نگاهي به مجموعه شعر« رهروان بي برگ» سروده: دكتر تقي پورنامداريان
صفاي روشن درياچه هاي پاك و زلال
|
|
محمود بينامقام
سروده هاي شاعر كه دوره اي تقريباً چهل ساله را پوشش مي دهد آينه اي از فراز و فرود روح فردي و جمعي او در ميان مردمي است كه وي در بيم و اميد و عشق و آزادگي آنان خود را شريك دانسته است
تقي پورنامداريان پيش از اين بيشتر با نام پژوهشگر و منتقد ادبي و نويسنده به جامعه ادبي ايران معرفي شده است. وي سالهاست در دانشگاههاي مختلف ايران به تدريس زبان و ادبيات فارسي اشتغال دارد و كمتر كسي است كه به نوعي در وادي ادبيات سير و گشتي داشته و نام ايشان را نشنيده باشد. اما نگارنده نيز همچون بسياري ديگر از علاقه مندان ادبيات پيش از اين به ندرت شعري از او خوانده بودم. اول بار ايشان را در مراسم تشييع جنازه استاد فقيد مرحوم عبدالحسين زرين كوب ديدم كه همراه انبوه جمعيت حركت مي كرد و هنگامي كه در مسجد دانشگاه پشت تريبون رفت تا به اصرار جمع چند كلمه اي صحبت كند يادم است كه صحبتش، اينگونه شروع شد: «براي من خيلي مشكل است» و... و بغضي كه در گلو مي شكست. بعدها شعري را كه براي استاد زرين كوب سروده بود. در يادواره «كارنامه زرين» خواندم:
اي حرمت قلم!
اي افتخار كتابت!
هر لحظه سكوت تو بي ترديد
اندازه «دو قرن سكوت» است
خسران اين سكوت هميشه
جبران كدام چاره تواند كرد؟
و تازه در آن وقت فهميدم كه تقي پورنامداريان شاعر است.
اخيراً كتابي از مجموعه سروده هاي ايشان به دستم رسيد و آن را با علاقه هرچه تمام تر خواندم، به خصوص به لحاظ اينكه برايم جالب بود بدانم اين چهره آرام و صبور دانشگاهي، لحظه هاي خلوت و حضور خود را چگونه ترسيم كرده است.
كتاب رهروان بي برگ بدون ترديد ارمغان يك عمر است. شعرهاي اين مجموعه هر چند فاقد تاريخ مكتوب است، اما اگر عنوان فرعي كتاب را در نظر بگيريم (مجموعه شعر ۱۳۸۱- ۱۳۴۵)، كارنامه پاكيزه سي و شش سال خلاقيت شاعر را پيش روي خواننده مي نهد. سالهايي كه بخش بزرگي از جواني شاعر و دوران پختگي او را نيز در برمي گيرد. تقي پورنامداريان به گواهي زندگي نامه هاي كوتاه و خود نوشت(۱) در همدان به دنيا آمد، در هواي درخشان الوند پرورش يافت و بعدها نزديك ده سال از عمر خود را به معلمي در روستاهاي اطراف زادگاهش سپري ساخت. شايد همين انس و الفت با طبيعت، پاكيزگي و خلوص و صفايي طبيعي به شعر او بخشيده است كه در اولين برخورد، با زباني صميمي خواننده را متوجه خود مي كند:
وقتي كه آفتاب
در پشت تپه هاي شقايق غروب كرد
وقتي غروب خامش مغموم
هاشور سايه هاي سپيدار و بيد را
از كوچه باغ خلوت ده برچيد
وقتي كه همسرايي صدها زبان سبز
تحرير غربت آور غوكان قريه را
در پرنيان زمزمه پوشيد
وقتي كه دستهاي نوازشگر نسيم
دامان لاله گون شفق را
در پاره آبهاي چمن چين داد
غايب شدم ز خويش و ترا ديدم
با عطر غنچه هاي تبسم كه مي وزيد
در بحر بيكرانه گندمزار
در جام سرخ فام شقايق
در موجهاي سبز علفزار بي قرار...
(شعر حضور از كتاب رهروان بي برگ)
اين شفافيت زبان از ويژگيهاي برجسته «رهروان بي برگ» است:
در شهر يا بيابان
در دشت اي خيابان
فرقي نمي كند
در دل قرار نيست
شفافيت و صميميتي برخاسته از افقهاي زندگي امروز كه تصاوير عيني شهر را با خاطرات سبز روستاهاي دوردست پيوند مي زند: روشناي بنفش رنگ فلق/ كم كمك مي تراود از پس كوه/ در هوايي نه تار نه روشن/ مي دمد باغ ارغوان در دود/ مي شود روز تازه باز آغاز/ با سراسيمگي مردم شهر/ در دل كوچه ها خيابانها/ ازدحام صبور خودروها/ پشت ديوار راه بندان ها/ صف طولاني مسافرها/ بوق ماشين شتاب عابرها.../ خامش اندر ميان اين غوغا/ آنچنانم كه يك غريبه غروب/ تك و تنها به روستايي دور/... / كاش مي شد كه مي گسستم من / رشته هايي كه پاي را بسته است/ فكر را سوده، روح را خسته است!/ با خيالي مگر توانم رفت/ سوي آن رفته هاي دور از دست.../
بي گمانم به ياد مي آرند/ تپه آغلان الف آباد/ گردش موجهاي گندمزار/ كشمكشهاي شاخه ها با باد/ بي گمانم به ياد مي آرند/ بيشه زاران سبز، كسب و.../ با سپيدار و بيدهاي بلند/ با زبانهاي سبز زمزمه گر/ بي گمانم به ياد مي آرند/ خلوت بيشه هاي مانيزان/ شاخساران بر چمنها خم/ دره ساكت زيارت در/ لاله زاران غرق در شبنم/ سايه ساران سبز اندك نم.../ بعد رفتن كدام كس در شهر/ از منش هيچ ياد مي آيد؟ گويي از شاخه برگ مي افتد/ برگريزان كه باد مي آيد...
(شعر صبح شهر و خاطره)
تقي پورنامداريان به گواهي آثار و شعرهايش التهابهاي مردم ايران را در مسيري پرپيچ و خم دنبال كرده است. سروده هاي او كه يك دوره تقريباً چهل ساله را پوشش مي دهد آينه اي از فراز و فرود روح فردي و جمعي او در ميان مردمي است كه وي در بيم و اميد و عشق و آزادگي آنان خود را شريك دانسته است. عشق به آزادي و عدالت در كنار عواطف شخصي از محورهاي اصلي معنوي شعر او به شمار مي رود:
محبوب من به چهره آزادي است
اجزاي ساده رخسارش
چون واجهاي واژه آزادي
هر يك جدا جدا
يك پاره از حقيقت واحد را
بر دوش مي كشد
تركيب جزء ها
تنها مثال چهره آزادي
مجموعه يگانه زيبايي است
تغيير اندكي
نظم ظريف سخت دقيقش را
آشفته مي كند
خال سياه كنج لبش را نگاه كن!
يك نقطه بيش نيست
اما نبودنش
مانند حذف نقطه آزادي
معظم ترين حقيقت هستي را
يكباره با تمام مفاهيم
بيگانه مي كند
محبوب من به چهره آزادي است
( شعر چهره آزادي)
سالهاي تيره دهه چهل به روشني در اين شعرها ترسيم شده است. با زباني گاه شعارگونه و خشماگين كه متأثر از فضاي آن سالها است، اما همچنان شفاف و صميمي:
امشب براي نور قلم گريه مي كنم (شعر بي آن پيام آور بي باك)
در همان سالهاي شعر خشم و عصيان، سالهايي كه هر فرد ايراني روشن بين رؤياي يك تحول عميق را در سر مي پرورد و به تعبير شاعر «در سرزمين ظلم، تظلم را/ باعزمي از تراكم ايمان/ دست از عصاره ايثار/ مردانه دل به كشتن صياد بسته بود» پيداست كه شاعر از توجه به ظرايف زبان نيز در عين حال غافل نبوده است. كلماتي چون عصاره و ايثار تصادفاً در كنار هم قرار نگرفته اند. شاعر همواره به شيوه گزينش كلمات توجه داشته است. در شعري به نام «آلوده» اين واژه گزيني دقيق در زبان شعر آشكار است:
از زخمواره هاي خللها و فرجه ها
مثل خلاء ، ريا
در دستهاي خالي اين دشت
نشت مي كند
دنبال به كام خيل جعلهاست
انبان دشت را
انباشته است يكسره سرگين گاوها
*
گيرم كه پنجه هاي شكنجه
از خون نه، از خضاب چنين سرخ است؛
باري نفس زدن
در اين هواي تارعفن پس چيست
گر خود شكنجه نيست
براي خواننده حساس به زبان توجه به اين نكته دشوار نيست كه كلمات انبان، انباشته و دشت تصادفاً در كنار هم قرار نگرفته اند. همچنين كلمات شكنجه و پنجه، خون و خضاب. علاوه بر اين واج آرايي حرف [خ] در بند اول شعر ارزش صوتي و موسيقايي خاصي ايجاد مي كند كه با زمينه پرخاشگر شعر كاملاً هماهنگ است. بويژه در كنار دو صامت ساكن در كلمات دست/ دشت/ نشت/، كه با ايجاد انقباض دهاني به القاي حس كلافگي و خشم ياري مي رساند. گويي همه اجزاي موسيقايي و اسباب تصويري شعر دست به دست هم داده اند تا فضاي «آلوده» را ترسيم كنند. اين ايماژهاي صوتي به صورتي غيرمستقيم همواره در شعرهاي تقي پورنامداريان حضور دارد و زمينه هاي تصويري را تقويت مي كند. براي مثال كيست كه صداي سيرسير حشرات موذي را احساس نكند . وقتي شاعر مي گويد:
آواز ناخوش خزش كرم و مار و موش
سوت و صفير موذي خارسك و ساس و سوسك
( شعر سرگذشت)
شفافيت زبان و ارتباط پيوسته شاعر با طبيعت كه شايد چندين سال زندگي در روستاهاي اطراف زادگاهش همدان، آن را تقويت كرده است، تصويرهاي شعر او را چون طبيعت ساده و زلال و از پيچيدگي و ابهام دور ساخته است. تشبيه ها و استعاره هايي كه شاعر عناصر آن را غالباً از طبيعت اقتباس كرده است:
ديو سپيدموي
پرچين بروي سرددم آفتاب پوش
بر باغ و راغ و كوه و دمن پاشيد
خاكستر سفيد
از بارش مداوم برف اينك!
كس راه را ز چاه نمي داند.
(شعر آن گرد رخش تاز)
اين تصويرها به همراه عناصر موسيقايي دلخواه از جمله اوزان مناسب و زمينه عاطفي نيرومند اثرگذار و تازه اند:
ابروان تو به يك جفت پرستو ماند
كه سپيده دم يك صبح بهار
در خلاف جهت از لانه به پرواز آيند ...
*
چون تو مي خوابي و خورشيد نهان مي گردد
وصف مژگانت
مثل ساران بهار
پاي دو تپه مهتابي پلك تو فرو مي آيند
من همه شب نگران مي مانم
و اولين مطلع مرثيه شب را
- كه مژه هاي تو پرداخته اند-
آنقدر مي خوانم
تا صف ساكت ساران آرام
از ته تپه به پرواز آيد
و شب آهسته و نرم
دامن خويش ز رخسار سحر بردارد
راستي را كه فراز آمدن صبح بهار
رهن پرواز صف ساران است
(شعر خضر كجاست)
سالها تمرين و ممارست پيوسته در زبان و ادبيات فارسي در كار شاعري تقي پورنامداريان تعبيه است. اين مطلب را علاوه بر شيوه واژه گزيني و تصويرسازي از آنجا مي توان دانست كه شاعر مظاهر سنت را هر جا كه دلخواه و كارآمد اوست به روش خاصي به كار مي گيرد. گويي به گفته اليت سنت را در كارخانه ذهن نوجوي خود سامان دهي مجدد كرده است. بدين ترتيب احوال و تجارب شخصي او از طريق استفاده مناسب از سنت ادبي، فراشخصي مي شود و وجدان فردي او مبدل به وجداني اجتماعي مي گردد:
در جستجوي دانه و آبي به روي خاك
همت حقير و عاطفه بي رنگ مي شود
تا خشم و عشق را
يارا پريده رنگ چنان بيني
كه در تك سياه چه آبي
تصويري از ستاره كم تابي
يارا دريغ
طوفان خشم رستم دستان نمي وزد
يارا دريغ
خورشيد داغ و ملتهب عشق مولوي
در آسمان عاطفه ما نمي دمد
من تشنه ام
من تشنه هميشه آن خشمم
كه بي هراس قدرت كيكاوس
تاوان خونبهاي سياوش را
خنجر به گرد گردن سودابه مي نهد
من تشنه ام
من تشنه هميشه آن عشقم
كه شمس آسمان چهارم را
در تاب عشق شمس زميني
در مجمع الكواكبي از واژه هاي ناب
در بند مي كشد
(از شعر وقتي كه عشقهاي قديمي)
عشقي كه شاعر را ملتهب كرده است در لابه لاي سطرهاي كتاب درخشندگي دارد و اگر شعرها بر اساس ترتيب تاريخي منظم شده باشد مي توان گفت كه اين شعله تابناك در همه اين دوران، آشكارا و نهان، جان او را پرفروغ كرده است:
آن نغزتر درخت كه در طول ساليان
در قلب باغ شخصي ناپيدام
پيوسته جلوه داشت
در منظري نهان
مي بينمش برابر خود امروز
با چشم صرعيان
پربار و سايه دار و تناور
با سيب هاي سرخ معطر
مثل چراغ لاله منور
در زير سايه سار تو از زيركي عقل
وز تار و پود درهم آز و نيازها
چون سيب از درخت
شيرين و لب گزان
آزاد گشته ام
و هرچه لطف و خوبي و نور است، بي ريا
آورده است عشق
از ذات من به صحرا
(شعر در سايه سارتو)
|