يكشنبه ۲۰ ارديبهشت ۱۳۸۳ - شماره ۳۳۷۳
ادبيات
Front Page

گفت وگو با گونترگراس
ادبيات براي روشنگري مردم
006429.jpg
گفت وگو از: جي.يو.براند و اس زاتلر - ترجمه: آزاده حاتمي
گونترگراس به سال ۱۹۲۷ در دانتسيگ آلمان زاده شد. وي از سال ۱۹۵۵ به عضويت گروه ۴۷ درآمد و رمان معروف خود با عنوان «طبل حلبي» را- كه حتي امروزه نيز از مهمترين آثار وي به شمار مي رود- در سال ۱۹۵۹ منتشر كرد. از ديگر آثار برجسته وي كه پس از طبل حلبي نگاشته شده اند، مي توان به آثاري چون، موش و گربه، سالهاي سگي، سفر ه ماهي، ديدار در تلگته و موش صحرايي اشاره كرد. گراس در دهم دسامبر ۱۹۹۹ جايزه نوبل ادبي را در استكهلم دريافت كرد. وي نهمين نويسنده آلماني است كه به ترتيب پس از مومزن (۱۹۰۲)، رودلف اويكن (۱۹۰۸)، پل هايزه (۱۹۱۰)، گرهارت هاپتمان(۱۹۱۲)، توماس مان(۱۹۲۹)، هرمان هسه (۱۹۴۶) و نلي زاكس(۱۹۶۷) و هاينريش بل (۱۹۷۲) موفق به دريافت اين جايزه شده است.
گونترگراس تنها بازمانده نسلي از نويسندگان طراز اول آلمان به شمار مي رود كه كتاب جديدش تحت عنوان «سده من» به تازگي انتشار يافته است. اين اثر از ديدگاه وي كتاب سودمندي است كه قصد دارد تاريخ را با هدف آگاهي نسل جوان در قالب چندين داستان زنده كند. وي با طرح صد داستان، صد سال تاريخ اخير آلمان را منعكس كرده است. رمان در اصل در برگيرنده انواع مختلف ادبي است؛ رمان، حكايت، تاريخ، اتوبيوگرافي نويسنده و هنر. نويسنده براي هر داستان و هر سال دست به ترسيم نقاشي آبرنگي زده است. كه اين تصاوير در مجموع گوياي وقايع قرن مي باشند. آنچه در زير خواهد آمد، مصاحبه اي است كه مجله فوكوس آلمان به بهانه انتشار اين اثر با وي انجام داده است.
* آقاي گراس، كتاب جديد شما مشتمل بر صد داستان از صد سال اخير است. آيا نويسنده بزرگ آلمان در پايان قرن برحسب تكليف چنين اثر تاريخي ارائه كرده اند؟
- شايد عموم مردم بر اين باور باشند كه يك نويسنده بزرگ بايد در مورد قرن خود بنويسد. من پس از نگارش آخرين رمانم با عنوان «مزرعه وسيع» همواره در اين فكر بودم كه نگارش وقايع قرن بيستم را آغاز كنم. در ابتدا گمان مي كردم كه اين كار بايد در قالب يك رمان صورت گيرد؛ رماني كه از ديد زني پير روايت مي شود. ولي پس از طرح اوليه آن دريافتم كه اين ديدگاه مناسبي براي بيان تمام مطلب نيست،چون بيان مطالب نياز به ديد وسيعتري دارد.
* لطفاً ديدگاههايتان را برايمان شرح دهيد.
- من به نقشهاي كاملاً متفاوتي در مي آيم: نقش مرد، زن، پير، جوان. بيشتر از ديدگاه انسانهايي كه تاريخ را ساخته اند، به اين قرن نگريستم و اصلاً منظورم انسانهاي بزرگ و صاحب نام نيست، بلكه مردم عادي و آنان كه قرباني تاريخ شدند. تلاش مي كردم تاريخ را در قالب داستان براي خواننده ملموس تر سازم.
* آيا منظور شما اين است كه نويسنده آموزگار تاريخ است؟
- مي دانم كه اين مسأله كاملاً قديمي شده، اما از نظر من چندان هم بد نيست. چون به هر حال اين كتاب اثر قابل استفاده اي است. من همواره بر آنم كه ادبيات را دستاويزي به منظور روشنگري مردم قرار دهم.
* در برخي داستانها شما در حقيقت نقش خود واقعي تان را ايفا مي كنيد، طوري كه مي توان كتاب را بيوگرافي گونترگراس نيز برشمرد. نظرتان در اين باره چيست؟
- وقتي از عبارت «سده من» براي عنوان كتاب استفاده مي شود كه مالكيت در آن مطرح است، پس لاجرم چنين اتفاقي مي افتد. زماني كه مشغول نوشتن بودم، احساس مي كردم سالهايي در اين قرن وجود دارند كه من در آن سالها بايد صريح تر حرفم را بزنم. اين قضيه از سال تولدم ۱۹۲۷ شروع مي شود و تا آخرين داستان كه در آن ياد مادرم را زنده مي كنم، ادامه دارد. كه البته اين من واقعي كه به كتاب افزوده شده، هيچ شكستي در مسير داستان به وجود نياورده است.
* موضوعات اين داستانها را از كجا مي آورديد؟
- برخي از آنها كه كاملاً نام آشنايند. همچون؛ جنگهاي جهاني، وقايع مهم ورزشي، يافته هاي صنعتي و واقعه ديوار برلين. روي موضوعات زيادي كه به وفور پيش آمده، كار كردم. مهم اين بود كه با ديدي واقعي به نقل وقايع اين قرن بپردازم. مثلاً در مورد واقعه جنگ جهاني اول شاهدان عيني و مشهوري يعني اريش ماريا رمارك و ارنست يونگر را برگزيدم. آنان در اين جريان به هم برخورد مي كنند و بعدها در مسير داستان در طي جنگ ويتنام به بيان تجربيات گذشته شان در جنگ جهاني اول مي پردازند. زماني كه دبستان مي رفتم اول بار آموزگارم اثري از يونگر برايمان خواند. زماني كه ۱۳ يا ۱۴ ساله بودم هم كتاب «در غرب خبري نيست» را به طور اتفاقي در كتابخانه عمويم يافتم كه البته آن زمان نمي دانستم كه كتاب ممنوع شده است. اين كتاب برايم به منزله پادزهري بود در مقابل آثار يونگر.
* شما براي هر داستان تصويري با آب رنگ نقاشي كرده ايد. كداميك در ابتدا مدنظر شما بوده، داستان يا نقاشي آن؟
- اغلب نقاشيها. ارتباطي بين نوشته ها و تصاوير وجود دارد؛ همچون اثر ديگرم با عنوان «اشياء يافته شده براي آنان كه خواننده نيستند.» اينها تصاوير نو و كاملاً نمادين هستند كه دست به طبقه بندي تاريخ مي زنند. به طور مثال در مقدمه مارك (واحد پول آلمان) نظاره گر اين تصوير هستيد كه سكه ها در حاشيه شمالي مي درخشند و جمعيت از پايين در مسير خود رو به ازدحامند.
* كتاب شما در خارج از كشور نيز نظر علاقه مندان بسياري را به خود جلب كرده است. هم اينك در ۲۷ كشور به فروش رفته است. اين قضيه شما را متعجب نمي كند؟
- بله، بسيار هم زياد. چون اين كتاب همانند «طبل حلبي» برپايه روابط جامعه آلماني نگاشته شده. احتمالاً آنچه كه توجه ناشران خارجي را به خود جلب كرده اين واقعيت است كه آلمان تاريخ نيمه اول قرن را رقم مي زند البته به طرز وحشت آوري و از سال ۱۹۴۵ نيز ما همچنان شاهد بازتاب وقايع گذشته خود هستيم.
* ولي نيمه دوم قرن يعني ۵۰ سال جمهوري فدرال وضع رضايت بخش تري دارد. اين طور نيست؟
- با شما موافقم. اما با وجود اين نبايد از ياد ببريم كه آلمان به دو قسمت تقسيم شد. ما بايد حقوق كساني را كه ۴۰ سال تمام در سيستم حكومتي جمهور دموكرات بالاجبار زيستند را كاملاً به رسميت بشناسيم، اما اين كار را نمي كنيم. هنوز به آن حد نرسيده كه بتوان در وايمار نمايشگاهي برپا كرد كه در آن شخصي از غرب آلمان نقاشيهاي نازيها را با مجموعه اي از نقاشيهاي انتخابي از جمهوري آلمان دموكرات يكسان برشمرد و به ديوار نمايشگاه بياويزد. چون بي شك اين مجموعه، مجموعه اي بي اندازه اهانت آميز به شمار مي رود و اگر چه [اين نمايشگاه با وجود آن كه] ديوار از ميان برداشته شده باعث تشديد جدايي دو كشور مي گردد.
* اين عدم پذيرش از سوي ساكنان غرب آلمان، آيا ناشي از عدم درك آنهاست يا فقط از سر غرور و تكبر است؟
- اين مسأله در درجه اول به سبب عدم پاي بندي به قانون اساسي است. اگر كسي قوانين را پذيرفته باشد، بي ترديد آنها را به كار مي گيرد، اما اين گونه نيست. بند ۱۴۶ قانون اساسي اين مطلب را ضروري برشمرده كه در صورت اتحاد آلمان قوانين جديدي بايد براي ملت آلمان وضع شود. پيشنهادهايي نيز از پيمان ۹۰ ارائه شد كه فوق العاده بود. در نهايت ۹۰ درصد از قوانين قانون اساسي قبلي و ۱۰ درصد از تجربيات به دست آمده در جريان جمهوري دموكرات آلمان را برگزيدند البته حتي يك بار هم در اين باره در بن گفتگويي صورت نگرفته است. عدم پايبندي به قانون نيز يكي از موضوعاتي است كه همچون هميشه در كتابم نمايانگر است.
* شما در اين كتاب نگرش كاملاً مثبتي داشته ايد و هرگز با عصبانيت به گذشته ننگريسته ايد.
- نه، من هرگز از روي خشم چيزي ننوشتم. من انساني هستم شكاك و منتقد. البته در حال حاضر كسي هستم كه در كمال خوشبختي زيسته ام.
* اما در مورد اثر ديگرتان «موش صحرايي» تا حدودي شكوه نامه بود.
- نه، شكوه نامه نبود. بيشتر دادخواهي بود. چون ما ناظر اين قضيه ايم كه انسانها با دست خودشان، خود را به هلاكت مي افكنند. اين موضوع در كتاب جديدم هم نمود پيدا مي كند، آنجا كه به زندگي انسانها پرداخته ام. ادبيات قرار نيست از يك شخص يا يك اجتماع شكوه كند بلكه بايد حقيقت را آشكار سازد و تا جايي كه امكان دارد با نگاه جديدي به مسائل شناخته شده گذشته بنگرد.
منبع: www.focusonline.de

نگاه ديگر
كاش بوتيك ،سري هم به پروين مي زد

اندر كوتاهي عمر نشريات ادبي و هنري در سرزمين ادب و هنر
فريده حسن زاده مصطفوي در آخرين نامه اي كه من از خانم معصومه بيات دارم نوشته است: «مي روم يك قسمت ديگر از سريال «كاكتوس» را بنويسم و گرنه از گرسنگي خواهيم مرد...»
... البته او اين جمله را يكبار بيشتر ننوشته، من فقط زنگ آن را در گوشم تكرار مي كنم
تلويزيون را باز كنيد. با كارگردان بوتيك مصاحبه مي كنند. سبزي تازه را از لاي روزنامه درآوريد چشمتان مي افتد به عكس هاي كارگردان بوتيك. برويد عيد ديدني، به جاي نقل و نبات،  صحبت بوتيك است. كارگردان بوتيك از پروين اعتصامي هم مشهورتر شده است؛ شاعره اي كه بهترين اشعار را در وصف بچه يتيم هايي به بي نوايي «اتي» هاي پدر مادردار اين نسل سروده است. آنها كه بعضي چيزها را مي دانند، از مقايسه كارگردان فيلم بوتيك با پروين اعتصامي هيچ تعجبي نمي كنند. منظورم از بعضي چيزها چيزي نيست جز اين خبر كه كارگردان بوتيك عضو شوراي دو نفره سردبيري نشريه پروين است، نشريه اي كه اوايل، ماهنامه بود، بعد شد فصلنامه و حالا ديگر اگر از كيوسكي ها سراغش را بگيريد فكر مي كنند اسم يكجور كارت اينترنت جديد است.
من يك گوني داشتم پر از نامه هاي دوستانه اي كه مدير مسئول پروين، معصومه بيات، همسر بزرگوار كارگردان بوتيك برايم نوشته و در آنها از انواع و اقسام مشكلات باور نكردني و طاقت فرساي انتشار نشريه اش پرده برداشته است. او هم يك گوني در خانه اش داشت پر از طومارهايي كه من برايش فرستاده ام و قول داده ام هر كاري از دستم برآيد انجام دهم براي نشريه اي كه مثل طنابي به آن آويخته و دلمان را خوش كرده بوديم كه دست آويزي براي زندگي كردن داريم. ولي اين طناب پاره ثابت مي كند كه هم من و هم او بايد به جاي پناه بردن به سپيدي كاغذ بوتيك باز كنيم و با پارتي بازي نقش «اتي» را بازي كنيم. اينطوري هر كه از سينما بيرون بيايد، مي گويد: بيچاره «اتي!». اما تا حالا شنيده ايد يكنفر بگويد بيچاره «معصومه» كه با وجود داشتن بچه كوچك و خانه اجاره اي و انواع و اقسام نوميدي ها هنوز اميدوار است بتواند «پروين» را منتشر كند؟
راستي چرا مردم «پروين» و مكتوبات جات ديگر را نمي خوانند و ترجيح مي دهند وقتشان را در «بوتيك» بگذرانند؟ چون در بوتيك مي شَود پفك خورد و موقع گريستن به حال «اتي» سر بر شانه بغل دستي گذاشت؟ تازه در بوتيك مي شَود قيافه هايي ديد مثل محمدرضا گلزار و گلشيفته فراهاني. اما يادم هست وقتي معصومه بيات براي روي جلد «پروين» دنبال يك عكس خوشگل از مارينا تسوه تايواي بدبخت بود، كه نيم قرن بعد از خودكشي فجيع اش در تنهايي و محروميت مطلق، به عنوان شاعره برگزيده قرن بيستم انتخاب شد هيچ عكسي از او پيدا نكرديم كه جگر خواننده را كباب نكند چه رسد به اين كه باعث خوشان خوشان شدن، كيوسك دار بشود تا آن را رو بگذارد و زير انبوه رنگين نامه هاي ورزشي مد و سينمايي مدفون نكند. در آخرين نامه اي كه من از خانم معصومه بيات دارم،نوشته است:
«مي روم يك قسمت ديگر از سريال «كاكتوس» را بنويسم و گرنه از گرسنگي خواهيم مرد...» ... البته او اين جمله را يكبار بيشتر ننوشته، من فقط زنگ آن را در گوشم تكرار مي كنم. در همين نامه كذايي كه موجب قطع همكاري دوستانه كه نه بلكه عاشقانه ما شد، آمده است: «... من نانم را به خونم مي زنم تا پروين را در بياورم، آن وقت شما فكر مي كنيد مرا هوا برداشته! كدام هوا؟»
همان خبرنگاري كه با كارگردان بوتيك مصاحبه كرده و با آب و تاب ازخطوط ريز و درشت سمپاتيك  آقاي حميد نعمت الله گزارش سمعي و بصري تهيه كرده است، همان نبود كه بارها برايش پروين را فرستاديم كه در دو خط معرفي كندو نكرد؟
در مصاحبه اي با كارگردان بوتيك،  بالاخره يكنفر يادش مي افتد كه ذكر خبري از نشريه اي كه او و همسرش شوراي سردبيري آنند بكند و به عنوان اولين سئوال بپرسد: از «پروين» چه خبر؟ و كارگردان بوتيك با همان آرامش، خونسردي و تسلطي كه تلخي هاي فيلمش را به تصوير كشيده مي گويد: «چه خوب كه با «پروين» شروع كرديد» و اعتراف مي كند كه بايد در يكي از صحنه هاي فيلم، «پروين» را به دست يكي از هنرپيشه ها مي داد و آن را توي چشم مي زد اما دوربين به طرزي خرافاتي از گرفتن چنين تصويري طفره رفته است. لابد منظور آقاي كارگردان اين است كه ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند كه مجلات ادبي جان نگيرند.
آخ اگر فقط در يك صحنه، «اتي» زيبا و شوربخت،  «پروين» را به دست مي گرفت و آن را ورق مي زد، مثلاً در صحنه اتاق انتظار مطب دندان پزشك، آنجا كه لحظات طولاني با معصوميت تمام مشغول آماده كردن شرايط براي قهرمان فيلم است، آن وقت وضع حتماً فرق مي كرد و حالا ما مي توانستيم بنويسيم: پروين اعتصامي به اندازه كارگردان فيلم بوتيك مشهور شده است. حيف! روزنامه اعتماد در گفتگويي با آقاي بهاءالدين خرمشاهي، به عنوان آخرين سئوال از او پرسيده است: و حرف دل شما؟ و اين محقق سختكوش جواب داده است: «اي هموطنان نازنين من كه خدا مي داند دلم سرشار از مهر شماست، خداي را كه اين همه از كتاب فاصله نگيريد و بي اعتنا به كتاب نباشيد. اين سردمهري شما با كتاب اول از همه متوجه خود شما مي شود. شمايي كه حاضر نيستيد يك دست لباس را يك هفته پشت سر هم بپوشيد چگونه حاضر مي شويد ذهنتان در اساسي ترين مناظر تغيير و تحول نكند؟ من در مقاله اي كتاب نخواندن مردم ايران را به هنر ملي تشبيه كردم. به قول بچه ها خواهشاً تجديد نظر كنيد. اگر چه مي دانم همچنان نوار گوش مي كنيد، سينما مي رويد و غيبت كردن را به هر فعاليت ديگر فكري ترجيح مي دهيد.» اما من كه توقعم خيلي كمتر است. همينقدر كه مردم ساعت ها در ترافيك به جاي خيره شدن در خلاء يك مجله ادبي را ورق بزنند جاي شكر دارد.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   انديشه  |   سياست  |   فرهنگ   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |