نگاهي به وضعيت والدين هنگام برگزاري امتحان كنكور
پدر و مادرهاي كنكوري
«در اين چند روز، بيش از ۵ ميليون نفر دچار تنش بودند. اين تنش كه دانش آموزان كنكوري و خانواده هايشان را دربرمي گيرد، خواه ناخواه بحران خود را به جامعه نيز انتقال دادند و اين رويه اي است كه هر سال تكرار مي شود.»
|
|
مهري ياوري
آمدند پشت ميله هاي دانشگاه، روي برگه هاي روزنامه، با پتويي... حتي بدون زيرانداز، به رديف نشستند! شايد هم به طور نامنظم... و مضطربانه به فرزندشان انديشيدند. او آن سوي ميله ها همه تلاشش را و فكرش را روي كاغذهايي گذاشته بود كه به عقيده خانواده اش قرار بود، آينده او را تغيير دهد و خانواده ها اين سوتر، براي فرار از آن همه فكرهاي ناراحت كننده اي كه مي خواست ذهنشان را پر كند، با همديگر گفتگو مي كردند و از خاطراتشان مي گفتند.
حركت مي كردي و لابه لاي آنها، زنهايي را مي ديدي كه تسبيح دستشان گرفته اند و در حال زمزمه كردن دعايي هستند؛ پدري كه جدول حل مي كند تا زمان بگذرد؛ خانواده اي كه همگي آمده اند تا قوت قلب فرزند باشند... كمي آن سوتر دو نفر روي پتويي به خوابي طولاني فرورفته بودند. پتويي كه روي سبزه ها پهن شده بود.
همه اينها حكايت از يك حادثه بزرگ مي كند. حادثه بزرگي كه امسال نيز گذشت و حالا كه قرار است حكايت بشود، هنوز يادآور اضطرابي عمومي است كه دير يا زود خانواده ها را يكي پس از ديگري، مبتلا مي سازد.
شب كنكور خيلي از مادرها تا صبح به آينده فرزندشان فكر كردند و غصه خوردند. چقدر فشار روحي را تحمل كرده بودند تا آن شب فرا رسيد و حالا آنها با خود فكر مي كنند كه همان چهار ساعت لعنتي مي تواند پاي كاغذ خوشبختي فرزندشان را امضا كند.
«به خاطر دوستم آمده ام. خانواده اش به دلايلي نتوانستند همراهي اش كنند و حالا من براي اين كه قوت قلبي باشم، آمده ام پشت در جلسه امتحان، تا بيرون بيايد». اين را يك دختر جوان مي گويد. خودش هم روز قبل امتحان كنكورش را داده، چهار سال است كه در اين روزها مي آيد كارتش را مي گيرد و مي رود سر جلسه. مهندسي كشاورزي را دوست دارد، ولي طي اين چهار بار امتحان دادن، حتي يك بار هم قبول نشده است.
با حسرت به آن سوي ميله ها به دختراني نگاه مي كند كه آمده اند نمره هاي پايان ترمشان را روي برد ببينند. دختراني كه وقتي مي خواستند از جلوي اين آدمهاي منتظر رد شوند، يادشان رفت به خاطر نمره هاي روي برد مي خواستند گريه كنند و ناخودآگاه و بي تقصير، با غرور خاصي قدم برمي داشتند. خانمي كه كنارش روي جدول پياده رو نشسته است، ميان صحبت هاي ما مي گويد: «خانم چاره اي نيست، كلاس داره! با اين همه ليسانس، باز هم مردم جور ديگه اي برخورد مي كنند و رقابت هنوز بالاست.» او در حالي كه منتظر است امتحان دختر دومش تمام بشود، از روزهايي مي گويد كه دختر اول همين راه را مي رفته. روزهايي كه مادر هم به همراه او تحت فشار عصبي بوده و روز كنكور براي فرزندش گريه كرده است.
او مي گويد: «وقتي دخترم در امتحان سراسري قبول نشد، موافقت كردم در يكي از رشته هاي دانشگاه آزاد كه مورد علاقه اش هم نبود، آن هم در شهرستان، ثبت نام كند. نمي خواستم به اعصابش فشار بيشتري وارد شود. دوست داشتم زودتر از اين همه ناراحتي خلاصش كنم.»
دختر اين زن مدركش را گرفته و سر كار هم نمي رود. مادر معتقد است لااقل فرزندم دلش قرص است كه مدركي دارد و ديگران هم همين نگاه را به او دارند[!]
امسال دانش آموزان مي توانستند از ساعت خاصي، هر وقت كه مايل بودند، از سر جلسه بلند شوند. وقتي تعدادي بيرون مي آيند، خانواده ها دورشان را مي گيرند و از امتحان مي پرسند:
- چطور بود؟ سخت كه نبود؟ چرا زود اومدي؟ يعني همه زود مي آيند؟
يكي از مادرها مي گويد(آن هم با حسرت):« حتماً اينها زرنگ بوده اند» و... بقيه حرفهايش در ميان همهمه زنان ديگري كه يك كيسه آلبالو را دوره كرده بودند، ناتمام مي ماند. دلشان مي خواست به هر چيزي حتي قيمت آلبالوهاي خريداري شده توسط يكي از زنهايي كه آنجا نشسته بود، فكر كنند و چند ساعتي هم حرف بزنند، اما به آن سوي ميله ها نه!
كم كم سروكله تبليغات كنكور هم پيدا مي شود. برگه ها در دست خانواده ها جاي مي گيرد و بعد هم روي هوا معلق مي شود و به زمين مي افتد. زماني نمي گذرد كه سنگفرش خيابان را برگه هاي رنگي مي پوشانند.
- دانشگاه بدون كنكور!
- كنكور (لابد) بدون دانشگاه...
- دانشگاه تركيه... دانشگاه اوكراين... هند... افغانستان!!
پدر و مادري كه هر دو كارمند هستند، اين روز مرخصي گرفته اند و روي نيمكت كنار يكديگر نشسته و به درهاي ورودي دانشگاه چشم دوخته اند. روزهاي زيادي سعي كرده اند محيط خانه را براي فرزندشان آرام نگه دارند و حالا هم حتماً روز خاصي است كه كارشان را ول كرده اند و آمده اند اينجا.
با همديگر حرف نمي زدند. هر دو به فكر فرو رفته بودند. شايد پدر يادش مي آمده كه چه روزهايي دست دخترش را گرفته تا به او راه رفتن را بياموزد و شايد به خيلي چيزهاي ديگر و از همه مهمتر اين كه، بالاخره اين سد و مانع را خواهد شكست يا نه؟... لابد مادر هم كه عرق كرده كنارش نشسته، به همين چيزها فكر مي كرد.
- ديشب چه شب سختي بود.
مي پرسم امتحان دخترشان كه تمام بشود، چه برنامه اي براي امروز دارند؟
- مي خواهيم او را به گردش ببريم. هر جا كه بخواهد. از اين ساعات به بعد ديگر آزاد است. سينما، پارك، هرجا كه خواست...
آنها به همديگر قول داده اند اگر دخترشان نتوانست امتحانش را خوب بدهد، حرف ناراحت كننده اي به وي نزنند و اميدوار باشند كه سال ديگر بالاخره موفق شود.
- يعني واقعاً گزينه ديگري بجز كنكور وجود ندارد؟
مادر سعي مي كند راه ديگري بجويد لابد؛ كه كمي سكوت مي كند و حتماً هم راه ديگري وجود ندارد كه بعد از آن كه به حرف مي آيد مي گويد: «متأسفانه در ايران ورود به دانشگاه سخت است اما بيرون آمدن از آن راحت. مي دانم درصد زيادي از آنهايي كه به دانشگاه مي روند، بي سواد آنجا را ترك مي كنند. اما اميدوارم بچه هاي من اين طوري نباشند. من به آنها فشار مي آورم كه درس بخوانند تا حالا كه از ماديات خبري نيست، لااقل از طريق علم و دانش خودشان را بالا بكشند.»
كنكور و هزينه آن... هزينه آن و كنكور!
او خيلي خرج كرده است، فداي سه فرزندش!! همه مي دانند كه سطح مدارس پايين آمده و بازار تدريس خصوصي داغ است و... اين حرفها را مي زند و مثل بقيه به ميله هايي چشم مي دوزد كه قرار است فرزندش، خسته اما لبخند به لب از آنجا بيرون بيايد. ياد جمله كليشه اي علم بهتر است يا ثروت مي افتم: البته واضح و مبرهن است و بر هيچ كس پوشيده نيست كه...
همه چيز در اين مبدأ تاريخي
كنكور! كنكور! قبل از كنكور! بعد از كنكور! شده است يك مبدأ تاريخي. ديگر خيلي ها خاطراتشان را با آن مي سنجند و به ندرت كسي دلش مي خواهد برگردد و آن روزها را دوباره از نو تكرار كند. دختري كه براي همراهي خواهرش آمده و خودش هم روز گذشته كنكور داده، مي گويد: «فرقي نمي كند چه رشته اي قبول شوم، فقط دانشگاه باشد.» و در مقابل اين كه تصورش از دانشگاه چيست، پاسخ مي دهد: «يك ايده آله، يك خوابه، كنكور براي من همه چيزه!!»
حتماً مي داند كه علاقه دارد!!
خيلي از پدر و مادرهايي كه آنجا نشسته اند، برايشان مهم نيست فرزندشان در چه رشته اي قبول بشود. يكي از آنها مي گويد: «بچه من مي خواهد حقوق بخواند.» مي پرسم چقدر در مورد اين رشته اطلاعات دارد؟
- حتماً مي داند كه علاقه دارد. كلاً دوست دارد هميشه در صحنه اجتماع باشد، براي همين اين رشته را انتخاب كرده!!
مادر ديگري مي گويد: «براي من همين كافيست كه چند سال ديگر سر بچه ام به درس خواندن گرم باشد و در محيط فرهنگي قرار بگيرد. بعداً اگر به رشته اي علاقه پيدا كرد، مي تواند دوباره شركت كند. من امكانات را برايش مهيا مي كنم!!»
مي پرسم كنكور خوب است يا بد [چه پرسش مضحكي] در جواب من مي گويد: «زياد تعريفي نداره. مادرها رو هلاك كرده، بچه ها رو كلافه كرده، بچه هاي من درس خوان هستند. اما استرس آن، ما پدر و مادرها را خيلي اذيت مي كند. اين كنكور براي همه ما غولي شده. خانواده ها فقط سر جلسه امتحان نمي روند وگرنه در تمام اين مدت ما هم در حال كنكور دادن بوديم.»
والدين مضطرب تر از فرزندان!
درصد بالايي از اضطراب دانش آموزان كنكوري برخاسته از نگراني والدين آنها نسبت به نتيجه اين آزمون است. فضاي حاكم بر جامعه به علاوه سياست گذاري سيستم آموزش عالي كه در جهت درگير كردن و ترغيب جوانان به ادامه تحصيل عمل مي كند، پدر و مادر را تحت فشار قرار مي دهد و آنها نيز اين تنش را به طور ناخودآگاه به فرزندان خود منتقل مي كنند.
دكتر علي رستگار زاده، استاد دانشگاه تهران، با بيان اين مطلب مي گويد: «درصدي از دانش آموزاني كه دچار استرس هستند؛ به همان ميزان كه دغدغه آزمون را دارند، نگران والدين خود و عكس العمل آنها در مقابل نتيجه امتحان هستند.»
وي با اشاره به هفته اي كه گذشت ادامه مي دهد: «در اين چند روز، بيش از ۵ ميليون نفر دچار تنش بودند. اين تعداد كه دانش آموزان كنكوري و خانواده هايشان را دربرمي گيرد، خواه ناخواه بحران خود را به جامعه نيز انتقال دادند و اين رويه اي است كه هر سال تكرار مي شود.»
دكتر رستگار زاده مانند بسياري از كارشناسان ديگر به دانشجوياني اشاره مي كند كه تحت اين شرايط وارد دانشگاه شده اند و مي گويد:« ۸۰ درصد دانشجويان ما به دانشگاه تعلق ندارند. بخشي از آنها انگيزه اي براي ادامه تحصيل نداشته اند و مجبور به اين كار شده اند، بعضي هم تصور بسيار بالاتري از دانشگاه و نگرش جامعه نسبت به آن داشته اند كه بعد از قبولي برآورده نشده و آنها سرخورده شده اند.»
دكتر سيد حسن علم الهدايي معاون امور اجتماعي سازمان بهزيستي نيز با انتقاد از انتظار و جلوس والدين در پشت درهاي مكان برگزاري آزمون مي گويد: «من اين عمل را مثبت ارزيابي نمي كنم. ما معتقد هستيم كه فرزند بايد روي پاي خودش بايستد و از اين طريق سعي مي كنيم كارآيي او را بالا ببريم. بنابراين بهتر است در عمل نيز، به جاي اين همه نگراني، دورادور او را نظاره كنيم و اجازه بدهيم فرزندمان زمين بخورد و بعد خودش بتواند دوباره بلند شود. ما با اين اضطراب ها و كلاس هاي كنكور و آزمون هاي آزمايشي، فرزندانمان را تحت فشاري رواني قرار مي دهيم. در حالي كه دربسياري از كشورهاچنين اشتياقي براي دانشگاه وجود ندارد و تنها ۳۰ تا ۴۰ درصد افراد دبيرستاني براي ورود به آنجا اقدام مي كنند.»
دكتر علم الهدايي ادامه مي دهد: «گاهي والدين مسئله را به خوبي نمي شناسند و آن را درست ارزيابي نمي كنند، بنابراين از روش حل مسئله هم نمي توانند استفاده كنند. آنها به جاي كشف توانايي هاي فرزندشان براي حل معضل كنكور تنها يك جواب درنظر مي گيرند: قبولي! و صورت مسئله را پاك مي كنند. درصورتي كه دانش آموزان بسياري آمادگي شركت در آزمون را ندارند و در باطن هم علاقه اي ندارند كه به اين شكل برنامه ريزي كنند.» دكتر علم الهدايي معتقد است بخشي از اضطراب خانواده ها به اين دليل است كه آنها نمي دانند فرزند پشت كنكوري شان چه آينده اي خواهد داشت. درحالي كه وضعيت موجود نشان مي دهد درصدي از بيكاران جامعه را نيز فارغ التحصيلان دانشگاه تشكيل مي دهند.
وي مي گويد: «خانواده هايي كه به راههاي ديگري علاوه بر كنكور مي انديشند، موفق تر هستند.» وي ادامه مي دهد: كسي كه كاري را خوب ياد بگيرد حتماً مي تواند در آن زمينه، شغلي هم براي خودش ايجاد كند، در صورتي كه بسياري از افراد با آن مدرك ليسانسي كه دارند هيچ كاري از دستشان برنمي آيد و به كارهاي نامتناسب با رشته خود مشغول شده اند.
برگه ها بالا!
آزمون امسال هم به پايان رسيد. پاسخنامه ها را تحويل دادند و صندلي هايشان را ترك كردند. اينها از در خروجي سالن به سمت آن سوي ميله ها مي رفتند. با نگاهي كه هيچ چيز از توي آن نمي توانستي بخواني. نه اميدي و نه حتي انتظاري كه براي سال ديگر ذخيره كرده باشند.
در ميان گرما و عرق و تشنگي يكي از آنها بيرون آمده ، دستش را به دست آفتاب سوخته پدر مي دهد و برخلاف نگاههاي تهي دختر، همه آرزوهايش را در چشم هايش ريخته،روي صورت او پخش مي كند. دانش آموزي كه در ميان خانواده ها كسي منتظرش نبود، به برگه هاي تبليغاتي روي زمين نگاهي كرد و بعد پايش را محكم روي آن گذاشت و كلمه كنكور را له كرده، در ميان ازدحام آرام آرام فرو رفت و آن سوتر يكي از آنها كه پايش به در خروجي گير كرده بود و كله پا شد، از دوستش شنيد كه مي گفت: بپا كنكور توي چشمت نره!!
او بدون اين كه بخندد، به يكي از برگه هاي تبليغاتي اشاره كرد و ساده دلانه گفت: بيا بريم تركيه!اونجا ديگه لازم نيست كنكور بدهيم!!
|