پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۳
روانشناسي
Front Page

خوددرماني با خودباوري
هرچه خودباوري ما افزونتر مي شود جاه طلبي ما هم بيشتر مي شود و اين جاه طلبي لزوماً در حرفه شغلي يا جنبه هاي مادي نيست بلكه همه جنبه هاي زندگي شامل جنبه هاي عاطفي، ذهني و روحي را نيز دربرمي گيرد
001794.jpg
خودباوري عبارت است از تمايل به اينكه خود را فردي شايسته در مواجهه با چالش هاي اساسي زندگي و لايق شادي ها بدانيم. بنابراين، خودباوري از دو جزء تشكيل شده است: جزء اول: كارآمدي شخصي كه عبارت است از اعتماد داشتن به توانائي هايمان براي انديشيدن، ياد گرفتن، انتخاب كردن و اتخاذ تصميم هاي مناسب و جزء دوم، عزت نفس، كه به معناي اعتقاد داشتن به حقمان براي شاد بودن است. اعتقاد به اينكه دستيابي به اهداف، موفقيت، دوستي، احترام، عشق و انجام موفقيت آميز امور، در شأن ماست.
بيان اينكه خودباوري يك نياز اساسي انساني است، به اين معناست كه خودباوري براي رشد و تكامل متعادل و سالم انسان بسيار ضروري است. بدون خودباوري مثبت، رشد روان شناختي در مراحل اوليه متوقف مي شود. خودباوري مثبت در واقع به عنوان سيستم ايمني روح عمل مي كند و استقامت، توانايي و ظرفيت لازم را براي تجديد قوا تأمين مي نمايد.
هنگامي كه خودباوري ما در حد پاييني قرار دارد، انعطاف پذيري ما در برابر مشكلات زندگي كاهش چشمگيري مي يابد. در اين حالت، بيش از آنكه تحت تأثير تمايل به دستيابي كاميابي ها باشيم. تحت تأثير تمايل به احتراز از درد و رنج قرار مي گيريم و موارد منفي بيشتر از موارد مثبت بر ما تأثير مي گذارند. اگر خود را باور نداشته باشيم (بدين معنا كه به توانمندي هاي شخصي و به خوبي ها و چيزهاي دوست داشتني وجودمان اعتقاد نداشته باشيم)، جهان پهناور مبدل به جايگاهي دهشتناك خواهد شد.
حتماً شما هم بارها در زندگي لحظات تلخ و شيريني را پشت سرگذاشته ايد، لحظاتي كه احتمالاً فكر مي كرديد از كنترل شما خارج است و بدون اينكه متوجه شويد، خود را در موقعيتي ديده ايد كه كاري از دستتان برنمي آيد، حوصله انجام هيچ كاري را نداريد، مغبون و مغموم شده ايد و از طرفي هم، لحظاتي كه خيلي هم كم نيستند را تجربه كرده ايد كه سرخوش و شاد خود را سبك و بي غم همچون حركت يك پر در نسيم باد با  آرامش و رضايت دروني به نظاره كائنات و مردم مشغول شده ايد.
به نظر شما فاصله بين اين دو احساس شادي و غم چقدر است؟ يك تار مو يا ديوار چين، فاصله بين خنده و گريه چقدر است، چقدر امكان مديريت تغيير احساس از خنده به گريه و بالعكس از گريه به خنده وجود دارد تا هنگام غم و ماتم با اراده همان اصول را بكار گرفت و يك تغيير احساسي ارادي ايجاد نمود و خود را از زنجيرهاي غم و غصه كه بر سينه و قلب مان گره كور مي زنند رها سازيم.
آيا مي شود در اوج موفقيت و شادي وقتي يك خبر متأثركننده از غم يكي از دوستانمان را مي شنويم به علت شعف خود بي خيال نباشيم و بتوانيم در عين خوشي دروني، قطره اشك همدردي براي حمايت او بريزيم و غم او را نيز غم خود بدانيم و باز هم احساس خوشبختي كنيم؟
آيا مي شود در اوج محنت و درد، وقتي خبر پيروزي و موفقيت يكي از دوستانمان را مي شنويم و با چهره شاد و موفق او روبرو مي شويم، براي لحظه اي هم كه شده غم خود را فراموش كنيم و براي شركت در شادي او، از عمق وجود با او بخنديم و شاد باشيم در عين حال كه غم دروني خود را هم همراه داريم!
آيا مي شود در روزهاي كار و تأخير و جواب پس دادن ها و در نهايت چكنم چكنم هستيم، نگاهي به روزهايي داشته باشيم كه گرفتار يك خلأ فكري، اجرايي شده ايم و هيچ كاري براي انجام نداريم و در لحظات شلوغي حسرت يك لحظه بيكاري و بي مسئوليتي و در زمان بيكاري، شوق يك كار و يك موضوع سرگرم كننده را در دل مي پرورانيم، به نظر شما فاصله بين اين دو احساس چقدر است؟ باز هم يك تار مو يا به وسعت ديوار چين... ؟
آيا شما هم فكر نمي كنيد اگر فاصله بين اين دو دسته افكار و احساس هر چقدر كمتر و ضعيف تر باشد، تنش ها و تشويق ها كمتر خواهد شد... به طور مثال اگر هميشه كار داشته باشيم اما نه آنقدر كه از كار و زندگي بيزار شويم و نتوانيم اهداف و آرزوهايمان را به سرانجام برسانيم و نه آنقدر بيكار كه نقطه كور هرگونه تلاش و خلاقيت زندگي شويم!
فاصله غم و شادي چطور؟ به نظر شما هر چقدر بين اين دو احساس فاصله عميق تر باشد، تنش ها، تشويش ها و اضطراب و نگراني هاي ما بيشتر نخواهد بود؟ پس چطور مي توانيم فاصله بين اين دو احساس را كمتر و ضعيف تر نمائيم تا در شرايطي بتوانيم هر دو را با هم حس كنيم و در صورت وجود با هر دو احساس، بدون تشويش زندگي كنيم.
شايد فكر كنيد كه گفتن اين حرف ها راحت باشد اما در عمل غيرممكن.
شايد فكر كنيد باز هم يكسري لغت و جمله  ادبي پشت سرهم رديف شده اند تا از آرامش و شادي و اعتماد به نفس و بويژه خود باوري شعار بدهند.
اما نه صبر كنيد شايد با خواندن يك تجربه واقعي، شما هم به اين باور برسيد كه چنانچه خودباوري قوي و مطمئني داشته باشيد مي توانيد عمق فاصله بين احساس غم و شادي، خنده و گريه و موفقيت و ناكامي را كمتر و كمتر نمائيد و براي خود و اطرافيانتان يك محيط سالم و آرام فراهم سازيد.
آن روز صبح هم مثل تمام ديگر صبح ها سر ساعت از خواب بيدار شدم و مثل هميشه همان كارهاي روزمره صبحگاهي را انجام دادم تا آماده رفتن به سركار شوم، اما بسيار دمق و گرفته بودم. چندين موضوع و گره فكري، چندين نارضايتي دروني و بيروني فكر و احساس مرا به خودش مشغول كرده بود، به قول خودم به چكنم چكنم افتاده بودم، هيچكدام از كارهايم پيش نمي رفت، هيچ چيز خوشحالم نمي كرد...
كيفم را انداختم روي دوشم و از خانه خارج شدم، يك نگاه به درختان و آسمان انداختم، صحنه اي كه هميشه مرا به وجد مي آورد و خدا را شكر مي كردم كه يك روز ديگر زنده هستم و مي توانم زندگي كنم و بعد با انرژي احساس خوشبخت بودن سرعت قدم هايم را تندتر و تندتر مي كردم و به طور خودكار تمام برنامه هاي روزانه ام را در ذهنم رديف مي كردم و براي آنها ترتيب مي گذاشتم، اما آن روز برعكس روزهاي شاد، مغموم و بي تفاوت نگاهم با حركتي بسيار كند مي چرخيد و براي لحظاتي به نقاطي ناشناخته و بي هدف خيره مي شد، نمي توانستم كارهاي روزم را به ياد بياورم، نمي دانستم كجا مي روم، براي چه مي روم، آنجا چه كار دارم و تا بعد از ظهر كه به خانه برمي گردم بايد چه كارهايي را انجام دهم...
001797.jpg

رسيدم سر خيابان، از پياده روي كنار پارك گذر كردم. مثل هميشه نگاهي به داخل پارك انداختم، زن و مردي را ديدم كه با حركاتي موزون در حال ورزش و رفت و آمد بودند. برعكس هميشه كه با ديدن مردم در حال ورزش غبطه مي خوردم كه چرا زودتر از خواب بيدار نشدم تا بتوانم دقايقي را در پارك بدوم، بي تفاوت، به چمن ها و شاخه هاي درختچه هاي پارك خيره شدم، كمي جلوتر نگاهم به نيمكتي كه يك مرد و يك پسر بچه نشسته بودند جلب شد. يك مرد و يك پسر بچه با سر و وضعي بسيار كثيف و ژوليده. فكر كنم مرد معتاد بود و با حالتي غمگين و ماتم گرفته سر در گريبان داشت و آن بچه با آن صورت و موهاي كثيفش كه فكر مي كنم گرسنه هم بود به پاهاي آن مرد كه احتمالاً بايد پدرش باشد، تكيه داده بود.
براي چند ثانيه حالت مات و چه كنم چه كنم خود را با آن مرد يكي ديدم و يك احساس مشترك از فضاي غم و اندوه و به آخر خط رسيدن...
دو قدم به آنها نزديك تر شدم و كثيفي و ژوليدگي و ماتم آنها واضح و واضح تر ديده مي شد. يك احساس مثل هميشه در من زنده شد، خواستم به آن آقا و پسر بچه بگويم، ترا به خدا برخيزيد دست و رويتان را بشوئيد، لباس هايتان را تميز كنيد، اول به وضع ظاهريتان يك سروسامان بدهيد و بعد با فكر و تدبير براي حل مشكلاتتان يك راه حلي پيدا كنيد!
يك دفعه خنده ام گرفت. يك خنده عميق كه از نوعي آگاهي و بصيرت مي آيد. به خودم  آمدم ديدم براي چند ثانيه تمام شرايط روحي ام را فراموش كردم و دارم از بيرون به وضعيت و شرايط آدم هاي ديگر نگاه مي كنم، نظر مي دهم و به خودم مي گفتم كه چه كارهايي كه اين پدر و پسر مي توانند انجام دهند ولي از آن غافلند، يك لحظه تجسم كردم آن مرد با لباس هايي تميز و سرورويي مرتب همراه با پسرش كه لباس مدرسه پوشيده و كيفش در دستش است از خيابان رد مي شوند و آن مرد احتمالاً يك كار ساختماني يا خدماتي دارد تا روزش را به نحو احسن دنبال كند...
حالا ديگر از پياده رو آمدم داخل خيابان، ديگر به آن مرد و پسر بچه نه نگاه مي  كردم و نه فكر. آنها جرقه بزرگي را در ذهن من ايجاد كرده بودند، يك علامت سئوال، از هيجان يك دور، دور خودم چرخيدم، دوباره درختان و آسمان را نگاه كردم و بعد مردم را، مخصوصاً آنهايي را كه تصادفاً به من نگاه مي كردند، به خودم گفتم نكنه همان طور كه من آن مرد و پسربچه را از بيرون نگاه كردم و توانستم شرايط بهتري را براي آنها تصور كنم. حتي به خودم مي گفتم چرا اينها بلند نمي شوند تا اين همه كارهايي را كه مي توان تصور كرد و در حد توان آنهاست انجام دهند، كسي از بيرون دارد مرا نگاه مي كند و همين افكار و احساس را البته در شرايط خودم براي من پيش بيني مي كند...
يك حس اميدواري و شادي تمام وجودم را دربرگرفت پس حتماً راهي هست، چاره اي وجود دارد. مي توان فرصتي را ايجاد كرد. بعد شروع كردم به تخيل و تجسم كه چه كسي در چه رتبه و موقعيتي مي تواند احساس برتر و نگاه فراتري نسبت به من داشته باشد و اگر الان در كنار من بود... ناخودآگاه تصوير چند تن از استادان و دوستان محترم خود را كه هميشه در دل نوع تفكر و زندگيشان را تمجيد مي كردم آمد جلوي چشمم. هر كدامشان براي من سمبل يك ارزش بودند و با مرور تصوير آنها ؛ انگار همان ارزش ها دارد در وجود من دوباره جوانه مي زند، كم كم داشت احساس اميد و شادي در من تبديل به يك خودباوري مي شد، حركت تند ضربان قلبم را حس مي كردم ديگر احساس رخوت و سستي نداشتم، صداهاي آرام و دلنشين هر يك از اين الگوها بود كه در گوشم نجوا مي كرد و خاطره شيرين ديدار آنها را زنده مي كرد، ديدارها و ملاقات هايي كه هر يك در جاي خود فضاي رشدي براي من به حساب مي آمدند، اما متأسفانه در بالا و پايين هاي زندگي من موفق به حفظ آن ارزش ها و قوت ها نشده بودم ولي اكنون انگار كه هر كدام از آنها بخشي از نيمه هاي تاريك وجودم را به من يادآوري مي كردند...
اكنون روزها از آن تجربه مي گذرد و هر وقت كه از گذر و خيابان به مردم نگاه مي كنم و چه بسا به قضاوت رفتار و منش ها مي پردازم، خيلي سريع به خودم مي آيم كه ديگران، همان هايي كه تو خيلي آنها را قبول داري و برايت محترم هستند در مورد تو چه طور فكر مي كنند، اين طوري با يك سئوال ساده، خودم را از آن فضاي آشفتگي و سرگرداني نجات داده و هوشيار و پويا با نظر به توانايي ها و استعدادها و امكاناتم قدرت خودباوري را در خودم زنده مي كنم، چرا كه هرچه خودباوري  ما تقويت شود، بهتر براي مقابله با مشكلاتي كه در شغل و يا زندگي شخصي مان بروز مي كند، آمادگي خواهيم داشت و بعداز شكست سريعتر خود را بازمي يابيم و انرِژي بيشتري براي آغازي دوباره خواهيم داشت.
هرچه خودباوري ما افزونتر مي شود، جاه طلبي ما هم بيشتر مي شود و اين جاه طلبي لزوماً در حرفه شغلي يا جنبه هاي مادي نيست، بلكه همه جنبه هاي زندگي شامل جنبه هاي عاطفي، ذهني و روحي را نيز دربرمي گيرد.
هرچه خودباوري ما كمتر باشد، آرزوهاي كوچكتري خواهيم داشت و احتمال كمتري براي موفقيت ما وجود خواهد داشت.
هرچه خودباوري ما بيشتر باشد، محرك دروني ما براي بيان عقايدمان قويتر خواهد بود، كه اين خود نشان دهنده غناي دروني ماست.
هرچه خودباوري ما كمتر باشد، نياز به اثبات وجودمان مهمتر جلوه مي كند و يا اينكه سعي مي كنيم با زندگي مكانيكي و ناآگاهانه، خود را به سمت فراموشي بسپاريم.
هرچه خودباوري ما بيشتر باشد، روراست تر و صادق تر بوده و در اين ارتباطات انطباق پذيرتر خواهيم بود، زيرا كه معتقديم عقايد ما داراي ارزش هستند و بنابراين از ابراز عقايدمان واهمه نداشته، بلكه استقبال خواهيم كرد.
هرچه خودباوري ما كمتر باشد، روابط مان به ميزان بيشتري غبارآلود و حيله گرانه خواهند بود، زيرا در مورد انديشه و احساسات خود نامطمئن بوده و نگران واكنش شنونده هستيم. هرچه خودباوري ما بيشتر باشد، بيشتر تمايل به برقراري روابط سازنده داريم تا برقراري روابط ناسالم. اين بدان دليل است كه علاقه به سوي علاقه كشش دارد و سلامتي مجذوب سلامتي مي شود.
مي خواهم تأكيد كنم كه خودباوري يك تجربه دروني است. خودباوري در بطن هستي هر فرد قرار دارد. آن چيزي است كه شخص درباره خود، تفكر يا احساس مي كند، نه آن چيزي كه فرد ديگري درباره او تصور مي كند. من مي توانم از عشق خانواده، همسر و دوستانم برخوردار باشم و با اين وجود خود را دوست نداشته باشم (به خود عشق نورزم). ممكن است مورد تحسين وابستگان خود قرار گيرم و با وجود اين خود را بي ارزش بپندارم. مي توانم تصويري از اعتماد به نفس خود نشان دهم كه تقريباً همه را فريب دهد و با وجود اين به صورت پنهاني با حسي از عدم شايستگي بر خود بلرزم. من قادرم انتظارات ديگران را برآورده نمايم و با وجود اين براي خود ناتوان باشم. مي توانم به هر افتخاري دست يابم و با وجود اين، احساس ناكامي كنم. تمجيد و ستايش ديگران در ما خودباوري ايجاد نمي كند. نائل شدن به موفقيت بدون به دست آوردن خودباوري مثبت، محكوميت به احساسي شيادگونه است كه مضطربانه هر آن انتظار رسوايي دارد.
آداب و اعمال اصلي كه خودباوري سالم به آنها بستگي دارد عبارتنداز: آگاهانه زيستن، خويشتن پذيري، خودمسئولي، خود تأييدي، زندگي هدفمند و صداقت شخصي يا به عبارتي اركان شش گانه خودباوري.
نيره سادات ديانه
* منبع: راهنمايي براي خودباوري زنان ـ نويسنده: ناتانيل براندن ـ ترجمه: مينو سلسله ـ ناشر: مؤسسه فرا

باز تاب
عملكرد و كارايي مشاوران مدارس

در عصر حاضر، تصميم گيري در زمينه هاي گوناگون زندگي مانند گذشته سهل و آسان نيست و به اطلاعات و راهنمايي هاي دقيق و علمي نياز دارد. در دنياي متحول، صنعتي و پيچيده كنوني،  انسان بدون كمك گرفتن از افرادي آگاه، دلسوز و علاقه مند به سرنوشت انسان ها (مشاور) نمي تواند خود را بشناسد و مشكلاتش را حل كند. شكي نيست فعاليت هاي مشاوره اي در شناخت افراد از خودشان و حل مشكلاتشان تا چه حد اهميت و ضرورت دارد. يكي از مهمترين فعاليت هاي مشاوره اي مربوط به مشاوران مدارس متوسطه آموزش و پرورش است. فعاليت هاي مشاوره اي با روي كار آمدن نظام جديد آموزش متوسطه در دبيرستان ها آغاز شد. با توجه به افزايش دانش آموزان مدارس و مشكلات آنان در زمينه هاي تحصيلي، فردي، خانوادگي، روحي، رواني و انتخاب شغل، وجود مشاور در مدارس لازم و ضروري بود تا به دانش آموزان در اين زمينه ها كمك شود. وظيفه و هدف عمده راهنمايي و مشاوره در مدارس، شناخت دانش آموزان، راهنمايي و مشاوره فردي و گروهي با دانش آموزان و اولياء آنان، تشكيل پرونده مشاوره اي براي هر يك از دانش آموزان پايه اول متوسطه و ارجاع دانش آموزان به مراكز مشاوره براي گرفتن كمك هاي فوري است. در زمينه خدمات راهنمايي و مشاوره در سال هاي اخير فعاليت هاي زيادي صورت گرفته است و عملكرد مشاوران در حل مشكلات دانش آموزان، موفقيت آميز بوده است. در اين مورد پژوهش هاي زيادي به انجام رسيده است كه به سه نمونه از آنها اشاره مي شود.
در پژوهشي، «فهيمه موسوي» عملكرد مشاوران را در حل مشكلات سازشي دانش آموزان دختر مقطع متوسطه نظام جديد تهران، مورد بررسي قرار داده است. نتايج اين پژوهش نشان مي دهد دانش آموزاني كه مشكلات سازشي داشتند پس از مشاوره توانسته اند بر بسياري از مشكلات خود غلبه كنند.
۶۱/۶۵% پاسخ دهندگان عملكرد مشاور را در حل مشكلات سازشي اجتماعي موفق دانسته اند و ۹۹/۵۸% موفقيت مشاوران را در حل مشكلات سازشي فردي، تأييد كرده اند.
در پژوهش ديگري كه توسط «بخشي پور» در مورد ميزان موفقيت مشاوران در كمك به حل مشكلات دانش آموزان دوره متوسطه در شهر تهران انجام يافته است به اين نتيجه رسيده است كه دانش آموزان، والدين آنها و مديران همه بر اعتماد به نفس، صداقت، روابط مناسب و ضرورت مشاوره، تأكيد داشتند و دانش آموزان، مشاوران را در حل مشكلات تحصيلي، شغلي، شخصي و خانوادگي موفق دانسته اند. در پژوهش ديگري كه «رباني» انجام داده است در بررسي نظرهاي دانش آموزان پسر پايه سوم، دبيران، مديران مرد، درباره مفيد بودن برنامه راهنمايي و مشاوره در مدارس راهنمايي شهرستان كهكيلويه به اين نتيجه رسيد كه ۴/۶۵% دانش آموزان خدمات مشاوره اي را در حل مشكلات خود و مدرسه و ۵/۹۵% دبيران و ۹۵% مديران اين خدمات را هم براي مدرسه و هم براي دانش آموزان مفيد و مؤثر دانسته اند.
دكتر حميد رضا بهادران در مورد اهميت مشاوره به عنوان بخش اساسي آموزش و تربيت مي گويد: كودكان و نوجوانان به سبب حساسيت هاي سنيشان، آسيب پذيري رواني بالايي دارند و هرگونه شرايط نامناسب محيط در قالب عدم ارتباط، نبود تفاهم، كمبود محبت، عدم حضور يكي از والدين، قهر، دعوا و پرخاشگري، بر روان و شخصيت آنان تأثيرات سويي مي گذارد و سبب مي شود، سازگاري طبيعي خود را با محيط از دست بدهند و در بخش وسيعي از رفتارهاي انزواجويانه تا پرخاشگرانه به صورت انحرافي و مزمن عمل كنند. بنابه اظهار كارشناسان ۳۰% از كودكان و نوجوانان با توجه به وضعيت زندگي و مشكلات فراوانشان به حمايت هاي روانپزشكي نياز دارند. به نظر آنان، افسردگي بيشترين مشكل اين قبيل كودكان است كه آن را به صورت غمگين بودن و زود عصباني شدن بروز مي دهند. كارشناسان عقيده دارند اختلالات اشتها، اختلالات خواب و خستگي شديد، ناآرامي، آ رام بودن بيش از اندازه، سرزنش كردن خود و نداشتن تمركز و نااميدي از علايم بروز افسردگي است كه بر عملكرد عادي كودكان و نوجوانان، به ويژه كاركرد تحصيلي آنها تأثير منفي مي گذارد و سبب افت تحصيلي آنها مي شود. از همين رو متخصصان امور رواني و تربيتي، به ويژه از چند دهه گذشته بر حضور مشاوران تحصيلكرده و مجرب در آموزشگاهها تأكيد بسيار كرده اند. تا ضمن شناخت اين قبيل دانش آموزان و خانواده هايشان، خدمات مشاوره اي لازم به آنها و نيز به معلمان و مربيان مدرسه ارائه شود تا پيش از حاد شدن مشكل رواني و رفتاري كودك و نوجوان،  زمينه هاي لازم براي رسيدن آنها به تعادل و سازگاري فراهم آيد.
دكتر بهادران معتقد است، حضور مشاور در مدرسه مي تواند در زمينه همكاري و هماهنگي رفتارهاي خانه و مدرسه يعني والدين و معلمان، اطلاعات خوبي بدهد و ارتباط هاي شايسته و مؤثر براي ايجاد تفاهم و دوستي ايجاد كند. افزون بر اينها، برخورد علمي با مشكلات تحصيلي، طرح مسايل فكري و اخلاقي، پديد آمدن پرسش هاي مختلف جسمي و بهداشتي، از جمله مواردي است كه ممكن است زمينه طرح آن با والدين يا معلم به وجود نيايد، بلكه نيازمند حضور كارشناسي توانمند است كه سطح ذهني و شناختي و نيازهاي رشدي دانش آموزان را مي داند و مي تواند به شكلي مناسب و در حد فهم آنها، مسائلشان را بشنود و راهنمايي هاي لازم را در اختيارشان بگذارد. از اين رو مشاور و مشاوره، از بخش هاي اصلي و اساسي آموزشي و تربيتي است كه مي خواهد خدمات خود را براي سازگاري بهتر و برقراري و تداوم ارتباطي مؤثرتر در اختيار معلمان، والدين و دانش آموزان بگذارد.
به نظر نگارنده در بعضي از مدارس نواقص و كاستي هايي در زمينه مشاوره ديده مي شود كه ممكن است نقش مشاوره را كمرنگ كند مانند تخصص نداشتن فردي كه به عنوان مشاور در مدرسه حضور دارد. در بعضي از مدارس افرادي به عنوان مشاور حضور دارند كه مدرك تحصيلي آنها مرتبط با حرفه مشاوره نيست، براي مثال معلمي قبلاً در پست آموزشي يعني در حوزه تدريس فعاليت مي كرد ولي حالا در پست مشاوره انجام وظيفه مي كند و چون در زمينه مشاوره تخصصي ندارد، نه تنها نمي تواند به مشكلات دانش آموزان رسيدگي كند و ارتباط خوبي با آنها برقرار كند، بلكه ممكن است بر مشكلات آنها هم بيفزايد. گرچه دوره هاي آموزشي براي اين قبيل از افراد در نظر مي گيرند اما براي يك مشاور كارآمد بودن، نخست داشتن مدرك دانشگاهي مرتبط با حرفه مشاوره لازم است. دوم ويژگي هاي مشاوره اي است كه مشاور مي تواند با دانش آموزان ارتباط عاطفي با اصل رعايت رازداري برقرار كند و مورد اعتماد دانش آموزان باشد. برخي از اين ويژگي ها به قرار زير است: داشتن ظاهري مرتب و آراسته و پوشيدن لباس هاي روشن، خوش برخوردي و رابطه خوب، صميمي و پذيرا بودن، گوش دادن به صحبت هاي مراجع، احترام گذاشتن به مراجع، قضاوت و داوري نكردن، دنيا را از ديد مراجع ديدن، داشتن صبر و تحمل، كمك به مراجع در تصميم گيري، دوست داشتن مراجع، همدلي و درك احساسات مراجع، رازدار بودن و محرمانه ماندن صحبت هاي مراجع در طول جلسات مشاور.
مجيد خسروشاهيان

|  اقتصاد  |   انديشه  |   روانشناسي  |   سياست  |   فرهنگ   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |