چهارشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۳۸۳
از غذاي هخامنشي تا شله زرد
خنده هاي زعفراني
زعفران و تاريخ كشت آن در ايران به دوره مادها باز مي گردد و نخستين مناطق جغرافيايي كاشت پياز زعفران، رشته كوه دماوند بوده است
007617.jpg
فرهاد فرجاد
زعفران اصلي بود مرخنده را هست اين درست 
هر كه او خندان نباشد خندش آرد زعفران 
چون خزان مر بوستان را زعفران داد اي شگفت 
پس چرا باز ايستاد از خنده خندان بوستان 
مسعود سعد سلمان 
طر خوش زعفران با سرزمين خراسان، پيوندي ديرينه دارد.نام اين گياه سرخ فام را هم مي توان در كتيبه هاي باستاني جزو لذيذترين غذاهاي هخامنشيان و اشكانيان يافت و هم مي توان در لابه لاي اشعار نامداراني چون نظامي گنجوي، سيدحسن غزنوي، عطار نيشابوري، مولانا و اميرخسرو دهلوي جست. عجيب اين كه از همان دوره هخامنشيان تاكنون، زعفران ماهيت گران و تجملي خود را حفظ كرده و گذر زمان و كمرنگ شدن نقش غذاهاي سنتي در زندگي ماشيني امروز، از ابهت آن نكاسته است. هنوز وقتي ازمطبخ بخار گرفته، بوي زعفران به مشام مي رسد، سررسيدن ميهماني عزيز و ويژه را بايد به انتظار نشست.
اگر مي خواهيد از زعفران بيشتر بدانيد و از پيشينه اش در تاريخ كهن ايران زمين بيشتر آگاه شويد، سري به پارك قيطريه بزنيد. البته در پارك زعفران نكاشته اند، مقصد شما فرهنگسراي ملل (اميركبير) پارك قيطريه خواهد بود تا از جشنواره زعفران ديدن كنيد. جشنواره از دو روز پيش گشايش يافته و تا دوشنبه يازدهم خردادماه، از ساعت ۹ تا ۱۲ و ۱۵ تا۲۰ برپا است. پيش از آن شايد خواندن واگويه هاي محمد احسان بخش، دبير جشنواره برايتان خالي از لطف نباشد:
«زعفران و تاريخ كشت آن در ايران به دوره مادها باز مي گردد و نخستين مناطق جغرافيايي كاشت پياز زعفران، رشته كوه دماوند بوده است. پژوهش در تاريخ مدني ايران نشان مي دهد اين محصول در تمام برهه هاي زماني همواره ارزش و بهاي بالاي خود نزد مردم را حفظ كرده است. هدف از برگزاري اين جشنواره نيز آشنايي بيشتر مردم با جايگاه زعفران در بخش هاي تجاري، اقتصادي منطقه خراسان جنوبي و همچنين حضور آن در هنر، صنايع دستي، تاريخ مكتوب و روابط سياسي دول قديم است. در بخش هنري، علاقه مندان از ۱۵ اثر خوشنويسي كه به ابتكار و همت يكي از هنرجويان ممتاز انجمن خوشنويسي ايران با جوهر زعفران كتابت شده بازديد مي كنند. يكي ديگر از جلوه هاي منحصر به فرد بخش هنري۱۰، قرآن خطي با اعراب  گذاري و تذهيب مركب زعفران و لعاب طلا است.
زهرايي، مدير بازرگاني يكي از شركت هاي توليد و صادركننده زعفران ايران كه از بانيان برپايي جشنواره نيز هست، از جايگاه اقتصادي زعفران در عرصه صادرات چنين مي گويد: «در حال حاضر، كشورهاي ايتاليا به عنوان بزرگترين مصرف كننده، سوئيس به عنوان بزرگترين توليدكننده جهاني و اسپانيا در مقام بزرگ ترين متولي بسته بندي، اصلي ترين خريداران زعفران ايران به شمار مي روند. ايران، بدون شك قطب توليدي و صادراتي زعفران در دنيا است. به شرط آن كه حمايت دولت از فعالان اين عرصه، سرانجامي مانند صنعت فرش را براي زعفران رقم نزند و رقبايي مثل هند و چين را پر و بال ندهد. زعفران جهان هنوز در دستان ما است. اما فقط با همدلي و عرق ملي مي توان آن را در دست نگاه داشت. اگر قرار باشد از اخبار عرضه زعفران تقلبي در اسپانيا و ديگر كشورها با نام زعفران ايراني، به سادگي بگذريم و مانع فعاليت رقبا نشويم، به راحتي بازار جهاني را مانند فرش از دست خواهيم داد. امروز متقلبان از چنان شگردهايي براي سوداندوزي بهره مي جويند كه اسباب شگفتي هر شنونده اي را فراهم مي سازد. به زعفران رنگ و مزه مصنوعي اضافه مي كنند، به خاكستر زعفران نمك يا شكر مي افزايند تا سنگين تر شود، خامه يا سرسفيد زعفران را جدا مي كنند، بعد بخار مي دهند تا از سفيدي به سرخي درآيد، آنگاه جداگانه مي فروشند و در عجيب ترين ترفند، گوشت گاو را ريش مي كنندو با زعفران مخلوط مي كنند تا حجم جنس را افزايش دهند. مردم اگر زعفران اصل را از نامرغوب تميز دهند، به يقين نقشي مثبت در حفظ اين ميراث فرهنگي ايفا كرده اند.»

تو را به خدا
007620.jpg
مهران ملكوتي 
تو را به خدا بخر. برگشتم ديدم دارد مي خندد. مي خواستم بروم، ولي انگار نمي شد. گفتم: «چند است پسرجان.» گفت: «بنزين گران شده، من هم مي دهم صد و پنجاه تومان.» يك دانه برداشتم، باز كردم، نوشته بود، مژده  اي دل كه مسيحا نفسي مي آيد... رفتم توي حال و هواي خودم كه ديدم يكي آستين لباسم را مي كشد: «يكي بخر! يكي بخر! اين يكي دختر بود. از قبلي هم كمي تميزتر بود. حداقل پابرهنه نبود. گفتم «همين الان يكي خريدم از...؟!» دنبالش گشتم ديدم دارد به يك دختر و پسر فال مي فروشد و مي گويد «بخريد ان شاءا... خوشبخت مي شويد» گفتم «از آن پسر خريدم.» آستينم هنوز در دستش بود. امتداد انگشتم را نگاه كرد و گفت: «حالا يكي هم از من بخر چي مي شه.» داشتم كم كم... مي شدم كه بخرم، ديدم آستين اين طرف هم دارد كشيده مي شود. «يك آدامس بخر.»
بعد يك پسر بچه با يك قفس مرغ عشق سمتم دويد. نفس نفس زنان گفت: «يكي بخر!» انگار همين الان يك كاميون ترانزيت از بچه هاي كر و كثيف دم در پارك پارك كرده بودند ريخته بودند به جان مردم پارك همه جاي لباس و كيفم داشت كشيده مي شد. گفتم: «ولم كنيد همين الان يكي خريدم.» انگار تفريحشان شده بودم. همديگر را هل مي دادند كه به من برسند. با خود فكر كردم كه بهتر است فرار كنم. سعي كردم لباسم را از دست هاي آنها آزاد كنم، اما موفق نمي شدم. مستاصل مانده بودم كه ناگهان صداي سوتي آمد و سپس فريادي: «بردي گمشيد ياا...» ديدم نگهبان پارك دارد سمت من مي دود. بچه ها تا او را ديدند، غيب شدند. نگهبان رسيد به من.
پدر...ها! نمي دانم كي اينها را ول مي كند توي اين پارك؟ لباست پاره شده؟ نگاه كردم ديدم لباسم جر خورده وجاي سياه چند دست كوچك و انگشت هم رويش مانده بود. گفتم چيزي نيست، نجاتم داديد.
خواستم بروم كه ديدم فالي كه خريده بودم روي زمين افتاده، برداشتم و توي جيبم گذاشتم. صداي تو را به خدا بخر هنوزتوي گوشم بود. لباس را تكاندم. فكر كردم احتمالا  «مسيحا» همان آقاي نگهبان بود!

نگهبان پله هاي هفت تير
007623.jpg
اصلا فكر مي كنيد كار كسي اين باشد كه ساعت ها روي صندلي بنشيند تا صداي داد و فرياد كسي در بيايد؟ يا كسي كه كارش مواظبت از پله هاست؟ مگر پله ها هم مواظبت مي خواهند؟ اگر پله ها از نوع برقي باشند و در ميدان شلوغي مثل هفت تير هم واقع شده باشند و هر روز هزاران نفر هم از روي آن رد شوند، حتما مواظبت و نگهداري مي خواهد. كاري كه مردان سرمه اي پوش و كلاه سفيد روي اين پله ها انجام مي دهند.
اگر به تازگي از ميدان هفت تير عبور كرده باشيد و از روي پل عابر پياده مدرن اين ميدان رد شده باشيد، حتما اين آدم ها را ديده ايد. روي صندلي آبي پلاستيكي نشسته اند، در كنار پله ها در دو طرف پل يا در وسط پل در محوطه دايره اي شكلي كه كلي تجهيزات و بند و بساط هم در آنجا وجود دارد. در كنار آن تجهيزات، چيزهاي ديگري هم به چشم مي خورد مثل روزنامه، شيشه آب و نايلوني پر از نان. در آن فضاي مدرن بالاي خيابان، با آن ديوارهايي كه آدم ها از پشت آن مبهم به نظر مي رسند، ساعت ها نشستن و رفت و آمد آدم هاي عجول را ديدن، حس و حال خودش را دارد.
حميد اصفهاني يكي از همان كلاه سفيدهاست. او يكي از آن ده نفري است كه شبانه روز را روي اين پل سر مي كنند. مي دانستيد آنها شب ها هم اينجا هستند؟ دو شيفت ۱۲ ساعته از ۸ صبح تا ۸ شب و ۸ شب تا ۸ صبح. حميد كه ۲۵ سال دارد را روي همان صندلي هاي آبي در كنار پله ها پيدا مي كنيم:
اصلا شما اينجا چه كار مي كنيد؟
وظيفه ما سرويس و نگهداري اين پل است. ضمن اينكه مواظب هستيم براي كساني كه از روي پل رد مي شوند مشكلي پيش نيايد.
مگر مشكلي هم ممكن است پيش بيايد؟
ممكن است مشكلي در كار پله پيش بيايد يا اينكه كسي دست كاري كند.
يعني چه كاري  كند؟
مثلا بعضي بچه ها دكمه قرمز روي پله را مي زنند و آن را متوقف مي كنند.
مي پرسيم كدام دكمه و با دستش اشاره مي كند. يك دكمه قرمز در كنار پله. تا حالا آن را نديده بوديم.
كار اين دكمه را از كجا فهميده اند؟
چه مي دانم.
تا حالا مشكل خاصي هم با مردم داشتيد؟
بعضي وقت ها به خصوص جمعه ها كلي دردسر داريم. جمعه ها كساني كه براي رفتن كوه به اينجا مي آيند، مثلا شروع مي كنند به برعكس دويدن روي پله ها. بايد جلوي آنها را بگيريم. همين چند روز پيش درگيري پيش آمد.
سر چي؟
يك عده بچه هاي... آمده بودند اينجا، مرتب بالا، پايين مي رفتند بر عكس از رو پله ها. هر چه به آنها گفتيم هم اثر نكرد و كار به درگيري كشيد و آخر سر آنها را برديم كلانتري.
باز هم از اين مشكلات داشتيد؟
به نايلون هاي چسبيده كنار پله اشاره مي كند و مي گويد اين هم يكي ديگر از اين موارد است. يك لحظه غفلت كرديم شيشه اين كنار را بردند!
در وسط حرف هايمان يكدفعه صداي داد و فرياد يك خانم به گوش مي رسد. سريع خودش را به كنار پله مي رساند. پيرزني روي پله ها افتاده و در حال آه و ناله است. سريع با كليدي كه در دست دارد، حركت پله ها را متوقف مي كند، ولي داد و فرياد پيرزن هنوز ادامه دارد و مي گويد پله را متوقف كنيد!همراه پيرزن او را كمك مي كند تا بالا بيايد. حميد هم به كمك آنها مي رود. هيچ اتفاقي نيفتاده. فقط پيرزن ترسيده است. تقابل دنياي مدرن و سنتي با آه و ناله! بالاخره به بالاي پل مي رسد و حميد به او مي گويد روي صندلي بنشيند. پيرزن تقاضاي آب مي كند و حميد به سمت همان محوطه دايره اي مي رود تا شيشه آب را براي او بياورد. معلوم نيست حضور ماست كه باعث شده او به اين خوبي رفتار كند يا رفتار هميشگي اوست. پيرزن بالاخره با غرغر فراوان با همراهش روانه مي شود.
به حميد مي گوييم پس اينجا زياد هم بيكار نيستيد؟
ديديد كه هميشه از اين جور چيزها پيش مي آيد.
شب ها چي كار مي كنيد اينجا؟
شب ها بهترين وقت براي تعمير و روغن كاري و رسيدگي به پله هاست. روزها با اين حجم رفت و آمد نمي شود.
شب هانمي خوابيد؟ راستش را بگو...
نه بابا، اگر يك ساعت چشم هايمان روي هم برود، روي پل پر مي شود از دستفروش ها و گداها و كنار خياباني ها. نمي دانيد شب ها چه دردسري داريم با اينها.
اين را كه مي گويد به ياد وضعيت قبلي پل مي افتيم. راست مي گويد آن دوران روزها هم روي پل پر بود از اين موارد، شب ها كه ديگر هيچ.
يك سوال ديگر. خودت قبل از اين اصلا از پل عابر پياده استفاده مي كردي؟
بله، خيلي.
بابا راستش را بگو ديگر، خودمانيم.
نه جدي مي گويم. تو ميدان هاي شلوغ حتما از روي پل رد مي شدم.
رفت و آمد روي پل همچنان ادامه دارد. پل كه تا چند وقت پيش خبر چنداني درآن نبود، روزهاي شلوغي را پشت سر مي گذارند. از حميد خداحافظي مي كنيم. هنوز برايمان ساعت ها نشستن در اين نقطه شهر، حل نشده. ساعت ها خيره شدن به آدم هاي جورواجور، آدم هاي غمگين، آدم هاي شاد، آدم هاي عصباني، پيرمردها و پيرزن هايي كه از اين چيزهاي مدرن خوششان نمي آيد، كودكاني كه دوست دارند هزار بار ديگر با پدر و مادرهايشان ازروي پله بالا و پايين بروند، آدم هايي كه هنوز نمي دانند راه رفتن روي پله برقي به آن آسيب مي زند، آدم هايي كه با تعجب به اين پل نگاه مي كنند و ذوق مي كنند و...
از صبح تا شب اين مردان سرمه اي پوش و كلاه سفيد ميان زمين و آسمان به تماشاي اين آدم ها نشسته اند.

صبح تا شب جواد رسولي
سينما
از امروز مارمولك رسماً از اكران بهاري كنار رفت و جايش را به فيلم زهر عسل داد. اين فيلم را ابراهيم شيباني كارگرداني كرده كه جزو جوان ترين كارگردان هاي حال حاضر سينماي ايران به حساب مي آيد. اين اولين فيلم بلند شيباني است كه در آن ستاره هايي مثل شهاب حسيني و محمدرضا گلزار بازي كرده اند. ابراهيم شيباني را ممكن است روي پرده سينما هم ديده باشيد. در فيلم زير پوست شهر او پسر كوچك تر طوبي است يعني برادر محمدرضا فروتن. يك نكته جالب اين است كه گلزار حالا يك ركورد از خودش به جا گذاشته. او همزمان سه تا فيلم روي پرده دارد كه تابه حال در سينماي ما سابقه نداشته است. كما (آرش معيريان)، بوتيك (حميد نعمت الله) و همين زهر عسل فيلم هايي از گلزار هستند كه مي توانيد امروز توي سينما ببينيد. يك نكته جالب ديگر هم اين كه هر سه تاي اين فيلم ها، اولين ساخته كارگردان هايشان هستند.
كتاب 
تابه حال شده ايده اي به ذهنتان برسد و بخواهيد برايش فيلمنامه بنويسيد؟ اگر دست تان به نوشتن برود و به سينما هم علاقه داشته باشيد هر از چندگاهي - مثلاً بعد از ديدن يك فيلم خوب يا خواندن قصه اي خوب - هوس اين كار به سرتان مي زند. اين جور وقت ها خيلي پيش مي آيد كه آدم كار را شروع مي كند و بعد از يك مدتي گيج مي شود و داستان را گم مي كند و بي خيال نوشتن مي شود. «روند اقتباس از ديدگاه يك فيلمنامه نويس» يك كتاب كم حجم و به دردبخور است كه راهنمايي تان مي كند تا بتوانيد با دردسر كمتري از روي يك داستان، فيلمنامه بنويسيد. اين كتاب را ويليام گلدمن نوشته كه از فيلمنامه نويس هاي بزرگ سينماي آمريكا و يك حرفه اي به تمام معناست. متن فيلم نامه هايي مثل نيش و «بوچ كسيدي و ساندنس كيد» را گلدمن نوشته است. كتاب را عباس اكبري براي انتشارات سروش ترجمه كرده و حجم اش ۱۳۶ صفحه است.
تئاتر
در سالن هاي مجموعه تئاتر مولوي اين نمايش ها روي صحنه اند:
سالن اصلي مجموعه دراختيار نمايشي است با نام «مرگ و استعاره» به كارگرداني بابك مهري كه ساعت ۳۰:۱۸ شروع مي شود. در سالن كوچك مولوي هم مي توانيد نمايش «بنويس احمق بنويس» را ببينيد. رضا سعيدي اين كار را كارگرداني كرده و زمان اجراء هم ساعت ۴۵:۱۷ است. در تالار سنگلج نمايش طنز و تخت حوضي سعدي هملت مي شود همچنان با موفقيت به كارش ادامه مي دهد. دكتر محمود عزيزي كارگردان اين نمايش است و ساعت ۱۹ امشب هم اجرا دارد. در سالن آمفي تئاتر فرهنگسراي نياوران نمايش واريته عروسك ها روي صحنه است كه محسن شيخي آن را كارگرداني كرده و زمان اجرايش ساعت ۱۸ است.
نگارخانه 
در نگارخانه سعدآباد نمايشگاهي از آثار نقاشي و مجسمه برپاست با نام «فرشته ها»۳۰۰ اثر از اساتيدي مثل حسين ماهر، ايرج زند، محمدعلي بني اسدي، عطالله اميدوار،  بهرام دبيري و رامين سعادت در اين گالري به نمايش گذاشته شده كه موضوع همه آنها فرشته ها هستند. قسمتي از توضيح روابط عمومي نگارخانه سعدآباد را درباره اين نمايشگاه بخوانيد و ببينيد دوست داريد نمايشگاه را ببينيد يا نه: «يه روزهايي،  يه لحظه هايي و يه وقت هايي مثل دم دماي صبح ما حتي از آسمون دم صبح هم پاك تريم. توي اون روزها و اول لحظه ها و اون وقت ها يه فرشته توي وجود ماست و شايد ما توي وجود يه فرشته ايم!» نمايشگاه تا ۵ خرداد ادامه دارد و از ساعت ۱۰ تا ۱۳ و ۱۵ تا ۱۹ مي شود از آن بازديد كرد.
فرهنگسرا
به مناسبت روز جهاني موزه و بزرگداشت هفته ميراث فرهنگي،  يك نمايشگاه «تاپ استري » در فرهنگسراي دانشجو برپا شده با نام «از تارو پود زمان»، نگارخانه شفق اين فرهنگسرا ميزبان ۲۵ تابلو از ندا درزي، فريده شاهسواراني،  مريم فريدوني وشايا شهرستاني است. تاپ استري هم - درصورتي كه بخواهيد بدانيد - نوعي بافته با كلاف نخ است كه از تلفيق روش هاي سنتي و مدرن بافت نخ به وجود آمده. نمايشگاه تا چهارم خرداد ادامه دارد.
تلويزيون 
فوتبال بازها امشب ساعت ۲۳ را فراموش نكنند. فينال جام يوفا امشب بين تيم هاي مارسي و والنسيا برگزار مي شود و بازي هم به طور مستقيم از شبكه ۳ پخش خواهد شد. سريال خانه اي در تاريكي را ساعت ۳۰:۲۰ از شبكه سوم ببينيد. در اين قسمت بهادر ميرزا قرار و مدارهايش را با سركار رفيع ادامه مي دهد اگرچه مهتاج الملوك خيلي موافق رفت و آمدهاي سركار رفيع به خانه نيست. بهادر به كمك رفيع توطئه جديدي را تدارك مي بينند...
پيوند سياه هم نام سريالي است كه شبكه ۲ از چند هفته پيش دارد پخش مي كند. داستان اين قسمت تلاش فرانك ماينبرگ را نشان مي دهد كه سعي مي كند با اختياراتي كه دارد پروفسوري را كه به طور غيرقانوني از فرزندش نمونه برداري كرده به دادگاه بكشاند. آواز مه، امشب ساعت ۱۰:۲۲ پخش مي شود و نقطه چين را هم حدود ساعت ۳۰:۲۲ از شبكه سوم ببينيد.

ستون شما
از اين دوستان شهروند نامه داشته ايم:
اصغر كلاني درباره بزهكاري جوانان و نوجوانان، يك آقاي گمنام كه تذكر داده اند خدا را خوش نمي آيد ميت به صورت افقي در تهران به خاك سپرده شود، جناب آقاي شناور تحليلي از نامه رئيس جمهور به جوانان ارايه داده اند، م.ع جمالي درباره حجاب و لزوم اطاعت از اين فرمان الهي مطالبي نوشته اند.
اتحاد
از آقاي علي حقيقت دوست به خاطر مقاله مفصل شان درباره وضعيت ايران در جهان امروز متشكريم.
مكان دنج 
«ما اهالي خيابان دماوند ايستگاه مسجد كميل هستيم. تا به حال مراجعات و نامه نگاري هاي زيادي با شهرداري منطقه ۸ داشته ايم براي تخريب مغازه هاي موجود در طرح ريز اين خيابان ولي متاسفانه هيچ گونه اقدامي توسط شهرداري صورت نگرفته و اين جا تبديل به محل دنجي براي استعمال مواد مخدر از سوي معتادان و دزدي سارقان شده است و مشكلات زيادي براي ساكنان محل به وجود آمده. از شهرداري منطقه ۸ تقاضا داريم هر چه زودتر در اين خصوص اقدامات لازم را انجام دهند.»
اين متن تماسي بود كه يكي از شهروندان ساكن خيابان دماوند با دفتر ايرانشهر گرفته بودند. در انتظار پاسخ مسوولان محترم شهرداري هستيم.
پرونده 
به دنبال چاپ درخواست آقاي دكتر محمودي ستايش از رياست قوه قضاييه براي پيگيري وضعيت اراضي شان، خانم ميرحسيني هم با دفتر روزنامه تماس گرفتند و گفتند كه وضعيتي مشابه دارند. براي اراضي سنگي لشكري واقع در جاده دماوند با وجود داشتن سند، مجددا سند زده شده و در آنجا ويلا و كارخانه ساخته شده است.
اميدواريم مشكل اين شهروندان محترم به زودي حل شود. اما لطف كنيد و از اين به بعد بيشتر درباره مسايل شهري با ما تماس بگيريد نه پرونده هاي قضايي.

بازتاب
توضيح اداره كل خدمات شهري شهرداري تهران در خصوص پيام تلفني «شهر ما خانه ما»
پيرو درج پيام تلفني مندرج در ستون صداي مصرف كننده ضميمه ايرانشهر در خصوص درخواست نصب سطل زباله در كوچه برلن، روابط عمومي اداره كل خدمات شهري اعلام كرده با توجه به عرض كم معبر و ازدحام جمعيت در حال عبور در طول روز امكان نصب سطل زباله مقدور نبوده و فاقد كارايي لازم خواهد بود علي ايحال به منظور رفع مشكل يك نفر كارگر به طور ثابت در محل مستقر گرديده تا نسبت به نظافت، جمع آوري و انتقال زباله به صورت مستمر اقدام كند.
روابط عمومي اداره كل خدمات شهري

ذهن زيبا
هركار آيينه تمام نماي كسي است كه آن را انجام داده است، پس كارتان را با زيبايي تمام انجام دهيد.
پرمودابترا
زماني كه كتابي را مي خواني و حس مي كني كه نويسنده اش ديوانه است، احتمال دارد يكي از شما دو نفر ديوانه باشيد، مهم اين است كه شخص بداند ديوانه واقعي چه كسي است!
چارلز كترينگ
كسي كه پارچه خوبي مي بافد، اگر يكي از رشته ها را بد به كار ببرد، تمام آن كار را خراب و ضايع مي كند و زحمتش هدر مي رود.
كنفوسيوس
من تمام موفقيت هاي خود را وامدار اميدهايي هستم كه در دوران جواني در قلب خود پرورش دادم.
ناپلئون بناپارت

تهرانشهر
ايرانشهر
حوادث
خبرسازان
در شهر
درمانگاه
يك شهروند
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  خبرسازان   |  در شهر  |  درمانگاه  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |