اديان تجليات و مراتب گوناگوني دارند كه در اين تجليات گوناگون مختلف فهم مي شوند. حتي افراد متعلق به يك دين داراي درك هاي مختلفي هستند. بنابراين اين درك هاي مختلف از امر ثابت ناشي از همان امر ثابت است. قرار نيست كه امر ثابت دم به دم تغيير يابد.
اشاره:
در نخستين بخش گفت وگو با دكتر سيدحسن حسيني، استاد فلسفه علم به بسترهاي پلوراليسم ديني و سرچشمه وحدت اديان اشاره رفت.
دكتر حسيني گفت: از نظر اسلام كثرت اديان ناشي از وحدتي است كه از وحدت دين برآمده است بنابراين كثرت منافي وحدت دين نخواهد بود. وي در بخش ديگري از گفت و گو نيز به مقوله حقانيت و احساس رسالتي كه هر ديني از اين قبل (حقانيت) در به سعادت رساندن پيروانش دارد، پرداخت و اشاره داشت كه چون همه اديان ريشه واحدي دارند پس حقانيت در تمام آنها اصيل است و لازمه ذاتي حقانيت هم رستگاري است. واپسين بخش گفت وگو را پي مي گيريم.
* با اين بحثي كه اشاره مي كنيد و با توجه به پرسشي كه از دكتر سيدحسين نصر داشتيد بر اين مبنا كه آيا قائل شدن به مراتب مختلف براي دين، بهتر از پذيرش تكثر در اديان است؟ اين مسأله به ذهن خطور مي كند كه شما مراتب را نسبت به بحث تكثر ترجيح مي دهيد.
- شايد بتوان گفت بله. اين مراتب مكمل آن چيزي است كه شما به آن تكثر مي گوييد. چون تكثرات در عرض هم نيستند، بنابراين نافي و معارض يكديگر هم نيستند.
* فلسفه معرفتي شما در اين خصوص چه مي گويد؟ به نظر شما اگر كسي بخواهد در اين موضوع به شناخت برسد، چگونه و با كدام معرفت به اين شناخت خواهد رسيد؟
- اين معرفت از دين است. شكي نيست كه معرفتي كه ما نسبت به دين داريم، ناشي از گرايش ما است؛ يعني ما نسبت به دين برحسب گرايشي كه داريم، معرفت مي يابيم. البته يكي از تفاوت هاي اين نظريه با نظريه جان هيك هم اين موضوع است. جان هيك معتقد است كه آنچه اتفاق مي افتد، معرفت شماست و معرفت شما به طور پيشيني فعال است. اما ما در اين نظريه معتقديم كه دين حقيقت واحدي است كه اين حقيقت داراي وجه وحياني و ربوبي است. در نتيجه وقتي به اين موضوع اعتقاد يافتيم؛ يعني آن را مجموعه اي از گزاره ها و باورها و فقه اديان دانسته ايم. بي گمان هر كسي از اين مجموع تعاليم و شريعت ها دركي متفاوت خواهد داشت، اما اين دركها متفاوت از يك حقيقت است. از نظريه جان هيك هيچگونه اعتقاد به وحي الهي خارج نمي شود، چون به اعتقاد او گزاره ها و باورها ساخته بشر هستند. البته اينگونه نيست كه هر كسي طبق نظريه جان هيك دين خاص خود را داشته باشد، بلكه در مجموعه اي از پيش زمينه ها و پيش معرفت هايي كه جهت دهنده تجربه است، تجربه ديني اتفاق مي افتد. اين تجربه به عالم بالا و ربوبي متصل نيست. معتقديم كه يكسري گزاره هاي واقعي ارسال شده وجود دارد كه باعث جدايي دين از غير دين مي شود.
* نگاهي كه شما داريد، تقريباً شبيه اين است كه يك امر قدسي وجود دارد كه انسان بدون استفاده از معرفت بشري خود مي تواند به آن دست پيدا كند، بنابراين در اينجا تفاوتي با نظريه جان هيك ايجاد مي شود...
- درست است. اگر نظريه جان هيك را تلخيص كنيد، زمينه هاي فرهنگي، اجتماعي و سياسي به شما جهتي مي دهد كه با آن، واقعيت اجتماعي را همانگونه كه هست، ببينيد. به تعبير ويتگنشتاين، ما دو نوع ديدن داريم: ديدن معمولي و ديدن «آنگونه». بنابراين تمام دين ها، دين آنگونه است. پس خدا مي تواند مانند خداي اسلام و يهوديت، خداي متشخص باشد و يا خداي غير متشخص؛ مانند خداي بودائيان. بنابراين از اين منظر هر دوي اين تجليات، تجليات بشري خواهند بود، يعني وقتي يك مسلمان خدا را متشخص مي فهمد و يك بودايي او را غير متشخص مي يابد، هر دو تجلي ذهن فعال بشر با توجه به پيش فرهنگي از آن تجربه ديني است، اما آنچه در اين نظريه تحت عنوان پلوراليسم در دين مطرح شده، اين است كه يك حقيقت نفس الامري به نام دين وجود دارد كه تجليات اين حقيقت نيز تجليات ربوبي است. يعني بنا بر آن، گزاره هايي ارسال شده و شريعت هايي وضع شده است. بين اين كه بگوييم ما چيزي نداريم و يا اين كه از آن چيزي كه داريم، تفسيرهاي متفاوتي به دست مي آوريم، خيلي فرق وجود دارد. نزد هيك همه چيز تجربه بشري است. البته اين تجربه بشري از نظر هيك در خلأ اتفاق نمي افتد و داراي پيش زمينه ها و سنت هاي متراكمي است، اما ما معتقديم كه يك حقيقت نفس الامري نيز وجود دارد؛ يك وحي كه داراي اعتقادات ديني و شريعت هايي نيز است. اما همين اعتقادات ديني و باورهاي فقهي و شريعت ها بين انسان ها به صورت هاي مختلف درك مي شود. به عبارتي از همين شريعت هاي ثابتي كه وضع شده درك مخالفي وجود دارد و اين ادراكات مختلف نمي تواند نافي آن ثبات حقيقت نفس الامري باشد.
* با اين توضيحي كه شما ارايه كرديد، بايد در بحث پلوراليسم در دين به تساهل و تسامحي اعتقاد داشته باشيم ،اما به نظر مي رسد شما با اين بحث مخالف هستيد؟
- بستگي به اين دارد كه شما چه تعبيري از تساهل و تسامح داشته باشيد. اگر تساهل و تسامح را در حوزه معرفت شناسي معني كنيد، به نظر من هيچ ايرادي ندارد. چون تفسير آن، اين خواهد بود كه درك هاي مختلف و معارف مختلف بشري احتمالاً به دلايل گوناگون مختلف خواهد بود. اما اگر مراد تساهل و تسامح اجتماعي و يا سهل انگاري در اعتقادات ديني و شريعت ها و باورهاي ديني و تغييرات روزمره اي كه ممكن است در اديان اتفاق افتد، آگاهي از چنين لازمهايي از اين نظريه بيرون نخواهد آمد. ما معتقديم كه اين حقايق ثابت، واقعاً تحقق دارند. يعني حقايق ثابت ساخته ها و تجربه بشري نيست، بلكه چون داراي حقيقتي الهي است در نتيجه اين حقايق، حقايقي هستند كه ثبات دارند. اما اديان تجليات و مراتب گوناگوني دارند كه در اين تجليات گوناگون مختلف فهم مي شوند. حتي افراد متعلق به يك دين داراي درك هاي مختلفي هستند. بنابراين، اين درك هاي مختلف از امر ثابت ناشي از همان امر ثابت است. قرار نيست كه امر ثابت دم به دم تغيير يابد. بنابراين اگر تساهل و تسامح را به اين معنا بگيريم، با آن در تعارض خواهد بود. اما اگر تساهل و تسامح معرفت شناسانه باشد چون ما معرفت هاي گوناگون داريم و همچنين قبض و بسط در نوع معرفت داريم قابل قبول خواهد بود. همچنين اگر تساهل و تسامح در امور اجتماعي مراد باشد به نظر من اگر شما حتي ديندار هم نباشيد، مي توانيد تساهل و تسامح را در رفتار اجتماعي داشته باشيد و اساساً لازم نيست از مقدمه سختي مثل دينداري بخواهيم به تساهل و تسامح اجتماعي برسيم. چون تساهل و تسامح اجتماعي از يك رفتار انساني نيز قابل استخراج است.
* اگر در دين بحث تساهل و تسامح نداشته باشيم، بخصوص با نظر معطوف به پلوراليسم ديني ننگريم آيا به بنيادگرايي ديني نمي رسيم؟
- اصطلاحي را با عنوان «پلوراليسم انحصار گرايانه» مطرح كرده ام. بنابراين شايد بتوان چنين نظريه ها را نوعي تكثرگرايي انحصارگرايانه ناميد. شما مجاز نيستيد نسبت به امور ثابتي كه به آن معتقد هستيد، تغيير موضع دهيد و يا هر لحظه به بهانه تجربه ديني بخواهيد دين جديدي را وضع كنيد؛ يعني دين را بايد شامل دو جزء تعاليم و فقه دانست. بنابراين اگر دين را متشكل از دو جزء معرفت شناسانه بدانيم كه همان كلام است و جزء فقهي رفتارهاي شريعتي باشد، بايد به اين نوع گرايش معتقد گرديد كه اين دو جزء متصل به ذات ربوبي است، يعني خداوند حقيقت واحدي را از دين دارد كه اين حقيقت واحد در مراتب مختلف اين دو جزء را شكل مي دهد. بنابراين، اين موضوع به شما اجازه تساهل و تسامح در شريعت را نمي دهد. شما مي توانيد نسبت به امر ثابت اعتقاد متغير داشته باشيد. به اين ترتيب نسبت گرايي و بنيادگرايي به وجود مي آيد، در عين حال به اين اعتقاد دست مي يابيد كه مثلاً مسيحيت نيز در حال طي همين روند است. يعني، اگر يك مسيحي هم باشيد، گزاره ها و فقهتان به ذات ربوبي متصل است.
* اما مسيحيت جلوي بنيادگرايي را گرفته است؟
- خيلي سخت است كه بتوان اين سخن را پذيرفت.
* يعني براي شما قابل تصور نيست؟
- در صورتي قابل تصور است كه از مسيحيت غيرمسيحي سخن بگوييد، زيرا كلام مسيحيت نسبت به ساير اديان از همه انحصارگرايانه تر است.
* اما كلام مسيحيت سكولار شده و ما در طول تاريخ اديان مي بينيم كه كلام مسيحيت به سمت سكولار شدن رفته است. بدين معنا كه امروزه بيشتر جنبه عرفاني آن نسبت به جنبه شريعت مدارانه اش مورد توجه قرار گرفته است؛ در حالي كه در اسلام جنبه شريعتمدارانه دين بيشتر مورد توجه قرار دارد كه متأسفانه به سمت انحصارگرايي نيز پيش مي رود، يعني در بعضي از كشورهاي اسلامي از اين جنبه براي رسيدن به بنيادگرايي استفاده مي شود.
- بله، اين واقعيت كه اسلام داراي چنين زمينه هايي است كه از آن مي توان سوءاستفاده كرد، سخن كاملاً درستي است. كما اين كه در خصوص ساير اديان و مخصوصاً مسيحيت صادق است. در كلام مسيحيت آمده كه حضرت مسيح مي گويد من به دليل گناه فطري بشر آمده ام و من نجات دهنده هستم. پس چون من نجات دهنده هستم، بايد به من اعتقاد داشته باشيد. بنابراين، اين يك آموزه مسيحي است و اين موضوع زمينه را براي بنيادگرايي فراهم مي آورد. حال اگر زماني بگوييد كه ما از اين آموزه كلامي دست برمي داريم، به اين ترتيب ديگر مسيحي نيستيد. وقتي من مي گويم مسيحيت غيرمسيحي، اشاره به همين نكته دارم. چون نمي توان قبول كرد كه مسيحيت سكولار شود و باز هم مسيحيت بماند. يعني، يك دسته مطالبي به عنوان اصول ثابت اديان هستند. اما اگر آن را به تجربه شخصي، منتسب كرديد ديگر لازم نيست كه هيچكدام از اين قيود را داشته باشيد. بنابراين، در اسلام يا مسيحيت و يهوديت يك دسته مباني ثابت وجود دارد كه هرچند مي توان از اين اصول ثابت فهم هاي متفاوتي داشت، اما در اين مباني بايد انحصارگرا بود، يعني در داخل دين اسلام بايد انحصارگرا باشيد و بگوييد كه دين من دين برحقي است كه اين دين برحق شامل اين دو جزء اصلي است و همچنين فروعي نيز دارد. هر كس در داخل دين ديگري نيز باشد، باز هم همين سبك وجود خواهد داشت. بنابراين، به اين ترتيب جلوي نسبيت گرايي نيز گرفته خواهد شد. چون مجاز نخواهيد بود كه هر گزاره اي را گزاره ديني قلمداد كنيد و در شريعت تساهل داشته باشيد.
|
|
* با اين مقدماتي كه شما اشاره كرديد، اساساً اديان تفاوت ماهوي دارند؟
- اشتراك ماهوي دارند. بدين معنا كه همه ما يك حقيقت واحد، اما در مراتب مختلف داريم. منتهي هر كسي در مرتبه خودش داراي اصول ثابتي است، يعني، يهوديت براي يهوديان به رتبه و سهم خود داراي حقانيت است و به همان اندازه نيز داراي رستگاري است. فقط من مسلمان رستگار نمي شوم، بلكه دين يهود نيز به دليل اين كه دين الهي است، داراي رستگاري است.
* بنابراين ما داراي صراط هاي مستقيم هستيم.
- داراي صراط مستقيم همراه با تجليات مختلف هستيم. وقتي شما از صراط هاي مستقيم صحبت مي كنيد، يعني آنها را در عرض هم قرار داده ايد و آنها را در مقابل هم يا كامل كننده هم دانسته ايد، اما اين اديان در واقع يك حقيقت هستند. تعابير فيلسوفان مسلمان از تجلي و تشكيك و مراتب وجود، تعابير زيبايي است كه مراتب گوناگون را مي رساند.
* استنباط من از كل مباحث شما اين است كه اساساً اين نوع بحث داراي يك نوع نگاه عرفاني است؛ يعني شما از طريق عرفان خيلي راحت تر مي توانيد با اين بحث كنار بياييد تا با ديدگاه شريعتمدارانه.
- شايد نظر شما درست باشد، به اين دليل كه يك مباني كلامي در اينجا حاكم است كه آن را از يك نگرش صرف عرفاني جدا مي كند. در اين ديدگاه شما به عنوان اصل اول معتقد مي شويد كه دين حقيقت واحدي است؛ يعني يك «دين» با تجليات مختلف مدنظر است. منتهي اين تجليات مختلف، گوناگون است و مساوي يكديگر نيست. اصل دوم خاتميت دين اسلام است كه اين خاتميت به معناي نفي و طرد ساير اديان از حيث حقانيت و رستگاري نيست. چون حقانيت و رستگاري داراي پيوند ناگسستي با يكديگرند. بنابراين، چون به ذات اهل حقانيت هستند، امكان ارزشگذاري هم وجود نخواهد داشت. يعني ما دنبال ارزشيابي و ارزشگذاري بين اديان نيستيم. اما به عنوان يك مسلمان اصل خاتميت برايمان يك اصل مسلم است. در واقع اين اصل به معناي رايج و فقهي «نسخ» نيست، چون تعاليم اصيل اديان را نمي توان نسخ كرد، زيرا حقيقت واحدي است و امكان نسخ در باورهاي اصيل ديني وجود ندارد و چون حقايق ديني اصيل است، بنابراين، شريعت ها نيز كه متكي بر آن است، اصيل مي شوند. بنابراين، تمام اديان الهي معتبر خواهند بود. اما اين كه معيار در تشخيص اديان الهي چيست؟ سؤال بسيار سختي خواهد بود. بنابراين، بدون اين كه مصداق يابي كنيم، آنچه تحت عنوان اديان الهي قرار مي گيرد، مشمول نجات و حقانيت است، منتهي در رتبه و سهم و خط خودش.
* اگر بخواهيم بحث را با يك نظر مجمل و مختصر به پايان برسانيم، نظريه پلوراليسم در دين قصد رسيدن به چه نتايجي را دارد؟
- سؤال شما از نتايج و فوايد بحث پلوراليسم در دين آيا ناظر به فوائد و نتايج كلامي است و يا نتايج اجتماعي و غيرديني؟
* اگر بخواهيم تمام اين مسايل را در يك منظومه نگاه كنيم، وضعيت چگونه خواهد شد؟ چون ما امروزه در دنيايي زندگي مي كنيم كه تمام اين مسايل بر انسان متجلي است.
- براي خروج از انحصارگرايي و پرهيز از سقوط در نسبيت گرايي مطلق اديان بايد در پي راه حلي باشيم. چيزي كه مسلم است اين است كه براي انحصارگرايي مطلق هيچ گونه استدلال فلسفي و كلامي مطلق نمي توان يافت. بنابراين، انحصارگرايي مطلق از وجوه مختلف قابل نقد است. از سوي ديگر نسبيت گرايي نيز همين وضع را خواهد داشت. همچنين بي معنا انگاري گزاره هاي ديني هم اينگونه خواهد بود. نظريه پلوراليسم در دين، هم با بنيادگرايي كه از نتايج انحصارگرايي ديني است معارض است و هم در پرتگاه نسبيت گرايي قرار نمي گيرد، يعني، در عين اين كه هر كدام از اديان الهي را بسته به رتبه وجودي آن دين داراي حقانيت مي داند، به همان ميزان در داخل هر دين قائل به انحصارگرايي است. وقتي مي گوييم پلوراليسم انحصارگرايي، با وجود اين كه ممكن است اين تعبير محل اشكال قرار گيرد، اما اين فايده را خواهد داشت كه در عين حال كه به نوعي از اصالت اديان اشاره مي كند و تعدد اديان را مي پذيرد، راه نسبيت گرايي را نيز مي بندد؛ يعني داخل هر ديني نوعي انحصارگرايي و تقيد به حقايق ديني آن شريعت خاص محفوظ مي شود.