آنان از شمال آمده اند تا به پايتخت، سيمايي جذاب تر ببخشند
زيبايي ار مغان شمالي ها براي پايتخت
روزگاري پياده رو هاي تهران، نقش مغازه هاي آرايشگري را داشت
آرايشگران به زيباتركردن چهره مردم اهميت مي دهند. آنها گرد و غبار خستگي را از سر و صورت آدم ها پاك مي كنندو تصويري از زندگي را درچهره ها نمايان مي سازند
|
|
عكس :هادي مختاريان
شايد آنچه كه در وهله اول، روابط انساني را تحت الشعاع قرار دهد، تيپ ظاهري آدم ها باشد. چه بسا كه انسان هاي بسياري با داشتن ظاهري موقر و زيبا، در دل ديگران نفوذ كرده و توانسته اند براي خود پايگاهي كسب كنند يا انسان هايي كه چندان به قيافه و سيماي ظاهري خود اهميتي نداده و باعث رويگرداني بسياري از دوستان و نزديكان خود شوند. مسلما وضع ظاهري انسان ها، مبنايي است كه هركس در نزد خود براي ارزيابي ديگران دارد. شكي نيست كه بسياري به همين خاطر در نزدمان ارج و قربي ندارند و بسياري ديگر به دليل همين ويژگي،احترام ما را نسبت به خود بر مي انگيزند. اما آنچه كه در اين وضعيت ظاهري بيش از همه داراي اهميت است، چهره آدم هاست. مسلما اولين بار، هنگامي كه به چهره غريبه يا آشنايي خيره مي شويم، حالت موها و وضع صورت و تميزي آن را مورد دقت قرار مي دهيم. شايد نگراني ما در اين عرصه، ترس از فاصله گرفتن آدم از چيزي به نام زيبايي است. ما بسيار علاقه منديم كه آدم هاي اطراف ما زيبا، جذاب و شكيل باشند. اين علاقه به ويژه در چهره ديگران برايمان، تحسين برانگيزتر است، اينكه چهره كسي كه با او صحبت مي كنيم اصلاح شده و تميز باشد و مرتب. شايد انسان ها اينگونه جذاب تر به نظر برسند و رابطه دقيق تر و عميق تري شكل گيرد. اگرچه ويژگي هاي ظاهري تنها بخشي از معيار آدم ها براي آشنايي و ارتباط است، اما نبايد از اهميت آن غافل شد.
نشسته اي روبه روي آيينه. پارچه اي به تو بسته مي شود. روي پيشخوان ميز روبه رو كه آيينه اي را در بغل گرفته، مقداري شانه و قيچي و برس و ماشين هاي مختلفي ديده مي شود و مردي كه با لباسي سفيد، در اطراف صندلي ات مي چرخد و كار مي كند. با اولين كلامي كه از زبانش جاري مي شود بلافاصله متوجه مي شوي كه او اهل تهران نيست. هنوز جمله دوم از زبانش در نيامده كه مي فهمي او شمالي است. به ياد شمال مي افتي و دريا و جنگل و سبزه زارانش. از هر در سخني گفته مي شود تا يك ساعت بگذرد. آن وقت با چهره اي تازه و نو شده پا از مغازه بيرون مي گذاري. انگار نه انگار كه آدم يك ساعت بيش هستي. دستي بر موهايت مي كشي و راه خيابان را در پيش مي گيري و راضي از چهره نو نوار شده، روي آسفالت خيابان مي خرامي. انگار چهره زيبا و تازه شده ات انرژي تازه اي در تنت دميده. سرمست از تازگي و سرخوشانه راهي محل كار يا خانه مي شوي. هنوز هم صداي آهنگ شيرين كلام مرد شمالي در گوش ات جا مانده كه با لهجه اش در مورد مسايل مختلف روزمره سخن مي گفت. مرد شمالي نه تنها خاطرات دور و دراز مسافرت به آن روزها را در ذهنت به بار مي نشاند، بلكه ارمغاني از ديار خود را با دست ها و قيچي برچهره ات به ثمر مي نشاند. انگار اين لهجه با زيبايي طبيعي سرزمين اش عجين شده و امروز در پايتخت اين زيبايي را در ميان انبوهي از دود و آهن و ارتفاعي از خاكستر به تهراني ها هديه مي دهد. او شمالي است. از ديار دريا و جنگل آمده. شايد روزهاي باراني بسياري را پشت سر داشته باشدو از آن همه منظره هاي تماشايي چيزي در روح او رسوب كرده باشد كه اينگونه زبردستانه به آرايش چهره خسته و نگران ما دست مي برد و گلي مي زند به جمالمان.
آرايشگران از شمال آمده اند
مي گويند اكثر آرايشگران تهران، شمالي هستند. همين بهانه اي مي شود تا به سراغشان برويم. از آنان بگوييم و بدانيم كه چگونه شد كه آمدند. هركس كه از اين خيابان هاي پرسروصدا و اين روزهاي تهران خسته مي شود، مي گويند بروشمال. اما چه شد كه اين جماعت تمام آن زيبايي و لطافت و نعمت را رها كردند و آمدند در اين دود و خاكستر و ماندگار شدند. آمدند پي چه چيز؟ درست مثل تمام آنهايي كه از جاهاي مختلف راهي تهران شدند و در همين صفحه هم از آنان سخن به ميان آمد، حتما روزي پاشنه بركشيدند و قدم هاي نخستين را آغاز كردند، اما او كه بود؟ چه كسي براي اولين بار كوه هاي بلند البرز را از پاشنه در كرد و از قله ها به دره ها سرازير شد و از دره ها، قله هاي بلند و مرتفع را پشت سر گذاشت و به تهران آمد. آيا او هم كه آمد، سوداي كاري را در سر مي پروراند كه آينده اي شكوهمند داشته باشد؟! شايد آنچه كه در ميان نيست، همين اولين نفر باشد. آنها آمدند. آمدند تا تهران را، آدم هاي بسيارش را به سرانگشتان پرتوان خود، آنگونه كه طبيعت به آنان سيمايي از زيبايي نشان داده بود، زيبا كنند و چهره اي روشن تر از آنان بنمايانند. در همان روزهايي كه تهران مثل يك بالن روز به روز بزرگتر مي شد، در همان روزهايي كه دروازه هاي شمالي و جنوبي و شرقي و غربي، هر كدام پر بود از مسافران غريب از شهرهاي كوچك و بزرگ، كساني آمدند از شمال كه در لابه لاي هيچ برگي سخن از آنان نرفت. آمدند و لهجه اي را آوردند كه هنوز هم طراوت و تازگي آن روزها را دارد. در روزهايي كه در كوچه و بازار و در ميان هياهوي رفت و آمد مردم، كسي بر صندلي مي نشست، عده اي ديگر سروصورتشان را به دستان خود مرتب مي كردند، آنها آمدند. هنوز گرد و غبار راه نتكانده، راهي كوچه ها و خيابان ها شدند. در گوشه اي از پياده رو، صندلي يا چهارپايه كوچكي بود و آيينه اي و يك قيچي و يك شانه وصف هاي طولاني مردم. مردي كه از پشت كوه هاي البرز آمده بود، ساعت هاي طولاني به اجتماع مردم خيره مانده بود. شايد آن روز بود كه او تصميم گرفت تا در همين كوچه هاي پرگرد و غبار راهي نو بجويد. او آماده بود تا اقدامي جدي را رقم بزند. شايد سال ها در پايتخت ماندن براي او بسيار جذاب مي نمود. اما شغل او، در كوچه ها يافت مي شد و در ميان انبوهي مردم.
از روزهاي گذشته
شايد براي اولين بار كسي به نام شمشاد بود كه آرايشگري را از كوچه و برزن جمع آوري كرد و آرايشگران را به مغازه ها برد. تا بدان روز تمام آرايشگران با صندلي و آيينه اي شكسته در دست مشتري و پارچه در اطراف او به آرايش و اصلاح موهاي زايد سروصورتش مي پرداختند آن هم در كوچه و در ميان عبور و مرور مردم. بالاخره او آمد و اولين مغازه آرايشگري را داير كرد. از آن پس بود كه به تدريج آرايشگران صندلي هاي خود را از پياده روها جمع كردند و به فكر مغازه اي براي خود افتادند. ديگر وقتي كه از كوچه اي عبور مي كردي كسي نبود كه بر صندلي نشسته باشد، منتظر اصلاح سروصورت خود بماند. اگرچه روزگاري همين آرايشگران گاهي در نقش طبيب حاذقي برآمده و امورات معمولي را انجام مي دادند. آنها علاوه بر تيغ هاي دستي كه بر چرم مي سائيدند و زيرلب زمزمه مي كردند، هر ازگاهي اگر كسي از درد دندان به ستوه مي آمد، دست معجزه از آستين درآورده و به كندن دندان او مشغول مي شدند. سال ها گذشت تا آنها توانستند بسيار محكم تر و دقيق تر به كار خود بپردازند.
قدم اول
اتحاديه آرايشگران در سال ۱۳۵۱ تشكيل شد. اگرچه قدمت اين شغل به سال هاي دوري باز مي گردد، اما اين تاريخ تاسيس، به رسميت شناختن اتحاديه آنان است. محمد افتخاري فرد، رئيس اين اتحاديه، كسي است كه كمكمان مي كند تا شمالي ها را بجوييم و از آنان بيشتر بدانيم. وقتي كه وارد دفترش مي شويم، مردي با سيمايي زيبا ديده مي شود. شايد به خاطر همين باشد كه خيلي زود حسي از صميمت گل مي كند. او زبان به سخن مي گشايد: «از قديم گفته اند، رشتي و مشتي. اين جماعت به دليل فرهنگ بالا و خوب شان همواره مورد احترام بوده اند. درست است كه مشهور است كه آرايشگران تهراني اكثرا شمالي اند، اما اين تقريبا به دوره نه چندان دوري بر مي گردد. امروز بسياري از اقوام در اين شغل مشغول به كارند. اما باز هم ما شاهد اجتماع ۴۰ درصدي شمالي ها در اين صنف هستيم.» او دليل توجه شمالي ها به اين شغل را در اقليم آن ديار مي داند. او مي گويد كه شايد تاثير زيبايي محيطي كه آنها در آن پرورش يافته آنها را به اين سو كشانده باشد. افتخاري آرايشگري را دوست دارد. او خود شمالي نيست، اما اذعان مي كند كه آرايشگران شمالي، افرادي توانا و چيره دست هستند. او مي گويد كه ارزش اين كار، توجه به زيبايي است. آرايشگران به زيباتركردن چهره مردم اهميت مي دهند. آنها گرد و غبار خستگي را از سر و صورت آدم ها پاك مي كنندو تصويري از زندگي را درچهره ها نمايان مي سازند. شايد شما هم اگر به افتخاري فرد بنگريد، در اين گفتار اندكي دقت كنيد. او خود آرايشگري است كه بيش از هر چيز با سيمايي جذاب و چهره اي بشاش در دل آدم نفوذ مي كند. افتخاري فرد، يك زيبادوست است.
مردي كه زيبايي را جزو ارزش هاي انساني مي داند. اگر چه تاكيد او به زيبايي ظاهري است، اما مي توان از لا به لاي حرف هايش فهميد كه او به باطن زيباي آدم ها هم توجه دارد.
|