چهارشنبه ۲۶ فروردين ۱۳۸۳ - شماره ۳۳۵۰
چرا فرهنگ؟
005037.jpg
قاسم فغانزاده
چرا بايد به فرهنگ انديشيد و از فرهنگ سخن گفت؟
سخن گفتن از فرهنگ كاري است آسان و در عين حال مشكل. آسان است به اين دليل كه ما، اغلب و به راحتي درباره آن حرف مي زنيم. نزد بسياري از ما، اين واژه، يك مفهوم كاملاً عمومي دارد و به همين دليل، آن  را در محاوره زياد به كار مي بريم: «فلاني آدم با فرهنگي است» و يا «سطح فرهنگ مردم فلان  جا، پايين است.»
سخن گفتن از فرهنگ مشكل است، به خاطر اين  كه، خيلي بحث پيچيده و گسترده اي است. اين پيچيدگي در واقع، به دليل ارتباطي است كه با موضوع انسان و رفتارهاي او پيدا مي كند و اگر كسي بخواهد به حوزه هايي مانند اقتصاد، سياست، تاريخ و... بپردازد، ناگزير خواهد بود كه موضوع فرهنگ را ناديده نگيرد.
در لغت نامه، اين واژه به معني علم، دانش، ادب، معرفت و تعليم و تربيت آمده(۱) و البته از منظر جامعه شناسي مفهومي بس گسترده تر دارد.
از اين مقدمات كه بگذريم، بايد از خود بپرسيم كه به راستي فرهنگ چيست؟ چه رابطه اي با نيازهاي ما دارد؟ چگونه ايجاد مي شود؟ چه فايده هايي دارد و نهايت اينكه چرا انسانها اين قدر تلاش در حفظ آن دارند؟ منابع فرهنگ هر جامعه كجاست؟ آيا بايد آن  را در صفات ثابت انسانها جستجو كرد يا گذشته و تاريخ هر جامعه اي منفذ مناسب تري به حساب مي آيد. بين توسعه كشورها و فرهنگ آنها نوعاً چه رابطه اي وجود دارد و سهم فرهنگ در اين كه برخي، جهان سومي و برخي جهان اولي مي شوند، چيست؟ مشخصه هاي فرهنگي كشور خودمان، كدام ها هستند و چه وجه تمايزي با ساير كشورها داريم؟ و اساساً چه شده است كه امروزه بحث از سرمايه گذاري هاي كلان فرهنگي به ميان مي آيد و از طرفي چه مي شود كه جامعه اي داراي ذائقه قوي تري از لحاظ فرهنگي، نسبت به جامعه ديگر مي شود و نهايتاً اينكه آيا روشهاي قابل اعتمادي جهت شناخت مؤلفه هاي فرهنگي جوامع وجود دارد يا خير؟
واقعيت اين است كه مقوله فرهنگ به دليل دارا بودن ويژگي هايي همچون عمق، پيچيدگي و گستردگي، به گونه اي است كه هم ادعاي فهم همه جانبه آن و هم ادعاي معرفي آن در اين مجال كوتاه، نوعي گزافه گويي به شمار مي آيد و در عين حال بايد اذعان كرد كه فرهنگ از مبهم ترين مفاهيم علمي بوده و داراي مفهومي چند بعدي و گنگ است. به گونه اي كه در حال حاضر تعريف واحدي كه مورد قبول همه متخصصان امر باشد، وجود ندارد، اما اگر خواسته باشيم جهت فتح الباب،  به يكي از تعاريف بالنسبه جامع از فرهنگ بسنده كنيم، بايد به تعريف تايلور بپردازيم كه مي گويد: فرهنگ عبارت است از مجموعه پيچيده اي از علوم، دانش ها، هنرها، افكار و اعتقادات، قوانين و مقررات، آداب و رسوم و سنت ها و به طور خلاصه كليه آموخته ها و عاداتي كه يك انسان به عنوان عضوي از جامعه اخذ مي كند.(۲)
احتمالاً در اين مكث كوتاه، طرح گوشه اي از ويژگي ها و كاركردهاي فرهنگ، پر صواب تر از پرداختن به انواع تعاريف باشد، فرهنگ امري مشترك بين انسانها است و فراتر از فرد عمل مي كند. فرهنگ را ياد مي گيريم و اكتسابي است و به همين دليل قابل انتقال است؛ اما از طرفي فرهنگ در هيچ كدام از جنبه هاي خودش، ثبات به معناي واقعي ندارد اما تغييرات آن به قدري كند و آرام صورت مي گيرد كه محسوس نيست.(۳)
و اين نكته آخري، قابل تأمل است. بسياري از ما تصور مي كنيم، تنها شكل ظاهري زندگي انسانها، مانند ابزارآلات و وسايل زندگي آنها، در طول زمان دچار تغيير مي شود و فرهنگ در بخشي از آن كه همان انديشه ها، باورها و نگرش ها هستند، همچنان ثابت باقي مي ماند و مشكل نسلهاي قديم با نسلهاي جديد، عمدتاً ناشي از همين تصور است. قديمي ترها فكر مي كنند در حال حاضر اتفاق خاص و تعيين كننده اي نيافتاده كه جوانترها بايد به گونه اي ديگر فكر كنند.
از طرفي فرهنگ از باب اينكه تمام حيات اجتماعي ما را در برمي گيرد، جنبه اي از اجبار را در خود (به كل پنهان و نه چندان آشكار) جاي داده و بر افكار و اعمال ما نظارت مي كند و نقش تعيين كننده اي بر آنها دارد. كدام يك از ما، تا چه حد بدون توجه به مقررات عرفي و در محيط اجتماع، مي توانيم به گونه اي كه خود دوست داريم رفتار كنيم؟ پوشش دلخواه و حتي ابراز انديشه دلخواه؟ و اين موضوع با بحث آزادي انديشه كه وجهي سياسي دارد متفاوت است. تا چه حد مي توان خطوط قرمز عرفي را ناديده گرفت و همان طور كه تلويحاً اشاره شد اين موضوع، خاص جامعه «الف» يا «ب» نيست. همه جوامع داراي مقررات اجتماعي هستند و به هر حال ما در اغلب اوقات رفتارهايي را داريم كه به طور ضمني مهر تأييد اجتماع قبلاً به آن خورده باشد. پيش تر از اين طرح سؤالي داشتيم مبني بر اين  كه كدام فرهنگها قوي ترند؟ فرهنگها داراي سطوح مختلفي از انسجام هستند و اين نكته مهمي است. اگر در فرهنگي؛ اين انسجام در سطح پائيني قرار بگيرد، بايد متقابلاً منتظر آثار منفي اجتماعي آن هم باشيم. عدم سازگاري در مورد هنجارها (قواعد رفتاري) نقش هاي اجتماعي، ضعف همبستگي گروهي، رشد انحرافات و جرايم اجتماعي، ناراحتي هاي رواني و روحي و احتمالاً تضادهاي ارزشي در جامعه، از جمله آثار منفي آن است كه موجب آسيب پذيري جوامع صاحب اين گونه فرهنگها مي شود و به ديگر سخن، فرهنگهاي قوي، فرهنگهايي هستند كه اولاً داراي انسجام مناسب و متعادلي بوده و ثانياً اثر گذار و پيش رونده هستند. فرهنگهاي قوي، نفوذ پذير نبوده و از طرفي فرهنگهايي هستند كه در ايفاي كاركردهايشان توانمند باشند. وايت مي گويد: «كاركرد فرهنگ، تأمين نيازهاي دروني و بيروني انسان است تا زندگي را امنيت بخشد.»(۴)  يكي از مهم ترين كاركردهاي فرهنگ، تأمين نيازهاي فيزيولوژيكي انسان از طريق فراهم كردن امكان بهره برداري از محيط طبيعي و اجتماعي است. سازگاري انسان با محيط و تأمين نيازهاي معيشتي او بدون برخورداري از دانش و بهره گيري از ابزار و مهارت ها و سازماندهي لازم، امكان پذير نيست و هر يك از اينها، اجزاي مهم فرهنگ را كه دستاورد خاص انسان است، تشكيل مي دهند. حال براي بهره برداري از محيط، با استفاده از اجزاي يادشده انسانها به ايجاد ارتباط فكري بين خود نياز دارند كه آن هم از طريق فرهنگ (نمادها و امكان فراهم سازي ارتباط جمعي بين انسانها)  مقدور مي شود.(۵) بدين ترتيب اگر يك نظام فرهنگي قادر به تأمين نيازهاي انسانها نباشد، آنها نيز در پي ابداع عناصر فرهنگي جديد و يا پذيرفتن فرهنگهاي ديگر برمي آيند.
از ديگر كاركردهاي فرهنگ، احساس تعلق گروهي و هويت فرهنگي است. هويت فرهنگي، خصوصياتي است كه فرهنگ يك جامعه را از جوامع ديگر متمايز مي سازد و معرف شناسنامه فرهنگي آن جامعه است. به عبارت ديگر گذشته تاريخي، حماسه هاي آباء و اجدادي، زبان مادري، مفاخر ملي، هنر و ادبيات موروثي، هويت جامعه را تشكيل مي دهند(۶) و بالاخره از ايجاد هماهنگي و انسجام* و همبستگي بين نهادها و اجزاي نظام اجتماعي نيز به  عنوان كاركردي ديگر بايد نام برد. از اين جهت شايد بتوان فرهنگ را در رابطه با ديگر رفتارهاي اجتماعي انسانها در حوزه هايي مانند سياست، اقتصاد و... مانند رنگ زمينه قالي دانست نسبت به نقش و نگارهاي آن و مي توان بيان داشت كه فرهنگ همه جا هست، هر كجا كه انسانها باشند.
حال مجدداً طرح سؤال اوليه خودمان را داشته باشيم كه «چرا بايد به فرهنگ انديشيد؟»
زيرا فرهنگ پايدارترين است. از عاشورا چه چيزي به جز فرهنگ آن باقي مانده و اساساً اديان الهي به جز اصلاح و توليد انديشه هاي جديد، چه هدفي را دنبال مي كردند؟
فرهنگ مهم است ،زيرا حرف آخر را فرهنگ مي زند و موفقيت نهايي با فرهنگ است. فرهنگ مهم است ،زيرا تحليل واقعي از اعصار گذشته با فهم و درك فرهنگ هر يك از عصرها امكان پذير است. جوامع گذشته و حال تفاوتي به وسعت فرهنگ با يكديگر دارند. فرهنگ مهم است، زيرا پيوند جوامع در آينده با پيوند فرهنگهايشان امكان پذير است و بالاخره فرهنگ مهم است، زيرا فهم هر يك از جلوه هاي اجتماعي انسانها با فهم فرهنگ ميسر است و بر همين اساس فهم هر يك از آسيب هاي اجتماعي مانند، عدم همبستگي  اجتماعي مردم؛ بدبيني و انفعال آنها و يا آسيب هايي مانند طلاق (كه در حال حاضر با درصد بالايي از طلاق مواجه هستيم)، بزهكاري، فاصله نسلها، اعتياد و حتي اشكال بالقوه آن كه هنوز فرصتي براي نمود پيدا نكرده اند و در حالتي پنهاني به سر مي برند، تنها با فهم فرهنگ امكان پذير است. همه جوامع دچار آسيب مي شوند، اما هم سطوح آن و هم نحوه برخورد مديريتهاي فرهنگي (چه در سطح خرد و چه در سطح كلان) با اين گونه آسيب ها با يكديگر متفاوت است.
بنابراين مسايل اجتماعي و فرهنگي در رابطه اي تنگاتنگ با يكديگر به سر مي برند و عميقاً متعاملند و از طرفي مسايل نامطلوب اجتماعي حيات فرهنگي را نيز به خطر مي اندازند.
در زمينه جوانان، مي توان صورت مسئله را پاك كرده و حتي گاهي پا را فراتر گذاشته و به آنها انگ بي هويتي هم زد، اما متقابلاً مي توان ذائقه خود را جهت هضم وضعيت آنان قويتر ساخت. آنها ممكن است دين را به صورتي متفاوت از ما درك كرده و پذيرفته باشند. در يك بررسي كه چند سال گذشته صورت گرفت، وضعيت دين باوري جوانان نگران كننده نبوده است.(۷) به آموزش و پرورش مي توان نگاهي همچون اقتصاد داشت و به طور شتابزده، از هزينه فايده هاي زود هنگام فراتر نرفت و از اثرات پايدار و درازمدت آن غافل شد. به راستي آيا ظهور و فعاليت اين همه آموزشگاههاي متعدد در زمينه هاي تقويتي، تجديدي و حتي كنكور و هزينه هاي كلان آنها براي انجام تبليغاتشان حاكي از ضعف سيستم آموزش رسمي در كشور نيست؟ تا چه حد به تربيت كيفي نيروي انساني در اين گونه آموزشگاهها بايد اعتماد داشته باشيم؟ شيوه هاي تست زدن و نازك كاريهايي در مسابقه هاي سرسام آور!
مي توان حتي صورت مسئله رابطه بين معيشت و فرهنگ را هم پاك كرد و متقابلاً مي توان تلاشي در جهت فهم آثار (اعم از اجتماعي و فرهنگي) تخريبي بيكاري داشت كه «من لا معاش له، لا معادله».
«ويل دورانت»، تاريخ نويس مشهور، از دوره غارنشيني ياد مي كند و اينكه چگونه انسانها در چنين دوره هايي به دليل استفاده از گوشت حيوانات و ميوه هاي درختان ( كه هر دو فاسد شدني بودند) مي بايستي هر روز به فكر غذا (معيشت) باشند و زمان زيادي را براي انديشيدن نداشتند و از طرفي ناامني معيشت آنها پناهگاه مناسبي براي فعاليت هاي فكري محسوب نمي شد. بعد كشاورزي كشف مي شود، انسانها در اين دوره غذايي داشتند كه مي توانستند آن  را انبار كرده و در نتيجه اوقات فراغت پيدا كردند و البته قدري امنيت معيشتي! و اين چنين بود كه آنها به كار فكري بيشتري مي پرداخته و اختراعات و اكتشافات آنها نيز افزايش پيدا كرد.
بنابراين تراژدي واقعي فقر و بيكاري آنجايي نيست كه من و من نوعي؛ و من به مثابه يك گروه و يك قشر و طبقه اجتماعي، به جاي غذاي آنچناني؛ غذايي در سطح پايين خورده و يا مثلاً تفريحات خوبي نداشته باشم، بلكه آنجايي است كه فرهنگ من كه مجموعه باورها، ارزشها و نگرشهايم هستند، دستخوش افت و تخريب مي شوند، انگيزه هاي متعالي تبديل به انگيزه هاي روزمر گي مي گردند و قابليت برنامه ريزي درازمدت از من گرفته مي شود. طبق يك بررسي گسترده، اكثريت قريب به اتفاق مردم كشورمان، تورم را يكي از مهم ترين مشكلات موجود تلقي نموده اند.(۸)
به راستي چرا بايد به فرهنگ انديشيد و از آن سخن گفت؟

پي نوشتها:
۱) فرهنگ عميد.
۲) مقدمات جامعه شناسي، تأليف دكتر منوچهر محسني، چاپ هفتم، ص ۹۸.
۳) زمينه فرهنگ شناسي، دكتر محمود روح الاميني، ص ۱۹، ويژگي هاي فرهنگ.
۴) به نقل از دكتر محمد حسين پناهي، نظام فرهنگي، كاركردها و دگرگوني آن در ارتباط با بحث تهاجم فرهنگي، نامه پژوهش شماره ۳/۲.
۵) همان.
۶) زمينه فرهنگ شناسي، دكتر محمود روح الاميني، ص ۱۹، ويژگي هاي فرهنگ
۷) طالبان، محمدرضا. سنجش دينداري جوانان، نما به پژوهش، شماره ۷ و ۸ ، پائيز و زمستان ۱۳۷۷.
۸) بررسي آگاهي ها، نگرش ها و رفتارهاي اجتماعي -فرهنگي در ايران، دكتر منوچهر محسني، ۱۳۷۹.
*انسجام: چگونگي قرار گرفتن و تعامل اجزاي نظام فرهنگي با يكديگر در درون نظام فرهنگي.

غزل سعدي، عارفانه يا عاشقانه؟
در آستانه اول ارديبهشت روز بزرگداشت سعدي، صد و بيست و يكمين نشست كتاب ماه ادبيات و فلسفه با سخنراني دكتر سعيد حميديان با عنوان «غزل سعدي عارفانه يا عاشقانه؟» در حضور علاقه مندان فرهنگ و ادب در خانه كتاب برگزار شد.
در ابتداي اين نشست علي اصغر محمدخاني، سردبير كتاب ماه ادبيات و فلسفه، ضمن اشاره به آثاري كه در سال ۸۲ راهي بازار كتاب شده اند، در اين باره اظهار داشت: در سال ۸۲ باز هم كارنامه سعدي و سعدي پژوهي پربرگ و بار نيست و كتابهاي جدي اي درباره او منتشر نشده است و بايد بررسي شود كه با وجود اهميت سعدي در ادبيات فارسي چرا كمتر به او و آثارش پرداخته مي شود.
پس از آن دكتر سعيد حميديان در باب نظر برخي از سعدي پژوهان درباره غزليات او گفت: عده اي از سعدي پژوهاني كه هيچ ترديدي در بزرگي شأن آنها نيست، غزل سعدي را منافي عرفان مي دانند و معتقدند غزل سعدي تنها مغازله و عاشقانه است. اين نظر بسيار رايج است كه سعدي صرفاً غزل هاي عاشقانه مي سروده و يا اين كه در عالم مجاز سير مي كرده و سعي داشته تا به عالم حقيقت برسد. وي در ادامه ضمن رد نظريه افرادي كه غزليات سعدي را منحصراً عاشقانه مي دانند، تصريح كرد: متأسفانه تا به حال مقوله بندي غزليات سعدي حتي در حد تمايز غزليات عاشقانه از عارفانه صورت نگرفته است. با وجود اين سعدي تعدادي غزل صرفاً عاشقانه دارد اما اگر حكم را بر اغلب و اكثر قرار دهيم، اغلب و اكثر غزلهاي سعدي نمونه هايي از خوش ترين سخنان عارفانه و عشق كمال يافته است. هر چند برخي از پژوهندگاني كه نخواسته اند اين مسئله را كاملاً انكار كنند معتقدند كه مشوق سعدي ناشناخته است و بدين ترتيب آنها ميان حق و فرد در ترديد بوده اند.
دكتر سعيد حميديان كه كتابي در تبيين غزليات عارفانه سعدي در دست چاپ دارد، در اين نشست در باب روش مورد نظر خويش در تأليف اين اثر تصريح كرد: نتايجي كه در اين اثر بيان كردم، نتايج قطعي اي نيست چون در عالم ادبيات و به خصوص غزليات سعدي نمي توان از نتايج قطعي صحبت كرد. اما براي تشخيص اشعار و غزليات عارفانه از متن كتب عرفاني اي كه مطالعه كرده بودم، نشانه هايي استخراج نمودم كه مي توان بر اساس آن نشانه ها ،غزليات سعدي را مورد ارزيابي قرار داد. بر اين اساس به تقسيم بندي غزليات سعدي پرداختم و دلايل آن را ارائه كردم.
وي ضمن اشاره به اين امر كه براي عارفانه خواندن غزل سعدي پانزده نشانه بر اساس شروط دقيق تعيين شدند، در باب پاره اي از اين نشانه ها اذعان داشت: يكي از نشانه هاي غزل عارفانه اين است كه نام خداوند ذكر شود و به نوعي شاعر از ديدگاه عاشقانه به پرستش خداوند مي پردازد،ين نشانه در بسياري از غزليات عطار و مولانا به چشم مي خورد. نشانه دوم ذكر نام پيامبر است به شرطي كه تكيه كلام نباشد و به نوعي بيان كننده اعتقاد باشد. نشانه سوم درج آيات قرآن و حديث در شعر است. در ذكر عين آيه و حديث، مولانا مقام نخست را دارد. البته سعدي بسيار كم از خود آيه و حديث استفاده مي كند. چون يكي از هنرهاي او اين است كه ازآيه يا حديث، ترجمه اي شاعرانه ارائه مي دهد و بسيار نادر است كه عين آيه يا حديث را ذكر كند. نشانه ديگر اظهار ارادت به عارفان بزرگ با بيان صريح اعتقاد است.
البته در اين ميان نبايد طنز و يا تمسخري در ميان باشد. اما اگر اين طنز شاعر براي جايگزيني آنها با ارزش بالاتري باشد، نشانه محسوب مي شود.
دكتر حميديان با توجه به محتواي غزليات سعدي، آنها را به سه دسته كلي تقسيم كرد و در باب اين تقسيم بندي تصريح كرد: دسته نخست غزل هايي است كه آشكارا غيرعرفاني هستند، غزل هاي مدحي و توصيفاتي در باب معشوق اين جهان در اين دسته، قرار مي گيرد. دسته دوم غزل هايي است كه صراحتاً عارفانه هستند و تشخيص اين غزل ها بر اساس نشانه هاي عرفاني صورت مي گيرد. اين نوع غزليات به زعم من غزليات خوبي نيستند، چرا كه مسائل عارفانه را بسيار صريح تر از حد معين، بيان كرده اند و ازحالت خيال برانگيز و آرزو انگيز در آنها نشانه اي نيست.
در اين غزليات اصطلاحات عارفانه اي كه ديگران به حد اشباع به كار برده اند، به چشم مي خورد و اصطلاحات مكتبي تصوف در اين نوع غزل ها بسيار مشاهده مي شود. اين امر سبب شده كه اين نوع از غزليات چندان دلپذير نباشند. دسته سوم كه جان كلام در غزل هاي سعدي است، غزل هايي با حال و هواي عارفانه ناميده مي شود. اين دسته از غزل ها، آرزوها را برمي انگيزد و ما را دانسته يا نادانسته به وادي هاي دوردستي مي كشاند و به مقصد قدسي هدايت مي كند. در پايان اين نشست فاضل جمشيدي و حسن جعفر تبار به طور زنده تكه هايي از غزليات سعدي را براي حضار اجرا كردند.

نگاهي به آثار لايق شيرعلي، اديب تاجيك
يگانگي فرهنگي
منصور ملكي
زبان و ادبيات فارسي، قرن ها در سرزمين هاي دور مانند هند و چين، بين النهرين و سواحل مديترانه گسترش و رواج داشت، اما تحولات دو قرن اخير به ويژه نفوذ استعمار انگليس باعث شد تا در بسياري مناطق مانند پاكستان، تاجيكستان، هند و افغانستان تفاوتهاي فراوان در ساختار و واژگان و تلفظ و گونه هاي زبان ايجاد شود. در عصر حاضر جز در جريان ادبي درسي (فارسي رايج در افغانستان) و تاجيكي (فارسي رايج در ماوراء النهر) جرياني برجسته باقي نمانده است.
زبان فارسي، از دوره غزنوي تا حدود صد و پنجاه سال پيش زبان اداري و درباري هند و پاكستان بود و در همين فاصله زماني، شاعران و نويسندگان بزرگي چون امير خسرو دهلوي، فيض دكني، زيب النسا، بيدل دهلوي و اقبال ظهور كردند و آثاري گرانبها و ارجمند بر گنجينه ادب فارسي افزودند.
تاجيكستان نيز كه از ديرباز بخارا و سمرقندش، پايگاه شاعران و نويسندگان بزرگ بوده است، در عصر ما شاعران و نويسندگان بزرگ و توانايي چون صدرالدين عيني، عبيد رجب، بازار صابر، جلال اكرامي، اسكندر ختلاني، صفيه گلرخسار، محمدعلي عجمي و لايق شيرعلي را در دامان خويش پرورده است.
سرزمين افغانستان با گذشته درخشان ادبي، امروز شاهد شكوفايي شاعران و نويسندگاني است كه در افغانستان و به عنوان مهاجر در ايران و ديگر كشورها آثاري ارزشمند خلق كرده اند.
خليل الله خليلي، فدايي هروي، سعادت ملوك تاش از شاعران تواناي سال هاي گذشته افغانستان و محمدكاظم كاظمي، سيدابوطالب مظفري و فضل الله قدسي از شاعران مشهور افغاني مقيم ايرانند كه شعرهاي درخور توجه سروده اند.
در سال هايي كه كتاب هاي ادبيات فارسي دبيرستان ها تغييرات و دگرگونگي هايي را به خود ديده است، دانش آموزان در كتاب هاي ادبيات فارسي سال اول، دوم و سوم در بخشي با عنوان «ادبيات برون مرزي» با شعر شاعران پاكستان، افغانستان و تاجيكستان آشنا مي شوند.
همان گونه كه اشاره شد، به دليل تفاوت هاي فراوان در ساختار و واژگان و تلفظ و گونه هاي زبان و نيز آشنايي دانش آموزان با شعر و نثر شاعران و نويسندگان معاصر ايران كه زباني پيراسته دارند و نيز كمي بي سليقگي در انتخاب آثار ادبي «برون مرزي» به نظر مي رسد اين بخش از كتاب ادبيات فارسي دبيرستان چندان جذابيتي كه براي شاگردان ندارد، هيچ ،گاه از زبان و بيان اين شاعران به عنوان آثاري سطحي، با زباني كج ومعوج ياد مي كنند. به هنگام تدريس اين بخش در كلاس هايم گاه شاهد لبخندي تمسخر آميز بوده ام.به نظرم مؤلفان كتاب هاي درسي، با كمي جست وجو و كمي حوصله به خرج دادن مي توانستند نمونه هاي زيباتر و بهتري انتخاب كنند.
از شاعران تاجيكستان، از لايق شيرعلي نمونه اي در كتاب درسي نيامده است. دريغم آمده است كه نامي از او و نمونه اي از شعر او نيست و من در مقام معلم، خود از او در كلاس هايم گفته ام.
من خود اول بار در مجلسي از زبان خواننده اي شعري از لايق شيرعلي شنيدم كه سخت تكانم داد. در آن مجلس بانوي شاعري بود كه به سختي گريست و شعر را درد و رنج همه مادراني دانست كه فرزند از دست داده اند. در جست وجوي لايق شيرعلي بودم كه از اين و آن شنيدم كه به سراي ديگر شتافته است. لايق شيرعلي، شاعر معاصر در سال ۱۹۴۱ ميلادي در روستاي مزار شريف از توابع شهرستان پنج كند تاجيكستان متولد شد و تحصيلات خود را در رشته آموزگاري دانشگاه شهر دوشنبه در سال ۱۹۶۳ به پايان رساند. از سال ۱۹۶۶ ميلادي چندين مجموعه شعر نو ضرب آهنگ سروده است كه از آن ميان است. سرسبز (۱۹۶۶ ميلادي)، الهام (۱۹۶۸ ميلادي)، خاك وطن (۱۹۷۵ ميلادي)، ريزه باران (۱۹۷۸ ميلادي)، وزن سنگ (۱۹۸۰ ميلادي) و خامه چشم (۱۹۸۲ ميلادي).
سروده هاي او نشان مي دهد كه مي توان به شيوه اي نو، رباعي، غزل و مثنوي سرود، مجموعه او به نام ساحل ها (۱۹۷۲ ميلادي) داراي دويست و پنجاه و دو رباعي است. مجموعه مرد راه (۱۹۷۹ ميلادي) و از اين نظر كه در آن از ده شعر شاهنامه فردوسي الهام گرفته شده (همچون «روح رخش» «غرور رستم») شايان توجه است. لايق نيز همچون ديگر شاعران تاجيك، شعر خارجي ترجمه كرده است. او ترجمه برجسته اي از شعر «پينين» شاعر روسي دارد.
در ايران، دو كتاب «گلچيني از اشعار استاد لايق شيرعلي» از انتشارات بين المللي الهدي (۱۳۷۲) و «دست دعاي مادر» به كوشش دكتر صفر سليمان، مهدي جعفرزاده از انتشارات دانشگاه اصفهان (۱۳۷۳) منتشرشده است.
شعر «نوحه تهمينه بر سهراب»- همان شعري كه اول بار مرا با لايق شيرعلي آشنا كرد- گرچه از درد و اندوه تهمينه مي گويد، اما داستاني است از درد و اندوه همه مادران در همه جاي جهان. در اين روايت تازه «لايق شيرعلي» از قصه اي از شاهنامه فردوسي، به قول «علي اصغر شعردوست»: «سخن از يگانگي فرهنگي» است، فرهنگي يك پارچه كه تكه تكه شدن را برنمي تابد.»
تهمينه ام، تهمينه ام
از درد و غم دو نيمه ام
در حسرت سهراب يل
درج غمان شد سينه ام
سهراب من؛ محراب من
خورشيد من، مهتاب من
در اين جهان بي كسي
يكتاي من، ناياب من
در دشت كين سرگشته شد
در خاك و خون آغشته شد
از مهـــر رستم زاده شد
و ز قهر رستم كشته شد
افتــــاد از بالاي زين
چون اختر از چرخ برين
شيــــر سفيدم از تنش
درياي خون شد بر زمين
گفتم كه مي يابد اثر
از رستم عالي نظر
با اين نشـــــاني از پــدر
شد بي نشان از بحر و بر
گلچين دورانم گذشت
گلريز بستانم گذشت
تيغي كه رستم زد بر او
از جوشن جانم گذشت
اكنون چه دارد بود مــن
فرداي بي مقصود من؟
دست كي گيرد روز مرگ
از پايه تابوت من؟
فريـــاد از بخت بدا
از رستما؛ از قسمتا
دنيا تهي شد چون دلم
واحسرتا، واويلتا!

مرور كتاب
فيلمنامه گروگانگيري در سفارت ايران در لندن
005034.jpg
اتاق نشيمن سيمون هريس- شب- داخلي
كادر پنجره اتاق، بيرون شبحي از برج ساعت لندن بر زمينه آبي تيره آسمان ديده مي شود. پايين تر، چراغ هاي نئون تبليغاتي با رنگ ها و ريتم هاي گوناگون روشن و خاموش مي شوند. صداي گوينده اي كه تند صحبت مي كند. كلام نامفهومش گاه به گاه با موسيقي كوتاه و سريعي در مي آميزد و جوي پر از تبليغات بي وقفه را تداعي مي كند.
گوينده:« ماجرايي كه خواهيد ديد، واقعه اي است مستند در ارديبهشت ماه هزار و سيصد و پنجاه و نه (۱۳۵۹) از حادثه گروگان گيري اعضاي سفارت جمهوري اسلامي ايران در لندن...» اين جملات بخشي از فيلمنامه «سفارت» نوشته مجيد امامي است كه توسط انتشارات سوره منتشر شده است.
«سفارت» يك نمونه از فيلمنامه هايي است كه بر مبناي يك حادثه واقعي و مستند شكل مي گيرند: حادثه تصرف سفارت جمهوري اسلامي ايران در لندن در اولين سال هاي پيروزي انقلاب، به فاصله چند روز پس از حمله نظامي آمريكايي ها در طبس كه با توفان شن نافرجام ماند. در اين ماجرا كه با گروگان گيري و باج خواهي همراه بود، شش جوان عرب مطالباتي از دولت ايران داشتند مبني بر خودمختاري خوزستان و تغيير شرايط حكومتي در منطقه عرب نشين كشور.
«سفارت» ششمين اثر از يك مجموعه چند جلدي است كه توسط مدرسه كارگاهي فيلمنامه نويسي حوزه هنري تهيه شده است. در اين مجموعه فيلمنامه هايي همچون لاله و پونه نوشته مجيد مجيدي، قتل در استانبول نوشته علي شاه حاتمي، آشيانه بر باد نوشته محمدرضا هنرمند، آن روزها نوشته احمد مرادپور و... به چشم مي خورد.
فيلمنامه سفارت در ۱۶۷ صفحه با قيمت ۱۰۰۰ تومان در ۲۲۰۰ نسخه به بازار كتاب عرضه شده است.

فرهنگ
اقتصاد
انديشه
سياست
سينما
علم
ورزش
|  اقتصاد  |  انديشه  |  سياست  |  سينما  |  علم  |  فرهنگ   |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |