سه شنبه ۱۸ فروردين ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۳۴۳
به ياد محمدصادق نظمي افشار
راوي جاده ابريشم به سفر ابدي رفت
004917.jpg
ناصر كرمي 
بيست و هشتم اسفندماه گذشته، دانش جهانگردي در ايران از هميشه تهيدست تر شد. صادق نظمي افشار، محقق برجسته گردشگري و مجري طرح تحقيقاتي عظيم «امكان سنجي احياي جاده ابريشم در ايران» در اين روز، در مدخل يكي از تونل هاي جاده چالوس بر اثر اصابت سنگي سرگردان كه بر سقف خودرو اش فرود آمد، نه فقط سفر نوروزي اش كه زندگي پربارش را در آستانه چهل سالگي نيمه تمام گذاشت.
در ايران، به ندرت محقق فعال و نامداري در حوزه جهانگردي مي شناسيم. تعداد طرح هاي جامع تحقيقاتي در حوزه ايرانگردي نيز كه از روش علمي روزآمد و كارايي درخور انتظار برخوردار باشند، حتي از تعداد محققان اين بخش نيز كم شمارتر است. آنچنانكه اشتباهات فاحش برنامه ملي توسعه گردشگري ايران، باعث مي شود حتي ورق زدن خلاصه ويرايش شده اين برنامه نيز عرق شرم را بر پيشاني بنشاند. در اين ميان طرح احياي جاده ابريشم يك استثنا در تاريخ تحقيقات گردشگري در ايران است. طرحي كه نظمي افشار و همكارانش در گروه واسپور با وسواس تمام طي دو سال دشوار انجام دادند. اين اواخر يك بار جايي فرصتي دست داد تا با او صحبت كنم. گله داشت كه طرحي را كه آنها با خون دل انجام داد ه اند، كارفرماي مرتبط بي آنكه حتي تورق كند، زينت القفسات اتاق كرده است.
مي گفت قرار بوده بر مبناي طرح ،جذب سرمايه گذاري براي فعال سازي جاذبه هاي جاده ابريشم در ايران آغاز شود، اما كارفرما حتي قدر هزينه اي را كه خودش براي انجام طرح پرداخته نمي داند و دست كم كارشناسانش را وادار نمي كند يك بار مجلدات طرح را از رو بخوانند. او بسيار شيفته ايران بود. بيش از ۲۰۰ مقاله از او منتشر شده است. براي تحقيقاتش در زمينه گردشگري و فرهنگ ايران از سوي سازمان جهاني جهانگردي و سازمان يونسكو مورد تقدير قرار گرفته بود.نظمي افشاردستي هم در طنز داشت و بسياري شايد هنوز نوشته هايش در مجله گل آقا را با امضاي «ممصادق» فراموش نكرده باشند. (ناگفته نماند طنزهايي نيز كه با امضاي «عيال ممصادق» چاپ مي شد، نوشته همسر او بود كه وي نيز در آن حادثه دردناك به شدت مجروح شد و هنوز نيز در اغما به سر مي برد.)البته تخصص اصلي نظمي افشار انطباق وقايع تاريخي با حوزه هاي جغرافيايي بود. افتخار مي كرد به اينكه توانسته محل دقيق وقوع چندين واقعه مهم تاريخ باستان ايران را تعيين كند. در تحقيق، پر وسواس و عاشق و در سلوك فردي همچون همه آدمياني كه به زيور دانش آراسته اند مهربان و فروتن بود.
... و افسوس كه عمده آنچه كه آغاز كرده بود، نيمه تمام ماند.

آقاي كند دست و آقاي جانسون
وقتي از آقاي بي بي كينگ پرسيدند كه چه چيزي را در نوازندگي خودش تقليد مي كند و چرا تقليد مي كند، به جاي اين كه سراغ جمله پابلو پيكاسو برود كه اگر چيزي براي دزديدن وجود داشته باشد من آن را مي دزدم گفت: خب، همه تقليد مي كنند. شما به اريك كلپيتون توجه كنيد كه مسلما تحت تاثير رابرت جانسون است اين غول مهربان سياهپوست گياهخوار گيتارنواز دردكشيده آنقدر دلرحم است كه يك بار وقتي در تلويزيون نحوه كشتن جوجه ها را براي تهيه كباب ديد، ديگر گوشت نخورد و اين روحيه حساس هر جور شائبه نيت براي تحقير را از بين مي برد. موسيقي بلوز يك نوع تقليد است مثل حرف زدن متعارف. ماواژه ها را ياد مي گيريم و از آن چه قرار داد شده استفاده مي كنيم، مگر كه شعر بخواهيم بنويسيم، كاري كه زبان را به هنر تبديل مي كند. در موسيقي بلوز هم عبارت ها و واژه ها و كلمه هايي وجود دارد كه اگر كسي بخواهد آن را اجرا مي كند، مثل گري مور كه دقيقا در تقليد از اريك كلپتون، بلوز را «حرف مي زند» اما درست مثل يك شاعر، اريك كلپتون و همان آقاي بي بي كينگ و معدودي ديگر از ميان ميليون ها آدمي كه بلوز مي نوازند، عبارت هاي بلوز در اجراهاي جدي معدود نوابغ بلوز تبديل به شعر مي شود.
شايد به همين دليل و به خاطر توانايي بلوز راشعرنواختي است كه كلپتون آقاي «كند دست» نام گرفته. در هنگامه گيتار الكتريك نوازي در جهان، اريك كلپتون اصلا دوست ندارد و به خوبي مي تواند انگشت هاي ورزيده اش را روي دسته گيتار بالا و پايين ببرد و آنها را به سرعت تكان دهد. او مي تواند حركت هاي محيرالعقول افرادي را تكرار كند كه فقط بلدند بنوازند و كليشه ها را تكرار كنند و به يمن تبليغات جدي در ماهواره ها و راديوها و تلويزيون ها و اينترنت و نشريات و امثال اينها، هي كار بفروشد. اما كلپتون يك سايت رسمي در اينترنت دارد كه فقط براي جمع آوري كمك به مراكز ترك اعتياد راه  اندازي شده است. هر گيتار فندراسترتوكستر كه با امضاي او فروش برود، ۱۰۰ دلار به حسابش ريخته مي شود و او مثل هر فرد ديگري عاشق سازهايش است. اما كلپتون چند سال قبل همه گيتارهايش را فروخت كه باز به همان مركز كمك كند. آهنگ هاي جاندار و پرمايه اي كه كلپتون مي نوازد و تجربيات زندگي بسيار تلخي كه داشته منابعي اند كه با تمرين و تحقيق و تكنيك و توانايي، او را به چهره اي تبديل كرده است كه هرچه مي نوازد در نوع خود بهترين است و يك انگليسي سفيد پوست رنگ پريده كم صحبت عبوس، موسيقي سيا هان در هر حال خوشحال غم كشيده بردگي را تحمل كرده را وقتي مي تواند بنوازد كه خيلي چيزها را جدا از آنچه ياد شده بتواند داشته باشد. از ميان آن چيزها يكي از مهمترين ها و قابل ذكرترين ها و قابل اشاره ترين ها در اين مقال، اول شناخت آدم هايي است كه بتوان «استاد» ناميدشان و بعد نواختن كارهاي آن استادهاست.
رابرت جانسون در ۲۷ سالگي به علت مسموميت در گذشت. تا آن وقت هم فن آوري ضبط در دنيا آنقدر بد بود كه همه اعضاي گروه در يك استوديو بايد مي نشستند و با هم موسيقي مي نواختند. پس اگر بنا بر اجراي نت به نت و خيلي دقيق آثار قرار مي گرفت، طبيعتا كار هم سخت بود و هم اجراها، احتمالا به دليل تمركز شديد بر درست نواختن آهنگ، قدري كم حس، اما در موسيقي بلوز هميشه و همه جا اصل بر بداهه نوازي و دربسياري اوقات، بر بداهه خواني است. اما اين هم باعث نمي شود كار در استوديو بسيار آسان شود. اگر مي شنويم كه ستيوي ري وان فقط در يك روز يك آلبوم كامل از آثار بسيار سخت خودش و ديگران را ضبط كرد، بامهمترين چهره تواناي موسيقي گيتار در دو دهه گذشته طرفيم، با يك استثنا كه اتفاقا اريك كلپتون در كشف و معرفي او نقشي به سزا داشته است. خيلي ها كه خوب نمي دانند قضيه بلوز چيست، صدها ساعت در استوديو اين طرف و آن طرف مي روند تا اين موسيقي را در بياورند، اما رابرت جانسون استاد كامل بود و هر آنچه كه نواخت به دليل كيفيت بد ضبط در استوديوهايي كه حاضر بودند كارهاي سياهپوست ها را در نيمه اول قرن گذشته ضبط كنند، چندان موردتوجه مردم قرار نگرفت، مگر معدودي كه همه اش دنبال گوش دادن بودند و نه فقط شنيدن. اريك كلپتون يك شنونده عالي است او مثل برخي ديگر از موسيقي دان ها به خوبي بلد است گوش بدهد. اما بر خلاف بسياري ديگر كه وقتي شروع به نواختن مي كنند و فقط صداي خودشان را مي شنوند (يا حتي صداي خودشان را هم نمي شنوند) اريك كلپتون از وقتي به دليل نواختن عالي اش غول گيتار شده انگار بهتر شروع به گوش دادن كرده كه هي كارش بهتر شده و سرعتش در مقابل حس اش و به خاطر اجراي حس اش آنقدر كم شده كه آقاي كند دست(Mr.Slowhand) نام گرفته و اين نام را هم قبول كرده اين آقا بعد از اين همه سال تازه به اين نتيجه رسيده كه از ميان همه آدم هايي كه رويش تاثير گذاشته اند، بايد سراغ مهمترين آنها برود. كلپتون سال ها قبل تنها فرزند پسرش را از دست داد، درست فرداي روزي كه گفته بود از پدر بودن خوشحال است. كلپتون هيچ وقت پدري نداشت و دايي اش را ۴ سالي است كه از دست داده. بسياري از دوستان او مرده اند و اينها فقط جزيي از بلايا است. دو سال قبل كلپتون ازدواج كرد و يك دختر سه ساله دارد.
گويي وقت آن رسيده كه به سراغ گذشته برود و خودش را بجويد. او در سال ۱۹۹۸ آلبوم «زائر»(pilgrim) را روانه بازار كرد كه اسمش به اندازه كافي گوياست و كند دست ترين كار اوست. بعد از آنReptlle را به بازار داد كه در لغت به معني «جانور خونسرد» (مثل مار و كروكوديل) است و در اصطلاح به چيزي شبيه «كارتن خواب هاي» خودمان اطلاق مي شود. حالا آقاي كند دست از من و آقاي جانسون مي گويد. سياه پوست هاي تحقير شده آمريكايي دوست دارند خودشان را «شاه» ، «دوك» و امثال اينها خطاب كنند يا كسي به آنها بگويد آقا. حالا يك هفته اي گذشته از شروع وقتي كه اين سفيد پوست انگليسي خونسرد، به آنها« آقا» مي گويد.

دادكان: نگران يك تلنگر
004920.jpg
دكتر محمد دادكان رئيس فدراسيون فوتبال، از آن دسته مديراني است كه مي توان «امروزي» ناميد. آنها كه تا پيش از پذيرش مسووليت، همه مسوولان و مديران را مورد نقد و نكوهش قرار مي دهند، به بي كفايتي و فرصت سوزي متهم مي كند، انتقاد را مهم ترين راه پيشرفت امور مي داند و لاغير، اما به محض آنكه خود به همان مسووليت گمارده مي شوند، از مشكلات مي گويند، انتقادها را مغرضانه مي خوانند، شكست را طبيعي قلمداد مي كنند و غيره.
محمد دادكان نمونه تمام عيار چنين مديراني است. او منتقد درجه يك فدراسيون صفايي فراهاني بود. فوتبالي بودن، يدك كشيدن عنوان دكتر ظاهرا به او اين حق را مي داد تا در موضع يك منتقد آگاه از مشكلات و نارسايي ها بگويد.
او منتقد فدراسيوني بود كه به شهادت بسياري موفق ترين، كارآمدترين و با برنامه ترين فدراسيون بعد از انقلاب بود. بدشانسي صفايي فراهاني اين بود كه تيم به جام جهاني نرفت. دادكان هنگامي كه مسووليت فدراسيون را پذيرفت به بهانه مقابله با دشمنان صفايي، شمشير را از رو بست، اما پس از چندي مشخص شد كه اين روحيه بسته و انتقادناپذير استراتژي فدراسيون اوست.
دادكان اشتباهات فراواني مرتكب شده است. مي توان پيش بيني كرد كه اشتباهات فراواني هم مرتكب خواهد شد. به ما حق بدهيد به تخيل و بصيرت مديري كه همايون شاهرخي را مناسب ترين فرد براي سرمربيگري تيم ملي و محمد مايلي كهن را شايسته ترين فرد براي سرمربيگري تيم اميد مي داند بسيار شك كنيم. چنين تخيل و بصيرتي قطعا خام و در معرض خطاها و اشتباهات فراواني خواهد بود.
البته اين از آن مواردي است كه اميدواريم حق با ما نباشد. اگرچه دادكان به خاطر دشمنان فراواني كه در يك سال اخير براي خود تراشيده است در موقعيت بسيار آسيب پذير و شكننده اي به سر مي برد، موقعيتي شايد به شكنندگي يك تلنگر.

جمعه خوب، مسيحيان خوب و مل گيبسون خوب تر
كن كاسمر - آسوشيتدپرس 
برگردان: فرهاد فرجاد

مهمترين دوره از تقويم عشاي رباني، از ابتداي همين هفته براي مسيحيان آغاز مي شود، هر چند امسال، هفته پاك نزد آمريكايي ها متفاوت تر از هميشه است. همزمان با آغاز مراسم عشاي رباني در سالروز ورود عيسي مسيح به اورشليم، نمايش عمومي فيلم جنجالي و بحث برانگيز «مصائب مسيح» اثر مل گيبسون در سينماهاي آمريكا آغاز شده است تا محملي باشد براي يادآوري برخي واقعيت تاريخي پيرامون به صليب كشاندن مسيح.
اظهار نظر مردم در پي تماشاي فيلم از هم اكنون به گوش مي رسد.
جيل برنز، دندان پزشك ۴۶ ساله اي از اينديانا پوليس چنين مي گويد: فيلم در اين ايام مقدس و روحاني، به كل بينش مرا دگرگون ساخته است.
برنز كه همراه همسر و دو پسر نوجوانش به تماشاي فيلم نشسته مي افزايد: در تربيت پروتستاني من، هيچ گاه تا به اين اندازه روي جزييات تاكيد نشده بود. فكر مي كنم مراسم عشاي رباني امسال شمايلي متفاوت خواهد داشت. بعضي از كارشناسان مذهبي غرب عنوان داشته اند هدف اصلي گيبسون، معرفي يهوديان به عنوان عامل اصلي به صليب كشاندن مسيح بوده است، اما گيبسون با انكار اين ادعا بيان داشته است: تنها خواسته ام آخرين رفتارهاي مسيح را در لحظات پاياني عمرش به نمايش بگذارم. از ديگر سو، پاره اي از منتقدان هم معتقدند خشونت و خون فراوان در فيلم، به محو شدن پيام اصلي داستان انجاميده است.
با وجود تمام انتقادهاي مثبت و منفي، فيلم تنها در مرحله نخستين نمايش تاكنون بيش از ۳۰۰ ميليون دلار را از جيب مسيحيان ارتدوكس، كاتوليك و پروتستان بيرون كشيده و عايد سازندگان خود ساخته است.
از نكات عجيب اينكه كل ديالوگ هاي فيلم به زبان آرامي است. مل گيبسون يك مسيحي كاتوليك بسيار معتقد است و فيلمش به شكلي تلويحي به اين نكته اشاره دارد كه يهوديان به مسيح خيانت كرده اند. مل گيبسون ستاره استراليايي تبار است كه با فيلم هاي مدمكس به شهرت جهاني رسيد. سپس حضورش در مجموعه اسلحه مرگبار او را تا حد يك ستاره بدون جانشين بالا برد. گيبسون با ساخت فيلم شجاع دل موفق به دريافت جايزه اسكار شد. فيلمي سرشار از خشونت و خونريزي در باب قهرماني اسكاتلندي به نام والاس.
مل گيبسون از چهره هاي معتبر و خوشنام سينماي هاليوود است و متعلق به نسلي استراليايي است كه در ميانه دهه ۱۹۸۰ با ورود به سينماي آمريكا خوني تازه به آن تزريق كردند: پيتروير، فيليپ نويس، نيكول كيدمن و مايك نيوئل از ديگر چهره هاي معتبر اين نسل هستند.

حيدري، ارتقاي رنگ مدال
004923.jpg
عليرضا حيدري جوان تنومند و خوش برورويي است كه تقريبا همگي او رامي شناسيم. حالا اين حيدري عزيز كاري كرده كه گويندگان خبر ورزشي لبخندي بزنند و بگويند تيم ملي كشتي ايران مقابل روسيه به يك برد شيرين رسيده است. قضيه از اين قرار است كه تيم ملي ايران مقابل روسيه ۱۳ بر۱۳ مساوي شد و بر طبق مقررات، نبردهاي تن به تن بايد مورد بررسي قرار مي گرفت. خب، نتيجه اي هم كه حيدري مقابل الكسي شماروف به دست آورد آنقدر قاطع بود كه داوران راي به برتري تيم ملي ايران بدهند. حيدري آنقدر بنده خدا «شماروف» را اين ور و آن ور برد كه توانست يازده امتياز از او بگيرد.
شايد براي خيلي از علاقه مندان كشتي حضور حيدري در بازي هاي جام جهاني عجيب بود. در واقع اين عده گمان مي كردند كه بعد از دوناكامي در مسابقات جهاني آن هم درست در فينال و درست مقابل يك حريف( كورتانيتزه) او چهار گوشه تشك را ببوسد و تمام! در محافل كشتي هم دو نقره اي كه حيدري از رقابت هاي جهاني به دست آورده بود به عنوان آخرين مدال هاي اين كشتي گير خوانده مي شد.
اما حيدري عزمش را جزم كرد، از برزگر شور گرفت تا دوباره دو بنده تيم ملي را بپوشد تا حداقل در اين رقابت ها خودش را محك بزند، و چه محكي! قرار گرفتن در گروهي كه دو غول ديگر كشتي - روسيه و كوبا - حضور دارند كه سرشاخ شدن غول هاي اين كشورها حسابي مي تواند خاك تشك ها را بتكاند.
قهرماني در مسابقات جام جهاني تا اندازه اي مي تواند آب رفته را به جوي بازگرداند. حيدري كه طي دو سال گذشته به سد نفوذ ناپذير حريف گرجي خورده، نياز به روحيه دارد و چه چيزي بهتر از بردهاي قاطع اينچنين. اگر برزگر بالاي سرحيدري باشد و خوب او را بتراشد، بايدگفت كه شايد امسال رنگ مدال حيدري ارتقا پيدا كند و برق طلا روي سينه او بدرخشد. به هر حال حضور پراميد بعد از ياسي مقطعي يعني عزمي كه جزمي شده.

براندو: اسطوره اي كه هشتاد ساله شد
004926.jpg
مارلون براندو به تعبيري بزرگترين بازيگر تاريخ سينما است. بازيگري تاريخ ساز كه آموزه هاي آكتورز استوديو را به كامل ترين شكل ممكن اجرا كرد. او ستاره و معبود نسل خودش بود. شايد گوياترين تصوير از اين شيفتگي، عكسي باشد كه يوري تيخونينوف گرفته است. عكسي متعلق به سال ۱۹۵۵ كه جيمزدين، ديگر اسطوره آن زمان با شيفتگي و احترام به او مي نگرد.
براندو يك غول و شمايل بود. جوان طاغي دهه .۱۹۵۰ در زمانه اي كه فيلم هاي مرتبط با جوانان طاغي حرف اول را مي زدند او با بازي در وحشي در نقش رهبر يك گروه موتورسوار خلافكار، چنان جاني به اين شخصيت طاغي بخشيد كه تا دهه ها بعد به الگوي بازيگري نقش هاي خلافكار تبديل شد.
در چند همكاري درخشانش با كازان،  استاد بازيگران سينماي آمريكا،  بازيگري را در تاريخ سينما وارد عرصه ها و حيطه هاي جديد كرد و در يكي از همين نقش ها، در بارانداز بود كه موفق شد جايزه اسكار را از آن خود كند.
او تصويري متفاوت و خلاف آمد از زاپاتا آفريد و نقش آدم هاي عاصي را با چنان شور و شعفي خلق مي كرد كه بعدها فردريك جيمسن از سبك بازيگري او به عنوان سبك اگزيستانسياليستي ياد كرد.
البته براندو در دهه ۱۹۶۰ افت و افولي چشمگير داشت. نقش ها مناسب شخصيت و سبك پيچيده بازيگري او نبودند. اضافه وزنش نيز مزيد بر علت شد تا دهه اي نسبتاً ناموفق را بگذراند. شايد مشهورترين فيلم اين دهه اش كشتي از هنگ كنگ چارلي چارپلين باشد. چاپلين متفرعن چنان تحت تاثير بازي براندو واقع شده بود كه از او به عنوان بزرگترين بازيگر سينما ياد كرد.
اما دهه ۱۹۷۰ او بار ديگر بازگشتي باشكوه به سينما داشت. بازي به يادماندني و به غايت سبك مدارانه اش در نقش دون كورلئونه در فيلم پدرخوانده اسكار بهترين بازيگري نقش اول را برايش به ارمغان آورد. اگرچه او هنگام دريافت جايزه، دختري سرخپوست را جاي خود بر روي صحنه فرستاد تا در نطقي به سياست هاي آمريكا حمله كند.
از ديگر فيلم هاي مهم اين دهه او آب بندهاي ميسوري بود كه در آن با جك نيكلسن همبازي شد.
دهه هاي ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ دهه هاي چندان پويايي براي براندو نبودند. اگرچه او شاهكارهايش را به حد وفور آفريده بود. در سال ۲۰۰۰ او با رابرت دنيرو در فيلم سرقت همبازي شد. بازيگري كه هميشه از او به عنوان جانشين خلف براندو ياد مي كردند.
براندو شخصيتي متكبر و متفرعن دارد. شخصيتي كه به تعبيري حاصل نبوغ فراوان او بود. (همچون اورسن ولز، چاپلين و...) او در دو دهه اخير با هيچ كس سر سازگاري نگذاشت. شايد بهترين و كامل ترين تصوير او همان دقايق پاياني اينك آخرالزمان كوپولا باشد.
مردي منزوي، بي رحم و متكبر. مشهور است كه براندو براي ضبط همين صحنه شش هفته از وقت كوپولا را گرفته است. او به راستي يك نابغه اصيل است.

به نقش رسيد
رضا شفيعي جم خيلي پيش تر از آنكه در نقطه چين به چشم بيايد بازيگر مطرحي بود، درست از آن روز كه در ساعت خوش كارش را با نقش «درك» شروع كرد؛ كاريكاتور بدل آلماني شرلوك هلمز.
رضا شفيعي جم اما بعد از ساعت خوش با وجود استعداد فوق العاده اش هرگز در نقشي كه مثل كارهاي بازيگران سريال هاي نود شبي مهران مديري و حتي مهران غفوريان گل كند، حاضر نشد و گرچه در دو سريال اين چند نفر و شهر فرنگ به بازي گرفته شد و كساني كه بازي هاي او را در اوايل دهه ۷۰ به خاطر داشتند، باورشان نمي شد كه او چنين در حاشيه و زير ساير بازيگران قرار بگيرد كه به نظر نمي رسيد بهتر از او باشند.
در اين بين البته نكته اي وجود داشت، اينكه در بين كارگردان ها شايع بود كه شفيعي  جم بازيگر وقت شناس و خوش قولي نيست و دير آمدن هايش همواره كارهاي سريع نودشبي را به مخاطره مي افكند.
به هر حال،  از روزي كه شفيعي جم به همراه سحر ولدبيگي به نقطه چين اضافه شده است اين سريال بينندگان بيشتري را به خود جذب مي كند. به نظر مي رسد كه اين بار طلسم شكسته شده و شفيعي جم ستاره اصلي يك برنامه طنز روتين تلويزيون است. مهران مديري در نقطه چين، با هوشمندي بار اصلي طنز ماجراهاي سريالش را بر دوش شخصيت بامشاد گذاشته و نتيجه هم (مثل بيشتر كارهاي مديري) چيز سرگرم كننده اي از آب درآمده است. گرچه هنوز تا «پاورچين» كلي فاصله است.

جهانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
در شهر
درمانگاه
طهرانشهر
يك شهروند
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  جهانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  طهرانشهر  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |