي باغ سلطنتي فتحعلي شاه قرار داشت. باغي به نام «بهارستان»
ماني راد
004452.jpg
ميدان روزهاي گرم و سرد بسياري را ديده. صداي توپ لياخف روسي، صداي هياهوي مردم در مراسم شتر قرباني و سر و صداي ناشي از جشن مشروطيت.

ميدان بهارستان امروز، وسط دل شهر است و دل شهر محل عبور و مرور اتوبوس هاست و انواع وسايل نقليه ريز و درشت دودزا. جايي كه موتورسيكلت ها رقيب شماره يك ساير وسايل مسافركشي اند، روزگاري بي  سر و صدا نفس مي  كشيد و هرگز سرنوشت امروزش را انتظار نداشت. ميدان بهارستان هر چند شاهد برنامه مشخصي به نام «شتر قرباني» بود و حضور انبوه مردم را تحمل مي كرد اما هرگز اين ازدحام خاكستري دود و انسان و ماشين را به خواب هم نمي ديد. او به باغ هاي تر و تازه اش مي باليد.
اين ميدان در بيداري، بارها و بارها تصوير شتر غمگيني را ديده است كه در كمال آراستگي ايستاده تا نيزه تيز شخصيت بزرگي در گلوگاهش فرو رود و بعد هجوم و حمله جماعت قصاب را ديده است و آخرين نفس هاي شتر را شنيده، اما همه اين تصاوير را با خوش خيالي، پيوند زده و به پشتوانه باغ هاي سرسبزش به خواب رفته است تا بتواند از ديوار بلند زمان و لايه هاي سرد سال ها بگذرد و بيايد تا امروز و نام خود را همچنان حفظ كند. نام بهارستان، نامي قديمي است و نشانه اي از تهران قديم را با خود دارد. اين ميدان تكه درشتي از تهران قديم است.
سر نخ را دنبال كنيد
در روزهايي كه هنوز دارالخلافه ناصري تشكيل نشده بود، روزگاري كه برج و باروهاي دوره طهماسبي محدوده طهران را محصور كرده بود و خارج از حصارهاي شهر مردمي در آلونك ها و خانه هاي محقري كه در حاشيه طهران براي خود ساخته بودند، زندگي مي كردند، در آن روزهايي كه ناصرالدين شاه تازه بر اريكه سلطنت تكيه زده بود و ميرزا تقي خان اميركبير به صدارت اعظمي منصوب شده بود، جواني ۲۶ ساله، پسر ارشد نبي خان تبريزي به نام «حسين خان سپهسالار» منصب كارپردازي سفارت ايران در هند را به دست آورد. او به اتفاق برادر كوچكترش يحيي خان معتمدالملك تحت حمايت امير كبير به همراه اردوي سلطنتي ناصرالدين شاه كه تازه به حكومت رسيده بود، از تبريز به طهران آمد. سپهسالار زير نظر ميرزا تقي خان مشق ديواني مي كرد و توانست پس از چندي مدارج ترقي را پيموده و به عنوان يكي از تربيت يافتگان مكتب اميركبير، سالها بعد از مرگ ميرزاتقي خان منصب صدارت را به دست آورد.
حسين خان سپهسالار پس از ورود به طهران و در زمان تشكيل دارالخلافه، باغي در خارج از طهران خريد. باغي كه در ضلع جنوبي باغ سلطنتي فتحعلي شاه قرار داشت. باغي به نام «بهارستان». اگر چه امروزه اين محل رنگ و رويي از باغ بر خود ندارد و چيزي جز دود و ازدحام خاكستري در آن ديده نمي شود. اين ميدان اگرچه حالا از توجهات سپهسالار نام و نشاني يافته، اما نه خارج از شهر است و نه محلي است كه مراسم شتر قرباني در آن انجام مي گيرد. بر مي گرديم به همان روزگار، زماني كه در ضلع شمالي باغ بهارستان باغ نگارستان مي درخشيد. ملكي حكومتي كه مدت ها فتحعلي شاه در آن مي آرميد وحتي ديدارهاي رسمي اش را با فرستادگان غربي در آنجا تدارك مي ديد. نگارستان پر بود از درختان بلند و كشيده و جويبارهاي بسياري در آن جاري بود. حسين خان سهپسالار شكوه نگارستان را در باغ شخصي خود بازآفريد. او عمارت شخصي خود را در آن بنا نهاد.
طنين روزهاي گرم و سرد
004494.jpg

از شترهايي كه با حوصله و مهارت آرسته مي شدند و به اطراف بهارستان آورده مي شدند تا زمان صدارت حسين خان سپهسالار، سال هاي زيادي راه است و از روزهايي كه سپهسالار به نشاندن درختان بسيار و روان ساختن نهرها و ساختن عمارت شخصي اش در باغ بهارستان مشغول بود تا روزهاي خاكستري اكنون نيز فرسنگ ها فاصله است. اين ميدان كه در نيمه شرقي طهران آرميده، روزهاي آفتابي و تاريكي را ديده است. فرياد جشن و شادي و صداي گلوله هاي لياخف را به ياد دارد. اين ميدان در حافظه طهران، روزهاي گرم و سرد بسياري را به يادگار گذاشته است.
در سال ۱۲۸۸ هنگامي كه قحطي در طهران به جان مردم افتاده بود و از پير و جوان، كودك و بزرگ، همه را به كام سياهش مي كشيد،يك بار ديگر بهارستان در ديده ها درخشيد. حسين خان سپهسالار كه مشق صدارت از اميركبير آموخته بود، توانست يله در عمارت خود در بهارستان دهد وبه تدبير آموخته از استاد، بلا از مردم طهران بگرداند و پس از چندي مهر تاييد بر درايت خود بزند. اكنون ديگر اين باغ در شهر طهران واقع شده بود و دامنه دارالخلافه تا اطراف بهارستان كشيده شده بود. به واسطه حضور اين باغ باشكوه و مجلل ميداني كه در اطراف آن ساخته شده بود، بهارستان نام گرفت. اما پس از آن سال و در ۱۳۰۹ هجري شمسي اين ميدان بيش از پيش اهميت يافت. مجلس ملي در كنار ميدان پديد آمد و مساحتش تا ۱۶۰۰ متر گسترش يافت. اما چگونه اين عمارت كه زماني ملك شخصي سپهسالار بود ناگهان چهره عوض كرد و ميعادگاه مشروطه خواهان شد.
در اوج شكوه 
در زمان صدارت حسين خان سپهسالار يكي ديگر از جلوه هاي شكوه اين ميدان رقم خورد. در ۱۲۹۶ هجري قمري بود كه حسين خان سپهسالار، صدر اعظم ناصرالدين شاه دستور داد تا در حاشيه جنوبي باغ بهارستان مدرسه و مسجدي بنا كنند. در همين سال بود كه احداث اين دو بنا آغاز شد. پس از چند سال، بناي ساختمان هاي مذكور تكميل شد، اما ديگر سپهسالار بر مسند قدرت نبود. او در سال ۱۲۹۷ هجري قمري از صدارت بركنار شد و به كنج عمارتش كه روزگاري شكوه و عظمتي داشت پناه برد. اما از آنجا كه بسياري از قدرت و درايت او بي اطلاع نبودند، با دسيسه هاي فراوان به بركناري او قناعت نكردند. باز هم اين ميدان شاهد يك قرباني ديگر بود. اما اين بار اين قرباني كسي نبود جز «حسين خان سپهسالار» ؛ كسي كه اين ميدان را بنا نهاد. با توطئه حسودان، حسين خان در سال ۱۲۹۸ به مشهد تبعيد شد و پس از چند ماه در آنجا وفات يافت.
از آنجا كه او فرزندي نداشت، ناصرالدين شاه، باغ بهارستان را بدون هيچ زحمتي تصرف كرد و اداره آن را به برادر حسين خان سپهسالار، يعني معتمدالملك سپرد. معتمدالملك در اين باغ تصرفات بسياري كرد و بعدها كه به مقام مشيرالدوله ارتقا يافت، باز هم امور باغ و مسجد و مدرسه را در دست داشت. به تدريج اين باغ، جزو املاك دولتي شناخته شد و پس از انقلاب مشروطه آن را جهت تاسيس مجلس ملي اختصاص دادند. اين ميدان و محوطه آن به دليل آنكه زماني طولاني تحت مالكيت ميرزاحسين خان سپهسالار بود به بهارستان معروف شد.
حافظه يك ميدان 
نه چهره غمگين شترهايي كه براي قرباني به اين محوطه آورده مي شدند، نه صداي توپ هاي لياخوف روسي و نه هياهوي شادي مشروطه خواهان در جشن مشروطيت، هيچ كدام از آنها در ذهن بهارستان گم نمي شود. حتي امروز اين ميدان صداي انبوه خودروها را كه شيون كنان از كنارش مي گذرند از خاطر نخواهد زدود. اين ميدان اگرچه سردي ها و گرمي هاي بسياري چشيده، اما همچنان استوار و محكم ايستاده است. اين ميدان قرباني هاي بسياري ديده. كساني كه در روزهاي آغازين مشروطيت درست مثل شترهايي كه در ابتداي اين نوشته شرح آن رفت، بسياري به خون خود غلتيدند. ميدان بهارستان حالا آرام است. با خاطره اي در ذهن و زباني خاموش.

تهرانشخص
شيوه شهرسازي «بوهلر» فرانسوي و همراهان
لابد تاكنون نام «بوهلر» فرانسوي را شنيده ايد. اگر او را مي شناسيد كه هيچ. اگر نمي شناسيد بايد درباره او بگوييم كه كمتر از يك تهراني قديم براي اين شهر كار نكرده، جناب بوهلر با چند نفر ديگر در زمان صدارت ناصرالدين شاه، نقشه دارالخلافه تهران را ترسيم كرده اند.
آنگونه كه مي گويند اين فرانسوي دلسوز تمام تلاش خود را براي راحتي تهران نشين هاي قديم به كار گرفته.
يكي از كارهاي جالب بوهلر و گروهش جابه جايي خندق هاي اطراف تهران و آزادسازي محدوده بيشتري از شهر است. به گونه اي كه مساحت بخش جنوبي تهران قديم وسعتي قابل توجه پيدا مي كند و مردم اندك آنجا بدون آنكه مجبور باشند از سر و كول همديگر بالا بروند به زندگي خود ادامه مي داده اند.
از قرار معلوم علاقه به گسترش ارضي از همان دوران قديم در وجود تهران و تهراني ها بوده، چون اين عمل بوهلر و همراهانش فقط به دليل ازدياد مسكن و ميل به زندگي جداگانه بوده و بالطبع خندق ها مانع اين گسترش روزافزون مي شده اند كه سر در گمي اهالي را در پي داشته است. تنظيم نحوه ساخت و ساز براي جمعيت رو به تزايد تهران به گونه اي كه در محدوده داخله قرار داشته باشد يكي از ابتكارات بوهلر است.
به نظر مي رسد كه شكل و شمايل امروزي اين شهر ديگر صدها بار ياد و خاطره معماري بوهلر و همراهانش را به فراموشي سپرده باشد. چون تمام تلاش هاي اوليه او براي ساختن شهري منظم و بسامان نه تنها نتيجه اي مانا در بر نداشته، بلكه روز به روز هم كمرنگ تر مي شود.
معلوم نيست كه نقشه و اجراي دارالخلافه تهران تاچه دوراني به حيات خودادامه داده، ولي به راحتي مي شود گفت كه جناب بوهلر حتما از بي نظمي و بي قاعدگي شهرسازي ايراني ها چندان دل خوشي نداشته و بعد از مدتي كوتاه، عطاي كار را به لقايش بخشيده باشد.
هم اكنون وقتي از بوهلر حرف مي زنيم فقط از او درباره يك شخص در تهران قديم ياد مي كنيم و كاري نداريم كه چه اندازه از ابتكارات و نوع نگاه او استفاده كرده ايم.
به هر حال اگر ما اين آدم را بشناسيم يا نشناسيم به جرات مي توان ادعا كرد كه او به هرحال قدم مثبتي براي اين شهر برداشته و بايد حداقل سر سوزن احترامي برايش قايل باشيم.

نخستين معلمان مدرسه دارالفنون
004491.jpg
آندرانيك هوويان
يك ماه پس از آغاز بناي دارالفنون در ۱۲۶۶ ه.ق، اميركبير به «جان داودخان» «داويد داويديان» ماموريت داد كه به كشورهاي اتريش و پروس برود و معلماني براي تدريس در دارالفنون استخدام كند.
اميركبير تجربه تلخي از نفوذ بيگانگان در ايران داشت و مخالف سرسخت استخدام معلم از كشورهاي انگلستان، فرانسه و روسيه تزاري بود و از اين رو براي استخدام معلم براي تدرس در دارالفنون، كشور اتريش را برگزيد، چون اين كشور در مسايل ايران كاملاً بي طرف بود. ضمن آنكه وي به اتريش توجه خاص داشت. اميركبير عقيده داشت معلمان خارجي بايد فقط تدريس كنند و از دخالت در امور سياسي ايران بپرهيزند.
اميركبير در شوال ۱۲۶۶ ه.ق اختيارنامه اي به جان داودخان داد، در قسمتي از اختيارنامه چنين نوشته شده است؛
«عاليجاه ذكاوت و فطانت همراه زبده  المحسيحين موسيوجان داودخان مترجم اول دولت عليه ايران، چون براي مكتبخانه پادشاهي كه در مقر خلافت باهره بنيان شده است، شش نفر معلم كه كمال مهارت و وقوف داشته باشند از قرار تفصيل؛ معلم نظام پياده يك نفر، معلم توپخانه يك نفر، معلم علم هندسه يك نفر، معلم علم معدن يك نفر، معلم حكمت و جراحي و تشريح يك نفر، معلم سوارنظام يك نفر ضرور و در كار است... مامور و مرخص است كه به مملكت نمسا (اتريش) و پروس رفته معلم هاي مزبور را از قرار تفصيل فوق تا مدت شش سال اجير كرده با مخارج آمدن و رفتن قرار نوشته به آنها داده هر قراري كه عاليجاه به آنها بدهد در نزد اولياي دولت ابد مدت مقبول و ممضي است.»
پس از چندي اميركبير سه نفر بر تعداد گروه شش نفري افزود، يك داروساز كه داروسازي و كيمياي فرنگي تعليم دهد و دو معدنچي كه در معدن كار كنند. دو معدنچي غير از معلمي بود كه قرار بود از همه فلزات آگاهي داشته باشد.
اميركبير در هشتم رمضان سال ۱۲۶۷ ه.ق به جان داودخان نوشت: «مواجب ۹ نفري را من حيث المجموع به مبلغ۵ هزار تومان قرار داديم و اين مبلغ آنها را كافي است.»
كشور اتريش در آن عصر براثر كفايت و لياقت و حسن تدبير مترنيخ صدراعظم اتريش يكي از قدرتمندترين كشورهاي اروپا محسوب مي شد.
جان داودخانه در دوازدهم شوال ۱۲۶۷ ه.ق با هفت تن از معلمان اتريشي قرارنامه هاي جداگانه اي امضا كرد و هنريك بارب مترجم دولت اتريش، زير ورقه هاي قرارنامه ها را مهر و امضاء كرد. جان داودخان همراه معلمان اتريشي به سوي ايران حركت كرد و دو روز پس از عزل اميركبير به تهران رسيد. اميركبير، جان داودخان را نزد خود طلبيد به او گفت؛ «به دستور من اين نمسه اي (اتريشي) هاي بيچاره را به ايران آورده ايد، اگر صاحب قدرت بودم وسيله آسايش و رفاه آنان را فراهم مي كردم؛ حال مي ترسم به آنها خوش نگذرد، سعي كن وسايل آسايش آنان را فراهم سازي.»
نخستين معلمان اتريشي دارالفنون عبارت بودند از؛ بارون كوموتس، معلم پياده. اگوست كي ژيرو، معلم توپخانه. كولو سطي، معلم هندسه. مرو، معلم سوارنظام. دكتر پولاك، معلم طب و جراحي. چارنوطا، معلم علم معدن. كوكاتي، معلم داروسازي.
ناصرالدين شاه از جان داودخان بسيار خوشنود بود، با صدور فرماني از كارهايش تقدير و به دريافت يك رشته حمايل سرخ سرتيپي مفتخرش كرد.
در سالهاي بعد ايرانياني كه در يكي از دانشگاه هاي معتبر اروپا تحصيل كرده بودند به تدريس در دارالفنون پرداختند و ايران زمين از استخدام معلم خارجي بي نياز شد.

ديروز - امروز
فقر عجيب امجديه نشين هاي قديم
نام امجديه اكنون با ورزشگاه بزرگش گره خورده و همگان اين مكان تاريخي را فقط با همين نشانه مي شناسند.
منطقه امجديه حالا ديگر براي خودش يال و كوپالي پيدا كرده و قيمت خانه هايش سر به فلك كشيده است.
امجديه در تهران قديم يكي از روستاهاي بسيار بسيار كوچك محسوب مي شده كه از شدت كوچكي، هيچ توجهي به آن نمي شده.
اغلب ساكنان اين منطقه از تهران قديم مجبور بوده اند كه براي امرارمعاش راهي دهات و قريه هاي ديگر شوند.
آنگونه كه گفته اند كل جمعيت امجديه زماني از مرز ۳۰ نفر نمي گذشته. اين آمار نشان مي دهد كه حدود دو تا سه خانوار بيشتر در اين ناحيه زندگي نمي كرده اند.
امجديه در زمان قديم به دليل فقر مردمانش هرگز مورد سوءقصد افراد چپاولگر نبوده و همگان با ديدي ترحم آميز به اين ده كوچك نگاه مي كرده اند.
جالب است كه بر خرابه هاي چنين جايي حالا يك ورزشگاه وجود دارد كه فقط تماشاگران زمين فوتبالش به حدود ۲۰ هزار نفر مي رسد.
اگر امروزه با ذهنيت امجديه قديم پا به اين منطقه بگذاريم هرگز باورمان نمي شود كه گفته و شنيده ها درباره آنجا صحيح باشد. البته بايد گفت كه محدوده امجديه قديم تماماً باغ مصفائي بوده كه هنوز هم از آن ياد مي شود.
امجديه امروزه تقريبا در مركز شهر قرار دارد. نكته اي كه اين سوال را به ذهن متبادر مي كند اين است كه دليل نارسايي ها و فقر مردم اين ناحيه از شهر مي تواند ريشه در چه عاملي داشته باشد.
معمولاً در كتب مربوط به تهران قديم وقتي به نام امجديه مي رسيم بيشتر از هر چيزي به باغ بزرگش اشاره مي شود. حالا اين كه مردمان كه اين ناحيه چرا با داشتن چنان باغي در نزديكي محل سكونتشان بيگاري افراد ديگر را به جان مي خريده اند، نكته ايست كه بايد به آن پرداخت.
اميد است همانگونه كه مردم ديگر نقاط تهران با ديدن نام قديمي و جديد محل سكونتشان اطلاعات تكميلي را در اختيار ما مي گذارند امجديه نشين هاي عزيز و مسوول هم اين كار را بكنند.
متاسفانه درباره آن منطقه در تهران قديم منابع و گفته ها و نوشته هاي كمي وجود دارد و بايد براي رفع اين مشكل به قديمي هاي امجديه متوسل شد.

افتتاح نخستين راه شوسه
كار احداث اولين راه شوسه تهران چيزي حدود بيست و دو ماه طول كشيد. در راس اين برنامه هم يك مهندس اروپايي حضور داشت و عده اي از همكارانش، اما اين راه چرا و به چه منظور كشيده شد و از كجا تا به كجا؟ پاسخ چرايي راه سازي به دغدغه ناصرالدين شاه برمي گردد. او ازسفر اروپا برگشت و دلش خواست باغ وحش داشته باشد.دلش خواست هر وقت اراده كرد به ديدن شيرهاي در قفس برود. كاربري اين راه هم توي دل همين پاسخ بود. آخر او عاشق ديدار شيرها بود و تماشاي چشمان شعله ور از قدرت آنها، اما سروته راه از حول و حوش ميدان شهداي امروز بود تا نقطه اي به نام تپه خرگوش ها در چندين فرسخي بيرون شهر. اين راه شوسه روز بيست و يكم مهرماه سال ۱۲۵۳ با شليك بيست و يك گلوله توپ افتتاح شد.

معماران طهران
بناي ارگ سلطنتي تهران اگرچه در دوره فتحعلي شاه و ناصرالدين شاه تكميل شد، اما اولين نشانه هاي احداث ارگ به دوران حكومت زنديه برمي گردد. «غلامرضا معمار» يكي از چيره دستان معماري ايراني، در زمان حكومت زنديه، به واسطه نسبت خانوادگي كه با اين خاندان يافته بود، مامور شد تا بسياري از بناهاي ايران را بسازد. از آن جمله وي در زمان كريمخان ماموريت يافت تا ارگ طهران را بسازد. در آن زمان طهران از شهرهاي نامدار آن روزگار بوده و توجه كريمخان به اين شهر، با ساخت و سازهاي بسياري در آن، راه پيشرفت اين شهر را هموار كرد. غلامرضا معمار به فرمان وكيل الرعايا، ارگ تهران را بنا كرد. بعدها،  پسر او «حاجي جعفرخان » كه از معماران مشهور عهد فتحعلي شاه و ناصرالدين شاه بود، علاوه بر تكميل ارگ، كاروانسراهاي اطراف طهران و آب انبارهاي آن را ساخت. اين پدر و پسر،  در روزهاي اوليه ظهور طهران به عنوان پايتخت، آثار بسياري در اين شهر، ساختند.

شاهان شاعر
«مولانا مسعود اميري طهراني» يكي از شاعران نام آور طهران بود كه عمرش كفاف نداد تا پايتختي طهران را ببيند. او در روزهايي كه طهران شهري بزرگ بود در باغي معروف به «باغ امير» شاعران و نويسندگان را به گرد هم جمع و جلسات ادبي در آن برگزار مي كرد. به هنگام حكومت سلاطين رقيق القلب قاجاري كه خود يد طولايي در شعر و ادبيات داشتند، انجمن هاي ادبي برگزار مي شد و شاهاني چون فتحعلي شاه و ناصرالدين شاه در مجالس پا به پاي شاعران به خواندن اشعارشان مي پرداختند و جهاني را محظوظ مي كردند. از آنجا كه ملت همواره از شاهان پيروي مي كردند و هر تكان دست شاهان براي ملت حجت بود، سال ها بعد در قهوه خانه ها، اين مجالس به وسيله مردم پي گيري شد. در زماني كه امپراطوري هاي بزرگي چون روسيه و انگليس و ... به فكر لشكركشي به طهران بودند، شاهان ايراني در ارگ سلطنتي لميده و به فكر قافيه پردازي در شعر بودند

طهرانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
در شهر
درمانگاه
زيبـاشـهر
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  زيبـاشـهر  |  طهرانشهر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |