يكشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۳۶۶
سيطره مشكين شهري ها بر شبكه توزيع نشريات پايتخت
از «نقدي عليا» آمديم تهران روزنامه بفروشيم
گزارش اول 
همه آنها از يك روستا آمده اند. روستايي به نام «نقدي عليا» يك روستاي كوچك كه تقريباً با مشكين شهر ۳۵ كيلومتر فاصله دارد كه جمعيت آن بيشتر از۳هزار و ۵۰۰نفر نيست 
بيشترين تعداد كيوسك داران و دكه داران تهران از روستايي به نام نقدي عليا در حوالي مشكين شهر هستند.
006225.jpg
۲ بامداد حوالي بزرگراه نواب، اينجا روزنامه ها به وسيله بازوهاي شبكه توزيع به دستان مردم مي رسد.
عكس ها: هادي مختاريان 

خيابان هايي خلوت. خيابان هايي ساكت. خيابان هايي بي حضور حتي يك خودرو و سكوتي كه بر پيكره خاكستري شهر پهن شده است. اصلا باورت نمي شود كه اينجا تهران است. شهري كه روز هنگام از ازدحام آدم ها و ماشين ها در حال انفجار است، اما حالا شب است. تقريبا ساعت ۳۰:۱ بامداد.
چراغ هاي راهنمايي، صبورانه و آرام، بي آنكه كسي منتظرشان باشد، سبز مي شوند و قرمز. سكوت به همه جا سرك كشيده. در اين خيابان هاي بي جنب و جوش، در پنجره هايي كه خالي از نورند و حتي در راه رفتن ها و كاركردن هاي رفتگران. اينجا خيابان هاي تهران است و هيچ چيز اين آرامش سنگين شهر را نمي آزارد، نه تردد هرازگاه ماشين ها و نه صداي آرام جارو بر كف آسفالت. نه، هيچ چيز اين سكوت سنگين را نمي شكند. خواب بر چشمان شهر چنان سنگيني مي كند كه انگار آرامش طولاني را از سر گذرانده. تهران به خواب رفته است، اما دست هاي نگران كساني در جاي جاي اين شهر در تقلاست. دست هاي مردان بسياري به كار مشغولند. آنان در تدارك بخشي از فعاليت هاي روزانه شهروندان اند. آنان در حالي كه شهر در سكوت نفس مي كشد، بي هيچ هياهو و در كمال خونسردي، از روز رفته خبر مي پراكنند و به كار مشغولند، تا فردا بيايد. فردا مي آيد و روزنامه ها در دست شما ورق مي خورند. از صفحه اي به صفحه اي ديگر و مرور اخبار و مقاله ها.
يك خيابان در اطراف بزرگراه نواب و اجتماع موتورها و ماشين ها در گوشه اي از آن. وارد كه مي شوي يك سوله به چشم مي آيد و درهايي باز. عده اي در آن جمعند و سرگرم كار. روزنامه هاي مختلف با تيترهاي كوچك و بزرگ در دستشان ديده مي شود. آنها لايه هاي مختلف روزنامه ها را مي شمرند و در رديف هاي مختلف مي گذارند. هر كدام از آنان بي آنكه سر از كار بردارد، سرگرم توزيع روزنامه به دسته هاي كوچكتر است. از قرار معلوم درست آمده ايم. اينجا مركز توزيع روزنامه هاي تهران است و وانت ها و نيسان هايي كه سراسيمه از چاپخانه به اينجا مي آيند و تيترهاي جديد را با خود مي آورند و دست ها همچنان مشغول كارند. تمام اتفاقات را در اينجا مي توان لاي همين روزنامه ها يافت. از حادثه بيمارستان ايران مهر گرفته تا ترميم كابينه و تحولات مجلس. از اوضاع عراق و حرف هاي بوش و سياست جديد اروپا، همه اتفاقات ايران و جهان را مي تواني در اين سوله در يك چشم به هم زدن ببيني، اما آنچه كه ديده نمي شود همواره مهم تر است. در اينجا انگار اتفاقات ديگري رقم مي خورد. مثل اينكه فراسوي تمام تيترهاي كوچك و بزرگ و عكس هاي رنگي و سياه و سفيد، خبرهاي ديگري هست. اخباري كه در پس تمام اين تيترها فراموش مي شود و يا هيچ كس از آن خبري ندارد. در ساعت ۳۰:۱ بامداد، در سوله اي در اطراف بزرگراه نواب كه قدم مي زنيم، آرامش تهران سنگيني مي كند و دست هاي نگران عده اي كه رنجور زمانه اند.
از مشكين شهر تا كيوسك هاي تهران 
آدم ياد فيلم هاي تهران قديم مي افتد وقتي كه متوجه مي شود آنها وقتي كه آمدند، يك جعبه در دست گرفتند و در كوچه و خيابان ها پرسه زدند و با صداي بلند فرياد زدند «آهاي... روزنامه». از هر كس كه مي پرسيم اين نقطه را نشانم مي دهد براي سرآغاز ورود مشكين شهري ها به اين شغل. كسي اطلاعات دقيقي ندارد كه چه كسي براي اولين بار آمده و اين كار را انتخاب كرده، ولي مطمئنا مي شود تصورش را كرد كه روزي يك مرد از روستايي در اطراف مشكين شهر مي آيد تهران و در حالي كه از غربت حتي توان ايستادن ندارد، در انديشه كار و درآمدي است. در كوچه و خيابان پرسه مي زند و بالاخره مردي روزنامه فروش توجهش را جلب مي كند و اين مي تواند يك شروع باشد براي مهاجرت عده اي از مشكين شهر به تهران و تسلط بر بخش گسترده اي از كار توزيع روزنامه. اگر چه ممكن است شروع اين مهاجرت و نقطه آغاز آن داراي اهميت باشد، اما آنچه كه الان مورد توجه است، تعداد تقريبا زياد آنها در اين شغل است. از هر كس مي پرسيم مي گويد كه حداقل ۸۰ درصد الي ۹۰ درصد كيوسك داران مشكين شهري هستند. اين زماني حيرت انگيز است كه بدانيم بالغ بر ۲ هزار كيوسك روزنامه فروشي در تهران موجود است. اما چه شد و چگونه شد كه اين همشهريان مهاجر الان توانستند به تسلطي اين چنين بي چون و چرا برسند، نقطه مبهم ماجراست. چقدر خوب مي شد كه سرآغاز دقيقي براي اين حركت مي شد يافت، اما آنچه مسلم است گستردگي آنهاست و جالب است كه بدانيم همه آنها از يك روستاي مشخص آمده اند. روستايي به نام «نقدي عليا» يك روستاي كوچك كه تقريباً با مشكين شهر ۳۵ كيلومتر فاصله دارد. يك روستاي كوچك كه جمعيت آن بيشتر از۳ هزار و ۵۰۰ نفر نيست. همه آنها همديگر را مي شناسند و به خوبي با يكديگر آشنايند. در اين زنجيره به دنبال فردي بودن كه بتواند اطلاعات خوبي بدهد و از تاريخ بگويد و حركت آغازين، بسيار سخت است.
006228.jpg

شايد يك پدركشتگي موروثي. اما بي مهابا به ميانشان رفتم آنهم در ساعت ۳۰:۱ صبح كمي هيجان انگيز است و مي رويم.
اينجا چه خبر است؟
چند شركت كار توزيع روزنامه ها را در تهران و كشور به عهده دارند. وقتي كه با نوربخش صحبت مي كنم مي گويد كه شما مطلبي يا گزارشي تهيه مي كنيد و آنرا به حروفچيني مي دهيد، تا اين گزارشتان دوباره در هيات يك روزنامه به دستتان برسد، تصور نمي كنيد كه چه چرخه عجيبي را پشت سر مي گذارد. براي اينكه اين را بدانيم سراغ بخشي از اين چرخه گسترده رفتيم. شركت توزيع روزنامه پخش تقريبا۱۸ روزنامه و كارپخش ۱۵ الي ۲۰ مجله را برعهده دارد. قرار بر اين بود نوربخش كه اتفاقاً خودش هم مشكين شهري و رئيس توزيع روزنامه در تهران و كشور است، بيايد. اما پس از دو ساعت انتظار نيامد. تعداد مشكين شهري هاي اينجا كم نيست و جالب است كه بدانيم آنها در اين شركت هم كارهاي تقريباً كليدي را در دست دارند. بسياري معتقدند كه اكثر مشكين شهري هايي كه در حال حاضر در تهران مشغول به كارند، توسط نوربخش به اينجا آمده اند.
از او مي ترسند. همه از او حساب مي برند. با وجود گلا يه هاي ايشان حقوق و بيم نامناسب تعداد زيادي از كارگران اعم از مشكين شهري يا غيره كه با ديدن يك خبرنگار مسلماً بسياري سر از راز گشوده و دردشان را مي گويند. از تمام مشكلاتي كه كارگران را رنج مي دهد فارغ مي شويم. از گلايه هاي آنها چيزي نمي گوئيم. از حق كشي هايي كه مدام اندوهشان را بيشتر مي كند. از نداشتن امكان معاش مناسب. گرفتن حقوقي كه شايد مبلغ آن بسيار ناچيز به نظر برسد. از همه اين حرف ها، چيزي نمي گوئيم. در زير تمام تيترهاي كوچك و بزرگ، اين گلايه ها و شكوه ها اصلاً ديده نمي شود. منتظر مي مانيم تا نوربخش بيايد و بگويد از تاريخ مشكين شهري ها. اما نمي آيد. به ناچار سراغ عده اي كه مشغول به كارند مي رويم. هيچ كس از مشكين شهر نمي گويد. هيچ كس حرفي نمي زند كه چطور اين عده توانستند به اينجا برسند. همه از مشكلات مي گويند. تازه متوجه مي شوم كه چرا او اصرار مي كرد كه قبل از آمدنش با كسي حرف نزنم. اما حرف ها گل مي اندازند.
ديگر روزنامه ها فراموشت مي شود. ديگر تيترها به چشمت نمي آيد. فكر مي كني كه اينجا در اين مركز توزيع چه مي گذرد و ما چه شبهاي طولاني بسياري بي آنكه مطلع بوده باشيم، چقدر راحت سربر بالين نهاده و به خواب رفته ايم. چقدر خوب است كه گاهي اوقات آدم تا صبح بيدار باشد.
ردي از سكوت 
بهروز قرباني يكي از مشكين شهري هايي است كه حدود ۱۰ سال پيش از نقدي عليا به تهران آمده است. او در بخش توزيع روزنامه ها در شركت مشغول به كار است. برادرش در چهارراه پارك وي كيوسك دارد و خود او در مركز توزيع است. تحصيلات چنداني ندارد،  آنگونه كه مي گويد تا اوايل دوره راهنمايي درس خوانده. او يكي از آن مشكين شهري هايي است كه تعصب ويژه دارد. او مي گويد كه خودش و چندين نفر ديگر به تهران آمده اند و مشغول به اين كار شده اند.
وقتي از دوستان و اقوام و فاميل هايش مي پرسم،  مي گويد كه اكثر آنها كيوسك دارند و در نقاط مختلف تهران به كار روزنامه فروشي مشغولند. برخي مالك كيوسك اند و برخي ديگر نيز به عنوان كارگر درحال كارند. قرباني حدود چهار سال است كه در كار روزنامه فعال است.
او روزنامه نمي خواند و علاقه اي هم به خواندن روزنامه ندارد. عمده فعاليت او جابه جايي روزنامه ها ونظارت بر كار عده اي است كه به آنها «سر خط» مي گويند.
006231.jpg
وقتي كه چشمان خسته شهر خاموش است در اينجا عده اي روزنامه ها را براي فرداي ما آماده مي كنند.

اين اصطلاح به كسي گفته مي شود كه مسووليت توزيع روزنامه ها را در منطقه اي خاص به عهده است توجهم را جلب مي كند مي روم سراغش. اسمش را نمي گويد. مي گويد كه چه فرق مي كند كه من كي هستم. مهم اين است كه مشكين شهري نيستم، مهم اين است كه هنوز هم دستم به دهنم نمي رسد. از شب تا صبح در اينجا كار مي كنم، او روزنامه  هايي را كه در دست دارد تقسيم مي كند و در جاهاي مختلف مي گذارد و مي آيد رو به رويم مي ايستد نگاهي از روي بي اعتنايي به من انداخته و مي گويد:« مشكل جاي ديگر است.
خودت هرچه خواستي بنويس. اما از ما اصلا ننويس. از مشكلاتمان چيزي نگو، چون به محض اينكه از مشكلات ما بگويي، چند نفر از ما اخراج خواهند شدشركت براي صرفه جويي دنبال بهانه مي گردد تا كسي را بيرون كنند...»
خيابان هاي خلوت و چراغ هايي كه براي هيچ كس سبز و قرمز مي شوند و صداي خودرويي هرازگاهي خواب كوتاه خيابان را بر هم مي زند. «جزئيات افزايش حقوق و مزاياي فرهنگيان» آقاي رئيس جمهور! سكوت را بشكنيد،« دولت ترميم شد» و... همه اينها تيترهاي روزنامه هايي است كه هرجا ديده مي شوند. در محوطه يك سالن بزرگ كه جمعيت زيادي در آن در حال فعاليت است كه قدم مي زند، و روزنامه ها و آر م ها را مرور مي كنم، ناگهان كسي كه انبوهي از روزنامه ها در دست دارد از جلويم مي گذرد. مدرك از ما گرفتند تا ما را بيمه كنند، هنوز هم كه هنوز است از بيمه خبري نيست. از طرفي نمي توانيم اعتراض كنيم، چرا كه بيرونمان مي كنند، و صدايش در ميان آدم ها و روزنامه ها گم مي شود، مردي ديگر مي آيد جلو، در حالي كه با چشمهايش اطراف را مي نگرد با احتياط مي گويد:« او فكر مي كند كه همه منتظرند تا مشكلات ما را حل كنند. بابا! اينجا هيچ خبري نيست. هيچ اتفاقي نمي افتد. و در ميان هياهوي جمعيت ديگر نه صدايش را مي شنوم و نه او را مي بينم از سالن بيرون مي آيم.»
مختاريان سرگرم عكس گرفتن است در گوشه اي كز مي كنم ساعت ۴۵:۳ صبح است جمعيت سرگرم كار است ماشين هاي نيسان و وانت يكي پس از ديگري مي آيند و انبوه روزنامه ها را خالي مي كنند و مي روند. صدايي بلند فرياد مي زند. «روزنامه...آمد» مرد چاقي كه در ميان جمعيت در اين طرف و آن طرف مي رود و مثل همه روزنامه در دست مشغول كار است همه او را «بامشاد» صدا مي كنند و با او شوخي مي كنند تمام ناراحتي ها در لايه اي از شوخي هاي دوستانه گم مي شود.

روزنامه فروش آن روزها
صالح جواني يكي از كيوسك داران باسابقه است. او ۵۹ ساله است، تقريبا از ده سالگي در تهران بوده. او از همان زمان كودكي و از همان روزهايي كه پا به عرصه اجتماع گذاشت، به روزنامه فروشي روي آورده است. جواني پيرمردي است خوش مشرب و با ذوق. شايد او بيش از همه از سختي هاي اين كار بداند، اما با اشتياق بسيار از شغل اش مي گويد. جواني از روزهاي دور سخن مي گويد. از روزهايي كه روزنامه به دست، خيابان هاي تهران را مي پيمود و با صداي كودكانه اش فرياد مي زد: «روزنامه...». از خاطراتش مي گويد و از تهران قديم. او از كساني مي گويد كه براي اولين بار شايد روزنامه در دست مي گرفتند و در خيابان ها دوره مي گشتند و روزنامه ها را مي فروختند. در آن روزهايي كه جمعيت تهران كم بود و جماعت روزنامه خوان كمتر. در آن روزهايي كه كمتر كسي پيدا مي شد تا به روزنامه علاقه داشته باشد. او مي گويد كه اكثر روزنامه فروش ها جاي خاصي نداشتند. معمولا بعد از يك دوره كامل خيابان گردي، سر چهارراه ها مي ايستادند و با صداي بلند، فرياد مي زدند. آن موقع روزنامه  فروشي شغل دوم بوده و درآمد بسيار ناچيزي از طريق آن به دست مي آمد. صالح جواني از سال ۱۳۴۱ صاحب كيوسك مي شود. او از سيطره مشكين شهري ها مي گويد و از قدرت آنها در اين كار. او اولين نفري است كه نام روستاي كيوسك داران را بر زبان مي آورد. اين پيرمرد خوش مشرب از زماني به فروش روزنامه پرداخت كه مبلغ آن دو ريال بوده. او مي گويد كه تا سال ها مشتري هايش نام او را نمي دانستند و او را به نام روزنامه ها مي شناختند. تا سال ها، به واسطه همين شغل او يكي از خوانندگان هميشگي روزنامه ها بود. او هم اكنون هم به اين كار مشغول است. او يك كيوسكدار قديمي است.

ستون ما
نه دشنام، نه پرخاش  بلكه فهميدن
006243.jpg
مهمان شهر تولدش را با رفتن به سراغ درياني ها جشن گرفت. خوشبختانه عده زيادي از مخاطبان در اين جشن شركت كردند. تماس هاي بي شماري با دفتر تحريريه ايرانشهر صورت گرفت؛ هم براي تشكر و خسته نباشيد و هم براي نقد و مشت و مال. اما همه اين موارد نشان مي داد كه مهمانشهرتا كجا و چقدر مي تواند ميان مردم جا باز كند.
در هر صورت بايد گفت كه مهمان شهر آمده است و اميدوار است كه عملكردش مثل گام اول و گزارش درياني ها موردتوجه و اقبال قرار بگيرد. اما نكته اي است كه نبايد فراموشش كرد؛ مهمان شهر پيشاپيش قصد و تصميم تكفير يا تقديس هيچ گروه و شخصي را ندارد.
هدف مهمانشهر همان گونه كه پيشتر گفته شده اطلاع رساني است و تاباندن پرتويي روشن به زوايا و گوشه هاي پيدا و ناپيداي اين شهر بزرگ، پازلي به نام تهران.
اما بايد به صراحت گفت كه در اين راه بي ترديد لغزش ها و كاستي هايي پيش رو خواهد بود. همان طور كه كم و كسري هاي گذشته را كتمان نمي كنيم و مي گوييم كه توفيق در اين راه به مدد پيشنهادها و ياري خود شما بستگي دارد. كاستي ها را خواهيد بخشيد، چنانكه آقاي حسن پور مطلب درياني بخشيد و ما را اميدوار كرد تا در ادامه راه به بزرگواري مخاطبانمان اطمينان داشته باشيم.
مهمانشهر، در آغاز راهي است كه دورنماي آن به ياري الطاف الهي تمام مخاطبان روشن است. مطمئنا تلاش مان اگر لازم باشد اما كافي نيست. همانگونه كه با تماس هاي بسيار ما را در هدف مان مصمم كرديد، باز هم اميدداريم تا با كمك و ياري و همدلي تان ناشناخته ها را بشناسيم و بتوانيم تاثيرگذارتر از پيش باشيم. مهمانشهر، اگرچه حرف و حديث هاي بسياري را برانگيخته، اما به خود مي بالد. چرا كه هنوز مانند كودكي است كه تازه به راه افتاده است. اميدواريم روزي هم شاهد برومندي اين كودك باشيم و بيش از پيش همگام شما بوده و در ميان شما بمانيم.
در پايان، سخنان فيلسوف معروف آلماني را زمزمه مي كنيم كه چراغ راهمان است. اسپينوزا سال هاست در گوش  ما زمزمه مي كند: «نه دشنام دادن و نه پرخاش كردن، بلكه فهميدن...» اين هدف  ماست. اميد كه شما هم همراه ما باشيد.

شماره هاي تحريريه:
تلفن: ۹-۲۹۰۲۹۳۸
نمابر:۲۹۰۲۹۴۰

ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
خبرسازان
در شهر
سفر و طبيعت
فرهنگ
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  خبرسازان   |  در شهر  |  سفر و طبيعت  |  فرهنگ  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |