يكشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۳ - شماره ۳۴۰۶
گفت و گو با ريچارد رورتي فيلسوف معاصر آمريكايي ـ واپسين بخش
شكوفايي انسان
گفت و گو از : جيان كارلو مار كتي
ترجمه : محمد رضا ارشاد
اشاره:
در نخستين بخش اين گفت وگو ريچارد رورتي به زمينه هاي شكل گيري تفكر و جايگاهش در فلسفه معاصر اشاره كرد و آنگاه به انتقاد از سياستهاي اخير آمريكا پرداخت.
اينك در واپسين بخش اين گفت و گو از وي درباره وضعيت تفكر معاصر و نقش فلسفه در هزاره سوم پرسيده مي شود. با هم مي خوانيم:
زير ذره بين
در آمريكا، ما نياز به سازمان دهي ضعفا داريم، به طوري كه ثروتمندان نتوانند قانونگذاران را تطميع كرده و رسانه ها را به نفع نامزدهاي خودشان تحت فشار قرار دهند. چيزهاي خاص، عملي و مفصلي هست كه بايد انجام گيرد، اما من چيز جديدي براي گفتن ندارم. دمكراسي اجتماعي در آمريكا با همان چالش هايي مواجه است كه هر جنبش چپگرايي در كشورهاي ديگر
* فلسفه ورزي شخصاً براي شما چه معنايي دارد؟
- فكر نمي كنم كه فعاليتي موسوم به فلسفه ورزي وجود داشته باشد. در واقع فلسفه ورزي عمل خواندن انواع كتاب هايي است كه آنها را فلسفي  مي ناميم و تأمل درباره آنها. دقيقاً مانند يك منتقد ادبي كه كتاب هايي را مي خواند و آنها را با هم مطابقت مي دهد، فيلسوف هم فردي است كه كتاب هايي را مطالعه مي كند و آنها را با يكديگر تطبيق مي دهد.
* هدف از كاوش (فلسفي) چيست؟
008577.jpg

- تصور مي كنم، آنچه كه پوتنام شكوفايي انساني ناميد. به عبارت ديگر مي توان از مسايل قابل حلي سخن گفت كه آموزنده نيستند يا مي توان از شادي فزاينده انساني سخن به ميان آورد كه نيز خيلي آموزنده نيست. كاوش فلسفي عمومي تر از آن است كه بتوان براي آن هدفي خاص در نظر گرفت.
* آثار شما در حكم جدايي از آراي افلاطون تلقي مي شود. چه چيزي سبب شد تا از افلاطون به سمت ويليام جيمز و ديويي كشيده شويد؟
- واقعاً نمي دانم. شايد آنچه كه به نظرم در آراي افلاطون گسسته مي رسد، بينش وي درباره چيستي كاوش فلسفي باشد و عدم درك اينكه چگونه مي توان آن قطعيتي را به دست آورد كه افلاطون بدان مي انديشيد. همچنين اين فكر وجود داشت كه لفاظي هاي متافيزيكي زيادي در مفهوم افلاطوني اشياء دخيل است.
* به نظر شما ساختارشكني چيست؟
- فكر نمي كنم كه چيزي به عنوان ساختارشكني وجود داشته باشد. من دريدا را خيلي تحسين مي كنم. به نظرم او يكي از خلاق ترين چهره ها در فلسفه قرن بيستم به شمار مي آيد، اما هرگز نتوانستم بفهمم كه مقصود از ساختارشكني چيست؟ به نظرم دريدا چهره اي مانند نيچه است كه همواره قرائتش از فلسفه هاي گذشته و پديده هاي فرهنگي جالب، جذاب و برانگيزاننده بوده، اما درست همان گونه كه نمي توان ادعا كرد كه نيچه يك روش يا برنامه عرضه كرده، درباره دريدا هم به گمانم نمي توان چنين گفت. هنگامي كه گفته مي شود، دريدا مبدع برنامه يا روشي موسوم به ساختارشكني است، كاملاً مطمئن نيستم كه مراد از آن چيست.
* برخي منتقدان، با بدفهمي آثارتان، شما را متهم ساخته اند كه يك نسبيت گراي پسامدرن هستيد. مي خواهم حرف آخرتان را درباره اينكه چرا يك نسبيت گراي پسامدرن نيستيد، بيان فرمائيد؟
- خوب! مطمئن نيستم كه اصطلاح «نسبيت گرايي فرهنگي» معناي روشني داشته باشد. به نظرم، هر معنايي بدهد، اين معنا را دارد كه نسبيت گرايان پسامدرن معتقد نيستند كه تنها يك توصيف حقيقي از جهان واقع وجود دارد و در اين معنا، مسلماً من يك نسبيت گراي پسامدرن هستم. از نظر من دليل اينكه اين وضعيت نسبيت گرايي ناميده مي شود، اين است كه افرادي كه معتقدند چنين توصيفي در مقام آنچه كه جهان واقع هست ، وجود ندارد، براين نظرند كه هر توصيفي از اشياء محصول تلاش هايي براي ارضاي نيازها و منافع انساني است. اين نيازها و منافع تغيير مي يابند، بنابراين مراد ما از آنچه كه حائز اهميت خواهد بود، در بسياري از عرصه ها پيوسته دگرگون مي شود. «نسبيت گرايي» براي من واژه دقيقي نيست. شايد خطاپذيري بهتر باشد. گمان نمي كنم كه واژه پسامدرن هم معناي روشني بدهد، بنابراين از آن احتراز دارم.
* در سال هاي اخير، بحث هاي زيادي درباره واقع گرايي و ضد واقع گرايي رواج يافته است. به چه نحو ثمربخشي مي توان بر اين دوپارگي چيره شد؟
- از نظر من واقع گرايي ديدگاهي است كه بر مبناي آن يك جهان واقع ذاتاً وجود دارد. در اين معنا،  تصورم بر اين است كه ضد واقع گرا باشم، اما فكر مي كنم بهتر بود كه گفته مي شد اين مسئله در بين افرادي رواج دارد كه مي پندارند توصيف هايي از جهان واقع از طريق رابطه معطوف به مطابقت برترند،و افرادي كه اين گونه نمي انديشند. بنابراين بهتر است در چارچوب حضور يا غياب نظريه مطابقت حقيقت توصيف شود تا (در چارچوب) واقع گرايي عليه ضد واقع گرايي.
* در مقاله هاي بي شماري، صحبت از جامعه اي برابري طلب، بدون كاست و بي طبقه كرده ايد. به چه طريقي مي توان به تحقق چنين دمكراسي اجتماعي مساعدت رساند؟
- به نظرم آن قدر كه بسته به شكستن قدرت ثروتمندان و اقوياست، ارتباطي با مساعدت ندارد. در آمريكا، ما نياز به سازمان دهي ضعفا داريم، به طوري كه ثروتمندان نتوانند قانونگذاران را تطميع كرده و رسانه ها را به نفع نامزدهاي خودشان تحت فشار قرار دهند. چيزهاي خاص، عملي و مفصلي هست كه بايد انجام گيرد، اما من چيز جديدي براي گفتن ندارم. دمكراسي اجتماعي در آمريكا با همان چالش هايي مواجه است كه هر جنبش چپگرايي در كشورهاي ديگر.
* نقش روشنفكران در آمريكا چيست؟
- تا جايي كه نقش سياسي دارند، تنها هشداري است به شهروندان در باب مخاطرات دمكراسي. اما در جايي كه روشنفكران در كشوري غير دمكراتيك كار مي كنند، تلاش دارند تا با تأثيرگذاري بر مردم سبب تغييراتي به سمت دمكراسي گردند.
* ارزيابي عمومي شما از سهم انديشمندان فمينيست چيست؟
- فكر مي كنم كه فمينيسم [از نظر جلب توجه عمومي به جايگاه زنان] جنبش اجتماعي موفقيت آميزي بوده است و يكي از بهترين اموري كه در غرب اتفاق افتاده است. در آمريكا موقعيت عده اي نسبت به چهل سال پيش كاملاً متفاوت شده است. اما گمان نمي كنم كه فيلسوفان فمينيست نكته خاصي در زمينه معرفت شناسي، متافيزيك يا اخلاق فمينيستي ارائه كرده باشند. آنها صرفاً به نقش آنچه كه «ژاك دريدا» از آن به «نرينه كلام محوري» در انديشه فلسفي سنتي تعبير مي كند، اشاره داشته اند. اين سهم حقيقي آنهاست، اما بنياني براي يك چشم انداز فلسفي جديد ايجاد نمي كند.
* چگونه آراي نوعمل گرايان مي تواند پذيراي آراي فمينيست ها باشد؟
- نمي دانم. مطمئن نيستم كه كارهاي زيادي براي نظريه فمينيسم باقي مانده باشد. فمينيسم به لحاظ سياسي چنان پيروزي چشمگيري داشته كه دشوار است كه بفهميم به چه منظور به آن نياز داريم.
احساسم اين است كه نظريه پردازان فمينيست كمتر به مسائل تكراري مي پردازند، اما نمي دانم كه آيا كارشان به قدر كافي مبين آن است يا نه؟
* آيا به نظر شما مهمترين پيشرفت ها در فلسفه زبان،  از فلسفه هايي كه ملهم از علايق روان شناختي و روانكاوانه اند، پديد آمده است؟
- به نظرم نمي رسد كه تلاش «ژاك لكان» در آشتي روانكاوي و فلسفه زبان چندان موفقيت آميز بوده باشد. گاهي وقت ها،  هنگامي كه دو حوزه فرهنگي يا دو رشته دانشگاهي را با هم مرتبط مي سازيد، آنها پرتو تازه اي بر يكديگر مي تابانند. به نظرم، در مورد تلاش لكان در ارائه آن تركيب ، همه آنچه كه پديد آمده ، عبارت است از فلسفه زبان بد و روانكاوي بد ؛ اما آنچه كه روان شناسان شناختي در حال انجام آنند، براي من روشن نيست كه آيا كاربرد فلسفي جالبي دارد يا نه؟
* آيا روان شناسي را براي فلسفه مفيد تشخيص مي دهيد؟
- نه زياد،  اما باز هم شايد از بي اطلاعي من باشد. من هرگز قادر نبوده ام آنچه را كه افرادي مانند چامسكي و فودر در باب نقش روان  شناسي در فلسفه يا در فرهنگ به عنوان يك كل فكر مي كردند، ببينم.
* نخستين كتابتان، «چرخش زبان شناختي» را پس از گذشت سي و پنج سال چگونه مي بينيد؟
- فكر مي كنم كه يكي از چيزهايي كه يافته هاي فلسفه تحليلي انجام داد، به گفته دومت، تشويق فيلسوفان به بيان اين نكته بود كه فلسفه زبان، اولين فلسفه است.
او ( دومت ) از اين مسئله نتيجه گرفت كه اگر يك نظريه سامان مند معنايي نداشته باشيم، قادر به فلسفه ورزي نيستيم. اين سير انديشه اشتباه به نظر مي رسد. به عبارت ديگر، جايگزيني تجربه با زبان در آثار فيلسوفاني چون سلرز، اين اعتقاد را بوجود آورد كه مي توان درباره رفتارهاي زباني سخن گفت. تا آن موقع نمي شد از تجربه يا آگاهي صحبت كرد. اين امر يك گام به پيش بود.
* آينده فلسفه چيست؟
- اين مسئله به نظرم موضوعي غيرقابل پيش بيني است. مردان و زنان خلاق بزرگي مي آيند و همه را شگفت زده مي سازند. ويتگنشتاين و هايدگر قابل پيش بيني نبودند. آنها درك ما را از فلسفه تغيير دادند، همان طور كه كانت و هگل. هيچكس نمي توانست آمدن كانت يا هگل را پيش بيني كند. در قرن بيست و يكم چهره هايي به يك اندازه مبتكر وجود دارند، اما تا وقتي نفهميم كه اين افراد چه كساني هستند، آينده فلسفه را نخواهيم دانست.
* شما يكي از منتقدان فلسفه تحليلي هستيد كه ...
- من خودم را منتقد فلسفه تحليلي نمي دانم. از نگاه من سنت تحليلي در فلسفه، پديدآورنده آثار فوق العاده ارزشمندي بوده است. بدون آن سنت نمي توانستيم افرادي چون: ديويد سون و براندوم داشته باشيم. به عبارت ديگر، من منتقد تلاش هايي هستم كه به دست برخي فيلسوفان تحليلي جهت تفوق فلسفه تحليلي (بر فلسفه هاي ديگر) صورت گرفته و نيز (منتقد) اين ادعا كه فيلسوفان تحليلي به شيوه حقيقي فلسفه ورزي مي كنند يا قابليت ويژه اي دارند كه فيلسوفان غيرتحليلي ندارند.
* آينده فلسفه تحليلي چيست؟
- من مطمئنم كه پيوسته آثار كارناپ، ديويد سون، براندوم و غيره را خواهند خواند. درآن معنا، مشخصاً آينده اي براي فلسفه تحليلي متصور خواهد بود، اما اين مسئله به اين مي ماند كه فردي در سال ۱۸۳۰ مي پرسيد: «آيا ايده آليسم آلماني آينده اي خواهد داشت؟»مي توانست پيش بيني شود يا حداقل اميد برود كه (در  آينده) مدام آثار كانت و هگل را مطالعه  كنند. اما پيامد خواندن اين آثار ضرورتاً شبيه آن چيزي نبوده كه آن هنگام «ايده آليسم آلماني» ناميده مي شد. با وجود اين، مي دانم كه پيامد مطالعه آثار ويتگنشتاين، ديويد سون، براندوم و غيره خيلي شباهت به آنچه كه هم اكنون موسوم به فلسفه تحليلي است،  ندارد. آنچه كه شما از اين چهره ها استفاده مي كنيد،  بستگي به آن دارد كه بقيه نوابغ چه كساني هستند.
* به نظر شما مشخصاً كداميك از موضوعات يا ديدگاه هاي فلسفي امروزه منسوخ شده اند؟
- خوب! اميدوارم ، تلاش براي گفتن اينكه زبان علوم طبيعي برتر است، به اين دليل كه با ما از چگونگي واقعيت اشياء سخن مي گويد ، در آخرين مرحله اش باشد. اميدوارم آن نوع فلسفه اي كه مدعي است: «اين آخرين موقعيتي است كه هر امر ديگري بايد در آن مستقر شود» دست آخر مضحك به نظر آيد.
* به نظر شما كدام ديدگاه فلسفي قابل تحويل به هزاره سوم است؟
- به نظرم چرخش زبان شناختي احتمالاً پايدار بماند. بدين معنا، گمان مي كنم كه فيلسوفان در آينده كمتر و كمتر از ذهن، تجربه و آگاهي سخن خواهند راند و بيشتر به بحث درباره واژگان توصيفي خواهند پرداخت. حداقل اميدوارم كه اين گونه باشد.
منبع: Philosophy now

رويداد انديشه
راه اندازي شعبه اي از «اقبال آكادمي»
008574.jpg
شعبه اي از «اقبال آكادمي» تحت عنوان پژوهشكده اقبال شناسي ايران به زودي راه اندازي مي شود.
محمد بقايي ماكان، اقبال شناس برجسته جهان، در گفتگو با خبرگزاري فارس گفت: به زودي هيأتي از سوي سهيل عمر، رئيس اقبال آكادمي پاكستان، بزرگترين مركز اقبال شناسي جهان راهي ايران مي شود تا پژوهشكده اقبال شناسي ايران را در تهران راه اندازي كند.وي افزود: اين مركز زير نظر مركز اقبال شناسي پاكستان خواهد بود و رياست آن براساس حكم صادر شده از سوي رئيس اين مركز به اينجانب واگذار شده است. هم اكنون مقدمات كار فراهم  آمده و به زودي اين مركز راه اندازي مي شود.
بقايي ماكان درباره فعاليت هاي اين سازمان اظهار داشت: اين مركز بر محور پژوهش و تحقيق در حوزه فرهنگ ايران و كشورهاي آسياي ميانه، شبه قاره هند و بخشي از خليج فارس است كه تعدادي عضو از ميان علاقه مندان را نيز دربرمي گيرد.
اين اقبال شناس در مورد آخرين اثرش گفت: فرهنگ تكميلي زبان انگليسي تا دو هفته ديگر توسط انتشارات دادار به بازار كتاب عرضه مي شود. اين كتاب كه داراي ۱۵ هزار سرواژه (مدخل) است، گنجينه معادلات و معاني تازه زبان انگليسي است كه معاني ارائه شده آن در ديگر فرهنگ ها نيامده و در دهه هاي اخير در كشورهاي انگليسي زبان مرسوم شده و به وسايل ارتباطي راه يافته است.وي در ادامه خاطرنشان كرد: سرواژه هاي فراهم آمده در «فرهنگ تكميلي زبان انگليسي» حاصل يادداشت هاي پراكنده ۳۵ ساله بنده و تماس با انگليسي زبانان و اقامت در اين كشورها بوده كه بسياري از آنها هنوز به فرهنگ هاي رسمي راه نيافته اند.
نويسنده كتاب «تصحيف غربزدگي» افزود: اين كتاب مي تواند مفتاحي براي گشايش بسياري از جملات نامفهومي باشد كه هر مترجمي در كار خود با آن روبه روست.
لازم به ذكر است، بقايي در همايش اقبال شناسي ۲۰۰۳ لاهور به عنوان اقبال شناس منتخب، موفق به دريافت لوح زرين افتخار از سوي پرويز مشرف، رئيس جمهور اين كشور و نيز به عنوان كوشاترين اقبال شناس جهان برنده لوح بلورين از آكادمي اقبال پاكستان شد. وي كه تاكنون ۵۲ اثر منتشر كرده است، مهمترين آثارش عبارتند از: ميكده لاهور، در شبستان ابد، لعل روان، قلندر شهر عشق، اقبال انديشه هاي ديني غرب معاصر.

انديشه
ايران
سياست
ورزش
هنر
|  انديشه  |  ايران  |  سياست  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |