آجرهاي رنگ باخته، معماري ويژه و بهار خواب خيال انگيز اين خانه با كيوسك نگهباني تازه تاسيس همخواني ندارد
عكس: هادي مختاريان
دروديوار خانه آكنده از حسي عجيب است. تصوير تلخ محاصره اش، به آتش كشيده شدنش، دستگيري و محاكمه صاحبش و از همه مهمتر تبعيدش، همگي اين تصاوير گويي به جسم و جان خانه چسبيده اند
اين خانه جايي است كه بزرگترين اتفاق تاريخ معاصر در اطراف آن رخ داده است. اين خانه با جزءجزء عناصرش صفير گلوله ها و شلتاق زنجير تانك ها را شنيده. اين خانه سال هاي سال شاهد تلاش و زندگي مردي است كه حالا ديگر به ابديت پيوسته است. به شكل و شمايل امروزش نگاه نكنيد. اين خانه براي خودش هزاران حكايت نهفته دارد.
مردي كه سال ها در اين مكان زندگي مي كرده، حالا ديگر در روح شعرهاي معروف به شعر شكست حلول كرده و اگر مثلاً هر سال روز ۲۸ مرداد در اطراف اين مكان قدم بزنيم گويي بوي باروت و در هم تنيدگي زمان را استشمام مي كنيم. وقتي از بيرون به شكل و شمايل قديمي خانه نگاه مي كنيم و مثلاً در خيال خود رفت و آمد صاحبش را در ذهن مي سازيم گويي كه سال ها به عقب برگشته ايم. راستي صاحب اين خانه كه مي خواست بزرگترين خدمت را به ملت خودش كند چندبار از اين در چوبي بلند رفت و آمد كرده؟
خانه پير آرزوها
اين خانه آكنده از رمز و راز است. رمز و رازهايي كه شايد جوابي براي آنها پيدا نشود.
اشتباه نكنيد، اين خانه به رغم تمام قابليت هايش هنوز تبديل به موزه نشده. گويي تمام اجزاي تشكيل دهنده اين خانه زماني از بيم نابودشدن نلرزيده اند.
اين خانه، خانه پير محمد احمدآبادي يعني همان دكتر محمد مصدق است و در خيابان فلسطين جنوبي پلاك ۳۱۰ واقع شده است.
اين خانه كه متاسفانه امروزه رنگ و رويش را از دست داده و روز به روز به فراموشي نزديك تر مي شود گويي كه در دل خود هزاران گله و شكايت دارد. اين خانه بي گمان از تمام بي مهري ها و بي خيالي هاي ما دل پردردي دارد. البته حق هم دارد.همين نماي بي روح و خسته برآمده از دوران هاي سياه، همه چيزش ديدني است، چرا كه رويدادهايي را شاهد بوده كه كمتر مكاني اقبال آن را پيدا مي كند.
آنگونه كه مي گويند تاكنون هيچ مرمت و بازسازي در هيچ جاي اين خانه صورت نگرفته است، به جز مواردي كوچك كه به تخريب نزديكترند تا تعمير. معلوم نيست كه خانه مصدق در فهرست مكان هاي تاريخي ميراث فرهنگي قرار گرفته يا خير، اما آنگونه كه از ظاهر قضيه پيداست كسي آنچنان علاقه اي به اين خانه از خودش نشان نداده و نمي دهد. اين خانه نسبتاً بزرگ با حياط مصفايش زماني با تمام نيروي خود حافظ جاني بوده كه بهرحال و با هر شيوه، شب ها و روزهايي را براي رساندن ملت به حق و حقوق ملي و قانوني خود گذرانده و تق تق صداي پاهايش هنوز همچون ثانيه گردان در ساعت جاودانه زمان انعكاس دارد.
پله هاي يك سرداب تاريك
همين كه به نزديكي هاي اين محل برسيم به سرعت درخواهيم يافت كه در اصلي و بزرگ آن كه به حياط راه دارد عوض شده و تابلوي بي رنگ و روي خوابگاه دانشجويي در سمت راستش با هزار من سريش هم به اين قباي كهنه اطلسي نمي چسبد. درخت هاي زمستان زده اطراف، گويي هرم بي حس خود را به اين خانه دميده اند.
اينگونه برخورد حيرت انگيز با چنين خانه اي مي تواند ريشه درغفلت داشته باشد. يك اتاقك كوچك در انتهاي حياط درست در سمت راست نگاهم را به خود خيره مي كند. ناخودآگاه با خيال خودم از پله هاي كوتاه سمت چپ بالا مي روم و در چوبي و رنگ و رورفته را فشار مي دهم و به اتاقي تقريبا۳۰ متري مي رسم كه با يك در چوبي ديگر به راهرويي نه چندان طويل ختم مي شود. در انتهاي راهرو و در گوشه سمت چپ يك اتاق كوچك واقع شده و كمي اين طرف تر سرويس بهداشتي و مابقي قضايا. نگاهم را به سمت راست مي چرخانم و چشمم به چند پله كوتاه ديگر مي افتد كه به سردابه خانه ختم مي شوند. لحظه اي غرق در تصويرسازي هاي ذهني در آن زمان مي شوم و سعي مي كنم پيرمحمد را درحال بالاآمدن يا پايين رفتن از آن پله ها در ذهنم بازسازي كنم، از ريخت و پاش اطراف هيچ نمي گويم چون لا زمه زندگي دانشجويي است.
به علاوه اينكه، هيچ يك از ساكنان اين خانه تقصيري ندارند و كساني كه رنج خوابگاه نشيني را تجربه كرده اند به همه بروبچه ها حق مي دهند.
حتي متوليان كنوني اينجا را هم، نمي توان مقصر دانست چون حداقل، كاري كرده اندكه چند نفر دانشجو سرپناهي داشته باشند و بايد براي اين عمل دستشان را به گرمي فشرد. منظور از اين نوشته خداي ناكرده آن نيست كه دانشگاه هنر، بچه هاي دانشجو را از اينجا بيرون و مثلاً تبديل به موزه كند، بلكه هدف آن است كه اين مكان مهم به همگان معرفي شود و اگر روزي روزگاري گذر كسي به حوالي خيابان فلسطين جنوبي افتاد، كمي مكث كند و از بيرون نيم نگاهي به شمايل خسته، اما استوار خانه بيندازد. زياد دور نيست، همين الان كوچه لقمان ادهم را حفظ كنيد چون خانه درست در نبش اين كوچه واقع است. قصد ديگر اين نوشته يادآوري اين مساله است كه در هيچ جاي دنيا رسم نيست محل زندگي بزرگان به بوته فراموشي سپرده شود. شايد مسوولان دانشگاه هنر با اين نيت خير قصد آن داشته اند تا با اين كار، منزل آدمي كه با وجود اشتباهاتي ، آن همه تلاش براي اين ملت انجام داده را بي مصرف نگذارند كه كاملاً پذيرفتني و محترم است. بي گمان اگر خود مصدق هم زنده بود همين كار را مي كرد. چون آدمي با آن حضور پرحجم و علاقه ذاتي به حق ملت، بالاخره روحش از اين امر ناخشنود نيست. اما هم اكنون بر ماست كه نوع نگاهمان از اين خانه را عوض كنيم و حداقل به عنوان يك مكان اداري مورد استفاده اش قرار دهيم. اگر اينگونه عملي صورت بگيرد مي توان پذيرابودن چندين ساله اين مكان از صدها دانشجوي موفق را هم به افتخاراتش افزود.
به نظر مي رسد كه اين كار دو مورد اساسي براي دانشگاه محترم هنر داشته باشد. البته هدف از سود، خداي ناكرده سود مالي نيست، چون اهل هنر به هرچه كه بينديشند اين يك فقره را چندان جدي نمي گيرند. منظور از سود، همان سود معنوي است. دانشگاه هنر مي تواند با استفاده اداري از اين مكان مجال اين را به علاقه مندان بدهد كه حداقل بتوانند سري به درون خانه بزنند. به هرحال آدم هاي زيادي مشتاق اند كه فضاي داخلي اينجا را ببينند و متاسفانه اين شانس با حضور بچه هاي دانشجو ميسر نيست.
تدبير و نجات
معماري خانه، معماري مخصوص دوران رضاشاه است، به خصوص محيط داخلي خانه. دروديوار خانه آكنده از حسي عجيب است. تصوير تلخ محاصره اش، به آتش كشيده شدنش، دستگيري و محاكمه صاحبش و از همه مهمتر تبعيدش، همگي اين تصاوير گويي به جسم و جان خانه چسبيده اند. آجرهاي رنگ باخته و بالكن خيال انگيز با آن نرده هاي منحصربه فرد هرگز با كيوسك نگهباني تازه تاسيس همخواني ندارند. همين كيوسك اين گمان را به ذهن متبادر مي كند كه ظاهراً قرار است خانه مصدق حالاحالاها خوابگاه باقي بماند. قانون رفت و آمد به درون خانه كمي سخت تر شده و حتي براي نوشتن همين گزارش بايد بداخلاقي نگهبانش را پذيرفت. البته نبايد از حق گذشت، او هم وظيفه قانوني اش را انجام مي دهد، اما لااقل مي تواند اين رعايت قانون را با كمي ملاطفت به مراجعه كننده انتقال دهد.به هرحال بايد خيلي سريعتر تدبيري انديشيد تا از فرسودگي هرچه بيشتر اين خانه خيال انگيز، جلوگيري به عمل آيد. بايد اين را هم اضافه كرد كه قصد هيچ دانشجويي تخريب محل زندگي اش نيست. قطعاً خود مسوولان دانشگاه هنر هم به اين قضيه واقفند، اما ما بر حسب وظيفه اطلاع رساني گوشزد مي كنيم كه يك روز هم، يك روز است. بيائيد نگذاريم اين تنها بناي به جامانده به عنوان شاهد مردي دلسوزملت از اين بيشتر رنگ ببازد.