هوشنگ جاويد*
در محوطه نمايشگاه فرهنگ استان ها كه دانشجويان عاشق فرهنگ بومي به راه انداخته اند خبر به من مي رسد، رضا فرزند كوچك استاد كه با گروه موسيقي نيشابور آمده مغموم و افسرده و آرام به من مي گويد، مي داند كه من چقدر با پدرش صميمي و نزديكم، من كه از ديدن شوق اين همه جوان علاقه مند دانشجو به وجد آمده بودم، سرگيجه مي گيرم، اشك امانم نمي دهد، دانشجويان متعجب اند از حالت من، بهروز وجداني دوست گرانقدرم سعي در آرام كردنم دارد، تسلايم مي دهد اما مگر مي شود باور كرد كه استاد آئين ورزان حماسه و شاديانه هاي ابر شهر كهن ايران نيشابور، رخت از دنيا كشيده است.
همين نيمه ي شعبان سال پيش بود كه به دعوت راديو تهران براي اجراي برنامه به تهران آمد و در پارك انديشه دو شب تمام چندين هزار نفر را از كار خود و گروهش حيران نمود و همه را مبهوت هنر خويش كرد، تازه از فرانسه آمده بود و كلي صحبت در مورد كارش در آنجا داشت كه چه كرده است. آشنايي من با استاد حسن پورعيديان به سال هاي كودكي ام برمي گردد، ده ساله بودم كه در روستاي عشق آباد در خانه كربلايي غلام عشقي فرزند اسمعيل بندار پسرخاله ي مادربزرگم، استاد حسن را براي اولين بار ديدم و با هنرش آشنا شدم، او با خانواده ي مادر بزرگ مادري ام روابط خوبي داشت، مباشرت مي دانست: هنر داشت و مهمتر از همه صداقت.
گاه به گاه سري به عشق آباد و كاهان و چنارسوخته و اردمير مي زد و در كنار اقوام هنرش را عرضه مي داشت. آن وقت ها مرحوم ابوطالب عشقي مي آمد و با صداي خوشش دوتار و دايره استاد حسن را همراهي مي كرد، كربلايي غلام و پسر مرحومش حسين كه مكينه دار بود با آمدن استاد حسن كار را فراموش مي كردند چرا كه پورعيديان ماهرانه موسيقي اجرا مي كرد.
بهار در نيشابور با حسن و خانواده پدري اش مي آمد و من و همسالان به عشق آواز آهو بره مي دويديم و مي رفتيم تا سحر انگشتان او كه از يك سو در نخ ها گره خورده بود و از سوي ديگر ساز را به صدا در مي آورد ما را به دنيايي رهنمون مي كند كه در آن امام رضا(ع) ضامن آهو مي شد و آهو مي رفت و فرزند خود را شير مي داد و برمي گشت.
او به سبب آنكه مادرش از ايل كرمانج فرهادخاني (ايل گل صد معروف) بود ضمن آنكه با زبان كرمانجي آشنايي داشت و به همين دليل هم تا لحظه ي رخت بربستن از دنيا از گروه موسيقي كرمانج هاي ده «ظلم آباد» نيشابور بهره مي برد.
با آنكه سختي فراوان كشيده بود، زندگي را سخت نمي گرفت، كارش را به چند جشنواره ي داخلي و خارجي برده بودند اما هيچ كمكي تا دو سال پيش در طرح تكريم هنرمندان به او نشده بود و حتي ورودش به طرح تكريم هنرمندان يك سال پيش صورت گرفت، رفتنش نيز بر سر گرفتن مبلغ مستمري اش از بانك بوده كه اجل مهلتش نمي دهد و او را از بين مي برد.
دو سال پيش با حسين دي پير به خانه اش رفته بوديم، در يك لحظه سقف خانه اش را نشان داد و گفت: ببين مي خواستم وام بگيرم كه اين سقف بر سر زن و بچه ام فرود نيايد آنقدر سخت گرفتند و چك و سفته و ضامن خواستند كه پشيمان شدم از اينكه سقف را بردارم، هر جور بود موقتي جلوي چكه را گرفتم تا بعد خدا چه بخواهد.
حسن پورعيديان مطرب عشق بود، ايمان داشت و با خدايش و امام رضا(ع) حالي داشت. با آنكه پدر شهيد بود هرگز نخواسته بود تا از امتيازي كه داشت سوءاستفاده كند. ابرشهر نيشابور او را مي شناسند و هنر آئيني اش را، دو تا سه دهه آئين هاي پيوند مردم منطقه با حضور هنري حسن پورعيديان انجام پذيرفت، خودش به خنده مي گفت: سه هزار تا عروسي با ساز من و هنر من صورت گرفته، پورعيديان تنها فرد بازمانده در خراسان بود كه بازي آئيني آهوبره را كه به صورت داستان آهنگين همراه با اجراي عروسكي است انجام مي داد، او بچه ها را با روح معنوي و مذهبي آشنا مي كرد، با رفتن او ديگر كسي نيست كه در نيشابور براي بچه ها اين هنر آئيني را اجرا كند و فاجعه اينجاست.
اخلاق و فروتني او در رفتارش به گونه اي بود كه همه را تحت تأثير قرار مي داد، متانت او، آرامش در گفتار، منطق ساده و روان براي ايجاد محيط اطمينان در ميان افراد گروهي كه طي ساليان متمادي فعاليتش پديد آورده بود، او را به جايي رسانده بود كه افراد كهنسال گروهش او را «بابا»ي خود مي دانستند.
به سفرهاي خارجي بسياري رفت، بي سروصدا و آرام و در همه شهرهاي غرب قصه ي آهنگين آهوبره و امام رضا(ع) را به اجرا در آورده بود و آنها را مسحور هنر خود كرده بود. پورعيديان پير نگهدارنده آئين هاي ابرشهر كهن ايران نيشابور بود. او حافظ بخشي از فرهنگ حماسي و آئيني سرزمين بود، علت ماندگاري بازي آئيني حماسي چوب بازي و اسب چوبي او بود.
مي گفت: در سال هايي كه بر هنرمندان بي توجهي فراوان مي شد و اذيت مي كردند، به گونه اي برخورد كردم كه همه مي دانستند در اشتباهند، شادروان پورعيديان با فعاليت مستمر خود، مستعد در نگه داشتن بهينه ي هنر موسيقي نيشابور شد چون آن را ميراث نياكان مي دانست و به اصرار هم مي گفت كه اين دين است بر گردن من و اگر قرار است زنده بماند بايد درست باشد، نه اينكه نادرست.
روزگاري نه چندان دور مرحوم فريدون گرايلي دوست گرانقدري كه پايداري و زنده ماندن مجموعه ي خيام را بر عهده داشت و خدمات فراواني به هنر نيشابور نمود و از قضا دوست صميمي استاد پورعيديان هم بود، نوشته بود كه: بايد پذيرفت تاريخ، غربالي است كه فقط دانه هاي درشت را نگه مي دارد (مشاهير نيشابور، ص ۶۶ ، ۱۳۷۷) و پورعيديان تنها دانه درشت هنرهاي آئيني به ويژه موسيقي آئيني منطقه ي خود بود، حالا نه نيشابوريان كه در خراسان بايد به دنبال كسي چون استاد حسن بدوند چون به قول شاعر خشتمال سوخته دل يغما: زيرا صدف ز بعد شكستن گهر دهد.
عصر بي تفاوتي به هنرهاي آئيني باعث گرديد كه اين عزيزان يك به يك سر به خاك سرد نهند و صداي كسي در نيايد، تنها كاري كه بشود كرد مراسم باشكوهي براي تشييع جنازه ي محترمانه اين آئين ورزان است، گرچه شنيدم كه مردم نيشابور و ارگان ها و نهادهاي انقلابي و فرهنگي نيشابور براي پير آئين ورزان خود سنگ تمام گذاشته اند اما به ياد داشته باشيد مرگ هر هنرمند در عرصه هنرهاي آئيني اين سرزمين يعني فروريختن ديواري از برج و باروي ميراث ناملموس و معنوي در اين سرزمين كهن متدين است. علامه استاد شفيعي كدكني جايي نوشته بودند كه: براي بازسازي اين نيشابور بايد جان كند ... بايد جان كند و هر پاره اي از اين موجوديت را به هر وسيله كه امكان پذير است به دست آورد و بررسي كرد و شناخت و شادروان پورعيديان چنين كرد با همه ي توانش، اما پورعيديان باز هم ناشناخته رفت، بخشي از گنج هنرها و ميراث شفاهي نيشابور به راحتي به زير خاك در جوار عطار و خيام و يغما و بزرگان ديگر فرهنگ نيشابور جاي گرفت.
از دي ماه سال ۸۲ تا اول ماه دوم ۱۳۸۳ سه هنرمند بزرگ هنرهاي آئيني به ديار باقي شتافتند. محمدحسين مهرابي (سي سخت- ياسوج) شاهنامه خوان و حكايت خوان و نوحه گر، استاد سبزعلي درويشيان (خرم آباد - لرستان)، شاهنامه خوان، نظامي خوان، ساريخون، استاد حسن پورعيديان (نيشابور- خراسان)، به آينده و مسئله ي فناي يك فرهنگ و آئين بيانديشيد، حمايت، برنامه ريزي و روشمندي را در اين زمينه آغاز كنيد، مرگ اينان مرگ آئين هاي پاكي است كه نسل جوان ناآشنا با آن است و ديگر تكرار نمي شود. پير چنگي نيشابور هم رفت، ارزشمندي او، محفوظات ذهني اش و تلاش براي ارائه ي آن بود كه از خود نشان مي داد، وقتي كه در دومين جشنواره ي موسيقي آئيني از او تجليل شد باور نمي كرد، مي گفت: خيال مي كردم ديگر فراموش شده ام و افسوس كه ديگر جشنواره ي موسيقي آئيني تكرار نشد.
با شناختي كه از او دارم و حرف هايي كه از او شنيده ام و به زودي به چاپ خواهم رساند، به ياد اين شعر ابن جلال نيشابوري افتادم كه انگار پورعيديان با سازش مي نوازد و مي خواند كه:
هر ذره كه در هواي من رقص كند
خورشيد شود، براي من رقص كند
غم هاي جهان بر دل من، شادي شد
كو زهره كه در عزاي من رقص كند
اين ضايعه ي تأسف بار و فقدان بزرگ پير آئين ورزان ابر شهر نيشابور را به جامعه ي هنري نيشابور، خانواده ي محترمش و خانواده محترم شهداء نيشابور و بنياد شهيد نيشابور تسليت مي گويم و از درگاه خداوند متعال شادي روح آن شادروان را مي طلبم.
* پژوهشگر موسيقي نواحي ايران و رئيس كانون پژوهشگران خانه موسيقي