مهرداد مشايخي
چند مترگوني مي تواند ديواري براي حريم يك خانه باشد؟ چند متر گوني قرمز، با گوشه هايي وارفته و پاره شده جاي ديوار را گرفته است و چند متر پلاستيك هم جاي سقف را. چه روزعجيبي است. امروز؛ ۲۱ تير در اوج حكمفرمايي تابستان، توفان و رعد و برق و رگبار به سراغ تهران آمده است.
روز عجيبي است؛ هواي تهران پاك و خنك شده اما سخت دلگير است.
فرحزاد، خيابان طاهرخاني، براي گذراندن چند ساعتي از يك روز باراني، محل خوبي است، هم چشم انداز كوهها را در مقابل داريد و هم سكوت يك محله تازه ساز را. ساعت ها قدم بزنيد و از كنار برج ها و مجتمع هاي در حال ساخت رد شويد، از لابه لاي درختان زمين هاي سبز و از كنار دره خوش آب و هواي شمال غرب تهران بگذريد. براي قدم زدن در يك روز باراني در ميانه تابستان محل خوبيست، البته به شرطي كه گاهي چشم هايتان را ببنديد. ببنديد تا نبينيد در اين روزها و هفته هاي باراني دو خانواده زير يك چادر زندگي كرده اند و شب ها پايه هاي اين چادر برزنتي را محكم چسبيده اند تا باد آن را از جا نكند. ببنديد تا نبينيد كه زندگي اين جمع كه زمين شان را بهترين جا براي ادامه آن زندگي انتخاب كرده اند، تنها با چند متر گوني از شهر و خيابان ها جدا شده است. كافي است گوشه اي از اين گوني را كنار بزنيد، اول از همه يخچال و تلويزيون كنار چادر و زير باران مانده به چشمتان مي خورد و بعد چند تكه ديگر از لوازم يك زندگي.
آرزويي كه پيرمان كرد
البته از روز اول اين طور نبوده است. مرد كه حالا همه هستي اش يك چمدان كاغذ و مدارك مربوط به اين زمين است و ضامن سلامتي اش چند بسته قرص داخل جيبش، روزي در ارتش خدمت مي كرده است. خانه اي داشتند و سروساماني، بعد از بازنشستگي از ارتش هم تاكسي مرد ممر درآمد اين خانواده شد. زندگي چندان سختي نبايد باشد، هم درآمدي متوسط هست و هم خانه اي براي زندگي، چرخ آن مي چرخد و لابد كسي هم ناشكر نيست، اما مرد حالا رنگي به رو ندارد. دستش را به جيب پيراهنش مي برد، از لابه لاي چند تكه كاغذ چند بسته قرص ريز صورتي و نارنجي بيرون مي آورد، زن مي گويد: «با اينها سرپاست. اين زمين خيلي به او فشار آورد.»
داخل و بيرون چادر خواهران زن نگران نشسته اند. براي احوالپرسي آمده اند و سرزدن به اين زن و مرد خستگي ناپذير. زن كمي كه حرف مي زند صدايش مي گيرد، از حرف هايش مي شود فهميد كه از هرچه اداره و سازمان و دستگاه عريض و طويل و ساختمان هاي بلند پر از پله و كسالت آور، بدش مي آيد. ۵ سال است كه شغل اول شوهر و كار بيرون از خانه زن اين است كه از اين اداره به آن سازمان و از اين معاونت به آن رياست سر بزنند. مي گويند: «خسته شده ايم، آرزوي يك روز استراحت و آسودگي با خيال راحت و بدون دغدغه به دلمان مانده. آرزوي رسيدن به وصالي كه براي ما ساخت اين زمين است.»
زندگي مثل هميشه، بدون هيچ توقفي مي گذرد، اما پشت هر كدام از اين ديوارهاي شهر داستاني از زندگي ساكنان آن، به قطوري رمان چند جلدي «جنگ و صلح» در جريان است.
سهم ما از زمين
كاظم سلمان پژوه و مادر زنش بتول آسوده تصميم مي گيرند كه خانه شان را بفروشند و در جاي ديگر خانه ديگري بخرند. اما خانه را كه مي فروشند ديگر بخت يارشان نيست و كارها باب ميلشان پيش نمي رود. قيمت خانه ها به شدت بالا مي رود و آنها از خريد خانه اي كه قرار است سرپناه دو خانواده باشد، عاجز مي مانند. مرد كه از خدمت در ارتش بازنشسته شده است و با يك تاكسي خرج زندگي دو خانواده را مي دهد، با خود فكر مي كند كه اگر زميني بخرند، سر فرصت مي توانند آن را بسازند و از بلاتكليفي بيرون بيايند. زمين هاي فرحزاد، قطعه قطعه به فروش مي رسد و ۲۰۰ متر از آن سهم اين مرد ميانسال و مادر زنش مي شود، سال ۱۳۷۸.
اقتصاد كشور رونق دارد، پايتخت هم همين طور. جوانان جوياي كار و همه كساني كه به دنبال پيشرفت بيشتري هستند به تهران روي مي آورند. شهر از چهار طرف بزرگ مي شود و از ارتفاع هم رشد مي كند. مجتمع هاي بزرگ ساختماني و شهرك هاي مسكوني به حاشيه هاي تهران اضافه مي شوند و داشتن سرپناهي براي آينده به عامل پررنگ رقابت در كار و زندگي شهري تبديل مي شود. فكر خريد زمين در فرحزاد، كه روز به روز بيشتر شبيه بخشي از شهر مي شود، ايده خوبي است كه به سراغ ذهن مرد، همسرش و مادر همسرش مي رسد.
هزار متر از يك زمين ۱۱ هزارو ۶۰۰ متري با حد نصاب مالكانه بعد از واگذاري به دولت به خود مالك عودت مي شود. زمين دولت به چندين قطعه تقسيم شده است كه ۲۵ قطعه آن را به فرهنگيان داده اند و از زمين مالك، قطعه ۳۴ كه ۲۰۰ متر است، به كاظم رسيده است.
مرد براي ثبت سند زمين به اداره ثبت اسناد و املاك مي رود، اداره از شهرداري وقت استعلام كرده و شهرداري صدور سند براي اين مالك را بلامانع اعلام مي كند. چند ماه بعد فرصتي براي ساخت زمين است، پس براي دريافت جواز ساخت به شهرداري مي رود اما اين بار راي چيز ديگري است. شهرداري وقت اعلام مي كند كه اين زمين در محدوده طرح تاسيساتي است و اجازه ساخت و ساز د ر آن داده نمي شود.
|
|
همه آمال و آرزوها در يك لحظه زير سوال مي رود، محو مي شود و جاي آن را چشم انداز نه چندان روشن آينده مي گيرد. چشم اندازي كه مي گويد بايد چند سال به دنبال اين مجوز بدوي و هر آن اميدوار باشي تا شهردار جديدي بيايد و نظري جديد بدهد. زن زير چادر برزنتي، كاغذها و مدارك اين ۵ سال را پهن مي كند، فضاي كوچك چادر از انبوه كاغذها پوشيده مي شود. مي گويد: «تازه اينها همه مدارك و نامه ها نيست.» سند دفترچه هاي زمين، نامه هاي استعلام از شهرداري و نامه هاي سازمان زمين شهري را نشان مي دهد: «زمين شهري نامه اي داده و در آن اعلام كرده است كه وقتي سند به نام ما به اسم مسكوني منتقل شده است بايد اجازه ساخت داده شود. از طرفي اين زمين از سال ۶۳ داخل طرح بوده است اما موقع خريد زمين كسي به ما چيزي نگفت. همه مراجع اعلام كرده بودند كه خريد اين زمين بلامانع است، اما ۶ ماه بعد كه براي ساخت زمين رفتيم گفتند زمين شما داخل طرح تاسيساتي است و نمي توانيد آن را بسازيد.
آنها نااميد نمي شوند، به سراغ وزارت مسكن، سازمان مسكن و شهرسازي، شهرداري و ديوان عدالت اداري مي روند، نامه مي نويسند و به ديدن مقامات مختلف مي روند. دراين مدت بچه ها بزرگ مي شوند و به دانشگاه مي روند و مشكلات به مرد كه با حقوق ۸۲ هزار توماني بازنشستگي و كار با تاكسي بايد هزينه زندگي را تامين كند، بيشتر فشار مي آورد. او كه حالا ميانسالي را پشت سر گذاشته در حالي كه از اين اداره به آن اداره و از اين دادگاه به آن سازمان مي رود، مسافر هم سوار مي كند ولابد براي بعضي از آنها كه دل و دماغ حرف زدن دارند، درددل مي كند. مي گويد: «مالك- كه حالا ديگر فوت كرده است- به ما گفت كه نمي دانسته اين زمين داخل طرح است و اگر مي دانست اصلا از زمين شهري تحويل نمي گرفت.»
مرد و زن به ديوان عدالت اداري و دادگاه شكايت مي برند، دادگاه به نفع آنها راي مي دهد، اما راي قابل تجديد نظر، است. در تجديد نظر، راي برمي گردد اما آنها نااميد نمي شوند.
آب، برق، مصيبت
گوشه اي از اين زمين يك سطح مربع حدودا ۴ متري سيماني ديده مي شود. مي گويند اين سرپوش يك چاه آب است. چاه آب در زمين آنها؟ مي گويد: «سال ۱۳۶۵ مجوز حفر اين چاه را داده اند، در حالي كه اين چاه كه آب زمين هاي تعاوني مسكن آموزش و پرورش را تامين مي كند، بايددر زمين هاي همان تعاوني حفر مي شد نه در زمين مالك ديگر. وقتي هم كه ما براي خريد زمين و ديدن آن آمديم وجود اين چاه مشخص نبود، يك طوري زير خاك و علف مخفي مانده بود.»
چيزي كه معلوم است اين است كه براي حفر اين چاه از مالك قبلي هم اجازه نگرفته اند، از اينها گذشته براي بهره برداري از اين چاه از اين تاسيسات برق كنار زمين آنها هم سيمي غيرقانوني كشيده اند. كنار زمين آنها تاسيسات يك پست برق داخل يك چهارديواري قرار گرفته است. مي گويد: «اين كار آنها هم كه از پست برق براي چاهشان برق كشيده اند غيرقانوني است. براي اين آب و برق غيرمجاز بارها نامه نگاري كرديم و به اين اداره و آن شركت اعتراض كرديم، اما نتيجه اي نداشت، تا اينكه اين اواخر شركت برق آنها را ۲ ميليون تومان جريمه كرد و فرصت داد تا برق غيرمجاز را قطع كنند. آخر مگر براي كاري كه غيرمجاز انجام شده، فرصت مي دهند؟»
كاش همه مثل شهردار بودند
بارش باران شديد مي شود. زن از خواهرانش كه به ديدنش آمده اند مي خواهد كه به زير چادر بيايند و به ما ملحق شوند، اما آنها كنجكاوانه به ما و اين زن و شوهر نگاه مي كنند و البته اگرفرصتي بيابند از مشقت هاي اين زوج در اين ۵ سال مي گويند. زن در حالي كه كتاب قانون شهرداري ها را از كيف اش بيرون مي آورد، مي گويد: «ديگر نمي توانستيم اجاره خانه بدهيم. ديگر رمقي برايمان نمانده بود، اتاق كوچكي اجاره كرده و بيشتر وسايل را در آنجا انبار كرديم. بقيه را هم به اين چادر آورديم.» بعد كتاب را باز مي كند، بخشي از آن را كه مي گويد زمين هاي داخل طرح بايد به اطلاع ثبت اسناد برسد، مي خواند. كتاب را مي بندد و مي گويد: «اما شهرداري پيشين اين كار را نكرده بود.» مرد هم حرف زن را تاييد مي كند و مي گويد: «از سال ۶۳ اين زمين داخل طرح بود، اما اداره ثبت اسناد خبر نداشته است، حتي عوارض آن را هم پرداخت كرديم.»با وجود همه اينها اميد پررنگي در چهره زن و مرد ديده مي شود. آرامشي نسبي پيدا كرده اند و مي گويند كه با خيالي آسوده تر به دنبال كارهاي زمين مي روند. از يك سال پيش كه شهردار تغيير كرد و كارها روال ديگري پيدا كرد. آنها درملاقات با شهردار تهران اجازه گرفتند كه موقتا در زمين مستقر شوند و هر چند در ابتدا شهرداري منطقه با اين كار مخالفت كرد، اما بعد از آن مشكلي به وجود نيامد.
زن مي گويد:«طاهايي شهردار منطقه شخصا مشكل ما را پيگيري مي كند و به ما قول داده است كه به زودي مشكل مان حل مي شود.» شهردار منطقه ۲ به آنها اطمينان داده است به دليل اينكه ۵ سال از خريد زمين گذشته طبق قانون مي توانند در آن ساخت و ساز كنند، حتي اگر زمين در طرح بوده باشد.
اما آنها بايد پرونده شان را از شعبه تجديد نظر دادگاه پس بگيرند. اين روال به اين شكل است كه اداره حقوقي شهرداري تهران بايد پرونده را از ديوان بخواهد و بعد از دريافت آن را به شهرداري منطقه بسپارد تا در آنجا شهردار منطقه بتواند به مشكل اين زمين رسيدگي كند. زن مي گويد: «هر چند در اين شب ها مشكلات زيادي به خود ديديم، هر چند دو شب پيش در آن توفان مجبور بوديم پايه هاي اين چادر را محكم نگه داريم تا روي سرمان خراب نشود و هر چند بدون هيچ امكاناتي در آن زمين روز وشب مي گذرانيم، اما اميدهايي كه شهردار به ما داده است، تحمل اين مشكلات را آسان مي كند.» مي گويد كه در اين يك سال كه به دفتر شهردار منطقه ۲ رفت و آمد داشته اند رضايت را در چهره تمام مراجعان ديده اند و ديده اند كه چطور به مشكلات هر مراجعه كننده اي گوش مي دهد و به كارهايش رسيدگي مي كند. زن مي گويد كاش تمام روسا و مديران و كارمنداني كه در اين ۵ سال با آنها سروكار داشتيم مثل شهردار بودند. كاش شهرداران پيش ين تهران مثل اين شهردار در فكر رسيدگي به كارهاي مردم بودند. كاظم سلمان پژوه هم مي گويد: «مديراني مثل اين شهردار خيلي كم اند، تصميم گرفته ام هر جا رسيدم از او تعريف كنم.»
از ميزبانانمان در قطعه ۳۴، خيابان طاهرخاني، خيابان فرحزاد، جدا مي شويم. از زيرگوني هاي قرمز رد مي شويم و از حريم آنها بيرون مي آييم. باران ادامه دارد، بايد به صادقيه برويم و عكسي بگيريم. آموزشگاهي سوالات كنكور را مي فروخته و پلمپ شده است، زندگي پشت اين ديوارهاي سرد و بي حركت داستان هاي خود را روايت مي كند.