سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۴۶۲
حسين پناهي در نمايش «چيزي شبيه زندگي»
بيا زيرچتر من!
012855.jpg
...و به زودي همه در زير خاك خواهيم خفت. خاكي كه به هم مجال نداديم تا دمي بر آن بياساييم.
همين الان آمدم از پيش حسين. آنجا بود، در خانه خودش و چون هميشه آرام وبي صدا ، محجوب وسر به زير، شاهد بود. مي ديد، ساعت ۲ بامداد يكشنبه ۱۸ مرداد سال ۸۳ مي برندش اين بار بر دست ها. با ما بود ونظاره مي كرد. پس آن پيكر نحيف لاغر از آن كه بود؟
همه بودند، حسين خود ميزبان بود همه را. يك يك هر كه را مي آمد به لبخندي پذيرايي مي كرد. خودش گفت، صدايش آنجا بود در نوار« ستاره » داشت به همه مي گفت:
همه چي از ياد آدم ميره 
مگه يادش، كه هميشه يادشه.
داشت براي ما تعريف مي كرد. خودش راوي اين آخرين سفرش بود. براي ما، داوود ميرباقري، عبدالله اسكندري، رسول نجفييان و من و ديگران مي گفت. آرام وبي صدا مثل هميشه و تو بايد گوش تيز مي كردي تا بشنوي. مي گفت غروب خودم آمدم به طاطائي صاحب سوپر ماركت بغل خانه ام گفتم:
ما چيستيم ؟
جزمولكولهاي فعال ذهن زمين،
كه خاطرات كهكشان ها را مغشوش مي كنيم!
گفت چي مي گي حسين آقا؟ گفتم هيچ چي من مردم. چند روزه مردم زحمت بكش به يكي خبر بده. فكر كرد شوخي مي كنم . گذاشت تا دخترم بياد بفهمه. حرف منو قبول نكرد، حرف دخترمو قبول كرد. اينه كه به همه گفت و شمارو به زحمت انداخت. بعد تعارف كرد بريم تو درست مثل همون روزي كه با رضا شريفي نيا رفتيم بهش سربزنيم. اما اونروز حالش خوب نبود، در عوض امشب راحت وخوب بود، فقط مرده بود. گفت يه دقه صبر كنين تا جنازمو ببرن بعد با هم ميريم بالا، يه چيزي نوشتم مي خوام براتون بخونم. منتظر آمبولانس بوديم. وقتي آمبولانس آمد، حسين به راننده خسته نباشيد گفت. بعد خودش كمك كرد جنازه بي وزنش را بگذارند در آمبولانس. وقتي آمبولانس رفت به ما گفت بريم بالا. گفت: البته بالا يه خورده بوي مرگ مي ده، اما براتون پنجره رو باز مي كنم. رفتيم بالا مثل هميشه يك عالم تنقلات گذاشت جلوي ما. مي گفت: شاگردام ميارن، هرچي مي گم نمي خورم بازم ميارن. بعد به ما چاي داد. مثل هميشه توي ليوان هاي رنگ به رنگ. كوتاه وبلند، و بعضي وقت ها توي شيشه مربا. هميشه به او مي گفتم ديگه درست شو حسين! يه خورده زندگي كن. به من مي گفت:
حسين جان! زندگي مشكل نيست، بلكه مشكلات زندگي اند.
مي بيني!
مي بيني به چه روزي افتاده ام؟
حق با توست. مي بايست مي خوابيدم.
داوود اصرار داشت او را براي نقشي در سريال » مختارنامه » به كار بگيرد. متن را حسين نخوانده بود ، اين اواخر اصلا حوصله هيچ كاري را نداشت، مي گفت برايم تعريف كنيد و داوود برايش تعريف كرد. حسين مي گفت: داوود جان اگر اجازه ميدي مثل اون نقش كوتاه تو سريال امام علي بازي كنم، ميام. اونجا وقتي گير خوارج افتادم كه مي خواستن به بهانه امر به معروف، شيكم زنمو پاره كنن هر چي دوس داشتم گفتم. داوود گفت: نه حسين، تو هموني رو گفتي كه من مي خواستم. با اين حال داوود متن آورده بود بخواند. حسين دست به دامن عبد شد كه به داوودجان بگو من الان وقت ندارم قراره قدري در زندگي بميرم. راست مي گفت مي خواست بقيه عمر را راحت بميرد. داوود مي گفت: من نمي دونم جنازتم شده بايد بياد بازي كنه. حسين گفت: ميام! و من مي دانم خواهد آمد. رگ خوابش دست شريفي نياست، منتظرش بوديم ، كه مدام تلفني مي گفت به حسين بگين نرو من الان ميام. و نيامد تا رفت. آخر حسين گفت: تا بقيه ميان، براتون شعر بخونم ؟ داوود گفت: حالا كه قراره بياي بازي كني بخون. حسين اين شعرش را برايمان خواند، درست بعد از آنكه آمبولانس جسدش را برده بود.
خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش 
ماييم كه پا، جاي پاي خود مي نهيم وغروب مي كنيم 
هر پسين.
خيلي وقت آنجا بوديم. ديگر بوي سكته ومرگ حسين رفته بود.
وقت خداحافظي، حسين به داوود كه مي گريست گفت:
جا مانده است 
چيزي، جايي 
كه هيچ گاه ديگر
هيچ چيز
جايش را پر نخواهد كرد
نه موهاي سياه 
و نه دندان هاي سفيد.
تا دم در همه را بدرقه كرد و دعوت كرد با او باشيم وقت خاك سپاري، مي گفت:
من تكه تكه از دست رفته ام
در روز روز زندگانيم.
* * *
حسين پناهي يك مجموعه تله تئاتر كار كرده بود، همان وقت ها كه آدم با ارزشي به اسم« فريد حاج محمد كريم خان» مدير گروه فيلم وسريال بود. درست بعد از آنكه حسين در مجموعه محله بهداشت بازي كرده بود. اما به دلايلي واهي به رغم اصرار فريد، پخشش نمي كردند. من آن ها را ديده بودم وغصه مي خوردم. روز اولي كه مدير پخش شدم، سپردم آنهارا از آرشيو آوردند و همان شب پخش شد. مرداد بود، درست مثل حالا. نام آن تله تئاتر «دو مرغابي در مه» بود و خوش درخشيد، آب هم از آب تكان نخورد. بعد گوش بزرگ ديوار و بعد يكي ديگر. يادم هست يك گل و بهار را با دوربين ۳۵ م.م گرفته بود و اتفاقي افتاد كه همه راش ها در حادثه اي از بين رفت و حسين گريان رفت و دوباره آن را با بازي درخشان زنده يادان مقبلي، امير فضلي و مهين ديهيم و ديگران در استوديو گلستان به صورت ويديويي ضبط كرد،كه چندين بار از شبكه اول پخش شد.
حسين پناهي در دهه ۶۰ و نيمه اول دهه ۷۰ يكي از پركارترين و خلاق ترين نويسندگان و كارگردانان تلويزيون بود و اغلب كارهايش با مايه هايي از طنز تلخ، جزو پر بيننده ترين برنامه هاي نمايشي بود. البته تلويزيون هر كس و هر چيزي را به اسم برنامه به روي آنتن نمي فرستاد و حسين در آن شرايط سخت و پر وسواس كارهاي با ارزشي به مردم ارايه داد. دوستاني هم كمكش مي كردند. يك سريال بلند تلويزيوني هم كار كرد به اسم«بي بي يون »و بعد ها، ديگر مدتي مشغول بازنويسي كارهاي ديگران شد. طي سال هاي ۶۷ تا ۷۱ در يك ساختمان با حسين همسايه بوديم و شب هاي زيادي را با هم سر مي كرديم و حسين شعر هايش را برايم مي خواند. خيلي با او سر وكله زدم تا آنها را به دست چاپ بسپارد. مدتي همنشين رضا شريفي نيا شد و او كمكش كرد و با سليقه تمام دو كتابش را در آورد كه خيلي هم پر فروش شد و بعد يكي يكي كتابهاي ديگرش را. از آن خانه كه رفت زن و فرزندان را فرستاد شهرستان و خود به تنهايي ماندگار تهران شد. تا آنكه نمايش هاي خوابگرد را در خانه نمايش و چيزي شبيه زندگي را در سالن اصلي تئاتر شهر به صحنه برد و آن سال ركورد فروش را شكست. مدتي با هم در همان دوران روي برنامه اينجا ايران است براي شبكه تازه تاسيس جام جم كار كرديم و بعدها كم كم گوشه گير شد، بارها وبارها با همراهي و همدلي دوستان مشترك او را از خانه بيرون مي كشيديم تا بيايد تئاتر كار كند، كه نشد، حتي مدتي يك نمايش را هم تمرين كرد ولي باز به خلوت رفت . آخرين همكاري مشترك ما بازي او در سريال همسايه ها بود. دوسال پيش كه حسينعلي ليالستاني قصد ساخت سريالي را داشت به من گفت كه حسين پناهي را راضي كن بيايد براي بازي در سريال و من با هر زحمتي بود حسين را از خانه بيرون كشيدم و روانه شمالش كردم. يكي دو بار هم در اواسط كار بي حوصله شد و كار را بي خبر رها كرد و به تهران آمد كه باز كار ما شروع شد. حسين اين اواخر ابدا دل و دماغ كار نداشت. اغلب در خانه تنها بود و حتي جواب تلفن هم نمي داد. تا شب قبل كه خبر دار شديم به آسمان پر كشيد و رفت . هرچند حسين هميشه در افلاك و كواكب سير مي كرد اما اين بار يك سكته مغزي كارش را تمام كرد و براي هميشه به ملكوتش برد. يادش گرامي .
* * *
حسين پناهي متولد دژكوه چهار محال و بختياري بود و در تمام لحظات روحيه ساده و روستايي خود را بي هيچ ادا و اصول حفظ كرد.پيش از آنكه وارد دنياي نمايش و هنر شود مدتي در كسوت طلبگي در مدرسه علميه آيت الله گلپايگاني در قم دروس فقهي خواند و سپس به جامعه هنري آناهيتا در تهران آمد و پاي به عرصه نمايش گذارد. او در طول عمر كوتاه ولي پر بارش آثار بي نظيري خلق كرد يا در به ثمر رسيدن آنها دخالت داشت يا همكاري مي كرد.
از نوشته هاي او مي توان به موارد زير اشاره كرد كه اغلب با كارگرداني خودش يا بعضابه صورت مشترك از تلويزيون پخش شده است.
دو مرغابي در مه، گوش بزرگ ديوار ، يك گل و بهار ، گلدان ها و آفتاب، ماجراهاي رونالدو و مادرش، بي بي يون، دل شير، خوابگردها، پيامبران بي كتاب، آسانسور، به سبك آمريكايي، من و نازي، چيزي شبيه زندگي، خروس ها وساعت ها، و...
در زمينه بازيگري ، سايه خيال، مرد نا تمام، اوينار، آرزوي بزرگ، مهاجران، در مسير تند باد، گال، رعنا، گرگها، آئينه خيال، محله بهداشت، آشپزباشي، روزي روزگاري، كوچك جنگلي، مثل يك لبخند، ايوان مداين، خوابگردها، چاووش، هشت بهشت، قهرمان كيه، راز كوكب، امام علي(ع)، همسايه ها، هي جو، آژانس دوستي، دزدان مادر بزرگ، و...
و اين هم شعري از او
... و رسالت من اين خواهد بود
تا دو استكان چاي داغ را
از ميان دويست جنگ خونين 
به سلامت بگذرانم 
تا در شبي باراني 
آن هارا
با خداي خويش 
چشم در چشم هم، نوش كنيم.

نگاهي به آثار اندرولوميس
زيبا ديدن ، زيبا كشيدن
فروش متداوم يك كتاب، ۵۵ سال پس از نخستين نوبت انتشار را به چه مي توان تعبير كرد؟ جز به شكوه و عظمت نويسنده اش؟
صحبت از اندرولوميس است.
012873.jpg

نقاش زبده اي كه با كتاب «طراحي چهره با تمامي ارزش هايش(figure Drawing For All lts worth) به اين افتخار نايل آمده است.
لوميس به سال ۱۸۹۲ در محله سيراكوس نيويورك ديده به جهان گشود. برادران ريد، والت و راجر، در كتاب «تصوير گران آمريكا» نوشته اند: در پي بازديد از استوديوي هاوارد چندلر كريستي بود كه لوميس بر آن شد تا شخصيت هنري خود را جست وجو كند.
وي در سن ۱۹ سالگي تحصيل در مجمع هنرجويان نيويورك را زير نظر اساتيدي چون جورج بريجمن و اف. وي. دوموند آغاز كرد. در سال ۱۹۱۵ به ميدوست در شيكاگو بازگشت تا در يك استوديو هنري مشغول به كار شود.
در عين حال، تحصيلاتش را در انستيتو هنري شيكاگو ادامه داد.
پس از پايان خدمت وظيفه سربازي در جنگ جهاني اول، براي دو آژانس تبليغاتي كار كرد. ولي خيلي زود توانست بر وضعيت خود سر و ساماني دهد و استوديو شخصي خود را در شيكاگو افتتاح كند. در اين استوديو بود كه سوژه هايش را در قالب هاي گوناگون چون «مطالعات شخصيتي»، «چهره ها»،« پوسترها»، «پرتره ها» «موضوعات تاريخي» ،« مطالعات شخصيتي» ، «جلدها»،«سرزمين و قلمرو»، «طبيعت بي جان»، «چشم اندازها» و همچنين تكنيك خود را به مقولاتي چون «سياه و سفيد»، «زغال چوب» ،«رنگي» ،«قلم موي خشك»،«رنگ روغن»،«آبرنگ» و «پاستيل» طبقه بندي كرد. لوميس توانست براي شخصيت  هنري آثار خود، وجهه اقتصادي قابل قبولي نيز خلق كند. بسياري از طرفداران شيوه كار لوميس معتقدند وي پيش از آنكه يك نقاش و تصويرگر باشد، يك معلم بوده است ، چرا كه آثارش بسياري از هنرمندان پس از او را الهام بخشيده اند.
012867.jpg

در دهه ۱۹۳۰، لوميس در آكادمي هنر آمريكا، آموخته هاي خود را به هنرجويان آموزش داد. همين جا بود كه تكنيك هاي تدريس را آنگونه كه در نخستين كتابش«تفريح با يك مداد» (۱۹۳۹) شرح داده، به تكامل رساند.
اين كتاب ۱۲۰ صفحه اي كه بر كارتونينگ متمركز بود تا سال ۱۹۴۳ به چاپ ششم رسيد و آوازه لوميس را در جهان پراكند.
موفقيت كتاب ياد شده، لوميس را بر آن داشت تا در سال ۴۳، مشهورترين كتاب خود، يعني طراحي چهره با تمامي ارزش هايش را بنويسد. اين كتاب تا سال ۱۹۷۳ به چاپ بيست و پنجم رسيد و سفارش هاي عادي و اينترنتي متقاضيان پير و جوان، هنرمند و غيرهنرمند آن، امروز هم ادامه دارد. كتاب ۲۰۴ صفحه اي لوميس، به آناتومي مي پرداخت و بخش اعظم نقاشي هاي آن، تنها با يك مداد ساده خلق شده بود. اين كتاب، از جهت فروش البته مشهورترين اثر لوميس بود، ولي شاهكار او را به يقين بايد كتاب بعدي اش دانست. تصويرگري خلاقانه در سال ۱۹۴۷ به طور مستقيم، به نقاشي و طراحي حرفه اي مي پرداخت. اين كتاب ۳۰۰ صفحه اي به ۷بخش مختلف شامل: «خط»، «ته رنگ»، «رنگ» (بخش هاي مقدماتي) و «داستان گويي»، «خلق ايده ها»، «زمينه هاي تصويرگري» و «تجربه و مطالعه» (بخش هاي تكميلي) نگاشته شد.
012870.jpg

در سال ۱۹۵۱، لوميس كتاب «طراحي موفق» را با ذكر المان هاي پيشرفته و تكميلي تاليف و منتشر كرد. اثر بعدي، طراحي سرها و دست ها نام داشت و در سال ۱۹۵۶ منتشر شد. اين كتاب، اطلاعات دو اثر پيشين او (تفريح با يك مداد و طراحي چهره با تمامي ارزش هايش) را به گونه اي حرفه اي تر، جامع تر و واضح تر، در قالب ۱۵۵ صفحه به مخاطبان ارايه مي داد.
آخرين كتاب لوميس، «چشم نقاش و عناصر زيبايي» نام داشت و در سال ۱۹۶۱ منتشر شد، درست دو سال پيش از مرگش. وي در اين كتاب، سعي كرد تا شيوه زيبا ديدن و زيبا كشيدن را آنگونه كه خود آموخته بود، آموزش دهد.

نگاهي به نمايشگاه عكاسي حسن رجبي نژاددر خانه هنرمندان
انسان هايي در فراسوي مرزها
012861.jpg
ماني راد-نمايشگاه عكسي در خانه هنرمندان از تاريخ ۱۰ الي ۱۵ مرداد برگزار   شد. دراين نمايشگاه حسن رجبي نژاد، مجموعه اي از عكس هاي خود را با عنوان «انسان ايراني» و «انسان غيرايراني» كه حاصل عكاسي او در ايران، فرانسه و ايتالياست به نمايش گذاشت. چندي پيش، رجبي نژاد، به عنوان عكاس برگزيده در مسابقه دو سالانه عكس ايران توانست نظرها را به خود جلب كند. گزارش حاضر نگاهي است به اين نمايشگاه كه در خانه هنرمندان برگزار شد.در ميان تمام اين موضوعات، توجه به لحظات شكوهمند زندگي اجتماعي انسان ها از اهميت ويژه اي برخوردار است. عكاسان اجتماعي و به ويژه عكاسان مستند، آن لحظاتي از زندگي  آدم ها را به تصوير مي  كشند كه گوياي پيدا و پنهان زندگي شان باشد. شايد شما هم اگر سري به خانه هنرمندان مي زديد و مجموعه  عكس هاي «حسن رجبي نژاد» را مي ديديد، مي  توانستيد فريم هايي از اين شكوه لحظات را درك كنيد.
از دهم مردادماه خانه هنرمندان ميزبان نمايشگاهي بود از «حسن رجبي نژاد» كه موضوع آن، «انسان ايراني و انسان غيرايراني» نام داشت. اين نمايشگاه مجموعه عكس هايي از كشورهاي ايتاليا، فرانسه و ايران را در خود جاي داد؛ عكس هايي كه نام مجموعه اي بزرگ را برخود داشت با عنوان مجموعه  انسان ايراني، نگاهي دارد به قهوه خانه هاي ايران و تنها بخشي از مجموعه مورد نظر بود. از سويي ديگر در كنار اين مجموعه، عكس هايي از فرانسه و ايتاليا جمع آوري شداست و در اين نمايشگاه به نمايش گذاشته شده. عكس هايي كه در آن به نام انسان ايراني معرفي شد، مجموعه اي از عكس هاي سياه و سفيدي است كه از آدم هايي در قهوه خانه ها گرفته شد. انسان هايي كه در گوشه اي دنج از قهوه خانه ها، يله سرگرم گذراندن وقت بودند و چاي مي خوردند و قليان مي  كشيدند. آنچه كه در اين فريم ها ديده مي  شد، بازي سايه روشن ها و خطوط بود. آدم ها و حالاتشان در اين عكس ها، نمايشي از انساني ايراني داشتند. فضاي سنتي قهوه خانه  ها و انبوهي از خطوط كه گويا چشم ها را با خود همراه كرده و به مقصد مي  رساندند. حضور دو نسل از آدم ها در كنار هم در اين قهوه خانه ها ديدني است.آدم هايي از نسل گذشته و انسان هايي از نسل جديد با  آرم هاي كوچك و بزرگ بر لباس هايشان.
به لحاظ تركيب بندي عكس هاي اين مجموعه، شاخصه هاي روشني داشت. زواياي ديد عكاس، به عكس ها مفاهيم و معاني ويژه اي داد. بازي با وضوح و تاريكي، كنتراست و زواياي مختلف ديد، توانست به نوعي عكس ها را متمايز كند و به آنها مفاهيم ويژه اي بدهد. رجبي نژاد با تاكيد بر نگاه غيرمعمول سعي كرد تا زاويه اي ناپيدا از آنچه كه همواره در معرض ديد است را عيان كند. او به تركيب بندي اين عكس ها، توجهي ويژه داشت . آدم ها همواره مركز ثقل عكس ها بودند.
عكس هاي سياه و سفيد اين مجموعه (انسان غيرايراني) بيشتر نگاهي به روابط خشك انساني داشته و عمده توجه رجبي نژاد به روابط آدم ها در جامعه غربي معطوف كرده بود. رجبي نژاد سعي كرد تا در عكس هاي خود اعم از فريم هاي رنگي و سياه و سفيد، لحظه اي خاص از آدم ها را كه گوياي نوع زندگي اجتماعي شان است انتخاب كند. در عكس هاي رنگي اين مجموعه، انبوهي از رنگ ها و طرح ها، به انسان ويژگي خاصي نمي  بخشيد. اكثر قاب هاي تصوير در اين مجموعه، انسان را مانند شيئي كوچك و جزيي از يك پازل بزرگ مطرح مي  كرد. تصاويري از پوسترها و آدم ها و اشيا و انعكاس هميشگي معماري غربي بر شيشه ها، جهاني است ساخته رجبي نژاد. در اين مجموعه، جهاني پر از رنگ و جذابيت و آدم هايي كه فارغ از جهان پيرامونشان در زندگي خود حضور كمرنگ هيچ كس را ندارند، همه در اين جهان تنهايند. رجبي نژاد، نگاه كاوشگرش را به جهان غرب، به تنهايي آدم ها معطوف كرده. لحظاتي خاموش و خلوت از هر انساني كه در ازدحام جهان مدرن تنها مانده است. شايد اين مفاهيم در عكس هايش نمودي بارز دارد. اين تمام آن چيزي است كه فريم هايش مي  گويد. رجبي نژاد در مجموعه انسان غيرايراني، آدم هايي رابه تصوير كشيده كه در ازدحام تكنولوژي اسير شده اند و تحت سيطره  آن، سكوتي پرمعنا گزيده اند. او شايد با اتكا به رنگ و تركيب بندي خوبش توانسته در ارايه اين مفاهيم موفق باشد.

مولن روژ
فرهاد فرجاد
012876.jpg

براي ترسيدن، چند روز صبر كنيد
اين عناصر را كنار هم رديف كنيد و بعد، نام فيلم را حدس بزنيد: صحرا، كشيش، توفان ناگهاني، بنايي ناشناخته و باستاني، شيئي عجيب ونيروهاي شيطاني.
بله، درست حدس زده ايد. «جن گير» دوباره به سينماها راه مي يابد. البته به سبك و سياق سال ۲۰۰۴. رني هارلين اين فيلم را با عنوان «جن گير: آغاز» كارگرداني كرده و بازيگراني چون استلان اسكارسگارد، گابريل مان، جيمز دارسي، كلارا بلار و ايزابلا اسكوراپكو را در آن گنجانده است.
فيلم توسط برادران وارنر توزيع شده و از بيستم آگوست ( كمتر از دو هفته ديگر) به اكران جهاني گذاشته خواهد شد.
012864.jpg

برادران بلوز، محبوب ترين
آهنگ هاي فيلم موزيكال برادران بلوز، محصول ۱۹۸۰ در يك نظر سنجي گسترده انگليسي، بهترين ترانه هاي فيلم در تاريخ سينما شناخته شدند. شبكه راديويي برودكستينگ كورپ به عنوان باني اين نظرسنجي اعلام كرد: ترانه هاي دو فيلم «قصه هاي عامه پسند» و« Trainspotting» به ترتيب مقام هاي دوم و سوم را كسب كرده اند.
ستاره هاي برادران بلوز، جان بلوشي و دن ايكرويد، در اين فيلم ترانه هايي چون هر كس به عشق نيازمند است، را اجرا كردند. ستار ه هاي ميهمان نيز خوش درخشيدند. ري چارلز فقيد ترانه«shake your tailfeather »را خواند. جيمز براون ترانه« AThe old landmark »را اجرا كرد و آرتا فرانكلين« Think» را خواند.
012858.jpg

قايق سواري بدون پارو
«بدون پارو»، عنوان فيلم جديد استيون بريل است كه از ۲۰ آگوست به اكران گذاشته خواهد شد.
داستان از اين قرار است كه ۳ دوست جوان و شهرنشين، تصميم مي گيرند بدون پارو سوار قايق شوند و به رودخانه وحشي بزنند. البته، داستان تم كمدي دارد و در آن خبري از له شدن اندام قايق سواران، چيزي مثل «نجات يافتگان» جان بورمن (با بازي جان ويت) نيست.
ست گرين، برت رينالدز، ماتئو ليلارد و دكس شپارد در «بدون پارو» بازي كرده اند.
پارامونت پيكچرز هم توزيع فيلم را به عهده گرفته است.

خبرسازان
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
در شهر
زيبـاشـهر
سفر و طبيعت
طهرانشهر
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  خبرسازان   |  در شهر  |  زيبـاشـهر  |  سفر و طبيعت  |  طهرانشهر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |