يكشنبه ۲۱ تير ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۴۳۴
ايرانشهر
Front Page

آنان از شمال آمده اند تا به پايتخت، سيمايي جذاب تر ببخشند
زيبايي ار مغان شمالي ها براي پايتخت
روزگاري پياده رو هاي تهران، نقش مغازه هاي آرايشگري را داشت 
آرايشگران به زيباتركردن چهره مردم اهميت مي دهند. آنها گرد و غبار خستگي را از سر و صورت آدم ها پاك مي كنندو تصويري از زندگي را درچهره ها نمايان مي سازند
011241.jpg
عكس :هادي مختاريان 
شايد آنچه كه در وهله اول، روابط انساني را تحت الشعاع قرار دهد، تيپ ظاهري آدم ها باشد. چه بسا كه انسان هاي بسياري با داشتن ظاهري موقر و زيبا، در دل ديگران نفوذ كرده و توانسته اند براي خود پايگاهي كسب كنند يا انسان هايي كه چندان به قيافه و سيماي ظاهري خود اهميتي نداده و باعث رويگرداني بسياري از دوستان و نزديكان خود شوند. مسلما وضع ظاهري انسان ها، مبنايي است كه هركس در نزد خود براي ارزيابي ديگران دارد. شكي نيست كه بسياري به همين خاطر در نزدمان ارج و قربي ندارند و بسياري ديگر به دليل همين ويژگي،احترام ما را نسبت به خود بر مي انگيزند. اما آنچه كه در اين وضعيت ظاهري بيش از همه داراي اهميت است، چهره آدم هاست. مسلما اولين بار، هنگامي كه به چهره غريبه يا آشنايي خيره مي شويم، حالت موها و وضع صورت و تميزي آن را مورد دقت قرار مي دهيم. شايد نگراني ما در اين عرصه، ترس از فاصله گرفتن آدم از چيزي به نام زيبايي است. ما بسيار علاقه منديم كه آدم هاي اطراف ما زيبا، جذاب و شكيل باشند. اين علاقه به ويژه در چهره ديگران برايمان، تحسين برانگيزتر است، اينكه چهره كسي كه با او صحبت مي كنيم اصلاح شده و تميز باشد و مرتب. شايد انسان ها اينگونه جذاب تر به نظر برسند و رابطه دقيق تر و عميق تري شكل گيرد. اگرچه ويژگي هاي ظاهري تنها بخشي از معيار آدم ها براي آشنايي و ارتباط است، اما نبايد از اهميت آن غافل شد.
نشسته اي روبه روي آيينه. پارچه اي به تو بسته مي شود. روي پيشخوان ميز روبه رو كه آيينه اي را در بغل گرفته، مقداري شانه و قيچي و برس و ماشين هاي مختلفي ديده مي شود و مردي كه با لباسي سفيد، در اطراف صندلي ات مي چرخد و كار مي كند. با اولين كلامي كه از زبانش جاري مي شود بلافاصله متوجه مي شوي كه او اهل تهران نيست. هنوز جمله دوم از زبانش در نيامده كه مي فهمي او شمالي است. به ياد شمال مي افتي و دريا و جنگل و سبزه زارانش. از هر در سخني گفته مي شود تا يك ساعت بگذرد. آن وقت با چهره اي تازه و نو شده پا از مغازه بيرون مي گذاري. انگار نه انگار كه آدم يك ساعت بيش هستي. دستي بر موهايت مي كشي و راه خيابان را در پيش مي گيري و راضي از چهره نو نوار شده، روي آسفالت خيابان مي خرامي. انگار چهره زيبا و تازه شده ات انرژي تازه اي در تنت دميده. سرمست از تازگي و سرخوشانه راهي محل كار يا خانه مي شوي. هنوز هم صداي آهنگ شيرين كلام مرد شمالي در گوش ات جا مانده كه با لهجه اش در مورد مسايل مختلف روزمره سخن مي گفت. مرد شمالي نه تنها خاطرات دور و دراز مسافرت به آن روزها را در ذهنت به بار مي نشاند، بلكه ارمغاني از ديار خود را با دست ها و قيچي برچهره ات به ثمر مي نشاند. انگار اين لهجه با زيبايي طبيعي سرزمين اش عجين شده و امروز در پايتخت اين زيبايي را در ميان انبوهي از دود و آهن و ارتفاعي از خاكستر به تهراني ها هديه مي دهد. او شمالي است. از ديار دريا و جنگل آمده. شايد روزهاي باراني بسياري را پشت سر داشته باشدو از آن همه منظره هاي تماشايي چيزي در روح او رسوب كرده باشد كه اينگونه زبردستانه به آرايش چهره خسته و نگران ما دست مي برد و گلي مي زند به جمالمان.
آرايشگران از شمال آمده اند
مي  گويند اكثر آرايشگران تهران، شمالي هستند. همين بهانه اي مي شود تا به سراغشان برويم. از آنان بگوييم و بدانيم كه چگونه شد كه آمدند. هركس كه از اين خيابان هاي پرسروصدا و اين روزهاي تهران خسته مي شود، مي گويند بروشمال. اما چه شد كه اين جماعت تمام آن زيبايي و لطافت و نعمت را رها كردند و آمدند در اين دود و خاكستر و ماندگار شدند. آمدند پي چه چيز؟ درست مثل تمام آنهايي كه از جاهاي مختلف راهي تهران شدند و در همين صفحه هم از آنان سخن به ميان آمد، حتما روزي پاشنه بركشيدند و قدم هاي نخستين را آغاز كردند، اما او كه بود؟ چه كسي براي اولين بار كوه هاي بلند البرز را از پاشنه در كرد و از قله ها به دره ها سرازير شد و از دره ها، قله هاي بلند و مرتفع را پشت سر گذاشت و به تهران آمد. آيا او هم كه آمد، سوداي كاري را در سر مي  پروراند كه آينده اي شكوهمند داشته باشد؟! شايد آنچه كه در ميان نيست، همين اولين نفر باشد. آنها آمدند. آمدند تا تهران را، آدم هاي بسيارش را به سرانگشتان پرتوان خود، آنگونه كه طبيعت به آنان سيمايي از زيبايي نشان داده بود، زيبا كنند و چهره اي روشن تر از آنان بنمايانند. در همان روزهايي كه تهران مثل يك بالن روز به روز بزرگتر مي شد، در همان روزهايي كه دروازه هاي شمالي و جنوبي و شرقي و غربي، هر كدام پر بود از مسافران غريب از شهرهاي كوچك و بزرگ، كساني آمدند از شمال كه در لابه لاي هيچ برگي سخن از آنان نرفت. آمدند و لهجه اي را آوردند كه هنوز هم طراوت و تازگي آن روزها را دارد. در روزهايي كه در كوچه و بازار و در ميان هياهوي رفت و آمد مردم، كسي بر صندلي مي نشست، عده اي ديگر سروصورتشان را به دستان خود مرتب مي كردند، آنها آمدند. هنوز گرد و غبار راه نتكانده، راهي كوچه ها و خيابان ها شدند. در گوشه اي از پياده  رو، صندلي يا چهارپايه كوچكي بود و آيينه اي و يك قيچي و يك شانه وصف هاي طولاني مردم. مردي كه از پشت كوه هاي البرز آمده بود، ساعت هاي طولاني به اجتماع مردم خيره مانده بود. شايد آن روز بود كه او تصميم گرفت تا در همين كوچه هاي پرگرد و غبار راهي نو بجويد. او آماده بود تا اقدامي جدي را رقم بزند. شايد سال ها در پايتخت ماندن براي او بسيار جذاب مي نمود. اما شغل او، در كوچه ها يافت مي شد و در ميان انبوهي مردم.
از روزهاي گذشته 
شايد براي اولين بار كسي به نام شمشاد بود كه آرايشگري را از كوچه و برزن جمع آوري كرد و آرايشگران را به مغازه ها برد. تا بدان روز تمام آرايشگران با صندلي و آيينه اي شكسته در دست مشتري و پارچه در اطراف او به آرايش و اصلاح موهاي زايد سروصورتش مي پرداختند آن هم در كوچه و در ميان عبور و مرور مردم. بالاخره او آمد و اولين مغازه آرايشگري را داير كرد. از آن پس بود كه به تدريج آرايشگران صندلي هاي خود را از پياده روها جمع كردند و به فكر مغازه اي براي خود افتادند. ديگر وقتي كه از كوچه اي عبور مي كردي كسي نبود كه بر صندلي نشسته باشد، منتظر اصلاح سروصورت خود بماند. اگرچه روزگاري همين آرايشگران گاهي در نقش طبيب حاذقي برآمده و امورات معمولي را انجام مي دادند. آنها علاوه بر تيغ هاي دستي كه بر چرم مي سائيدند و زيرلب زمزمه مي كردند، هر ازگاهي اگر كسي از درد دندان به ستوه مي آمد، دست معجزه از آستين درآورده و به كندن دندان او مشغول مي شدند. سال ها گذشت تا آنها توانستند بسيار محكم تر و دقيق تر به كار خود بپردازند.
قدم اول 
اتحاديه آرايشگران در سال ۱۳۵۱ تشكيل شد. اگرچه قدمت اين شغل به سال هاي دوري باز مي گردد، اما اين تاريخ تاسيس، به رسميت شناختن اتحاديه آنان است. محمد افتخاري فرد، رئيس اين اتحاديه، كسي است كه كمكمان مي كند تا شمالي ها را بجوييم و از آنان بيشتر بدانيم. وقتي كه وارد دفترش مي شويم، مردي با سيمايي زيبا ديده مي شود. شايد به خاطر همين باشد كه خيلي زود حسي از صميمت گل مي كند. او زبان به سخن مي گشايد: «از قديم گفته اند، رشتي و مشتي. اين جماعت به دليل فرهنگ بالا و خوب شان همواره مورد احترام بوده اند. درست است كه مشهور است كه آرايشگران تهراني اكثرا شمالي اند، اما اين تقريبا به دوره نه چندان دوري بر مي گردد. امروز بسياري از اقوام در اين شغل مشغول به كارند. اما باز هم ما شاهد اجتماع ۴۰ درصدي شمالي ها در اين صنف هستيم.» او دليل توجه شمالي ها به اين شغل را در اقليم آن ديار مي داند. او مي گويد كه شايد تاثير زيبايي محيطي كه آنها در آن پرورش يافته آنها را به اين سو كشانده باشد. افتخاري آرايشگري را دوست دارد. او خود شمالي نيست، اما اذعان مي كند كه آرايشگران شمالي، افرادي توانا و چيره دست هستند. او مي گويد كه ارزش اين كار، توجه به زيبايي است. آرايشگران به زيباتركردن چهره مردم اهميت مي دهند. آنها گرد و غبار خستگي را از سر و صورت آدم ها پاك مي كنندو تصويري از زندگي را درچهره ها نمايان مي سازند. شايد شما هم اگر به افتخاري فرد بنگريد، در اين گفتار اندكي دقت كنيد. او خود آرايشگري است كه بيش از هر چيز با سيمايي جذاب و چهره اي بشاش در دل آدم نفوذ مي كند. افتخاري فرد، يك زيبادوست است.
مردي كه زيبايي را جزو ارزش هاي انساني مي داند. اگر چه تاكيد او به زيبايي ظاهري است، اما مي توان از لا به لاي حرف هايش فهميد كه او به باطن زيباي آدم ها هم توجه دارد.

آرايشگر اجباري
011238.jpg
يكي از ويژگي  آرايشگران، همنشيني با افراد مختلف و اقشار گوناگون اجتماع است. آنان طي كار روزانه خود با آدم هاي بسياري از هر قشر و سطح برخورد مي كنند. طبيعي است كه آنها در جريان كار روزانه با مشتريان خود صحبت كنند و با آنان حرف هايي از جنس مختلف بزنند. هادي هادي نژاد، پيرمردي است ۷۹ ساله. او شمالي است. يكي از آن قديمي هايي كه وقتي به تهران پا گذاشت، هنوز اين شهر، از چند خيابان تجاوز نمي كرد. در گفتار او كمتر نشان از مردي معمولي مي توان ديد. او شيوا و دقيق سخن مي گويد. مردي كه در سال ۱۳۳۳ به تهران آمد و در آرايشگاه  شمشاد و نزد عباس شمشاد مشغول به كار شد. او اصلا طالشي است اما در بندر انزلي بزرگ شده است. پدرش مردي كشاورز بود و پس از آنكه در انزلي بزرگ شد، به تهران آمد. شايد آن روز كه قدم هاي لرزانش در كوچه ها و خيابان هاي تهران ديده مي شد، تصور امروز را نمي كرد. او در سال ۳۴ به آرايشگاه شمشاد رفت و نزد عباس شمشاد رموز اين كار را آموخت. تا سال ۳۹ در نزد شمشاد به كار مشغول بود و در آنجا كار مي كرد، سپس به خيابان فردوسي رفت و به مدت دو سال هم در آنجا رو به روي مسجد فخري به كار پرداخت تا اينكه در سال ۱۳۴۰ مغازه خود را در خيابان وليعصر گرفت و مشغول به كار شد. او در ابتدا صاحب دو مغازه شد. مغازه اي در پايين كه ويژه آقايان بود و سپس مغازه اي در بالاي آن كه مخصوص بانوان بود. او پس از چندي به عنوان يكي از آرايشگران نمونه كشور از سوي موسسه تيدي به آلمان رفت و در آنجا تحت تعليم قرار گرفت. چيزي در حدود ۱۷ ماه در آلمان به آموختن دستاوردهاي جهان جديد پرداخت و با گرفتن مدرك ديپلم اين رشته از آلمان به ايران آمد. از آن پس بود كه مغازه اش تبديل شد به يكي از مغازه هاي پررفت و آمد پايتخت. هركس كه اسمي داشت و رسمي به مغازه او مي آمد و در زير دستان او شكيل و خوش سيما مي شد. جلال آل احمد، مرحوم گرمسيري، محمدعلي كشاورز و بسياري از بزرگان تئاتر و ادبيات از كساني بودند كه به مغازه اش مي آمدند. او به زبان روسي تسلط كاملي دارد. شايد آن مقدار كتابي را كه او در كتابخانه دارد كمتر بتوان در جاهاي ديگر پيدا كرد. او اهل مطالعه است. تعجب آدم را برمي انگيزد. اينكه يك آرايشگر ساده كه اتفاقا سال ها در اين شغل مانده، دم از كتاب و مطالعه بزند و وارد بحث هاي فلسفي شود، حيرت انگيز است. او مي گويد كه تهران شهري است فرسوده اگر كسي آن را زنده نكند در حال احتضار است. او يكي از دلايل توجه نويسندگان و اهالي هنر به مغازه اش را همكلامي با آنان مي داند. پيرمردي تقريبا ۸۰ ساله كه از كانت سخن بگويد و از آرايشگري، جاي تعجب دارد. او مي گويد كه در روزگار جواني هنگامي كه در انزلي ساكن بوده، با ملوانان روسي ارتباط بسياري داشته، چرا كه محل كارش تا قبل از عزيمت به تهران در اسكله بود. شايد به دليل اين ارتباط بوده كه او توانسته به زبان روسي تسلط يابد و بسياري از متون و مقالات و كتب آن روز را از آنان بگيرد و مطالعه كند. او مي گويد مهم نيست كه آرايشگران به زيباتر كردن مشتريان توجه كنند. مهم اين است كه آنان بينديشند هدفشان چيست؟ وقتي از او كه داراي معلومات بسيار خوبي است مي   پرسيم چرا به آرايشگري روي آورده؟ لبخندي مي زند و مي گويد: «از بدحادثه اينجا به پناه آمده ام.» او بيش از ۳۰ شاگرد پرورش داده و معتقد است كه زيبايي مطرح نيست، رفع احتياج است كه مي تواند داراي اهميت باشد. او معتقد است كار آرايشگر زيباكردن ظاهر آدم هاست، اما سيرت مردم با درك و فهم زيبا مي شود. وقتي كه از او درباره شمالي ها مي پرسم كه آيا تا به حال شده كه به كسي كمك كند و عرق قومي باعث اين شده تا به ديگران كمك كند، مي گويد كه هركس با لياقت خود جا باز مي كند. مهم نيست كه شمالي باشد يا جنوبي. مهم خود آدم است.
 هادي نژاد پيرمردي است كه اگر با او همكلام شويد، اصلا نمي توانيد تصور كنيد كه او يك آرايشگر است. او بيشتر به يك معلم بازنشسته يا محققي مسن شباهت دارد. شايد دليل عمده علاقه به مطالعه اش، همكلامي با بسياري از بزرگان ادبيات و هنر بوده است. او اكنون در گوشه اي به آرامي روزگار مي گذارند. از كلامش مي توان فهميد كه زبانش گوياي بسياري مسايل است. تنها چيزي كه باعث نگراني اوست تعطيل نشدن آرايشگاه در روزهاي جمعه است. او ناراحت است كه چرا اين صنف و تمام همكارانش تعطيلي ندارند. آنها مجبورند حتي در روزهاي جمعه به سركار بروند و زماني براي استراحت ندارند.  هادي نژاد مردي است كه از زيبايي صورت به زيبايي سيرت راهي جسته كه چندان هموار نبوده است.

تو مو مي  بيني و من پيچش مو...
مصطفي شمس 
سرمايه داري، بي  برو برگرد، در همه چيز دست برده است حتي درسر و شكل آدم ها. تا چشم باز مي  كني مي  بيني كه مدلي به مدل هايي ظاهرا پايان ناپذير اصلاح همين چند تار موي هنوز نريخته  آدم ها طراحي شده است: آلماني، تيفوسي، كوپ، فر و... و نام هاي بي  نام و نشان ديگري كه چندان مهم نيست از كدام مليت يا وطن اند. به لطف عصر ارتباطات اينها نيز جزو عناصري جهاني  شده هستند. بي  شك بسياري از اين «مد»ها در وطن اصلي  و محل رويش و پويش خود- همان بستر تاريخي مشهور- داراي معاني و هدف هاي معين  و آشكاري بوده اند؛ اما نگاه  تجاري سرمايه داري نمي تواند معنايي نهفته در موهاي بافته فلان قبيله صحرانشين جنوب غربي را به همين سادگي ها در شمال شرقي ربع مسكون عالم جا سازي كند؛ از اين رو معنايش را وامي گذارد و شكل آن را ارايه مي  كند و «مد» به همين سادگي توليد مي شود. اما چگونه به راحتي و ساد گي مي توان مفهومي را از معنا تهي كرد؟ پاسخ روشن است: با دو عنصر عالمگير تلويزيون و تبليغات. مراسم مذهبي سرخ پوستان آمريكا رابا صحنه هايي از آبشار نياگارا و شب هاي پاريس به هم بياميزيد، در نتيجه صحنه هايي از شادي و عياشي داريم و همانها را با ويرانه هاي برج هاي نيويورك و بمب گذاري تروريست ها در هم ادغام كنيد و از آن «تجلي عصيان انسان معاصر» را استخراج كنيد! حال معنايي تازه هر چه كه باشد «مد» است. يعني به شما پيشنهاد مي كند كه «از اين پس از اين تركيب به اين دليل استفاده كنيد!»
راستي، آيا تاكنون انديشيده ايم كه چه جاذبه اي در نوع آرايش جديد موي سر وجود دارد؟
ايده هاي من از اين قرارند:
الف) تنوع طلبي و نوگرايي. چيزهاي تازه هميشه جاذبه اي دارند. جاذبه عنصر تازه در معناي آن نيست. در قرابت آن با محيط آشناست و محيطي كه همگاني است و متعلق به همگان. انسان با گزينش عنصري نو، خود را از همگان جدا حس مي  كند. به اين نمي  انديشد كه آيا اين فاصله گرفتن بهتر است يا بدتر، همين كه داراي محيطي باشد كه متعلق به خودش است كافي است. او در اين محيط تازه، رابطه تازه اي با گروهي جديد براي خود تعريف مي  كند و همچنين با گروهي كه اين تازگي را نمي  پذيرند (البته ناگفته پيداست كه او اين محيط تازه را بهتر نيز مي  داند و يعني با اين كار دست به نقد گذشته هم زده است.) و هنگامي كه قرابت آن از دست مي  رود و تعداد گروندگان به آن زياد مي  شود، جاذبه آن نيز از دست مي  رود ولاجرم تغيير مي  كند و شكل غريب ديگري آغاز مي  شود.
ب) شتابي كه بر ذهنيت ما در دنياي جديد حاكم است خود را در همه چيز نشان مي  دهد: حتي در آرايش موهاي ما. در واقع آرايش تازه  مو معلول جهاني است شتابناك كه بر همه جنبه هاي زندگي ما تاثير مي  گذارد. ممكن است در سال هاي پختگي و فرهيختگي انسان اين شتاب خود را در خردورزي و انديشه نشان دهد: در معماري ، در نقاشي، در فلسفه، در ادبيات و... اما درسال هاي آغازين، رشد اين شتاب خود را در چيزهاي ساده تر نشان مي  دهد: در لباس، در كلام، در مو و... انساني كه در جهاني پر از تحول زند گي مي  كند در هر صورت براي برخورد با آن به زبان تازه اي نياز دارد. اين زبان تازه را مي  آفريند با امكاناتي كه در اختيار دارد و از اينجا او به مو به عنوان امكان تازه اي براي گفت وگو با دنياي اطرافش مي  نگرد و از آنجا كه موهايش در مقابل چشم اند به عنوان نمادهايي براي بيان درون و پندار به كار گرفته مي شوند. او ديگر درباره خودش واژه هاي گذشته را به كار نمي  گيرد بلكه واژه  جديدي مي  آفريند، سخن تازه اي مي  آغازد.
ج) اين ديگر امروزه حرف غريبي نيست كه در هر مكاني يك فرهنگ وجود ندارد بلكه فرهنگ هاي گوناگون در كنار همديگر هستند و به عبارتي خرده فرهنگ ها. هر خرده فرهنگي معيارهايي دارد و محدوده اي و تعريف هايي.
فلان نوع آرايش براي ما واجد زيبايي نيست. زيرا زيبايي شناسي خرده فرهنگ ما آن را خارج از تعريف و «انحراف» مي  شمارد. اما آن خرده فرهنگ نيز ديد ما رانمي پسندد و با آن مي  ستيزد.
او خود را متعلق به فرهنگي مي  نماياند كه ما آن را بيگانه مي  دانيم...
د) اما شناخت اينكه اين شيوه  تازه از كجا و از كدام بستر فرهنگي آمده است نيز اين نتيجه را در پي دارد كه به تبادل و تاثير پذيري و تاثيرگذاري فرهنگ ها راه بريم و از خود بپرسيم چرا عناصري ما آنها را «خودي»مي  دانيم جاذبه  خودرا از دست داده اند و عناصري كه آنها را «بيگانه» مي  دانيم جاذبه دارند؟ و از اين رو راهي براي شناخت نقاط قوت و ضعف ما نيز هست و همچنين نقاط قوت و ضعف ديگران. اما مبارزه  نهان و آشكار اين خرده فرهنگ ها اغلب مثل مجادله اي خانوادگي است كه يا از بسياري تكرار رنگ مي    بازد و نخ نما مي    شود يا به هماهنگي و هم آوايي مي   رسد. نگران نباشيم!
اما به هر حال، سرمايه داري، به مو به عنوان كالا مي  نگرد و در آن «سودي» مي  جويد.
هر مدل تازه مو را از دو جنبه مي  توانيم بنگريم: يكي از اين نظر كه ايجاد كننده «كار» است و بازار گرمي. لازم است كساني آن را به ديگران تعليم دهند و كساني باشند كه مواد لازم براي اين مدل تازه راتوليد كنند، افراد مدعي قديمي  بايد آگاهي هاي خود را نو كنند و... و همه اينها نتيجه اش، البته، ما را به جنبه دوم مي  رساند كه هدف اصلي سرمايه داري است: پول؛ كه قديمي ها مي   گويند: «مثل چرك كف دست است!»
ديگر سالها از اين سخن آن شاعر نغز گوي شيرازي فاصله داريم كه مي  گفت:
شانه عاج ار نبود بهرريش
شانه توان كرد به انگشت خويش 
نگاهي به انواع واقسام رنگ ها، داروها، مواد شكل دهنده و كالاهاي گوناگون متعلق به مو آيا ما را به اين نتيجه نمي  رساند كه به همين سادگي ها به بازي گرفته شده ايم؟
اين همه گفتيم و اين ن كته آخر نيز شايد گفتني باشد كه زمانه ما كه بسياري چيزها را سطحي كرده است و از معنا تهي، همين ستم ناجوانمردانه را به مو نيز روا داشته است. اگرچه اين نگاهي نوستالوژيك است اما ارج و قدري كه موي افشان شاعران و عارفان، زلف تابدار شاهدان، سرتراشيده  قلندران و تار سبيل عياران داشته است، چگونه با اين مدهاي رنگ كرده  برق انداخته  «هاي  لايت» قابل مقايسه است ؟ آيا در برابر آنچه از دست داده ايم چيز واقعا دندان گيري به دست آورده ايم؟
دريغ! دنياي دست نيافتني.

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   حوادث  |   خبرسازان   |   در شهر  |   زيبـاشـهر  |
|  سفر و طبيعت  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |