سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۳
گوشه
بحران مخاطب يا بحران خريدار؟
زهير توكلي
درباره بحران مخاطب در شعر معاصر، بسيار گفته اند اما كمتر از بحران خريدار چيزي شنيده ايم شايد بحران مخاطب، ريشه در همين بحران دوم داشته باشد. كمي بيشتر موضوع را تعريف كنيم.
روزگاري بود كه شاعري حرفه شاعر بود و او با فروش شعر به صاحبان قدرت و ثروت معيشت خود را مي گذراند، در اين جا و بي درنگ در برابر خوانندگاني كه به شكلي مفرط آ رمان گرا تشريف دارند مي گويم: اي كاش همان گونه مي ماند. چرا؟
اولاً فروش شعر، يا بهتر بگوييم شعر فروخته شده، مراتب داشت و مطلقاً نبايد شعر فروخته شده را با شعر متملقانه يكي دانست، فروش شعر در طيفي مي گنجيد كه در يك سر آن قصايد مدحي مقتضي اغراق [بخوانيد در نقد اخلاقي: «تملق» ولي اقتضائات يك ژانر را فراموش نكنيد] بود و سر ديگر آن منظومه هاي مستقل به لحاظ محتوايي كه با تقديم نام ممدوح و اهداي شعر به او، ناگزير در زير اين عنوان جاي مي گيرد والا اگر ديباچه اين منظومه ها را حذف كنيم، ساختار هنري آنها [روايت و احياناً روايت شاعرانه] مطلقاً خدشه دار نمي شود.
اين اتفاق يعني وابستگي كليت شعر به يك ژانر و وصله شدن ژانر مدح به آن ،بعدها حتي در غزل اتفاق مي افتد يعني يك بيت يا دو بيت از غزل، مدحي و مابقي آن عرفاني يا عاشقانه است. نمونه بارز اين پديده، برخي از غزليات خواجه لسان الغيب است؛ اتفاقاً تعدادي از غزل هاي بلند عرفاني او در اين زمره هستند.
ثانياً فروش شعر به معناي فروش شاعر نيست شاهد اين مدعا آن كه حتي در ديوان قصيده سرايان حرفه اي از قبيل خاقاني، در كنار مديحت، فنون ديگري از قبيل وعظ، تحقيق، رثا، مفاخره، بث الشكوي و... ديده مي شود و اتفاقاً در دو فن اخير [اصطلاح فن در سنت قصيده سرايي كلاسيك با اندكي تسامح معادل ژانر است] مضاميني بسيار ستيهنده و درست در نقطه مقابل تملق سروده شده است.
توجه به اين دو نكته دقيقاً پرده از اين برمي دارد كه شاعران كار خود را مي كرده اند. اما در عين حال همواره نيم نگاهي به فروش شعرشان هم داشته اند [تا بتوانند كار خود را بكنند].
ثالثاً اگر واقع نگر باشيم نه فقط شعر بلكه همه ساحت هاي توليد فرهنگي، بازده اقتصادي ندارند و اين مسأله مربوط به اين عصر نيست. در همه تاريخ اين گونه بوده است و اهل فرهنگ به مفهوم عام آن، با پشتيباني ديگران روي پا ايستاده اند البته بوده اند بزرگاني كه قلم در دوات و نان در خون جگرزده اند و شخصيت فرهنگي خود را نكاسته اند اما استثنا دليل بر قاعده نمي شود.
دانش به معناي اعم آن، سروكارش با كشف موضوع خويش است و خلوتي مي طلبد براي تمركز بر روي موضوع و پديد آمدن «حدس» و «الهام» كه گشاينده گره كور تحقيق است.
اين تمركز ذهني با شدت بيشتري درباره خلاقيت هنري صادق است در اين جا قرار است از هيچ ،چيزي خلق شود اگر چه سنت هنري معمولاً محدوده پيشين براي «شكل» و «بيان» هنري مي سازد اما آغازگران سنت هاي ادبي كه آثارشان كلاسيك تلقي مي شود در مرزهاي خلاقيت محض به سر مي برده اند. خلاقيت هنري در هر صورت بيگانه از تأليف و تبويب و تدوين است.
تمركز ذهن هنرمند در شعر، بايد به حد اعلاي خود برسد زيرا كانون خلاقيت «كلمه» است. شاعر براي سرايش بايد خود را از كلمه بكند تا كلمه قابليت پيدا كند دستمايه خلاقيت واقع شود. اين كار به منزله فاصله گرفتن از زندگي ذهني و عيني، هر دو است؛ زيرا كلمه از يك طرف حاكي از هر «چيزي» است و از طرف ديگر بازگشت به «شناخت» ما از آن «چيز» مي كند؛ در عين حال اين دو جنبه كلمه آن چنان در هم مي آميزند كه وسوسه ها و ولوله ها در روان شناسان و فلاسفه افتاده است كه آيا «تفكر همان نطق است؟» و سپس: «زبان و جهان يكي هستند يا دوتا!»
بنابراين شاعري مستلزم نوعي كندن از خود و جهان است و اين كار به ممارست، رياضت و به تعبير جامعتر «سلوك شاعرانه» نيازمند است. زندگي از فكر و فكر از كلمه شروع مي شود و در مقابل ، شاعري از شكافتن سقف زبان و ريختن طرحي نو براي كلمات شروع مي شود. اين جا چقدر بايد پاشيده و پريشان رفت تا به مقصد رسيد؟ شاعر اين است و در اين سلوك ديگر مجالي براي «زن و فرزند و نان و جامه و قوت» نمي ماند. اين هم مقدمه سوم در چيستي و چرايي مسأله .
در نقد ادبي بسيار درباره ريشه هاي عدم اقبال مخاطب به شعر معاصر گفته اند ولي به اين سؤال كمتر به شكل كاربردي و راهگشا پرداخته اند كه «خريدار شعر» كيست؟
اين نكته را از نظر نبايد دور داشت كه خريدار شعر با مخاطب شعر يكي نيست مخاطب شعر ابتدا خود شاعر است و سپس هر دايره اي كه «منطق شعر» ايجاب مي كند. اتفاقاً اگر دايره  مخاطبان شعر معاصر كمتر است به خاطر منطق شعر معاصر است . خريدار يك كتاب شعر ممكن است مخاطب احتمالي آن باشد [اگر منطق شعر خواندن او با منطق شاعر در سرودن يكسان يا نزديك باشد.] اما ناشر كتاب يا توزيع كننده آن، خريدار شعر است. در اين مثال، «خريدار» يعني ناشر و توزيع كننده با ملاحظه «اقبال احتمالي مخاطب» و در نتيجه احتمال فروش كتاب شعر اقدام به نشر يا توزيع آن [يعني خريد آن از شاعر] مي كنند اما لزوماً رابطه بين خريدار و مخاطب رابطه اقتصادي نيست. خريدار «ليلي و مجنون» نظامي، شاه اخستان، شروانشاه بوده است اما مخاطب آن امروز ماييم كه هشت قرن فاصله زماني داريم. اين گونه حمايت ارباب قدرت و ثروت از شاعران نه براي انتفاع اقتصادي كه براي «جاودانگي» نامشان بوده است. مثال ديگري براي «خريد شعر» بدون انتفاع مالي در دنياي معاصر، همه محافلي است كه تحت عنوان كلي «انجمن هاي ادبي» مي گنجند و حمايت كننده شاعران هستند. به عبارت ديگر خريدار شعر ،كسي است كه از شاعر پشتيباني مي كند تا او هويت اجتماعي خود را به عنوان «شاعر»بيابد يا تثيبت كند و البته مهمترين جنبه آن،جنبه اقتصادي آن است.
در دنياي امروز كه عصر ارتباطات ناميده مي شود و هنرهاي كلامي همه مستقيم يا غيرمستقيم تحت تأثير هنرهاي غيركلامي از قبيل سينما و موسيقي يا تحت تأثير رسانه ها قرار گرفته اند و نيز سفارش شعر توسط مراكز قدرت بسيار كم شده است، «خريدار شعر» كيست؟
اين نوشته بر اين فرض بنا شده است كه شعر فقط وقتي صورت «كلاسيك» به خود مي گيرد، قابليت مخاطب دوردست و ديرياز پيدا مي كند و سنت خاص نقد ادبي در پيرامون خود ايجاد مي كند كه «خريدار» داشته باشد.
ياحق

عشق، غولي است كه در شيشه نمي گنجد
001320.jpg
كيومرث منشي زاده
متولد: ۱۳۳۴
شغل: تدريس جامعه شناسي هنر در دانشگاه هنر
منشي زاده شعر قديم را با تخلص حكيم آغاز كرد. سپس به شعر نيمايي روي آورد و در دوران بعد، با استفاده از قواعد و قوانين رياضي، فرمول هاي فيزيك و شيمي و اشكال هندسي، سعي در وارد كردن «رياضيات» در شعر نمود كه اين نوع شعر به شعر رياضي مشهور شد.
در دوران بعدي با استفاده از رنگ به حالت پذيري رنگ ها و رنگ پذيري حالت ها در شعر پرداخت كه اين امر تداعي گر تصويرهاي رنگي در ذهن مي باشد. او سعي دارد از اين طريق شعر را با نقاشي نزديك  كند.
دفترهاي شعر:
الف) تا پيش از دهه شصت: «راديكال صفر»، «شعر رنگي»، «تاريخ تاريخ»، «آبنوس»
ب) يك شعر بلند به نام «سفرنامه مرد ماليخوليايي رنگ پريده»، ۱۳۶۰
ج) گزيده اشعار با عنوان «قرمزتر از سفيد»، ۱۳۷۰
ساير آثار:
۱- از رو به رو با شلاق، مجموعه يادداشت هاي طنزآميز
۲- «حافظ، حافظ»، متن درسي دانشگاهي
***
آبي ست
آبي ست
نگاه او
آبي ست
گويا آسمان را
در چشم هايش
ريخته اند
وقتي كه دست هاي مرا
در دست مي گيرد
گردش خون را
در سر انگشت هايش
احساس مي كنم
نبضش چنان به سرعت مي زند
كه گويي
قلب خرگوشي را
در سينه اش
پيوند كرده اند
وسواس دوست داشتن
مرا به ياد ماهي قرمزي مي اندازد
كه در آب هاي تنگ بلور
به آرامي
خواب رفته است
*
يك روز ماهي قرمز
از آب سبك تر خواهد شد
و دستي ماهي قرمز را
- كه ديگر نه ماهي ست
و نه قرمز-
از پنجره به باغ
پر
تا
ب خواهد كرد
تا باران خاكستري مرغان ماهي خوار
بر برگهاي سپيدار و زردآلو
فرو ريزد
قلب ما
مانند قهوه خانه هاي سر راه
يادآور غربت است
هيچ مسافري را
براي هميشه
در خود جاي نخواهد داد
هيچ مسافري را
براي هميشه
در خود جاي نخواهد داد.

***
جزيره باراني
اگر از درياهاي دور
به جزيره باراني من
بازآيي
ساعت و قطب نما را
در پايت خواهم شكست
و زورق نمناك تو را
با هيزم پاروها
به آتش خواهم كشيد
اي نيمي از انسان و نيمي از ماهي
- اي كه فلس هاي تنت
لطيف تر از آواز زنبق هاست -
وقتي كه آبشار نقره اي گيسوان تو
بر مهتابي پيكرت ف
ر
و مي ريزد
و چشمان مرطوب تو
ياد علف هاي باران خورده ماه ارديبهشت را
در خاطرم زنده مي كند
با تو
خواهم گفت:
عشق چيزي ست به عظمت ستاره
در سال هاي پيش از نجوم
***
عشق در منحني هاي متباعد
عشق پرواز قناري در باران است
وقتي كه طوفان
آغاز مي شود
(وقتي كه ستاره از شب مي گذرد
و شب
از اندوه
وقتي كه فرياد قهوه
خواب را در چشم هاي ما
بيدار نگه مي دارد)
*
زيبا نيست عشق
اگر آمده باشد
عشق زيباست
وقتي كه
مي آيد
مي آيد و به دست دارد
چتري از خوشبختي
مي آيد با ني لبكي از شعر و زنبيلي از آتش
*
چه زيباست عشق
وقتي كه مي رود كه بيايد
و چه زيبا نيست عشق
وقتي كه مي رود
كه برود
مي رود در حالي كه
ني لبكش را
با خود برده است
مي رود پاي در گريز و گريز در روبرو
مي رود خشم در مشت و
مشت در آستين
*
باري، كسي كه عاشق بوده است
دوست داشتن را
ديگر
دوست نمي دارد
***
رابطه بي ارتباط
با تو شب ارغواني مي گذرد
و ماه
در عسل
باران درچشم هاي توست
و سبزه
در باران
سبز ترست
*
مي آيي
مي آيي
مي آيي و در برابر تو
سرو
كوتاه مي آيد
مي آيي
با دامني به رنگ چرم بلغاري
و با دست هايي
لبريز از بنفشه و ياس بنفش
تمدن از دست آغاز شد
و سخاوت
از دستهاي تو
در عشق، دستهاي مرا
تا كه تو از پشت بسته اي
از من مخواه عشق
از من مخواه عشق
در دست هاي بسته
سخاوت
نيست


***
دستهاي بي خرما
دست هاي ما
كوتاه بود
و خرماها
بر نخيل
ما دستهاي خود را بريديم
و به سوي خرماها پر
تا
ب كرديم
*
خرما، فراوان بر زمين ريخت
ولي ما ديگر
دست نداشتيم

***
كلاغ زرد بي آسمان
در چشم هاي او هزاران درخت قهوه
بود
كه بي خوابي مرا
تعبير مي نمود
باران بود
كه مي باريد
و او بود
كه سخن مي گفت
و من بود
كه مي شنود
آواي ليمويي ليمويي ليمويي اش را
او مي گفت:
قلب هاي خود را بايد عشق بياموزي
و من مي گفت:
عشق غولي ست
كه در شيشه
نمي گنجد
...
باران بود
كه بند آمده بود
و در بود
كه بازمانده بود
و او بود
كه رفته بود


***
ساعت ۲۵
چه زيبا بود عشق
اگر ساعت را
هرگز نمي شناخت
و چه زيبا بود ساعت
اگر هرگز
ساعت نبود
بعدازظهرهاي ليمويي را شب مي كنيم
در باغ هاي موسيقي
(با چتري از شعر
و
باراني از آفتاب)
لبانش
آخرين كلام در زيبايي ست
و چشمانش
آسمان را
به رقص مي خواند
مي خواند، مي خواند
با چشماني از لبخند
و لبخندي از نيشكر
مي خواند و مي دانم، مي دانم
مي دانم كه دستي هست
كه بعدازظهرها را
قهوه اي مي كند
مي دانم كه عشق
از قوس قزح
ناتمام ترست
چرا كه انسان
كامل نيست
زمين
كامل نيست
منظومه شمسي
و كهكشان ها
نيز

آن سوي مه
لوسي كليفتون
lucille clifton
001323.jpg
لوسي سي لس به سال ۱۹۳۶ در«Depew» نيويورك به دنيا آمد. پدر وي كارگر معدن بود و مادرش كه طبع شعر داشت و هر از گاهي چيزهايي مي نوشت، رختشويي مي كرد. با اين كه نه پدر لوسي سي لس و نه مادرش سواد چنداني نداشتند اما كتاب هاي بسياري در دسترس دختر خود قرار دادند به خصوص آثار آفريقايي- آمريكايي را.
در ۱۶ سالگي لوسي وارد كالج شد و با ثبت نام در دانشگاه  هاروارد، با فعال ترين شاعران و نويسندگان دوران خود همچون استرلينگ.آ.براون، اسپلمن، توني موريسون و فرد كليفتون كه بعدها همسر وي شد، آشنا گشت.
بعد از انتقال به كالج تربيت معلم ايالت فردونيا در سال ۱۹۵۵، كليفتون كار خود را به عنوان هنرپيشه آغاز كرد و در شعر، تأثير بسياري از
ميني ماليست ها پذيرفت.
وي در سال ۱۹۶۹ برنده جايزه مركز كشف استعدادهاي جوان در شعر شد و نخستين كتابش تحت عنوان« اوقات خوش » به چاپ رسيد. در ۱۹۷۰ كليفتون دو كتاب قصه مصور براي كودكان انتشار داد. در ۱۹۸۷ كليفتون مجموعه اي از اشعارش را در كتابي به نام زن خوب منتشر كرد كه در برگيرنده كتاب خبرهاي خوب براي زمين (۱۹۷۲)، زني عادي (۱۹۷۴) و زن دو سر (۱۹۸۰) بود كه نامزد جايزه پوليتزر و برنده جايزه ژونيپر شد.
در همان سال كليفتون اشعار تازه اش را انتشار داد كه در برگيرنده ركوئيم ها يا «اندوهواره ها» بودند و تعدادي در ماتم از دست دادن مادرش در ۴۴ سالگي، شوهرش در ۴۹ سالگي و بهترين دوستش در ۲۱ سالگي بودند و بقيه در رثاي شهيدان و جانبازان سياه.
كليفتون بين سال هاي ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۲ لقب ملك الشعرايي ماري لند را داشت و در سال هاي اخير جوايز متعدد و معتبري را در شعر از آن خود كرده است. وي در حال حاضر پرفسور دانشگاه سنت مري در مري لند است.
وي در مصاحبه اي مي گويد: «... موضوع هاي مهم و اساسي در شعر، زندگي است. هميشه به دانشجويانم گفته ام كساني هستند كه از من مي پرسند چگونه مي توانيم با شعر تو رابطه برقرار كنيم؟ تو سياهي و ما سفيد. و من جواب داده ام كه شعر من راجع به انسان بودن است. اگر شما در عمرتان انسان بودن را تجربه كرده باشيد يقيناً با شعر من رابطه برقرار خواهيد كرد.»
* * *
اوقات خوش
بابام اجاره خونه رو داده
مأمور بيمه رو دست به سر كرده
برق دوباره وصل شده
و خونه از تاريكي دراومده.
تازه!
عمو «برود» امشب آزاد شده
عجب روز خوبيه
عجب روز خوبيه

آي بچه ها!
قدر روز به اين خوبيو بدونين.
آمريكا
اگر عقابي زنداني باشد
بر پشت سكه اي
و هزار چرخ بزند آن سكه در هوا
عقاب هرگز به پرواز درنخواهد آمد.
محكومم
خداوندا! تلخ تلخ گريستم
چون دانستم محكومم به زيستن در سرزميني
كه مردمش
برآنند تا قايق برانند در اقيانوس پرتلاطم
ميان رنگ پوست من
و انسان بودنم
نقش ها
يكي از بزرگترين نقش هاي آفريده شده
توسط وسترن ها
«كاكاسياه»ها بوده اند
و يكي از بزرگ ترين نقش آفرينان:
«سياه پوست »ها.
ترجمه: فريده حسن زاده

منبع: كتاب در دست انتشار «آمريكاي سياه»

ادبيات
اقتصاد
انديشه
سياست
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  سياست  |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |