سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۳
سياست
Front Page

نگاه امروز
اروپا و انتخابات آمريكا
با نزديك شدن به مرحله نخبه گراي انتخابات رياست جمهوري آمريكا، اظهارنظر اروپاييان درباره انتخابات آمريكا شدت بيشتري گرفته است و تحليل هاي گوناگوني در اين ارتباط ارائه مي شود.قبل از تعطيلات آخر هفته اروپا، يك  روزنامه  چاپ  اتريش  نوشت : اروپا از انتخاب  جان  كري  به  رياست  جمهوري آمريكا وحشت  دارد، زيرا پيروزي  وي  باعث  مي شود كه  اروپا نتواند از زير مسئوليتهاي  خود شانه  خالي  كند.روزنامه  پرسه  كه  مانند بسياري  از ديگر روزنامه هاي  چاپ  اتريش  در شماره هاي اخير خود به  موضوع  افتتاح  كنگره  ملي  حزب  دمكرات  در شهر بوستون  آمريكا پرداخته اند ، نوشت : اگر جان  كري  دمكرات  در انتخابات  پيروز شود، ديگر اروپا نمي تواند مانند اكنون  كه  با جرج  بوش  به  عنوان  يك  تگزاسي  خشن  رفتار مي كند، با كري  نيز رفتار كند و همچنان  از مسئوليتهاي  خود در قبال  بحرانهاي بين المللي  بگريزد.به  نوشته  اين  روزنامه ، درصورت  روي  كار آمدن  كري ، ديگر زمان  بهانه تراشي هاي  اروپا به سر خواهد آمد و اروپا ديگر قادر نخواهد بود بگويد از آنجا كه  همكاري  با دولت  مستكبر آمريكا ميسر نيست،  در حل  بحرانهاي  جهاني شركت  نمي كند.
همچنين در برخي  از روزنامه هاي  آلماني  زبان  چاپ  اتريش  به  سوابق  خانوادگي و ريشه هاي  اروپايي  جان  كري  اشاره  شده  است .روزنامه  استاندارد نوشت : اجداد يهودي  و آلماني  زبان  كري،  ساكن كرانه هاي  دانوب  بودند.طبق  اين  گزارش ، اجداد وي  پس  از سالها به  مودلينگ  در نزديكي  وين مهاجرت  كردند و به  دين  كاتوليك  گرويدند.استاندارد مي نويسد :جد كري  در سال  ۱۹۰۴ به  آمريكا مهاجرت  كرد و نامش را از فريتس  كوهن  به  فردريك  كري  تغيير داد.
به نوشته  اين  روزنامه ، چند تن  از بستگان  مادري  كري  در اردوگاههاي  نازي ها كشته  شده اند.همچنين يك  روزنامه  چاپ  سوييس  نوشت : تمام  تلاش  دمكرات  ها در آمريكا تا كنون  اعلام انزجار و نفرت  از بوش  جمهوريخواه  بوده  است  حال  آن كه  اين  نفرت  كافي  نيست ، و بايد براي  اداره  امور كشور پيشنهاد بدهند.
روزنامه  سوييسي  تاگس  آنتسايگر چاپ  زوريخ  در شماره  ديروز  خود نوشت : راي دهندگان  انتخابات  آينده رياست  جمهوري آمريكا، انتظار دارند كه  دمكرات هاي اين  كشور براي  حل  بحران  موجود در بخش  درمان  و آموزش  و پرورش  و يا در مورد كاستن  از بدهي هاي  بخش  دولتي ، پيشنهادهاي  موثري  ارائه  دهند.تاگس  آنتسايگر مي نويسد: نكته  ديگري  كه  راي دهندگان  آمريكايي  در انتظار آنند، يك  مباحثه  عميق  و جدي  در مورد پيامدهاي  جهاني سازي  براي  نيروي  كار آمريكاست .

گفت وگو با دكتر ابراهيم متقي، مدير گروه علوم سياسي دانشگاه تهران
نظام انتخاباتي در آمريكا

001302.jpg

ايمان حسين قزل اياق
سعيد يعقوبي
اشاره؛ سيستم انتخاباتي رياست جمهوري در آمريكا اساساً از سيستم هاي انتخاباتي در دنياست كه در آن معيار اساسي براي راهيابي به كاخ سفيد، تعداد بيشتر كارت هاي الكترال است و نه ميزان آراي مردمي و بين نقطه آغازين تا پايان اين روند، چيزي در حدود يك سال طول مي كشد. گفت وگو با دكتر ابراهيم متقي، استاد و مدير گروه علوم سياسي دانشگاه تهران براي بررسي اين نظام انتخاباتي انجام شد؛ اما بدليل اهميت مسائلي كه از سوي سياست خارجي آمريكا در منطقه ايجاد شده است ؛ مسائلي چون انتخابات آتي آمريكا، طرح خاورميانه جديد، تأثير بر پيروزي يا شكست جرج دبليو بوش در اين طرح و مواردي ديگر نيز مطرح شدند. آنچه درصفحه ۶ مي آيد متن اين گفت وگو است كه از نظر شما خوانندگان گرامي مي گذرد.
* با توجه به منحصر به فرد و پيچيده بودن سطح انتخاباتي رياست جمهوري ايالات متحده، علل ايجاد هيأت هاي انتخاب كننده در اين سيستم را در چه مي  دانيد؟
- به طور كلي انتخابات جلوه هايي از رقابت سياسي در كشورهاي دموكراتيك براي تناوب قدرت تلقي مي شود. در ساختار سياسي آمريكا، جلوه هايي از نخبه گرايي وجود دارد، كه اين امر انعكاس نظام سياسي و ساخت قدرت در اين كشور است و بسياري بر اين اعتقادند كه نخبه گرايي آمريكايي با روح دموكراسي مغايرت دارد. حتي «سي رايت ميلز» در كتاب نخبگان قدرت بر اين امر تأكيد مي كند كه در آمريكا ساخت هاي دموكراتيك و روندهاي دموكراتيك براي سالهاست كه به فراموشي سپرده شده است و گروههاي محدودي قدرت را در اين كشور در دست دارند و سازماندهي مي كنند. از اين روي گروههاي انتخاباتي را بايد انعكاس سيستم نخبه گرا در آمريكا دانست. آمريكايي ها عليرغم اينكه داراي رويكرد كاملاً دموكراتيك هستند، اما تعريف خاص خود را از دموكراسي دارند. تفسيري كه در آمريكا از دموكراسي ارائه مي شود، با تفسيري كه در ايران و اروپا و حتي كشورهاي جهان سوم ارائه مي شود كاملاً متفاوت است. دموكراسي در آمريكا به عنوان وضعيتي است كه براساس آن گروههاي اجتماعي در حوزه سياست وارد نشوند. يعني فضاي مدني و نهادهاي مدني به گونه اي گسترش و تنوع پيدا كند كه دغدغه گروههاي اجتماعي بيش از آن كه موضوعات سياسي باشد، مؤلفه هاي اجتماعي و موضوعاتي باشد كه در حوزه
High politic قرار ندارد. بنابراين آمريكايي ها دو عرصه را از همديگر تفكيك مي كنند. عرصه High politic يا سياست عاليه كه موضوعاتي از قبيل امنيت را در برمي گيرد را صرفاً براي نخبگان سياسي موجه و مطلوب مي دانند، در حالي كه حوزه هاي Lowplitic يا سياست عمومي كه موضوعاتي چون بهداشت، درمان و بيمارهاي اجتماعي را شامل مي شود را براي گروههاي اجتماعي و عمومي در نظر مي گيرند. به اين ترتيب هيأتهاي انتخاباتي و كالج هاي انتخاباتي در آمريكا را بايد نمادي از ساختار پلكاني براي كنترل فرايندهاي قدرت در آمريكا دانست و از آنجا كه رئيس جمهور آمريكا بيشترين قدرت سياسي را در ساختار سياسي آمريكا دارد، در نتيجه ساختار نخبه گرايي آمريكا، بيشترين حساسيت را نسبت به انتخابات رياست جمهوري و شخص رئيس جمهور دارد. در چنين شرايطي كانديداي رياست جمهوري نه تنها بايد آراي مردم را داشته باشد، بلكه از آن مهمتر و در گام اول كالج هاي انتخاباتي هستند كه فضاي لازم را براي انتخاب عناصر بهينه اي فراهم مي كنند كه مردم به آن افراد رأي دهند. به عبارت ديگر، ساختار حزبي آمريكا، زمينه لازم را براي فعاليت كالج هاي انتخاباتي فراهم مي كند و حزب در آمريكا عاملي در جهت توزيع قدرت و پراكنده سازي قدرت محسوب نمي شود، بلكه به عنوان يكي از شاخص هاي تمركز قدرت تلقي مي شود. حزب، رقابت انتخاباتي انجام مي دهد، اما اين رقابت هاي انتخاباتي براي پراكنده سازي قدرت نيست. چرا كه تناوب قدرت بين افرادي انجام مي گيرد كه جزو گروه هاي برگزيده هستند و به همين دليل ساختار سياسي آمريكا نمادي از نخبه گرايي سياسي محسوب مي شود و از اين روي روند معرفي كانديداي انتخابات رياست جمهوري در آمريكا توسط كالج هاي انتخاباتي حدود يك سال طول مي كشد. اما زماني كه شرايط فراهم شد و فضا به وجود آمد، ما شاهد وضعيتي خواهيم بود كه بر اساس آن نمادهايي از انتخاب گروههاي اجتماعي توسط آمريكايي ها صورت مي گيرد. بنابراين كالج هاي انتخاباتي را بايد نمادي از نخبه گرايي در جهت تمركز قدرت و در جهت كنترل فرايندهاي انتخاباتي توسط نخبگاني دانست كه براي حفظ قدرت مصالحه مي كنند و مصالحه را به عنوان وجه مسلط رفتار سياسي خودشان تلقي مي كنند و به هيچ وجه در ارتباط با كسب قدرت، الگوهاي يك جانبه را در دستور كار قرار نمي دهند و كاملاً در فضا و وضعيت مصالحه گرايي قرار مي گيرند.
* با جريان نخبه گرايي كه به آن اشاره كرديد، مردم آمريكا تا چه ميزان كنار آمده اند و چگونه توانسته اند در سير تاريخ  آمريكا به نحوي با آن كنار بيايند؟
- گروههاي اجتماعي در آمريكا كاملاً بر اين امر واقف هستند كه نبايد در حوزه سياست عاليه وارد شوند. كاملاً براي خودشان جايگاه خاصي قائلند. مي دانند كه نبايد بيش از حد در فرايند هاي قدرت عاليه كشور تأثير گذار باشند. به همين دليل است كه جايگاه خودشان را در نظام سياسي و ساختار اجتماعي آمريكا، كاملاً درك مي كنند و نسبت به فرايند موجود اعتراضي ندارند و سيستم حزبي را مورد پذيرش قرار مي دهند. در نتيجه نخبه گرايي ناشي از فعاليت سيستم حزبي براي آنها كاملاً مطلوب است و گروههاي اجتماعي تمايل چنداني براي عبور از حوزه هايي كه براي نقش سياسي و اجتماعي  آنها تعيين شده است، ندارند. اين امر ناشي از آن است كه فعاليت آنها در حوزه هاي اجتماعي و اقتصادي بسيار گسترده است. تجربه نشان داده است زماني افراد و گروههاي سياسي در وضعيت سياست زده قرار مي گيرند كه سياست و قدرت سياسي را عامل اصلي موفقيت تلقي كنند و زماني كه فرد مي تواند از طريق ورزش، فعاليت هاي فرهنگي و علمي به موفقيت دست پيدا كند، هيچ ضرورتي براي ورود به حوزه هاي سياسي و حوزه قدرت سياسي نخواهند داشت.
* تجربه انتخابات در آمريكا نشان داده است كه در اين كشور قدرت و قواعد بازي سياسي غالباً بين دو حزب در گردش است، شما نقش صاحبان سرمايه و صنايع در تقويت اين نظام دو حزبي را در ايالات متحده تا چه حد مي دانيد؟
- به طور كلي گروه هايي در عرصه قدرت سياسي و اقتصادي در آمريكا قرار مي گيرند كه قواعد بازي را درك كنند. درك قواعد بازي به اين مفهوم است كه فراتر از الگوهاي ساختاري ايفاي نقش نكنند. از سوي ديگر به اين مفهوم است كه جايگاه خودشان را در سلسله مراتب قدرت درك كنند. گروه هاي اقتصادي در آمريكا گروه هاي نخبه گرا، نخبه پرور و مجموعه هايي اند كه در اداره نظام سياسي آمريكا نقش اساسي دارند. بنابراين نمي توان در آمريكا نخبگان اقتصادي را از نخبگان سياسي جدا كرد. زيرا بسياري از اين مجموعه ها كاملاً درهم تنيده شده اند و با همديگر اتفاق نظر دارند، در معادلات سياسي مشاركت و نقش ايفا مي كنند. در معادلات اقتصادي حوزه سياست را نيز دخالت مي دهند. بنابراين صاحبان شركت هاي اقتصادي و صاحبان مجموعه هاي اقتصادي از يك طرف به امنيت اقتصادي توجه دارند كه امنيت اقتصادي را هم دولت بايد براي آنها ايجاد كند. بنابراين تلاش مي كنند تا جايگاه خودشان را در رابطه با قدرت سياسي تعريف كنند و به هيچ وجه شركت ها و مجموعه هاي اقتصادي، نگاه رويا رو كننده و جدال گرايانه به قدرت سياسي ندارد، بلكه خودشان بخشي از قدرت سياسي هستند و از طرف ديگر قدرت سياسي را هم شكل مي دهند و با قدرت سياسي يك نوع ارتباط سازنده دارند. اين ارتباط مبتني بر تعاملي است كه بين دو گروه ايجاد مي شود و منجر به سودمندي متقابل براي هر دو گروه مي شود. بنابراين بسياري از صاحبان شركت هاي اقتصادي به گروه هاي حزبي و به حزب هاي مسلط در آمريكا تعلق دارند. البته برخي مجموعه هاي ديگر هم فعاليت حزبي محدودي دارند، اما ساختار سياسي را مورد توجه قرار مي دهند و در شرايط انتخابات به يكي از كانديداها گرايش نشان مي دهند. بنابراين مقامات اقتصادي و صاحبان شركت هاي آمريكايي خود را در اداره سياسي شريك مي دانند. در عين حال مي دانند كه بايد مجري نهايي سياست هاي دولت باشند. حتي شما مي توانيد در اين زمينه بحث هايي كه نئوماركسيست ها و مجموعه هايي مثل پولانزاس و ميلينبد و مثلاً رويكرد آنها در ارتباط با دولت سرمايه داري را مورد توجه قرار دهيد. رويكرد اين نئوماركسيست هاي ساختارگرا بر اين اثر تأكيد دارد كه دولت، دست نشانده طبقه اقتصادي نيست، بلكه با طبقه اقتصادي تعامل سازنده دارد و در بسياري از موارد طبقات اقتصادي را هم وادار به انجام و اجراي سياست هاي دولت مي كنند.
* با توجه به توضيحات شما در مورد سيستم انتخاباتي آمريكا حزب سوم يا منفرد تا چه ميزان قادر به كسب اكثريت آراء در كالج هاي انتخاباتي است؟  با توجه به اينكه احزاب سوم همانند حزب سبز و حزب رفاه، در هنگام رقابت هاي انتخاباتي، در جهت شكستن آراء دو حزب دموكرات و جمهوري خواه عمل مي كنند.
001305.jpg

- ساختار سياسي آمريكا مبتني بر فعاليت فراگير احزاب است و احزاب از تنوع قابل توجهي برخوردارند. در حدود سي حزب سياسي در آمريكا فعاليت دارند. اما سيستم حزبي آمريكا، سيستم چند حزبي با دو حزب مسلط است. نخبه گرايي آمريكا منجر به اين شده است كه اين دو حزب علي رغم تفاوتها و اختلاف هايي كه در داخل خود حزب دارند، هژموني و اقتدار خود را حفظ كنند. يكي از دلايل اصلي عدم انشعاب در درون احزاب در آمريكا اين است كه در احزاب سياسي اين كشور از جمله در احزاب مسلط يعني حزب دموكرات و جمهوري خواه، انضباط حزبي وجود ندارد. يعني اين كه هر فرد قادر خواهد بود در مسائل مختلف متناسب با سليقه و اراده خود رفتار كند و ديسيپلين حزبي به هيچ وجه اعمال نمي شود. مسئله اصلي اين است كه تا چه حد حزب قادر خواهد بود اعضاي خود را در رابطه با يك موضوع خاص متقاعد كند. نكته اساسي اين است كه دو حزب جايگاه خود شان را عليرغم اختلافاتي كه در درون هر حزب وجود دارد توانسته اند حفظ كنند. البته در اين فضا، ساختار سياسي آمريكا انعطاف پذيري لازم را در رابطه با احزاب غيرمؤثر هم دارد. اعتقادش بر اين است كه احزاب غيرمؤثر مي توانند بخش هاي ناراضي جامعه را سازماندهي كنند و مي توانند ادبيات لازم را براي گروه هاي اجتماعي فراهم كنند. اما در عين حال نقش چنداني در ساختار قدرت ندارند. به طور مثال در انتخابات گذشته در سال ۲۰۰۰، «رالف نيدر»، از حزب سبز توانست آراي دموكرات ها را بشكند. در نتيجه حزب سبزي كه به لحاظ گرايش سياسي به دموكرات ها نزديك تر است، عامل تخريب جايگاه اين حزب در ساختار سياسي آمريكا شد كه اين امر پيچيده بودن بازي انتخاباتي و سياسي در آمريكا را نشان مي دهد. يا در سال ۱۹۹۲ و ۱۹۹۶ فردي به نام «راس پرو» يك ميلياردر تگزاسي وارد رقابت هاي انتخابات رياست جمهوري آمريكا شد. البته او مي دانست به هيچ وجه شانس موفقيت ندارد، اما فعاليت او مورد حمايت گروه هايي از حزب دموكرات قرار گرفت و در نتيجه راس پروو فعاليتش عليرغم اينكه به كانديداي حزب جمهوري خواه نزديك تر بود ولي در عين حال عامل اصلي شكست حزب جمهوري خواه در انتخابات رياست جمهوري شد. بنابراين حزب سوم فعاليت سياسي مي كنند، اما نقش مؤثر و مستقيم در قدرت سياسي نخواهد داشت.
* در چهار دوره خاص از تاريخ آمريكا با اينكه اكثريت آراي مردمي از اكثريت آراي كالج هاي انتخاباتي بيشتر بود، ولي كانديدايي كه اكثريت آرا را در كالج هاي انتخاباتي كسب نمود به كاخ سفيد راه يافت. اين اتفاق اساساً  چگونه رخ مي دهد؟
- در اين حالت كسي كه اكثريت كارت هاي الكترال را به دست مي آورد، به عنوان رئيس جمهور انتخاب مي شود. چرا كه سيستم حزبي آمريكا، الگوي مبتني بر كارتهاي الكترال را سازماندهي كرده است و هر كانديدايي كه بتواند ۲۷۰ كارت الكترال به دست آورد، به عنوان رئيس جمهور آمريكا انتخاب مي شود. اما نوع توزيع كارتهاي الكترال، براساس اكثريت آرايي است كه يك كانديدا در يك ايالت به دست مي آورد. ممكن است يك فرد در ايالت هاي مختلف شكست بخورد، اما با تفاوت هاي محدود. اما در برخي از ايالت ها پيروز شود و با تفاوت هاي بسيار زياد و تفاوت، هيچ تأثيري در توزيع كارت الكترال به جا نمي گذارد. هر ايالت، كارت هاي الكترال مشخصي دارد كه تمام كارت هاي الكترال هاي هر ايالت، بر كانديداي پيروز آن ايالت  تعلق مي گيرد. به همين دليل است كه كانديداي حزب سوم و كانديداي منفرد، هيچ گاه تاكنون، كارت الكترال مشخص و مؤثري به دست نياورده اند. بنابراين الگوي كارت الكترالي يكي از نمادهاي نخبه گرايي آمريكايي است. اين نخبه گرايي به اين معنا است كه تمام نتايج و مطلوبيت ها بايد به بازيگر پيروز داده شود و بازيگر شكست خورده، حتي اگر با اختلاف يك رأي هم باشد، چاره اي جز پذيرش شكست قطعي ندارد. در اين چهار دوره كه شما به آن اشاره كرديد، رؤساي جمهور، كساني بودند كه تعداد  آراي عمومي شان بيشتر بوده، ولي تعداد كارت هاي الكترالي كه به دست آورده بودند، كمتر بوده است و از آنجا كه محور اصلي در روند انتخابات رياست جمهوري آمريكا، كارت الكترال است، اين اتفاق روي داده است.
* اصلاً تعداد كارت هاي الكترال هر ايالت چگونه تعيين مي شود؟
- به طور كلي فعاليت كالج هاي انتخاباتي، قبل از برگزاري انتخابات عمومي پايان يابد. البته كالج هاي انتخاباتي با هيأت هاي انتخاباتي، متفاوت است. كالج هاي انتخاباتي، نمايندگاني هستند كه از طرف حزب، براي تعيين كانديداي حزب براي شركت در رقابت هاي رياست جمهوري انتخاب مي شوند. اما هيأت انتخاباتي، هيأتي است كه يك جمع نخبه گراست و براي تأييد صلاحيت انتخابات، تشكيل مي گردد. بنابراين به موازات نهادهاي دولتي، نهادهاي غيردولتي، از جمله هيأت هاي انتخاباتي كه مجموعه هاي مشتركي از دولت و نخبگان غيردولتي هستند، تأييد كننده صحت انتخابات و صحت فرآيندهاي انتخاباتي هستند.
در هر ايالت، به تعداد نمايندگان آن ايالت در مجلس سنا و مجلس نمايندگان، كارت الكترال وجود دارد. به طور مثال، ايالت كاليفرنيا ۵۴ كارت الكترال دارد. علتش اين است كه اين ايالت ۵۲ عضو مجلس نمايندگان را به خود اختصاص داده است و دو نفر هم عضو مجلس سنا دارد، در تنظيم مجموعاً  ۵۴ نفر را شامل مي شود. در كالج هاي انتخاباتي ۱۰۸ عضو كالج انتخاباتي از آن ايالت وجود دارد كه اين ۱۰۸ نفر با مجموعه هاي ديگر در كنوانسيون حزبي، كانديداي حزب را مشخص مي كنند. بنابراين، سيستم انتخاباتي آمريكا تا اواسط اكتبر يك سيستم نخبه گراست و از اين زمان به بعد فعاليت سيستم نخبه گرا پايان مي پذيرد و افكار عمومي براساس فضا و جو ايجاد شده، مي توانند تضمين كننده نتيجه انتخابات باشد.
* با اينكه در چهار دوره مورد اشاره، ميزان آرا ي مردمي يكي از كانديداها بيشتر از آراي الكترال بوده است، ولي چون آراي الكترال كمتري داشته، شكست خورده است. به نظر شما اين مسأله تا چه ميزان با معيارهاي دموكراسي و عدالت همخواني دارد؟
- موضوع اصلي در آمريكا، رعايت قواعد بازي است. تفسيري  كه آمريكايي ها از عدالت دارند، اجراي قواعد بازي است. كسي كه قواعد بازي را رعايت مي كند، در روند كسب قدرت، به مصالحه گرايي دست مي  زند و سازش را به عنوان نمادي از رفتار سياسي عقلاني مورد پذيرش قرار مي دهد كه اين امر در حقيقت به عنوان رفتار عادلانه هم محسوب مي شود. در واقع عدالت تابعي از قواعد پذيرفته شده است؛ قواعدي است كه در ساختار سياسي آمريكا، بيش از ۲۱۴ سال است كه اجرا مي شود.
* پس از جنگ جهاني دوم و نقش آفريني ايالات متحده به عنوان يك ابر قدرت كه به قول سي رايت ميلز باعث ايجاد نوعي پيوند ميان صنايع و نظاميان در قالب مجتمع هاي نظامي- صنعتي شد، از ديدگاه شما اين امر تا چه ميزان در كاهش سير مشاركت شهروندان در آمريكا مؤثر بوده است؟
- ببينيد، كساني كه استقلال آمريكا را پديد آوردند، گروههاي نظامي بودند. در واقع نظامي گري ريشه در ذات ساختار سياسي آمريكا دارد. نظامي گري در فرهنگ و انديشه سياسي آمريكا نهفته است و اگر خواسته باشيم به واقع كلمه يك دولت پادگاني در سراسر جهان را يك نمونه اعلا تلقي كنيم آن دولت پادگاني، اسرائيل نيست، بلكه آن دولت، آمريكاست. آمريكايي اساساً با اسلحه و انجيل خو كرده است. اسلحه و انجيل دو ياور او براي آرامش رواني و اقتصادي بوده است و مي داند كه اگر اسلحه باشد، مي تواند امنيت داشته باشد و اگر امنيت داشته باشد به مطلوبيت هاي خود مي رسد. نگاه رهبران اوليه آمريكا به مسائل مبتلا به جامعه، موضوعات دفاعي، امنيتي و نظامي بوده است و به همين دليل هيچ گاه نظامي گري از ذهن آمريكايي و رهبران آمريكايي دور نبوده است. اما در عين حال نظامي گري آمريكايي به معناي كنش لجام گسيخته نيست. آمريكايي با الگوي بازيگر عقلايي اي كه در فراروي خود قرار مي دهد، بر اين امر تأكيد مي كند كه شركت در يك بحران منطقه اي يا بين المللي، چه منافع و سودمندي را براي او ايجاد مي  كند. اگر منافع و سودمندي ايجاد كرد، اين امر در تفكر آمريكايي عادلانه است و اگر زيانش بيش از سودمندي اش باشد، همواره مورد نكوهش قرار مي گيرد. بنابراين عدالت در تفكر آمريكايي، با عدالت شرقي، عدالت قديسي و عدالت ايراني كاملاً  متفاوت است. عدالت آمريكايي، تابعي از قدرت، سود و موفقيت است و در تفكر سياسي آمريكا، هيچ چيز نمي تواند جايگزين پيروزي باشد.
* اين روند نظامي گري آيا بر ميزان مشاركت آمريكايي ها تأثير داشته است؟
- براي ساختار سياسي و نخبگان آمريكايي، ميزان مشاركت آنان در روندهاي انتخاباتي اهميت چنداني ندارد. آنان گروه هاي اجتماعي را درگير فعاليت هاي انجمني و فرآيندهاي مشاركت اجتماعي نموده اند. بنابراين ميزان مشاركت و فعاليت جامعه تأثير چنداني در رويكرد آنها به جا نمي گذارد. از اين روي نظاميان همواره به عنوان يك گروه برگزيده تلقي مي شوند. آنان نقش امنيتي ويژه اي را ايفا مي كنند و به همين دليل تمايل فراواني به مشاركت غيرمؤثر جامعه دارند؛ زيرا افزايش مشاركت به معني پذيرش سياست هاي اعمال شده است . درست است كه نظامي گري در آمريكا همواره نقش مؤثري در سياست ها به جاي گذاشته است؛ ولي اين امر به مفهوم ناديده گرفتن آراء جامعه يا كنش فوق نخبگي در آمريكا نيست. آنان در مقاطع زماني مختلف براي استقلال و توسعه آمريكا نقش آفريني كرده اند و جامعه نسبت به آنها احترام ويژه اي قائل است و نظاميان هم اقدام محدودكننده اي عليه گروه هاي اجتماعي انجام نداده اند.
* برخي از صاحب نظران كه قائل به ديدگاه «كبوتر و باز» در سياست خارجي آمريكا هستند معتقدند كه همواره در دوره دموكراتها، فضاي نظامي گري كاهش مي يابد و در دوره جمهوري خواهان اين فضا گسترش مي يابد، اين ديدگاه تا چه حد مي تواند با توجه به گفته هاي شما صحيح باشد؟
- ديدگاه كبوتر و باز به نظر من، ساده سازي معادله سياسي و قدرت در آمريكاست. ساختار قدرت در آمريكا به هيچ وجه قابل ساده شدن نيست. درحقيقت، لايه هاي درهم تنيده اي از مشاركت بازها و كبوترها در روند نظامي گري وجود دارد و حتي ممكن است گرايش سياسي مجموعه هاي دموكراتيك در حزب جمهوري خواه، از خود دموكرات ها در حزب دموكرات، بيشتر باشد. تاريخ آمريكا را هم اگر مورد بررسي قرار بدهيم، مي بينيم كه در دوراني كه دموكرات ها حضور داشته اند، نقش نظامي آمريكا در خارج از كشور، در حد بسيار بالايي بوده است. شما دوران بعد از جنگ دوم جهاني، يعني زمان روزولت و بعد از آن دوران ترومن را در نظر بگيريد، در اين دو مقطع زماني، نظامي گري آمريكا،بي نهايت افزايش يافت.
بعد از اين مقطع زماني در دوران كندي و جانسون هم نظامي گري آمريكا در آسيا و آسياي شرقي و آسياي جنوب غربي بي نهايت گسترش پيدا كرد. اتفاقاً سياست تنش زدايي، حاصل دوران فعاليت جمهوري خواهان در آمريكا بوده است. اما چيزي كه مهم است اين است كه جمهوري خواهان از موضع قدرت وارد مي شوند، اما در عين حال آمادگي لازم را براي مصالحه گري دارند.
* با اين حساب اگر جمهوري خواهان در انتخابات آينده آمريكا پيروز شوند روند نظامي گري ادامه خواهد يافت.
- من مي خواهم به همين نتيجه برسم كه اگر جان كري در انتخابات نوامبر ۲۰۰۴ انتخاب شود، مطمئناً سياست هاي نظامي آمريكا هيچ تغييري پيدا نمي كند. زيرا نظاميان و الگوي مبتني بر نظامي گري، بخشي از معامله قدرت در آمريكا محسوب مي شود.
به اين ترتيب، نيروهاي آمريكايي در عراق باقي مي مانند، اقدامات آمريكا در افغانستان ادامه پيدا مي كند، در مناطق جديدي جدال ايجاد مي شود، حتي ممكن است دموكرات ها با تأكيد بيش از حدي كه بر موضوعاتي مثل حقوق بشر دارند، زمينه را براي جدال گرايي و جنگ بيشتر در مناطق پيراموني فراهم كنند. هر اندازه استانداردهاي آنها براي روابط سياسي كشورها در حوزه پيراموني بيشتر و بيشتر باشد، امكان مجادله آنها بيشتر خواهد بود. از اين روي آمريكاي دوران دموكراتها، آمريكاي امن تري نخواهد بود و نظامي گري دوران دموكرات ها به مراتب فزاينده تر و گسترده تر خواهد بود. البته دوران كلينتون يك دوران منحصربه فرد و استثناء بود. نگاه اصلي كلينتون، نگاه بازگشت به درون بود. بحث اصلي آمريكا در اين دوران اين بود كه بايد فرصت هاي اقتصادي از دست رفته را به دست بياورد. رشد اقتصادي آمريكا در دوران كلينتون، در دوران بعد از جنگ دوم جهاني، يك رشد كاملاً بي سابقه اي بوده است. زيرا نگاه كلينتون، نگاه اقتصادمحور، نگاه بين الملل گرا و نگاه نهادگرا بود و بنابراين آمريكايي ها در دوران رياست جمهوري كلينتون هژموني خودشان را از طريق بين المللي گرايي مورد پيگيري قرار مي دادند.
* بنابراين طرح خاورميانه بزرگي كه از آن بحث مي شود، در حقيقت ادامه همان طرحي است كه شما به آن اشاره داشتيد، البته احتمالاً به عنوان يك برنامه بلندمدتي كه نظامي گري يكي از بخش هاي اصلي آن خواهد بود.
- البته بحثي كه الان مطرح است خاورميانه جديد است. خاورميانه بزرگ را شيمون پرز مطرح كرد. بنابراين دو موضوع كاملاً متفاوت است. بحثي كه شيمون پرز داشت اين بود كه بايد مرزهاي خاورميانه را از حوزه خاورميانه عربي، تغيير و گسترش داد و فضاي امنيتي اسرائيل را فراتر از فضاي مرزهاي خاورميانه عربي در نظر گرفت. اما خاورميانه جديد، بعد امنيتي دارد. بحث اصلي كه مورد توجه زمامداران آمريكايي قرار مي گيرد، اين است كه الگوي شكل بندي و معادله قدرت در خاورميانه، در حال تغيير است.
* در جهت رسيدن به خاورميانه جديدي كه از آن نام برديد، صرف نظر از اينكه كداميك از احزاب در اين كشور پيروز خواهند شد، چه تاكتيكي پيش گرفته خواهد شد؟
- بايد گفت كه استراتژي  نظامي آمريكا در ارتباط با خاورميانه، تدوين شده مي باشد. اما تاكتيك هاي رفتاري، متناسب با فضاي ايجاد شده، تغيير پيدا مي كند. بنابراين مؤلفه هاي اساسي، قابل پيش بيني است. مؤلفه هاي اساسي عبارتند از:
۱- نيروهاي نظامي آمريكا در عراق حفظ خواهند شد.
۲- پيمان هاي امنيتي آمريكا با كشورهاي پيراموني، تداوم پيدا خواهد كرد.
۳- روابط امنيتي آمريكا با اسرائيل و مجموعه هاي محافظه كار در جهان عرب، حفظ خواهد شد و بدين ترتيب آمريكا معادله قدرت را براساس نظامي گري ادامه خواهد داد.
* اگر دموكراتها و يا جمهوري خواهان در انتخابات آتي پيروز شوند، اين تاكتيك ها تغييري هم پيدا خواهند كرد؟
- هنوز وضعيت به صورت صريح مشخص نشده است. اين بستگي به شرايطي دارد كه در سال هاي آينده، يا در ماههاي آينده به وجود مي آيد. اما در عين حال موضوع اصلي، اين است كه نظامي گري ادامه پيدا خواهد كرد. و همچنين الگوي مبتني بر قدرت و قدرت امنيتي آمريكا براي تثبيت هژموني اين كشور هم ادامه پيدا خواهد كرد.
* مؤلفه هاي اصلي خاورميانه اي كه آمريكا از آن نام مي برد، چيست؟
- خاورميانه جديد آمريكا، خاورميانه اي است كه اولاً عراق مركزيت آن را خواهد داشت، دوم نيروهاي نظامي آمريكا در كشورهاي خاورميانه مستقر خواهند شد و سوم، مدار مديترانه تا درياي خزر در كنترل نهادهاي نظامي آمريكا قرار مي گيرد. به طور كلي آمريكايي ها، الگوي كمربند بي ثباتي را مطرح كرده اند و بنابراين، هدف آنها نيز غلبه بر محيط بي ثبات منطقه است.
* آيا اين طرح ابعاد و مؤلفه هاي سياسي يا فرهنگي نيز دارد؟
- بعد اصلي براي آمريكا، بعد نظامي گري و امنيتي است. مؤلفه هاي فرهنگي و سياسي، مورد تأكيد قرار مي گيرند، اما هيچگاه مورد توجه اصلي واقع نمي شوند. سياست آمريكا، مبتني بر طرح يك موضوع عامه پسند و پيگيري يك موضوع نخبه پسند است. شعارهاي دموكراتيك داده مي شود، اما بازي قدرت انجام مي شود.بنابراين، قدرت، محور اصلي معادله رفتاري  آمريكايي ها  محسوب مي شود.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   انديشه  |   سياست  |   ورزش  |   هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |