دكتر عباس ملكي
«آيا درياي خزر همچنان براي همه بازيگران مهم است؟» عنوان مقاله اي است از دكتر عباس ملكي رئيس مؤسسه مطالعات درياي خزر.
دكتر ملكي در اين مقاله مفصل كه با تبيين انگيزه و هدف آمريكا از حمله به افغانستان شروع مي شود، ضمن بررسي اهميت درياي خزر به لحاظ اقتصادي و موقعيت ژئوپولتيك اين منطقه، مجموعه اي از گزاره هاي مطرح براي دفاع از نظريه اهميت اقتصادي خزر را به بحث گذاشته و سپس با استدلالهاي خود به نقد و بررسي آن مي پردازد. در اين مقاله وي با ارائه آمارهاي ريز و بحث هاي تخصصي به نقش اهميت خزر از منظر توليد و انباشت نفت و گاز پرداخته و سپس بيان مي دارد كه واقعيت اهميت خزر با آنچه كه گروهي مي پندارند، فاصله اي دور دارد. نظر به اهميت اين مقاله خلاصه اي از آن كه مي تواند مورد توجه خوانندگان عمومي قرار گيرد، برگزيده و ارائه شده است.
اكثر صاحب نظران معتقدند كه پس از اتمام حمله آمريكا به افغانستان، اهميت درياي خزر كاهش يافته و حمله آمريكا به عراق را در چارچوب سياستهاي درازمدت انرژي تفسير مي نمايند. برخي از صاحب نظران معتقدند كه در اكثر نقاط جهان، توليد نفت خام در حداكثر خود قرار دارد و بنابراين از اين پس شاهد كاهش توليد در آن نقاط مانند درياي شمال و يا آمريكاي مركزي خواهيم بود. استثنا در اين مسأله چاه هاي نفت عراق، ايران و كمي سعودي است كه به حداكثر ظرفيت استخراج تاكنون نرسيده اند.
مسأله تقاضا براي نفت در آينده نه چندان دور، يكي از مهمترين مسائل مطرح در سياست گذاري هاي انرژي در سطح جهان است. يكي از گزارش ها خاطر نشان مي سازد كه در سي سال آينده، پيش بيني مي شود كه سرانه مصرف انرژي در كشورهاي پرجمعيتي مانند هند و چين، اگر به مقدار فعلي سرانه انرژي مردم كره جنوبي برسد، آن گاه به تنهايي اين سه كشور متقاضي ۱۲۰ ميليون بشكه نفت در روز خواهند بود. اين رقم را با مصرف فعلي جهان كه بين ۶۰ تا ۷۰ ميليون بشكه در روز است، مقايسه نماييد.
علاوه بر بالا رفتن تقاضا براي انرژي در قاره آسيا در سالهاي آينده، به نظر مي رسد كه استفاده از نفت خام همچنان تسلط خود را بر سبد حامل انرژي ها حفظ خواهد نمود. اين سهم در سال ۲۰۲۰ به ۴۰ درصد خواهد رسيد و سهم گاز نيز در حالي كه سريع ترين رشد را در سالهاي آينده خواهد داشت از ۲۲ درصد در حال حاضر به ۲۶ درصد در ۲۰۲۰ خواهد رسيد. در اين صورت براي رفع كمبود نفت و گاز به مناطق توليد اين دو محصول بايد توجه نمود و در اين ميان گاز به عنوان تميزترين سوخت فسيلي كه كمترين مقدار آلوده كننده اكسيد دوكربن را در فرآيند سوختن توليد مي نمايد، مورد تقاضاي بسيار قرار گرفته است. مجموع ذخاير ثابت شده گاز جهان در انتهاي ۲۰۰۲ بالغ بر ۱۵۶ تريليون مترمكعب بوده است. توليد گاز طبيعي در ۲۰۰۲ مجموعاً ۲۵۲۸ ميليارد مترمكعب بوده كه نسبت به سال قبل ۴/۱ درصد افزايش نشان مي دهد. در ابتداي قرن بيست و يكم، استفاده از گاز سريع ترين رشد را در ميان حامل هاي انرژي داشته است. پيش بيني مي شود كه سهم گاز از ۲۳ درصد در سال ۲۰۰۰ به ۲۸ درصد در ۲۰۳۰ برسد.
بدين ترتيب درياي خزر از لحاظ ژئوپلتيك انرژي نقش خاص پيدا مي نمايد.
درياي خزر داراي بزرگترين منابع شناخته شده اي است كه در آخرين تلاش بشر براي رسيدن به منابع بيشتر و درازمدت تر انرژي كشف شده است. بنابراين منابع انرژي خزر آخرين جبهه نبرد انسان و طبيعت براي كشف ذخاير جديد است.
از لحاظ گاز مسأله آنگاه جالب تر مي شود كه بدانيم روسيه و ايران ۵۲ درصد از منابع جهاني گاز را در اختيار دارند و اگر اين دو كشور بتوانند در درياي خزر نيز منابع گازي جديدي را كشف نمايند، آن گاه توازن انرژي در سطح جهاني به نفع منطقه خزر تغيير خواهد نمود. اين در موقعيتي است كه در اروپا نياز به گاز به عنوان يك سوخت پاكيزه هر روز بيشتر مي شود. در اين ميان اما مسأله مهم انتقال گاز به بازارهاي مصرف است. به قول يكي از مقامات شركت اكسون موبيل، گاز خزر مثل بوسه مرگ است. شما نمي توانيد آن را در محل استفاده نماييد، شما نمي توانيد آن را صادر كنيد. شما نمي توانيد نيز آن را فراموش كنيد. شركتهاي متخصص در امر توليد گاز معتقدند كه قراردادهاي گاز با توجه به ذات اين ماده كه نگهداري و انتقال آن را بسيار سخت تر از نفت نموده، نياز به دقت بيشتر داشته و در عين حال مدت قرارداد نيز مي بايد درازمدت تر باشد. با توجه به تمامي عوامل به نظر مي رسد كه همچنان قيمت نفت درياي خزر در بازارهاي مصرف گران باشد. بدان دليل كه اولاً هزينه تمام شده نفت در درياي خزر گران است. به قولي اگر قيمت نفت در بازارهاي جهاني بالاتر از ۲۵ دلار در هر بشكه باشد، آن گاه نفت درياي خزر براي توليد كنندگان جذاب خواهد بود. ديگر آن كه هزينه هاي حمل و نقل نفت در خزر به بازارهاي جهاني با نفت خليج فارس قابل مقايسه نيست.
نگاهي دوباره به نفت و گاز خزر
نگاهي دوباره در انتهاي سال ۲۰۰۳ به نفت و گاز خزر، نشان از برملا شدن واقعيت هاي جديدي است كه جهان از آشكار شدن آنها حيرت كرده است. حيرت از آن جهت كه چگونه دستگاه روابط عمومي و رسانه اي آمريكا مي تواند تا اين اندازه واقعيات را قلب و آنچه كه به نفع شركت هاي بزرگ نفتي است به خورد مردم دنيا بدهد. بالاخره معلوم شد كه نفت منطقه خزر، نمي تواند اين منطقه را يك خليج فارس دوم بنمايد و همچنين نمي تواند از لحاظ توسعه اين منطقه را از عقب ماندگي نجات دهد. كل ذخاير اثبات شده نفت مي تواند حداكثر ۵۰ ميليارد بشكه باشد و اين يعني ۴ درصد كل ذخاير جهاني و اين نمي تواند بازار انرژي جهاني را به تسخير خود درآورد. اما مي تواند تأثيرگذار باشد. «استيومان» مدير كل وزارت امور خارجه آمريكا در سياستگذاري انرژي در درياي خزر معتقد است كه در سال هاي آينده قزاقستان خواهد توانست حداكثر سالانه ۳۰ ميليارد دلار از نفت و گاز به دست آورد، تركمنستان ۲ ميليارد دلار كه با توجه به جمعيت ۴ ميليوني آن قابل توجه است.
در مورد درياي خزر نگاه ديگري نيز وجود دارد كه حاكي از آن است كه بازي بزرگ در خزر تمام شده است. بدين معني كه حوزه هاي نفتي خزر آنچنان كه آمريكا تبليغ مي نمود، جذاب نيستند و ديگر آن كه با ساخت خط لوله هاي تنگيز- نوروسيسك و باكو- تفليس- جيهان، رقابت استراتژيك براي خطوط لوله نيز تمام گشته است. «كالين كميبل»، زمين شناس نفت مي گويد كه اكتشافات اخير در دياي خزر نوميدكننده است. مقدار نفتي كه اكنون ثابت شده است در اين منطقه وجود دارد و نوع آن از لحاظ كمي و كيفي، كمتر از آن است كه حدس زده مي شد.
نكته ديگر نگاه سياستمداران در واشنگتن است كه پس از وقايع ۱۱ سپتامبر توجه سابق و بخصوص كابينه كلينتون را نسبت به خزر ندارند. از دلايل اين تغيير ديدگاه، همكاري نزديك و صميمانه روسيه و آمريكا در صحنه انرژي است كه نياز آمريكا به نفت كم و پرهزينه خزر را كمتر مي سازد. در يك مقاله كه نويسنده آن دستيار سابق وزارت خارجه آمريكا در سياستهاي انرژي است، اين چنين گفته مي شود كه ده سال تمركز بر خزر بس است. اين منطقه ديگر اهميت درجه اول براي آمريكا ندارد. اين نويسنده خاطرنشان ساخته است كه دلايل تمركز سياستهاي آمريكا در منطقه اوراسيا بر روي خزر همگي تغيير نموده است. از جمله اگر آمريكا در گذشته نمي خواست كه نفت و گاز از طريق روسيه به بازار آزاد برسد، اكنون بيشتر مايل است كه با روسيه همكاري نمايد. ديگر آن كه پس از ۱۱ سپتامبر، تمركز بر مبارزه عليه تروريسم افزوني يافت. كشورهايي كه در منطقه از لحاظ اين مبارزه اهميت بيشتري دارند، عبارتند از قرقيزستان، ازبكستان و گرجستان. اين كشورها از لحاظ انرژي حرفي براي گفتن ندارند. سوم آن كه هزينه ريسك سياسي براي سرمايه گذاري در كشورهايي نظير قزاقستان افزايش يافته است.
استراتژي آمريكا در منطقه درياي خزر
در روزهاي آخر سال ۲۰۰۰، وزارت انرژي آمريكا در ارزيابي خود از بازار جهاني نفت تجديد نظر كرده و نتيجه گيري كرد كه موقعيت ذخاير نفت سازمان همكاري هاي اقتصادي و توسعه كمتر از مقداري است كه قبلاً برآورد نموده است. همچنين در سه دهه گذشته هيچ گاه مقدار ظرفيت اضافي بدون بهره برداري در بخش توليد نفت به اين مقدار كم نبوده است.
اصولاً در سطح كلان، استراتژي آمريكا براي تأمين انرژي در دوره رياست بوش و با توجه به دخالت ديك چني در امور نفتي، بر سه پايه استوار است: اول، اجازه دادن به شركتهاي آمريكايي براي افزايش توليد داخلي آمريكا از طريق كم نمودن ماليات و مجوز حفاري در نقاطي مانند ساحل غربي آلاسكا كه قبلاً به خاطر حفظ حيات وحش و مسايل زيست محيطي از اين كار جلوگيري شده بود و همچنين خليج مكزيك. دوم، از بين بردن محدوديت هايي كه باعث محروميت بازار آمريكا از دستيابي به منابع نفتي كشورهايي مانند ايران، عراق و ليبي مي گردد. اين كار به وسيله عادي سازي روابط با ليبي و اشغال نظامي عراق امكانپذير شد. در مورد ايران به نظر مي رسد كه مقامات آمريكايي به دنبال كمتر نمودن نقش منابع نفت و گاز ايران در بازار جهاني از طريق محدود نمودن سرمايه گذاري هاي كلان در اين كشور هستند.
ايران از نگاه آمريكا در درياي خزر نبايد فعال بوده و نبايد خطوط لوله از مسير اين كشور بگذرند، زيرا حضور ايران در صحنه انرژي و عبور آن در خليج فارس كاملاً همراه با تسلط است و آمريكايي ها مايل به حضور ايران در بازار انرژي خزر نيستند. استراتژي آمريكا در منطقه درياي خزر براساس دو دسته اهداف بلند مدت و كوتاه مدت طراحي شده است.
از اهداف بلند مدت آمريكا در اورآسيا، مهار ايران است. ايران فارغ از نوع حكومت آن، يك كشور عميقاً ژئواستراتژيك است و در تعريف آن گفته اند كه به لحاظ آن كه كشوري با امكان دسترسي به آبهاي آزاد است، به سادگي قابل محاصره شدن نيست و چون موانع طبيعي كوهستاني در اكثر مرزهاي خود دارد بدون كمك همسايگان قابل حمله نيست و با پيروزي انقلاب اسلامي عنصر اراده نيز به امتيازات ژئوپلتيكي ايران افزوده است.
نكته ديگر نفوذ نظامي آمريكا در منطقه خزر است كه به تدريج و با بهانه هايي مانند آموزش نيروهاي نظامي و يا برگزاري مانورها پيگيري مي گردد. تاكنون همه كشورهاي آسياي مركزي و قفقاز بجز تاجيكستان عضو پروژه مشاركت براي صلح وابسته به ناتو گرديده اند. مانورهاي مشترك آمريكا، ازبكستان و قزاقستان همه ساله انجام شده و گارد ساحلي قزاقستان در آمريكا آموزش ديده و ارتش جمهوري آذربايجان و مغولستان در برنامه هاي آموزشي در آمريكا شركت كرده اند. علاوه بر آن آمريكا قايقهاي گشتي ساحلي به قزاقستان اهدا نموده و تركيه نيز يك كشتي جنگي به آذربايجان فرستاده است.
تأثير واقعه ۱۱ سپتامبر بر درياي خزر
حوادث نادر در ماههاي شهريور و مهرسال ۱۳۸۰ از جمله حمله به نيويورك و واشنگتن، اعلام جنگ آمريكا عليه تروريسم و لشگر كشي آمريكا و انگلستان به افغانستان تأثيرات جدي در روابط بين الملل و تعامل ميان كشورها در سطح جهاني داشته است. تأثيرات و پيامدهاي اين وقايع در درياي خزر از قرار زير است:
۱- برخي از صاحبنظران هدف اصلي از حمله آمريكا به افغانستان را دستيابي به منابع عظيم نفت و گاز منطقه خزر و آسياي مركزي دانسته اند. بايد گفت كه گرچه حضور نظامي آمريكا در منطقه آسياي مركزي و تكميل آن توسط برنامه گسترش ناتو به شرق در قفقاز، دسترسي به منابع درياي خزر را نيز به همراه دارد، اما مشكل بتوان گفت كه هدف اساسي غرب از لشگركشي به افغانستان بتواند چنين موضوعي باشد. كل ذخاير نفت و گاز درياي خزر ۳ درصد از منابع انرژي جهان است و بازي آمريكا در منطقه احتمال بي ثباتي در كشورهاي اسلامي و بخصوص كشورهاي عربي را افزايش داده است. بنابراين منطقي نيست كه آمريكا براي دسترسي به ۳ درصد از منابع جديد انرژي، منطقه اي با ۶۰درصد سهم از انرژي جهان يعني خليج فارس را با افزايش احتمال آشوب و ناامني مواجه سازد.
۲- ليكن به نظر مي رسد كه حمله آمريكا به افغانستان علاوه بر سياستهاي اعلامي مانند برچيدن لانه تروريسم، با هدف حضور نظامي آمريكا در آسياي مركزي قرين باشد. به لحاظ ژئوپلتيك، هرگونه حضور غرب در آسياي مركزي، به معناي شكاف انداختن مابين چهار قدرت منطقه اي، يعني روسيه، چين، هند و ايران مي باشد و دستيابي به چنين هدفي براي غرب و بخصوص آمريكا ارزشمند و در عين حال پرهزينه است.
۳- حمله آمريكا به افغانستان در حوزه خزر داراي پيامد جدي در ارتباط با خطوط لوله انتقال نفت و گاز مي باشد. موقعيت افغانستان به گونه اي است كه يكي از ارزانترين طرق حمل گاز به وسيله خط لوله از مناطق گازخيز تركمنستان، ازبكستان و قزاقستان به درياي عرب و اقيانوس هند را امكان پذير مي سازد. بايد توجه داشت كه رشد مصرف انرژي در دهه هاي آينده در آسياي شرقي و آسياي جنوب شرقي از ديگر نقاط جهان بيشتر است و اين خط لوله مي تواند تقاضاي رشد يابنده در آسيا را جبران كند. شركت نفت آمريكايي يونوكال از ابتداي به قدرت رسيدن طالبان در كابل فكر ساخت خط لوله گاز تركمنستان- پاكستان را داشت. اين شركت براي اين كار مبلغ ۲ ميليارد دلار در نظر گرفته بود. تنها پس از شكست طالبان در تسخير تمامي افغانستان و افشاي چهره آنان به عنوان گروه ضد حقوق بشر و انتقاد مجامع مختلف در ۱۹۹۸ بود كه يونوكال اعلام نمود، از اين پروژه دست كشيده است. مطالعات پروژه انجام شده و متناسب با اوضاع افغانستان، هر زمان ممكن است كه مجدداً عمليات اجرايي آن شروع شود.
|
|
۴- يكي از برندگان حمله آمريكا به افغانستان، روسيه بود. برخي از صاحبنظران معتقدند كه روسيه با علم به اين كه آمريكا در باتلاق افغانستان زمينگير خواهد شد، به نوعي سعي در همراهي كردن و شركت در ائتلاف ضد تروريسم را دارد. برخي ديگر عنوان مي نمايند كه پوتين بدين نتيجه رسيده بود كه مقاومت رودررو در برابر آمريكا، براي روسيه امكان پذير و خلاف منافع ملي آن مي باشد و مناسب است كه روسيه با عضويت در ناتو، بستن پايگاههاي كنترل الكترونيك در كوبا، اجازه دادن به آمريكا براي حضور در آسياي مركزي و قفقاز و شركت در ائتلاف ضد تروريسم، علاوه بر ريشه كن نمودن افراطيون اسلامي در چچن، ديگر مناطق فدراسيون روسيه، آسياي مركزي و قفقاز از مزاياي پيشنهادي توسط غرب به كشورهاي همراه با مبارزه با تروريسم مانند عضويت در سازمان تجارت جهاني، استفاده از كمكهاي پولي بلاعوض، استفاده از لابي يهوديان و نفوذ در سازمانهاي بين المللي مالي بهره برد. در هر دو صورت، روسيه برنده بحران اخير است. با فرض صحت گفته فوق، يكي از اهداف روسيه در دوره جديد روابط خويش با آمريكا كه بدان نام «روابط بعد از دوره پايان جنگ سرد» نهاده اند، فعال نمودن سياست خود در درياي خزر است. روزنامه هرالدتريبيون در گزارش ۸ آبان ۱۳۸۲ خود مي نويسد كه كاندوليزا رايس مشاور امنيت ملي آمريكا گفته است كه به دنبال كاهش و يا تحت فشار قرار دادن منافع روسيه در منطقه خزر نيست. در عوض روسيه از آمريكا خواسته است كه به اين كشور فضاي بيشتري براي مانور در بخشهاي اقتصادي و انرژي در درياي خزر بدهند.
۵- روسيه در عين حال به عنوان يكي از راههاي امن توليد و انتقال نفت و گاز خزر درآينده براي آمريكا مطرح است. در زماني كه يكي از احتمالات در سياستگذاري آمريكا- ولو ضعيف- مختل شدن جريان نفت و گاز خليج فارس ذكر مي شود، روسيه به عنوان جايگزين هر چند كه توان رقابت كامل با خليج فارس را ندارد مطرح مي شود. پوتين در سياستهاي خود در مورد همكاري كامل با غرب در جريان مبارزه با تروريسم، تعهد خود در مورد عرضه بيشتر انرژي را مطرح ساخته است.
۶- يكي ديگر از امتيازاتي كه روسيه در ارتباط با منطقه خزر به دنبال آن است، تمام شدن بحران چچن است. چچن آرام به روسيه امكان آن را مي دهد كه علاوه بر خطوط لوله بجا مانده از شوروي سابق در منطقه، اكتشافات و همچنين خطوط لوله جديدي در مناطقي مانند آذربايجان، داغستان، آبخازيا و گرجستان فراهم نمايد. در حالي كه پوتين با ارائه يك سياست خشن در ۱۹۹۹ به كاخ كرملين راه يافت. تجربه نشان داد كه او آنچنان كه قول داده بود نتوانست در مارس ۲۰۰۰ بحران چچن را به پايان برساند. اكنون و در سايه مبارزه آمريكا با تروريسم تمامي كشورها هر كدام به نوعي به دنبال گروههاي تروريستي عليه خود هستند. روسيه در ازاي همكاري با آمريكا تاكنون توانسته است نام گروههاي چچني را نيز در فهرست مهمترين گروههاي تروريستي جهان منتشره توسط وزارت خارجه آمريكا ثبت نمايد و اكنون نيز به دنبال آن است كه با زير فشار قرار دادن گرجستان از طريق نظامي و همچنين تحولات آبخازيا و تحقير شواردنادزه، راه را براي يك سياست محكم تر در برخورد با چچني ها هموار نمايد.
از مجموع مطالب فوق اين چنين نتيجه گيري مي گردد كه درياي خزر هم اكنون ديگر اهميت سابق را براي يكي از بازيگران يعني آمريكا ندارد. پس از حمله قواي آمريكايي و بريتانيايي به عراق يكي از منابع تأمين كننده نفت وارداتي آمريكا مي تواند عراق باشد. تحليلهاي گوناگون بر اين نظر مشترك است كه صادرات نفت عراق مي تواند تا ۲۰۰۵ به ۳ ميليون بشكه در روز برسد. در حالي كه صادرات نفت خزر در حال حاضر كمتر از ۸۰۰ هزار بشكه در روز بوده و در ۲۰۰۵ اين مقدار حداكثر به ۵ ميليون بشكه در روز مي رسد. نكته ديگر همكاري بي دريغ روسيه در زمينه انرژي با آمريكاست. در ملاقات اخير رؤساي جمهور دو كشور در واشنگتن، رئيس جمهور روسيه اعلام كرد كه هدف روسيه رسيدن به تأمين ۱۰ درصد از واردات نفت آمريكاست.
و آخرين نكته آن كه به نظر مي رسد كه با تعيين خطوط لوله ارسال نفت و گاز خزر به خارج از منطقه رقابت استراتژيك براي حداكثر نمودن منافع هر يك از بازيگران به انتهاي خود رسيده است. خطوط لوله ساخته شده از جمله تنگيز- نوروسيسك، باكو- نوروسيسك، باكو- سوپسا و خطوط در حال ساخت باكو- تفليس- جيهان و نكا- ري تمامي نفت توليدي از خزر را مي توانند صادر نمايند- بنابراين جايي براي رقابت باقي نمانده است. به عبارت ديگر بازي بزرگ تمام شده است.
در صورتي كه اين نظريه صحيح باشد كه منابع نفت و گاز درياي خزر ديگر اهميت حياتي براي آمريكا ندارد، مي توان به دوران پس از آمريكا در اين دريا فكر نمود. به نظر مي رسد كه اين تحول داراي پيامدهاي زير است:
۱- آهنگ توسعه در كشورهاي منطقه آهسته تر مي گردد، به رغم سياستهاي تهاجمي آمريكا در اين منطقه نبايد از نظر دور داشت كه واقعيت حاكي از آن است كه حضور آمريكا و كمكهاي اين كشور به دولتهاي حاشيه خزر باعث شتاب بخشي در برنامه هاي رشد اقتصادي اين كشورها گرديده است. آمريكا داراي سابقه و تجربه ممتد در برنامه هاي كمك اقتصادي به ساير كشورها در يكصد سال اخير است. تنها ايران از اين كمكها محروم بوده است. واقع گرايي در آمار مربوط به منابع انرژي باعث كاهش روند سرمايه گذاري در خزر خواهد گرديد.
۲- بازيگران اصلي منطقه عبارت خواهند بود از: ايران و روسيه. ايران در غياب آمريكا مي تواند نقش طبيعي و تاريخي خود را ايفا نمايد؛ نقشي كه هم به لحاظ فرهنگي در ادامه تاريخ ،مردمان اين كشور به عهده دارند و همچنين نقش اقتصادي كه جغرافيا به گردن اين كشور انداخته است.
۳- در غياب حضور آمريكا، فضاي جديدي براي حل برخي از مشكلات و منازعات منطقه اي فراهم مي گردد. بخصوص منازعات منطقه اي منجمد همچون قره باغ، آبخازيا، اوستيا، اختلافات مابين تالشي ها و دولت آذربايجان. ايران در مورد پايان دادن به مناقشه قره باغ داراي ظرفيت مناسبي است كه تاكنون از آن استفاده نشده است.
۴- رژيم حقوقي درياي خزر مي تواند زودتر تكميل گردد. عدم وجود فشارهايي از طرف آمريكا و شركتهاي نفت و گاز آن، به نوعي به همگرايي مابين كشورهاي منطقه اي كمك مي نمايد. در آخرين تحول از اين دست در ۱۳ آبان ۱۳۸۲، كنوانسيون زيست محيطي درياي خزر در تهران به امضاي ۴ كشور ايران، روسيه، قزاقستان و جمهوري آذربايجان رسيد و دو روز بعد تركمنستان نيز آن را امضا نمود.
۵- مدل هاي جديد روند توسعه براي كشورهاي منطقه مطرح مي گردد. اين مدلها مي توانند از نوع دوگانه رشد اقتصادي انبساطي همراه با انقباض سياسي تجربه شده در چين، مدل توسعه ليبراليستي از نوع تركيه، خصوصي سازي تدريجي مانند روسيه و يا توسعه همراه با توجه به عوامل فرهنگي- تاريخي مانند ايران باشند.
۶- نهادهاي مدني در جوامع مختلف خزر دوباره فعال خواهند شد. واقعيت آن است كه هجوم سياسي و نفتي آمريكا به منطقه باعث شكل گيري و حمايت از نهادهاي غيردولتي مدرن گرديد كه در جوامع مسلمان داراي نقش برجسته اي نيستند. در عوض نهادهايي مانند مساجد، هيأت هاي مذهبي، تشكل هاي محلي به كلي ناديده گرفته شدند. رشد طبيعي اينگونه سازمانها به برقراري ثبات كمك مي نمايد.