دوشنبه ۲۲ تير ۱۳۸۳ - شماره ۳۴۳۵
پشت پرده حوادث رواندا
بهشت گمشده
010785.jpg

عباس لقماني : هنگامي كه هواپيما برفراز كيگالي از ارتفاعش كاست گويي بهشت را زير پاي خود مي ديدم. كوتاه زماني پيش از آن برفراز درياچه ويكتوريا به اين موضوع فكر مي كردم كه زيبايي طبيعت فراتر از آن است كه هيچ شاعري بتواند در وصف آن بسرايد و هيچ نقاشي آن را به تصوير كشد.
با گروهي از همكاران دانشگاهي براي سفري چند هفته اي و تحقيقاتي راهي رواندا شده بوديم. هرگز وقتي در اروپا سوار هواپيما شدم در مخيله ام نمي گنجيد كه اين سرزمين اين قدر زيبا و پرطراوت باشد. دهكده بزرگي كه نام شهر را بر آن نهاده بودند شهر كيگالي پايتخت اين كشور بود.
از استرس و هيجان خبري نبود. مردم با آرامي راه مي رفتند، سخن مي گفتند و در كوتاه زماني به ديدن قيافه هاي سفيد ما عادت كرده بودند.
پس از چند ماه با دل انگيزترين خاطره ها رواندا را ترك كرديم. ترك كيگالي و اين سرزمين بهشتي و برگشت به اروپا علاقه من به قاره سياه را چند برابر كرد. هرگز نمي توانستم تجسم كنم كه سرزمين رويايي من با آن انسان هاي ملايم و خوش طينت روزي به جهنمي در روي كره زمين تبديل شود كه در آن هشتصد هزار انسان جان خود را از دست دهند. كليد اين معما را در مقاله اي يافتم كه اخيراً در مجله اشترن از خاطرات يك ژنرال كانادايي در رواندا به چاپ رسيده است. او از اشتباهات و دخالت هاي غرب مي گويد و من احساس مي كنم كه شايد طينت خوب همان قبايل هوتو و توتسي كه به جان هم افتادند كليد حل اين معما باشد. ساده لوحاني كه چند نظامي و سياستمدار بي وجدان آنان را به جان هم انداختند و حال پس از ده سال آنان نيز بايد به وجدان بشريت جواب دهند تا شايد قوم كشي رواندا آخرين فاجعه در تاريخ بشريت باشد. از سفر من به رواندا بيست و نه سال گذشته است، ولي هنوز در ذهنم اين كوچكترين كشور آفريقايي را با انسان هاي خون گرمش چه از نژاد هوتو و چه از نژاد توتسي به خاطردارم. به ياد دارم كودكاني كه در اطراف ما حلقه مي زدند با خنده و شوخي به نژادشان اشاره مي كردند. آن هم فقط در حد بازي هاي كودكانه. دسته گلي را كه يكي از آنها به من هنگام خداحافظي داد تا سال ها روي ميز كارم نگه داشتم. گزارش ما به سازمان ملل هم ارايه شد. آنچه ما نتيجه گرفته بوديم اين بود كه بايد تفاهم را عميق تر كرد و به كارهاي فرهنگي با ديدي فرانژادي نظر افكند و در درجه اول بايد تاريخ استعماري ديكته شده اروپائيان را در آفريقا بار ديگر مرور و تحليل كرد. آفريقا بايد به آفريقايي بودن خود فرا از هر نژاد و قومي با ديدي ديگر نظر مي افكند. با هم خاطرات دوران مأموريت ژنرال كانادايي در رواندا و گوشه اي از فجايع را مي خوانيم.
از چهره ژنرال نمي توان فهميد كه او واقعاً تا چه حد مريض است. او هر روز دهها دارو را بايد مصرف كند. چشمان آبي او و فشار دستش وقتي با او دست مي دهي هم مريضي او را نشان نمي دهد.
اين ژنرال ۵۷ ساله كانادايي را در سالن هتل زيباي آباي در پاريس ملاقات كرديم. مدت كوتاهي پيش از آن او را در كنار نيمكتي در حالي كه داروهاي آرام بخش بسياري را براي خودكشي مصرف كرده بود در يكي از پارك هاي شهر اوتاوا در كانادا يافته بودند. هنگامي كه او را به بيمارستان مي بردند، در حالي كه علايم مصرف بيش از حد الكل در او ديده مي شد مرتب فرياد مي زد مرا اعدام كنيد. اين نخستين باري نبود كه او دست به خودكشي زده بود. ژنرال «رومئو دالير» كتابي هم در مورد رواندا به نام «فريادي از درون» نوشته است. در اين كتاب او به خاطرات دوراني كه به عنوان فرمانده نيروهاي پاسدار صلح در رواندا خدمت مي كرد پرداخته است. اين كتاب حوادثي را كه در سال ۱۹۹۴ منجر به قوم كشي در رواندا شد تجزيه و تحليل مي كند و به شدت به دخالت دولت هاي اروپايي در رواندا و اهمال آنها در جلوگيري از اين جنايت حمله مي كند.
آنچه او در دوران فرماندهيش در رواندا ديد او را اكنون اين چنين مريض كرده و از پا انداخته است. فقط اميد به آن كه در دادگاهي كه هم اكنون براي رسيدگي به اين فاجعه تشكيل شده است او بتواند در كشف حقيقت كمك كند او را بار ديگر نگه داشته است.
هنگامي كه او با ما سخن مي گويد بسته قرص هاي آرام بخش در كنار دستش قرار دارد و او مي تواند هر لحظه كه احتياج داشته باشد از آنها استفاده كند.
او پيشتر از آن در ژنو و لندن گزارشي را ارايه داده بود و اكنون در دادگاهي كه پس از ده سال در تانزانيا تشكيل شده به عنوان يكي از شاهدهاي اصلي حضور خواهد يافت. ژنرال «دالير» ده سال پيش اعتقاد داشت كه در خط مقدم جبهه اي كه براي جلوگيري از درگيري ها در رواندا به وجود آمده است فعاليت مي كند. او در ابتدا توانست ضمن جلوگيري از فاجعه جان ده ها هزار نفر را نيز نجات دهد ولي در پايان او شاهد از بين رفتن جان هزاران انسان بيگناه شد. او در اين باره مي گويد:
«من و سربازان سازمان ملل در حقيقت پوششي براي برنامه اي بوديم كه رئيس جمهوري وقت فرانسه فرانسوا ميتران و نيروهاي مسلح اش با همكاري رئيس جمهوري وقت آمريكا بيل كلينتون براي اين كشور در كنار برنامه هاي استعمارگرايانه از جمله بلژيك تدارك ديده بودند.» هنگامي كه دولت كانادا در سال ۱۹۹۳ اين ژنرال را كه پيش از آن در چارچوب نيروهاي پاسدار صلح سازمان ملل در كامبوج و بالكان فعاليت كرده بود براي اين پست در نظر گرفت، او فوراً موافقت كرد.
«من اصلاً نمي دانستم رواندا كجاست فقط مي دانستم كشور كوچكي در آفريقاست كه در آن دو قبيله بزرگ زندگي مي كنند. ۸۴ درصد آنها از قبيله هوتو و ۱۵ درصد از قبيله توتسي هستند.
من خواندم كه پس از استقلال اين كشور در سال ۱۹۶۲، هوتوها، توتسي ها را اخراج كردند و آنها در درجه اول به بروندي كه در آنجا تركيب جمعيت برعكس بود رفتند.
بيست سال بود كه ژنرال «هبياريباما» با به دست آوردن ۹۹ درصد آرا در اين كشور حكومت مي كرد.
در آن زمان دولت در حال گفتگو با چريك هايي بود كه از خارج به داخل كشور نفوذ كرده بودند.
نيروهاي پاسدار صلح سازمان ملل وظيفه داشتند صلحي را كه بين دو طرف به توافق رسيده بود، پاسداري كنند.»
010782.jpg

ژنرال «دالير» ادامه مي دهد: در ششم آوريل سال ۱۹۹۴ حدود ساعت ۸ شب گزارش عجيبي را يكي از نيروهاي مستقر ما از فرودگاه كيگالي از طريق بي سيم براي من ارسال كرد. در اين گزارش آمده بود كه انفجاري در فرودگاه رخ داده است. ما بلافاصله شاهد تلفن سياستمداران محلي زيادي بوديم كه خواستار شنيدن خبرهاي تازه از ما بودند.
كوتاه زماني پس از آن به ما اطلاع دادند كه لاشه يك هواپيما در محوطه داخلي كاخ رياست جمهوري افتاده است. اين هواپيما توسط دو راكت مورد اصابت قرار گرفته بود. رئيس جمهور كشته شده بود و كشور در آستانه انفجار بود. هنگامي كه ژنرال عازم مركز نيروهاي مسلح رواندا در كيگالي شد، شهر ولي بسيار آرام و ساكت بود.
در مركز فرماندهي كميته اي از افسران عضو دولت از قبيله هوتو تشكيل شده بود. وقتي ژنرال «دالير» وارد سالن شد، سرهنگ تئونسته باگوزورا را ديد كه در وسط جمع نشسته است. او فرماندهي ارتش را به دست گرفته بود. او كه در مدرسه نظامي در پاريس دوره ديده بود به «شبكه صفر» وابسته بود كه گروهي زيرزميني و تحت حمايت همسر رئيس جمهور بود.
او و گروهش تصميم داشتند براي هميشه توتسي ها را از رواندا برانند و مي توانستند به پشتيباني فرانسه اميدوار باشند. ژنرال كانادايي به «باگوزورا» پيشنهاد كرد كه فوراً معاون رئيس جمهور را بايد مطلع كند زيرا طبق قانون او اكنون رهبري كشور را به عهده دارد. «باگوزورا» با عصبانيت به فرمانده نيروهاي سازمان ملل مي گويد كه معاون رئيس جمهوري هيچ كاره است و ما اكنون در مورد امور تصميم مي گيريم. از صبح روز هفتم آوريل قوم كشي شروع شد. مردم دسته دسته به مركز نيروهاي سازمان ملل مراجعه مي كردند و خواستار حفظ جان خود بودند. آنها با التماس از ما مي خواستند كاري انجام دهيم.
ژنرال در ادامه مي گويد: وحشتناك بود هنگامي كه با دوستي تلفني صحبت مي كردي و او از تو كمك مي خواست تو به او مي گفتي كه كمك در راه است و آنگاه صداي گلوله ها را از تلفن مي شنيدي و ارتباط قطع مي شد. در آن وقت گوشي تلفن را سر جايش مي گذاشتي و منتظر زنگ بودي و باز هم تلفني ديگر و صداي فرياد و صداي گلوله و سكوت مرگبار. همه كساني كه زنگ مي زدند، به اين اميد بودند كه كلاه آبي هاي سازمان ملل از قتل و خونريزي جلوگيري كنند. ولي ما چگونه مي توانستيم كاري انجام دهيم در حالي كه نيروهاي ما از اولين خط نگهباني نمي توانستند بگذرند و با نزديك شدن به آنها زير باران گلوله قرار مي گرفتند.
ژنرال رومئو دالير در اين زمان نيرويي متشكل از ۲۵۳۸ سرباز در رواندا داشت. او تقاضاي ۵۵۰۰ سرباز كرده بود ولي اعضاي سازمان ملل فقط با همان دو هزار و پانصد نفر موافق بودند.
از اين سربازان فقط يك نفر زبان مادريش انگليسي بود. بقيه از تونس، سنگال، اروگوئه و ۸۰۰ نفر هم از غنا و ۱۱۰۰ نفر از بنگلادش آمده بودند.
تماس هاي مخابراتي فاجعه انگيز بود، هيچ كس حرف طرف مقابل را به خوبي نمي فهميد. در بين اين نيروها ۴۵۰ چترباز بلژيكي هم بودند كه پيش از آن در سومالي خدمت كرده بودند.
آنها در اوقات فراغت در بارها جمع مي شدند و با افتخار مي گفتند كه بيش از ۲۰۰ سوماليايي را كشته اند و مي دانند با اين سياه هاي كثافت چگونه مي توان برخورد كرد. در اين صبح هفتم آوريل قرارگاه نيروهاي سازمان ملل هم آماج خمپاره اندازها شد.
فرودگاه به محاصره نيروهاي گارد رياست جمهوري در آمده بود و ژنرال دالير در تلگرافي اضطراري به مقر خود در سازمان ملل اعلام كرد كه در شهر كيگالي جنگ آغاز شده است.
۱۰ كلاه آبي بلژيكي براي حفظ خانه معاون رياست جمهوري بدانجا اعزام شده بودند .در ساعت هشت و چهل و نه دقيقه يكي از سربازان با بي سيم اطلاع داد كه اوضاع بسيار وخيم است و كوتاه زماني پس از آن سربازان گارد رياست جمهوري، معاون رئيس جمهور را هدف گلوله قرار دادند و پس از كشتن او، سربازان بلژيكي را خلع سلاح كرده و آنان را به پادگان كيگالي انتقال دادند.
اين سربازان هنگام ورود به پادگان با زنجيرهاي آهني مورد حمله قرار گرفتند و به آنها سنگ پرتاب شد.
ژنرال كانادايي براي آزادي سربازانش با سرهنگ «باگوزورا» تماس گرفت. او به ژنرال اعلام كرد كه بهترين كار اين است كه بلژيكي ها از رواندا خارج شوند.
غروب آن روز ژنرال كانادايي را به بيمارستاني در نزديكي پادگان كيگالي مي برند. لاشه سربازان سازمان ملل در روي تپه اي از اجساد افتاد بود. قوم كشي آغاز شده بود. نتيجه قتل سربازان بلژيكي معلوم بود. بلژيك تمام نيروهايش را از رواندا فرا خواند و راه را براي يك قتل عام وحشتناك گشود.
همان شب ژنرال كانادايي با كوفي عنان كه رئيس او بود تماس مي گيرد. او خواستار اعزام فوري دو هنگ ديگر مي شود و مي افزايد كه پشتيباني لجستيكي نيز بايد افزايش يابد. كوفي عنان در آن هنگام رئيس بخش عمليات پاسدار صلح سازمان ملل در نيويورك بود. او در پاسخ به ژنرال كانادايي اعلام مي كند كه مهمترين كار فعلاً  تخليه افراد خارجي است.
كوتاه زماني پس از آن آمريكاييها شهروندان خود را از طريق زميني تخليه مي كنند. بلژيكيها، ايتالياييها و فرانسويان از طريق هوايي كشور را ترك مي كنند. سربازان فرانسوي كه براي تخليه شهروندان فرانسوي آمده بودند. فرانسوياني را كه همراه با دو هزار شهروند رواندايي در مدرسه اي پناه گرفته بودند با خود مي برند و اين دو هزار رواندايي را كه با التماس از آنان مي خواهند از جانشان حفاظت كنند تنها مي گذارند. ژنرال در كتابش مي نويسد: ۱۲ آوريل روزي بود كه جهان رواندا را با سرنوشتش تنها گذارد، تخليه شهروندان خارجي چراغ سبز را به كساني نشان داد كه آماده قوم كشي بودند. فاجعه آغاز شد.
ژنرال كانادايي عقيده دارد كه اگر همان سربازاني كه از غرب براي تخليه شهروندان غربي آمده بودند ، در رواندا مي ماندند از وقوع اين فاجعه جلوگيري مي شد.
ولي به گفته او، فرانسويان كه تأمين كننده اصلي سلاح براي هوتو ها بودند برنامه ديگري داشتند. فرانسويان سركردگان قوم كشي را كه در سفارت فرانسه در كيگالي جمع شده بودند همراه با بيوه رئيس جمهور كه بسيار شيك لباس پوشيده بودند به فرودگاه آوردند و براي حفظ جان آنان، بيوه رئيس جمهور را با نخستين هواپيمايي كه براي تخليه آمده بود با فرزندانش به پاريس فرستادند. او در پاريس به دستور كاخ رياست جمهوري يك آپارتمان بسيار زيبا همراه با دسته گلي با يك چك ۲۰۰ هزار فرانكي دريافت كرد.
در همين هنگام ژنرال كانادايي در كيگالي افرادي را با لباس هاي ارغواني زندانيان مي ديد كه مشغول جمع كردن جنازه ها بودند.
آنها اين جنازه ها را بر روي كاميون ها مي انداختند و عده اي آمبولانس هايي كه حامل زخمي ها بودند متوقف مي كردند. بيماران را از آن بيرون آورده و تيرباران مي كردند. در هر گوشه بيمارستان ملك فيصل در كيگالي زخمي ها و جنازه هايي افتاده بودند. در سالن جراحي همه چيز بوي خون مي داد. ژنرال كانادايي مي گويد: من مي خواستم فرياد بزنم، استفراغ كنم، خودم را اعدام كنم و از اين جهنم خارج شوم. دلم مي خواست روح از جسمم خارج مي شد. از همه بدتر نااميد از اين كه رئيسان من در نيويورك درك نكرده بودند كه در اينجا چه مي گذرد. از يكي از شهرها به او خبر رسيده بودكه دويست كودك را در كليسايي كشته اند. كودكان ده دوازده ساله و مادراني كه كودكانشان را به پشت بسته اند، كودكان و مادران ديگر را به گلوله مي بندند. به او خبر داده بودند كه جوان ها، كودكان شيرخوار را به هوا پرتاب مي كنند و به گلوله مي بندند.
ژنرال ادامه مي دهد: من ديگر در حالت شوك نبودم به خلسه فرو رفته بودم.
در گزارشي كه او در ۲۴ آوريل براي سازمان ملل مي فرستد ديگر از جنايت و قتل هاي قومي سخن نمي گويد و به جاي آن از قوم كشي استفاده مي كند. او كه قبلاً با دفتر كوفي عنان در نيويورك تماس گرفته بود، اميدوار بود با استفاده از اين واژه بالاخره سازمان ملل و وجدان جهاني را به واكنش وادار كند. در روزهاي پاياني آوريل چهل هزار جنازه از درياچه ويكتوريا گرفته شد. اكثر آنها توتسي بودند. صدها هزار هوتو هم به تانزانيا فرار كرده بودند. زيرا يك گروه شورشي توتسي به سركردگي پاول كاگامه در حال يورش به كيگالي بود تا قدرت را از فرماندهان هوتو بگيرد.
در ۲۸ آوريل ژنرال كانادايي بار ديگر سرهنگ باگوزورا را در كيگالي ملاقات مي كند. يك آمريكايي از طراح قوم كشي خواسته بود كه به اين فاجعه خاتمه دهد. ظاهراً آمريكا و فرانسه كه در تضاد براي نفوذ در رواندا بودند اكنون تضادشان آشكارتر شده بود. سرهنگ كه در حمايت فرانسويان بود در حال عصبانيت به آمريكايي ها دشنام مي داد و مي گفت آنان چگونه به خودشان اجازه مي دهند در اين كشور دخالت كنند. براي ژنرال كانادايي در اين هنگام مشخص شد كه آمريكايي ها دقيقاً مي دانند در رواندا چه مي گذرد و فقط براي حفظ منافع خود تاكنون سكوت اختيار كرده اند.
اوايل ماه مه ژنرال كانادايي سه نفر از سركردگان جنايت ها را در هتلي ملاقات مي كند. او مي گويد: در راه رسيدن به هتل از موانعي گذشتم كه توسط افراد مست و كودكان به وجود آمده بود. او قبل از ورود به هتل و ديدار با سرهنگ باگوزورا براي احتياط گلوله هاي اسلحه اش را در مي آورد.
در اين ملاقات سركرده باند آدم كشان بومي روبرت كايوگا كه پيراهن سفيدي پوشيده بود نيز حضور داشت. ژنرال مي گويد: من به وضوح قطرات خشك شده خون را بر روي يقه پيراهن او ديدم. مرد سومي كه در اين جمع حضور داشت ادعا مي كرد كه ما مردم را تحريك به قتل ها كرده ايم. او در پايان اين ديدار كه از او خواسته مي شود كشور را ترك كند با اين نفر دست مي دهد و از هتل خارج مي شود. يك فصل از كتاب او «دست دادن با شيطان» نام دارد كه به اين ديدار مي پردازد.
ژنرال كانادايي براي آخرين بار در رواندا سرهنگ باگوزورا را هنگامي كه از دفترش در هتل خارج مي شد مي بيند در حالي كه فرياد مي زند به اجازه چه كسي شما در اينجا خودسرانه عمل مي كنيد و سرهنگ مي گويد كه اگر يك بار ديگر من شما را ببينم،  خودم شما را خواهم كشت، فاجعه ديگر به اوج خود رسيده بود. در هر مدرسه اي، كليسايي و خانه اي جنازه هايي افتاده بودند.
ژنرال مي گويد: در اين روزها اميدوار بودم بر روي مين قدم بزنم و بميرم. ديگر تحمل ديدن چنين صحنه هايي را نداشتم.
در بيستم ماه اوت ۱۹۹۴ تقريباً پس از يك سال ژنرال كانادايي آفريقا را ترك مي كند.حالا در سالن اين هتل مجلل در پاريس ژنرال رومئو دالير براي ما احساسي را بازگو مي كند كه او از ديدن اشخاصي دارد كه مسبب همه اين جنايت ها بودند.چند هفته پيش از آن در سالن دادگاه سازمان ملل كه در رواندا تشكيل شده بود او به عنوان شاهد اصلي بر ضد سرهنگ تئونسته باگوزورا شهادت داده بود.
سرهنگ فقط ده متر با او فاصله داشت. ژنرال مي گويد: من به او خيره شدم، تمام وقت به او نگاه مي كردم و به خلسه فرو رفتم، سرنوشت انسان هايي در جلوي چشمم مجسم شد كه نابود شده بودند و من نتوانسته بودم از كشتار آنان جلوگيري كنم. لرزشي تمام وجودم را هنگام ديدن سرهنگ در دادگاه فراگرفت. او در پايان مي گويد: من مخالف حكم اعدام هستم ولي در مورد سرهنگ آرزو دارم تا آخر عمر در زندان بپوسد و روزي شاهد باشم كه جنازه او را در محوطه زندان به گور اندازند.
دادگاه در نخستين مرحله همه متهمان را گناهكار دانست و احكام شديدي صادر كرد. بقيه متهمان نيز به نوبت محاكمه خواهند شد. رأي نهايي در چند هفته آينده اعلام خواهد شد و به نظر مي رسد كه از لحاظ ميزان مجازات آرزوهاي ژنرال كانادايي را برآورده كند.
... و من آرزو دارم بدانم كودكي كه به من دسته گلي هديه كرد چه سرنوشتي پيدا كرده است. آيا زنده است و آيا هنوز مي تواند بخندد؟

سياست
ادبيات
اقتصاد
انديشه
ايران
فرهنگ
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  ايران  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |