نگاه ديگر
كاش بوتيك ،سري هم به پروين مي زد
اندر كوتاهي عمر نشريات ادبي و هنري در سرزمين ادب و هنر
فريده حسن زاده مصطفوي در آخرين نامه اي كه من از خانم معصومه بيات دارم نوشته است: «مي روم يك قسمت ديگر از سريال «كاكتوس» را بنويسم و گرنه از گرسنگي خواهيم مرد...»
... البته او اين جمله را يكبار بيشتر ننوشته، من فقط زنگ آن را در گوشم تكرار مي كنم
تلويزيون را باز كنيد. با كارگردان بوتيك مصاحبه مي كنند. سبزي تازه را از لاي روزنامه درآوريد چشمتان مي افتد به عكس هاي كارگردان بوتيك. برويد عيد ديدني، به جاي نقل و نبات، صحبت بوتيك است. كارگردان بوتيك از پروين اعتصامي هم مشهورتر شده است؛ شاعره اي كه بهترين اشعار را در وصف بچه يتيم هايي به بي نوايي «اتي» هاي پدر مادردار اين نسل سروده است. آنها كه بعضي چيزها را مي دانند، از مقايسه كارگردان فيلم بوتيك با پروين اعتصامي هيچ تعجبي نمي كنند. منظورم از بعضي چيزها چيزي نيست جز اين خبر كه كارگردان بوتيك عضو شوراي دو نفره سردبيري نشريه پروين است، نشريه اي كه اوايل، ماهنامه بود، بعد شد فصلنامه و حالا ديگر اگر از كيوسكي ها سراغش را بگيريد فكر مي كنند اسم يكجور كارت اينترنت جديد است.
من يك گوني داشتم پر از نامه هاي دوستانه اي كه مدير مسئول پروين، معصومه بيات، همسر بزرگوار كارگردان بوتيك برايم نوشته و در آنها از انواع و اقسام مشكلات باور نكردني و طاقت فرساي انتشار نشريه اش پرده برداشته است. او هم يك گوني در خانه اش داشت پر از طومارهايي كه من برايش فرستاده ام و قول داده ام هر كاري از دستم برآيد انجام دهم براي نشريه اي كه مثل طنابي به آن آويخته و دلمان را خوش كرده بوديم كه دست آويزي براي زندگي كردن داريم. ولي اين طناب پاره ثابت مي كند كه هم من و هم او بايد به جاي پناه بردن به سپيدي كاغذ بوتيك باز كنيم و با پارتي بازي نقش «اتي» را بازي كنيم. اينطوري هر كه از سينما بيرون بيايد، مي گويد: بيچاره «اتي!». اما تا حالا شنيده ايد يكنفر بگويد بيچاره «معصومه» كه با وجود داشتن بچه كوچك و خانه اجاره اي و انواع و اقسام نوميدي ها هنوز اميدوار است بتواند «پروين» را منتشر كند؟
راستي چرا مردم «پروين» و مكتوبات جات ديگر را نمي خوانند و ترجيح مي دهند وقتشان را در «بوتيك» بگذرانند؟ چون در بوتيك مي شَود پفك خورد و موقع گريستن به حال «اتي» سر بر شانه بغل دستي گذاشت؟ تازه در بوتيك مي شَود قيافه هايي ديد مثل محمدرضا گلزار و گلشيفته فراهاني. اما يادم هست وقتي معصومه بيات براي روي جلد «پروين» دنبال يك عكس خوشگل از مارينا تسوه تايواي بدبخت بود، كه نيم قرن بعد از خودكشي فجيع اش در تنهايي و محروميت مطلق، به عنوان شاعره برگزيده قرن بيستم انتخاب شد هيچ عكسي از او پيدا نكرديم كه جگر خواننده را كباب نكند چه رسد به اين كه باعث خوشان خوشان شدن، كيوسك دار بشود تا آن را رو بگذارد و زير انبوه رنگين نامه هاي ورزشي مد و سينمايي مدفون نكند. در آخرين نامه اي كه من از خانم معصومه بيات دارم،نوشته است:
«مي روم يك قسمت ديگر از سريال «كاكتوس» را بنويسم و گرنه از گرسنگي خواهيم مرد...» ... البته او اين جمله را يكبار بيشتر ننوشته، من فقط زنگ آن را در گوشم تكرار مي كنم. در همين نامه كذايي كه موجب قطع همكاري دوستانه كه نه بلكه عاشقانه ما شد، آمده است: «... من نانم را به خونم مي زنم تا پروين را در بياورم، آن وقت شما فكر مي كنيد مرا هوا برداشته! كدام هوا؟»
همان خبرنگاري كه با كارگردان بوتيك مصاحبه كرده و با آب و تاب ازخطوط ريز و درشت سمپاتيك آقاي حميد نعمت الله گزارش سمعي و بصري تهيه كرده است، همان نبود كه بارها برايش پروين را فرستاديم كه در دو خط معرفي كندو نكرد؟
در مصاحبه اي با كارگردان بوتيك، بالاخره يكنفر يادش مي افتد كه ذكر خبري از نشريه اي كه او و همسرش شوراي سردبيري آنند بكند و به عنوان اولين سئوال بپرسد: از «پروين» چه خبر؟ و كارگردان بوتيك با همان آرامش، خونسردي و تسلطي كه تلخي هاي فيلمش را به تصوير كشيده مي گويد: «چه خوب كه با «پروين» شروع كرديد» و اعتراف مي كند كه بايد در يكي از صحنه هاي فيلم، «پروين» را به دست يكي از هنرپيشه ها مي داد و آن را توي چشم مي زد اما دوربين به طرزي خرافاتي از گرفتن چنين تصويري طفره رفته است. لابد منظور آقاي كارگردان اين است كه ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند كه مجلات ادبي جان نگيرند.
آخ اگر فقط در يك صحنه، «اتي» زيبا و شوربخت، «پروين» را به دست مي گرفت و آن را ورق مي زد، مثلاً در صحنه اتاق انتظار مطب دندان پزشك، آنجا كه لحظات طولاني با معصوميت تمام مشغول آماده كردن شرايط براي قهرمان فيلم است، آن وقت وضع حتماً فرق مي كرد و حالا ما مي توانستيم بنويسيم: پروين اعتصامي به اندازه كارگردان فيلم بوتيك مشهور شده است. حيف! روزنامه اعتماد در گفتگويي با آقاي بهاءالدين خرمشاهي، به عنوان آخرين سئوال از او پرسيده است: و حرف دل شما؟ و اين محقق سختكوش جواب داده است: «اي هموطنان نازنين من كه خدا مي داند دلم سرشار از مهر شماست، خداي را كه اين همه از كتاب فاصله نگيريد و بي اعتنا به كتاب نباشيد. اين سردمهري شما با كتاب اول از همه متوجه خود شما مي شود. شمايي كه حاضر نيستيد يك دست لباس را يك هفته پشت سر هم بپوشيد چگونه حاضر مي شويد ذهنتان در اساسي ترين مناظر تغيير و تحول نكند؟ من در مقاله اي كتاب نخواندن مردم ايران را به هنر ملي تشبيه كردم. به قول بچه ها خواهشاً تجديد نظر كنيد. اگر چه مي دانم همچنان نوار گوش مي كنيد، سينما مي رويد و غيبت كردن را به هر فعاليت ديگر فكري ترجيح مي دهيد.» اما من كه توقعم خيلي كمتر است. همينقدر كه مردم ساعت ها در ترافيك به جاي خيره شدن در خلاء يك مجله ادبي را ورق بزنند جاي شكر دارد.
|