پنجشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره - ۳۳۳۹
تهرانشهر
Front Page

وقتي آسمان آيينه سال شد
نگاه كن كه چه برفي مي بارد
از برف به عيد رسيدن چه آسان است، به سادگي گذشت چند روز. بد يا خوب، روزها مي  گذرند و گذشتشان دست ما نيست
004668.jpg
«برف» مظهر تضاد است. در شهر كه قدم بزنيد فاصله اندك عشق و نفرت را درنگاه مردم به برف مي خوانيد.
عكس: ساتيار
شهرام فرهنگي 
درست به اندازه خوب بودنش بد بود. يك نفر به شكوفه هاي پرپر شده باغي كه صاحبش را نمي شناخت فكر مي كرد. ديگري فكر دير رسيدن به محل كار و نگاه پر معني رئيس بود، آن يكي به خيابان خواب هاي شهر فكر مي كرد و آخري هم پشت پنجره اتاقش به بيرون خيره شد، سيگار دود مي كرد و مي گفت: «خدايا چه روز قشنگي آفريدي.»
دلخور نشويد. برف از آسمان مي آيد و روي دل هر كسي يك جور مي نشيند. يكي دلش مي گيرد از آسماني كه با برف سياه شده و يكي از ديدن همين آسمان ذوق زده مي شود.
وقتي كه اين چند كلمه روي كاغذ كاهي مي ريخت، پس از گذشت دو روز هنوز از آسمان برف مي باريد. وقتي كه شما اين چند خط را مي خوانيد شايد هوا آفتابي باشد، اما مهم نيست. مهم آن برفي بود كه درست وقتي از آمدنش نااميد شده بوديم آمد و شد بهانه اي براي نوشتن آخرين مطلب سال.
درست وقتي كه روي ايوان دفتر روزنامه ايستاده اي، به برف نگاه مي كني و در فكر فرو رفته اي كه مطلب را چطور ادامه بدهي، يك دوست در را باز مي كند و مي گويد: «به به چه هوايي.» در را باز مي كني كه وارد تحريريه بشوي ويكنفر مي گويد: «لطفا در را ببنديد، سردمان است.»
... و اين ماجرا بهترين اتفاق براي درك برف بود. برف مثل معشوقه اي مي ماند كه پشت ظاهر زيبايش دردسرهايي بزرگ نهفته. اين است كه هم بايد به احساس آن كسي كه براي ريزش شكوفه ها نگران است احترام گذاشت و هم آن كسي كه پشت پنجره خانه اش خدا را بابت فرو ريختن برف از آسمان سپاسگذار است.
«برف» مظهر تضاد است. در شهر كه قدم بزنيد فاصله اندك عشق و نفرت را درنگاه مردم به برف مي خوانيد. جاي گلايه نيست. تضاد در همه جا ديده مي شود. حتي در سوئيس كه مردمانش در رعايت نظم شهرتي جهاني دارند، يا در آمريكا كه هر بار نامش را مي شنويم ياد آرمانشهر مي افتيم و يا آلمان كه روزگاري هركسي دلش مي گرفت، چمدان هايش را مي بست و راهي آنجا مي شد. «آرمانشهر» تنها متعلق به قصه هاست. در حقيقت گريزي از تضاد نيست. شايد بهتر باشد، نگاه خوشبينانه  يا بدبينانه به برف را فراموش كنيم و در واپسين روزهاي سال ۸۲ تنها آن را بهانه اي بدانيم براي نوشتن مطلبي كه بوي عيدمي دهد.
از برف به عيد رسيدن چه آسان است، به سادگي گذشت چند روز.
بد يا خوب، روزها مي  گذرند و گذشتشان دست ما نيست. ماجرا مثل اتفاقي است كه همين هفته آخر برايمان رخ داد. اول هفته زير نور آفتاب عرق ريختيم، وسط هفته زير باران خيس شديم بعد برف را ديديم و از آخر هنوز خبر نداريم. «آسمان» اين هفته آيينه سال ۸۲ بود. سالي كه از آن خاطراتي تلخ در ذهنمان باقي مانده. زلزله، سقوط هواپيما، حادثه قطار نيشابور، انفجارهاي كربلا و چندين و چند تلخي ديگر، اما بي انصافي است اگر حتي خوشي هاي زودگذر اين سال را به فراموشي بسپاريم. سال ۸۲ روزهاي آفتابي هم داشت اين «برف» آخر را هم به حساب صداقت سال ۸۲ بگذاريد. سال ۸۲ نخواست كه در هفته آخرش خودش را «خوب» توصيف كند. بابت ريختن شكوفه هايي كه قرباني اين صداقت شدند بر سال ۸۲ لعنت نمي فرستيم. بدون كينه پاي سفره هفت سين مي رسيم و به سال ۸۳ مي نشينيم. شايد روز آخر سال جديد، از آفتاب نوشتيم!

كودك ما
004659.jpg
وقتي متولد شد بالاي سرش بوديم. حضور در لحظه ورود يك نوزاد به دنيا لذتي است كه نصيب هر كس نمي شود. ما از اين لذت برخوردار شديم.
روز اول خيلي بي ريخت بود. مثل اغلب نوزاداني كه وقتي به دنيا مي آيند مادرها برايشان ضعف مي كنند و پدرها با ديدن صورتشان قند توي دلشان آب مي شود. مساله اين بود كه ما هم مثل تمام آن پدر و مادرها زشتي چهره تازه متولد شده كودكمان را نديديم. چند ماه گذشت تا فهميديم كودك ما روز اول چقدر بدقيافه بود!
... چند ماه گذشت. آب و هواي اين شهر پرهياهو رفت زير پوست كودكمان و او بزرگ شد. دست اش را گرفتيم ودور شهر چرخانديم. با استعداد بود و زود ياد مي گرفت. زلزله را درك كرد، مرگ را فهميد، شادي را خنديد، فقر را بو كشيد و ديد كه آسمان گاهي ابريست و گاهي آفتابي.
كودك ما بزرگ شد، ما فراموش كرديم كه روز اول چقدر زشت بود. ما حتي فراموش كرديم كه داخل شناسنامه اش دنبال نام پدر و مادر بگرديم. اصلا شايد بهتر باشد كه اين كودك به جاي پدر و مادر چندين و چندپدرخوانده و مادرخوانده داشته باشد. اينكه از شكم كدام مادر متولد شد ديگر اهميتي ندارد. مهم فرزندي است كه مي خواهد زود بزرگ شود و همه مي دانند كه يك پدر و يك مادر برايش كم است!
سال كه تحويل شود، كودك ما تازه ۶ ماهه مي شود. درست است كه زود بزرگ شده اما هنوز كوچك تر از آن است كه بخواهيد از آن مثل يك آدم عاقل و بزرگسال انتظار داشته باشيد.
اين كودك تا بزرگ شود ما بايد تاوان شيشه شكستن ها، ترقه پرت كردن ها، شيطنت ها و تنبلي اش در مدرسه را بپردازيم.
امروز كه ۶ماهه است ما تنها به اين دلخوشيم كه ديگران مي گويند كودكتان چه باهوش و زيباست.
شايد اين تمجيد تنها از روي تعارف باشد اما ما كه مثل روز اول زشتي كودكمان را نمي بينيم اين تمجيد را جدي مي گيريم. شما راحت راحت، ساده ساده حقيقت را به ما بگوييد.
كودكي كه نامش را «ايرانشهر» گذاشته ايم زشت است يا زيبا؟

فرصتي براي فرار از ترافيك
پياده روي با ژرژ روز هشتم
004665.jpg
محمد جباري 
به صندلي تاكسي لم مي دهيد و سعي مي كنيد به صداي بوق ماشين ها گوش نكنيد، ولي تصوير عقربه هاي ساعت از جلو چشمانتان محو نمي شود. باز به ساعت نگاه مي كنيد. يك ربع ديگر گذشته است و شما تنها چند متر جابه جا شده ايد. به دوروبرتان نگاه مي كنيد. همان ماشين هاي آشنا و آدم هاي تكراري كه چند لحظه پيش ديده ايد. سرتان را آرام روي صندلي مي گذاريد و سعي مي كنيد حواستان را از اين شلوغي پرت كنيد. به چيزهاي مختلفي فكر مي كنيد. به كارتان و حقوق آخر ماهتان، به عيد كه هنوز نمي دانيد چه برنامه اي براي آن داريد، به مطلبي كه در مجله خوانده ايد و فلان برنامه تلويزيوني كه خيلي از آن خوشتان مي آيد. ولي يك دفعه نگاهتان به ساعت ماشين مي افتد و از همه اين فكر و خيال ها بيرون مي آييد و به اين فكر مي كنيد كه از اين جهنم كي بيرون مي آييد. باران شديد هم شروع شد. چراغ هاي سر چهارراه مرتبا سبز و قرمز مي شوند بدون اينكه هيچ تغييري درحركت ماشين ها صورت بگيرد. ماموران راهنمايي رانندگي هم حسابي كلافه شده اند.
گلفروشي به شيشه ماشين مي زند. او هم كه ديگر وقت گير آورده، تو اين هيري ويري كي حوصله گل خريدن دارد. موهاي گلفروش حسابي خيس شده و با آن يك لا پيراهن حتما حسابي هم سردش شده. چند لحظه به قيافه اش خيره مي مانيد. قيافه اش شما را ياد كسي يا چيزي مي اندازد. بلاهتي در قيافه اش هست كه.... ژرژ! ژر ژ روز هشتم! اين كلمات را اينقدر بلند مي گوييد كه بغل دستيتان با تعحب بهتان نگاه كند، ولي گلفروش خيس واقعا شبيه ژر ژ شده. همان ژر ژ ظاهرا ديوانه كه تو فيلم «روزهشتم» زندگي آن مرد «متشخص و باكلاس» را حسابي عوض كرد. آن كارمند ارشد يك بانك كه هر روز عادت داشت مقدار زيادي از وقتش را در ترافيك خيابان هاي پاريس بگذراند و بوق بزند، ولي آشنايي با ژرژ باعث شد پشت پا به همه زندگي خسته كننده اش بزند، پيش خانواده اش برگردد و صبح ها به جاي اينكه وقتش را در ترافيك خيابان ها صرف كند، در همان خيابان ها با پاي پياده خوش بگذراند. اين جاي فيلم كه يادتان مي آيد، يك چيزي تو سرتان به صدا درمي آيد. به هواي باراني بيرون نگاه مي كنيد و اينكه چترهمراه نداريد. ولي ژر ژ قوي تر از اين حرف هاست.
سريع پول درمي آوريد و كرايه را حساب مي كنيد و در حاليكه نگاه متعجب بقيه مسافران را پشت سر داريد، از ماشين پياده مي شويد. اولين قطره باران كه به سرتان مي خورد، حسابي حالتان جا مي آيد. نگاهي به مسافران داخل ماشين ها مي اندازيد كه از پشت شيشه باران خورده ماشين ها، تنها تصويري محو از آنها باقي مانده است. به پياده رو مي رويد و دست در جيب به سمت خانه راه مي افتيد.

صبح تا شب
جواد رسولي 
اين آخرين صبح تا شب سا ل۸۲ است. فكرش را بكنيد. به همين زودي تمام شد. تازه كجايش را ديده ايد، سال آينده از اين سريع تر مي گذرد و سال بعدترش از اين دو تا هم زودتر تمام مي شود وهمين جور تا آخر. تصوير ترسناكي است، مي دانم، اما چاره چيست؟ تا همان آخر كه نمي شود فرار كرد. از اين كه چهار پنج ماه با اين ستون همراه بوده ايد (همراه بوده ايد؟) ممنون. با بچه هاي صفحه قرار گذاشته ايم سال بعد بهتر باشيم، مطلب هاي بهتري كار كنيم و سراغ موضوعات جذاب تري برويم و از اين جور حرف ها كه همه موقع بستن آخرين صفحه سال مي زنند. آخرين جمله هم اين كه سال نو مبارك؛ عيد خوش بگذرد.
سينما
مارمولك با بازي پرويز پرستويي، كما با بازي محمدرضا گلزار، مهناز افشار، امين حيايي و آتيلا پسياني، بوتيك با بازي گلزار، يوسف تيموري، گلشيفته فراهاني و رضا رويگري و بالاخره ملاقات با طوطي كه پر از بازيگر ستاره است (محمدرضا فروتن، مهتاب كرامتي، ماهايا پطروسيان، ميترا حجار، مرجان شيرمحمدي و خيلي هاي ديگر) اكران نوروزي سينماهاي تهران هستند. اگر خواستيد بخنديد و خوش بگذرانيد، مارمولك را پيشنهاد مي كنيم و اگر حس و حال ديدن فيلم تلخ اما خوب را داريد، بوتيك را ببينيد.
كتاب 
«دوازده داستان» جعفر مدرس صادقي تجديد چاپ شده است. اين كتاب را نشر مركز سال ۶۹ چاپ كرده بود و حالا بعد از سيزده سال دوباره آن را با چاپ جديد به بازار فرستاده. از اسم كتاب پيداست كه تويش با ۱۲ تا داستان كوتاه طرف هستيد كه در فاصله سال هاي ۵۴ تا ۶۷ نوشته شده اند. قيمت كتاب ۲۱۵۰ تومان است و چاپ دوم كتاب به تعدا د ۸۰۰ نسخه منتشر شده. طراح جلد اين چاپ هم ابراهيم حقيقي است.
فرهنگسرا
امروز پنج شنبه است و طبق برنامه هاي فرهنگسراي سالمند، كانون خبرنگاري (ساعت ۱۲ تا ۱۴)، كانون نقاشي نابينايان (ساعت۱۴ تا ۱۶) و كانون هنري مهر (ساعت ۱۲ تا ۱۴ در نگارخانه آبي) امروز برگزار مي شوند. براي آخرين بار امروز نمايش ناي ني به كارگرداني يدالله اكبري در فرهنگسراي اشراق و سالن گلبانگ اجرا مي شود (ساعت ۹ تا ۳۰:۱۰).
فرهنگسراي دانشجو در تعطيلات نوروزي و از ۶ تا ۱۰ فروردين ميزبان اردوي آمادگي مرحله دوم المپياد علمي كشوري است. اين اردو از ساعت ۷ تا ۱۹ برگزار مي شود. اگر يك وقت هوس كرديد قيافه چند تا نخبه علمي و شاگرد زرنگ را تماشا كنيد، مي توانيد سري به اين فرهنگسرا بزنيد.
نمايشگاه سبزه هاي فانتزي و شمع هاي تزييني امروز هم در فرهنگسراي خانواده برقرار است. در فرهنگسراي بهمن فيلم شب دهم ساخته جمال شورجه به نمايش در مي آيد و در فرهنگسراي خانواده مي توانيد فيلم غوغا (به كارگرداني سعيد سهيلي) را ببينيد. نمايشگاه عكس بام شكسته بم هم در فرهنگسراي نياوران برقرار است.
جشن 
روز شنبه اول فروردين در خانه كودك شوش مراسم ويژه اي برگزار مي شود. قرار است كودكان بي سرپرست منطقه شوش و دروازه غار به همراه چند تا از مربياني كه در اين خانه به آنها درس مي دهند دور هم جمع شوند، خانه را تزيين كنند و دور سفره هفت سين براي رسيدن سال نو آماده شوند. شما هم مي توانيد در جمع آنها شركت كنيد. كافي است ساعت ۹ صبح برويد به خانه كودك شوش كه آدرسش هست: ميدان شوش، كنار سينما شباهنگ.
تلويزيون 
امروز و امشب مي توانيد سه تا فيلم خوب تماشا كنيد. ساعت ۳۰:۱۵ شبكه ۴ فيلم ريش قرمز را كه جزو كارهاي خوب كوروساوا است پخش مي كند. سينما يك هم ساعت ۲۲ هنري پنجم ساخته كنت برانا را نشان مي دهد.
اين كنت برانا (كه در فيلم نقش هنري را بازي مي كند) همان بازيگري است كه در قسمت دوم سري فيلم هاي هري پاتر به جاي پروفسور لاكهارت ظاهر شده است. ساعت ۳۰:۲۲ هم شبكه تهران فيلم مقصد نهايي ۲ را نمايش مي دهد.
امشب نقطه چين را كه ساعت ۴۵:۲۲ از شبكه ۳ پخش مي شود از دست ندهيد. شبكه ۵ هم يك قسمت از سريال  هلي كوپتر امداد را ساعت ۲۱ پخش مي كند. در ضمن مجموعه داستاني O+ (ا مثبت) هم از فردا شب ساعت ۱۵:۲۲ از شبكه يك هر شب پخش خواهد شد. پزشك دهكده و بچه هاي خيابان هم سريال هاي ديگري هستند كه جمعه از تلويزيون پخش مي شوند. عيدتان مبارك.

شناسنامه
مدير پروژه:
ناصركرمي 
دبير تحريريه:
پژمان راهبر
زيباشهر:
برديا افشين(دبير)، رضا محدث اردبيلي
حوادث:
احمد جلالي فراهاني(دبير)، عليرضا رحيمي نژاد، عليرضا جلائيان، حميده عبدالهي
تهرانشهر :
شهرام فرهنگي(دبير)، جواد رسولي، امير قادري، محمد جباري، مسعود مير
سفرو طبيعت:
حميد ذاكري(دبير)، معصومه صفايي، ايمان مهدي زاده 
درمانگاه :
اديب وحداني(دبير)، عليرضا آشوري، لاله ميراسكندري
آرمانشهر:
حامد قدوسي
درشهر :
اكبر هاشمي(دبير)، سعيده امين، سعيده عليپور، عليرضا كيواني نژاد، آزاده بهشتي، سهيلا بيگلرخاني
جهانشهر:
مازيار اسلامي(دبير) ، مهرداد مشايخي،
طهرانشهر:
فرزين شيرزادي، رسول آباديان، ماني راد
عكس:
ساتيار امامي(دبير)، هادي مختاريان
يك شهروند:
اميد پارسانژاد
مدير فني:
مسعود قدرت نما
صفحه آرايي:
امير موسي كاظمي، مازيار توسكي، شيوا شكاري پور
حروفچيني:
مرجان نور، زهرا سياح نظري، شهرام هادي، بهنام بهارلويي
منشي تحريريه:
هيوا عزت پور
تصحيح:
حميد رضا شيخي، ماندانا حميدي، فاطمه آقازاده، امير هوشنگ توكلي، ليلا درخشان نسب
اديت عكس:
مرجان عبداللهيان
با تشكراز:
محمد علي اينانلو، بهزاد افشاري، ابوالحسن مختاباد، ايرج باباحاجي، بهرام هوشيار يوسفي، مهران ملكوتي، مانا لقماني، پيام مومني، سارا صرافي زاده، ندا فرامرزيان، رضا اسدي، رامين رهبر يعقوبي، شهريار وقفي پور، مرضيه ورواني فراهاني، مژگان جمشيدي، فاطمه عليزاده، ماهرخ دانشيار، ميثم خروشي، حسين يگانه، عباس جعفري، پورنگ پورحسيني، پروانه محب  علي، مازيار فكري ارشاد، پرويز كرمي، آرش نصيري، فرانك آرتا، علي الله سليمي و نيك آهنگ كوثر

استاد تجويدي و اميدواري براي بهبودي
004662.jpg
استاد علي تجويدي موزيسين نامي ايران در بستر بيماري است. اين روزها و به تناوب برخي از چهره هاي نامي موسيقي از اين چهره ماندگار موسيقي ديدن مي كنند. هيات مديره خانه موسيقي چندي قبل از استاد ديدن كرد و داود گنجه اي براي لحظاتي ويولن استاد را به دست گرفت و قطعاتي را با آواز نصرالله ناصر پور اجرا كرد. چندي بعد كانون آواز خوانان نيز به عيادتش رفتند. استاد اگر چه بر بستر بيماري است و از درد پشت مي نالد، اما روحيه اي قوي و مستحكم دارد و اين رامي توان از چشمانش خواند. ما نيز اميدواريم كه استاد تجويدي سلامت خويش را بازيابد و جامعه موسيقي و شهروندان علاقه مند به آثار ايشان بتوانند، صداي خوش سازش را ديگر بار بشنوند.

مردم
انتوني  هاپكينز
از سال هاي سال پيش بازيگر معروفي بود، اما با نقش آفريني حيرت انگيزش در سكوت بره ها همه او را شناختند. بعد در ميانسالي به يك ستاره سينما تبديل شد و در همه جور فيلمي بازي كرد. از نقش ريچارد نيكسون در فيلم نيكسون اليوراستون گرفته تا نقش هانيبال لكتر در ادامه سكوت بره ها. اين يكي دو سال اخير اما خبر چنداني از هاپكينز نبود. لكه ننگ بشري ساخته رابرت پنتون هم چندان كار نكرد. اما امسال اوضاع خيلي بهتر است. او در اسكندر ساخته اليور استون با كالين فارل همبازي است. در قسمت دوم فيلم زورو هم بازي دارد و بالاخره اين كه در فيلمي به اسم پاپا، نقش پاپا را بازي مي كند. پاپا هم كه مي دانيد لقب كدام نويسنده معروف است؟ ارنست همينگوي.
كيانوش  عياري 
كارگردان موفقي به حساب مي آمد. اما تا وقتي فيلم انساني «بودن و نبودن» را نساخته بود، اين قدر محبوب نبود. فيلم بعدي او اما به نام سفره ايراني، داستان يك اسكناس هزار توماني كه همين جور دست به دست مي گردد، انتظارها را برآورده نكرد. پس به تلويزيون آمد كه پيش از اين برايش مجموعه خانه به خانه را ساخته بود و سريال هزاران چشم را ساخت كه بعد مدت ها خيلي ها را وادار كرد كه به جز ايام فوتبال تلويزيون شان را روشن كنند و به آن چشم بدوزند. عياري كه قبل از پخش موفق هزاران چشم، توليد يك مجموعه تلويزيوني ديگر را هم آغاز كرده بود، حالا قرار است توليد اين مجموعه موفق را ادامه دهد و سري دومش را بسازد. اين وسط او به بم رفت تا فيلمي درباره زلزله بم بسازد و با توجه به تم اصلي بودن و نبودن، لابد زندگي را از دل مرگ بيرون بكشد.
حميد نعمت ا...
وقتي دستيار سابق بيضايي، فيلمي مثل زمانه را ساخت، همه انتظار داشتند كه اولين فيلم دستيار سابق مسعود كيميايي، يعني حميد نعمت ا... از آن هم بدتر باشد. وقتي بوتيك در بخش مسابقه جشنواره فجر پذيرفته نشد و در بخش ميهمان به نمايش درآمد، حدس هاي همه تاييد شد. ولي به هر حال يك جور كنجكاوي درباره اين فيلم هم وجود داشت. پس جماعت به ديدنش نشستند و در كمال تعجب از اين فيلم خوششان آمد. از اين به بعد بود كه موج تشويق و تاييد درباره اين فيلم ارزان چهل، پنجاه ميليون توماني كه البته با دقت و وسواس ساخته شده بود، آ غاز شد و تا زمان نمايش عمومي آن كه از چند روز پيش شروع شده، ادامه پيدا كرد. و تا به حال هم كه بد نفروخته. پس از اين موفقيت، حميد نعمت ا... تصميم گرفته دومين فيلمش به نام بي پولي را بسازد

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   حوادث  |   در شهر  |   درمانگاه  |   زيبـاشـهر  |
|  سفر و طبيعت  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |