اكنون وقت عمل است
اين مطلب ،متني است برگرفته از يك سخنراني كه يازده سال پيش، در جمع گروهي از فرهنگيان و فرهيختگان كشورايراد شده است. مثال ها ومصداق هاي به كار رفته در متن سخنراني را با ويژگي هاي يازده سال پيش، تطبيق كنيد و آنگاه كه از خواندن متن فراغت حاصل كرديد، نيم نگاهي نيز به «نگاه امروز» بياندازيد.
|
|
آموزش و پرورش، كليد فتح آينده است و همان مركبي است كه به وسيله آن مي توانيم به سوي آينده حركت كنيم. پيشرفت ما در آينده، تا آنجا خواهد بود كه اين وسيله، كارآيي توانمندي و سرعت داشته باشد. وضعيت امروزين آموزش و پرورش هر كشور، حكايت از وضعيت فرداي آن كشور دارد، هر كس كه مي خواهد بداند كشورها، فردا، چه شأن و موقعي خواهند داشت، مي تواند در آِيينه آموزش و پرورش امروز آنها نظر كند و فرداي آنها را تماشا كند.
كشور ما مشكلات اجتماعي و اقتصادي فراواني دارد و اين مشكلات، بايد به دست خود مردم برطرف شود، كشور را مردم مي سازند و مردم را آموزش و پرورش. هر آرزويي براي كشور خود و هر انتظاري از مردم خود داريم، بايد در ابتدا توجه خود را به سوي آموزش و پرورش معطوف كنيم و از خود بپرسيم اين كارخانه آدم سازي چگونه بايد باشد و چگونه بايد اداره شود تا محصولش چنان باشد و چنين نباشد. بهبود اخلاقي و تغيير رفتار مردم و پيشرفت علمي و صنعتي و شكوفايي اقتصادي و خلاصه ايجاد «عالمي نو» جز با تربيت «آدمي نو» ممكن نخواهد شد، اگر شادمان از پيروزي انقلاب و تأسيس حكومت اسلامي، اين بيت حافظ را بر لب داريم كه:
بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم
فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو در اندازيم
بايد به قول معروف «هر گلي كه مي خواهيم بزنيم، به سر آموزش و پرورش بزنيم.»
همه مي گوييم اگر آموزش و پرورش اصلاح شود، مملكت اصلاح مي شود؛ اما مهم اين است كه بدانيم آموزش و پرورش را چگونه بايد اصلاح كرد. مي دانيم كه در آموزش و پرورش، عنصر و عامل اصلي «معلم» است. همه اجزا و عناصر ديگر هر چه باشند، بي روح هستند و معلم است كه ذي روح است. معلم خوب برابر است با آموزش و پرورش خوب، اما چه كنيم تا معلم خوب داشته باشيم؟ چه كنيم تا با استعدادترين فرزندان و لايق ترين جوانان ما، شغل معلمي را براي آينده خود انتخاب كنند؟ چه كنيم تا وضع موجود كه از وضع مطلوب فاصله بسيار دارد، دگرگون شود؟ مشكل آموزش و پرورش ما به اعتقاد من، مشكل اقتصادي است. آموزش و پرورش ما جايگاه و پايگاه شايسته خود را در اقتصاد ما ندارد. ما فاقد يك نظريه روشن و منطقي براي «اقتصاد آموزش و پرورش» هستيم. ما براي حل مسائلي از قبيل دولتي بودن يا خصوصي شدن آموزش و پرورش در توسعه ملي و در بخش هاي شهري و روستايي، هنوز نظريه روشني كه مبتني بر مباني اسلام و منطبق با مصالح انقلاب و موافق با مقتضيات جامعه امروز ايران باشد، نداريم. بسياري از اظهارنظرها و موضع گيري هاي ما عالمانه نيست؛ بلكه از سر احساسات و عواطف و با استناد به موارد غيركافي و شواهد معدود است. همه اين سردرگمي ها و اين مشكلات، به اين واقعيت برمي گردد كه ما بيش از آن كه آموزش و پرورش و اقتصاد حاكم بر آن را بشناسيم، از آن در ذهن خودمان آرزوها و انتظاراتي داريم.
حقيقت اين است كه در اقتصاد كشور ما، آموزش و پرورش به عضوي از بدن شبيه است كه در آن خون كافي با شدت و سرعت لازم جريان ندارد. پيداست كه چنين عضوي روز به روز لاغر و لاغرتر مي شود. درست است كه اقتصاد «زيربناي» فرهنگ نيست، اما اگر زيربنا نيست، تكيه گاه كه هست. نجات آموزش و پرورش، محتاج تحول اساسي در بينش كساني است كه در مسائل اصلي اقتصادي كشور تصميم گيري مي كنند. آموزش و پرورش ما جايگاه و پايگاه شايسته خود را در اقتصاد ما ندارد. چرا هنوز اين وزارتخانه، يك ساختمان مستقل كه همه معاونت هايش در آن جمع باشند، ندارد و هنوز هم از خانه بدوشي و پراكندگي رنج مي برد؟ چرا بانكها با چند صد و حداكثر با هزار كارمند، صاحب دهها باشگاه تفريحي در نقاط گران قيمت تهران و مناطق خوش آب و هواي كشور هستند، اما وزارت آموزش و پرورش با چند صد هزار معلم و چند ده هزار كارمند در شهر تهران، هنوز فقط يك باشگاه براي معلمان دارد كه آن هم تا همين اواخر، قابل استفاده معلمان نبود؟ اين همان سلطه تكنوكراسي بر فرهنگ است كه كشور ما و همه كشورهاي جهان سوم از آن رنج مي برند. يك دانش آموز رشته رياضي سال چهارم دبيرستان را در نظر بگيريد، معلم او چيزي در حدود ماهي بيست و پنج هزار تومان حقوق مي گيرد. اما همين دانش آموز پاي خود را بر دوش اين معلم مي گذارد و از اين نردبان بالا مي رود و وارد يك دانشگاه صنعتي مي شود و هنوز فارغ التحصيل نشده، حتي به دو برابر حقوق آن معلم با سابقه خودش قانع نيست تا چه رسد به آن كه وارد بازار كار شود و به مقاطعه كاري و واردات و صادرات بپردازد. اين، ظلم است. معلم مثل فروشنده اي است كه بهاي حقيقي و ارزش اقتصادي آنچه را كه به ديگران مي دهد و با اين عمل به آنها توانايي اقتصادي مي بخشد، دريافت نمي كند.
برزگران دانا، بهترين بذر را نمي خورند، بلكه آن را مي كارند تا نوع خود را تكثير كند. برخلاف ما كه به علت بي رونقي بازار اقتصاد آموزش و پرورش، مي خواهيم با بذرهاي نامرغوب و نامأكول، مزرعه اي سرشار و سرسبز ايجاد كنيم و اين شدني نيست. البته كتمان نبايد كرد كه در سالهاي اخير اين وضعيت نسبت به سالهاي زمان جنگ تحميلي، اندكي بهبود يافته است، اما اين مقدار كافي نيست و نجات آموزش و پرورش محتاج به يك تحول اساسي در نگرش و بينش كساني است كه در مسائل اصلي اقتصاد كشور تصميم گيري مي كنند. آنها بايد نفع آتي را بر نفع آني ترجيح دهند و اين كاري است كه در دنيايي از نظر تكنولوژي پيشرفته امروز، با اين همه دستگاهها و اختراعات پرزرق و برق روزافزوني كه در مردم عطش مصرف و خريد و استفاده از كالاهاي جديد وارداتي را ايجاد مي كند، آسان نيست.
همين جا مناسب است به كسادي بازار رشته هاي علوم انساني در آموزش و پرورش اشاره كنيم. همانطور كه آموزش و پرورش در كليت تماميت خود به نسبت ساير دستگاهها و وزارتخانه ها نحيف و لاغر است، در درون آموزش و پرورش هم رشته ها و راههايي كه منجر به اتصال به آن بازار و جريان مسلط اقتصادي نمي شود، نحيف و لاغر است. از آنجا كه سرمايه گذاري كافي و كلان براي فعاليت ها و امور مربوط به علوم انساني در سطح جامعه صورت نگرفته است، فارغ التحصيلان رشته هاي علوم انساني بازار كار پررونقي ندارند و ممكن است بهترين استعدادها پس از فراغت از تحصيل دانشگاهي، مدتها بيكار بمانند، زيرا شركتي كه پيمانكاري يك طرح اقتصادي بزرگ يا كوچك را عهده دار شده باشد، وجود ندارد تا آنها را استخدام كند. نتيجه اين بي رونقي، بي ميلي خانواده ها و دانش آموزان نسبت به تحصيل در رشته علوم انساني است و معمولاً كساني به سراغ اين رشته مي روند كه در گذر از دوره راهنمايي به دبيرستان، نمره كافي براي رشته هاي ديگر كسب نكرده باشند.
نقشي كه امروزه در جامعه ما، يك معلم در آموزش يك دانش آموز و آماده كردن او براي ورود به بازار كار دارد، به هيچ وجه با سهمي كه به او پرداخته مي شود، متناسب نيست.
در كشوري كه با اتكا به فرهنگ اسلامي ايراني مستقل خود، انقلاب كرده و بر دشمنان جهانخوار خود پيروز شده و امروز هم بيش از هر خطري، خطر تهاجم فرهنگي، كيان او را تهديد مي كند، اين بي رونقي و كسادي رشته هاي علوم انساني در دبيرستانها، تعجب آور و تأسف بار است و تعجب آورتر از آن، اين است كه كسي از اين درد فرياد نمي كشد و براي درمان چاره جويي نمي كند.
متأسفانه غول كنكور و وحشتي كه از آن بر دل هر پير و جوان مستولي است، دانش آموزان و خانواده ها را از همان سالهاي دوره راهنمايي چنان كنكور زده كرده است كه هر كس بخواهد يك كتاب تاريخي و يا يك مقاله اجتماعي بخواند، احتمال مي دهد به همان اندازه از ديگر رقيبان عقب بماند. نتيجه اين مي شود كه دانش آموزان ما غالباً بدون آگاهي و انگيزه سياسي وارد دانشگاه مي شوند و همين وضع را در دانشگاه ادامه مي دهند. ما بايد در شيوه هاي تربيتي خود در دبيرستانها تجديدنظر كنيم، بدين معني كه از برنامه هاي شعاري و كليشه اي متعارف و مرسوم كم كنيم و برنامه هاي عميق تر سياسي و اجتماعي و بحثها و گفت و شنودهاي مربوط به مسائل تاريخي و مسائل روز را افزايش دهيم تا دانش آموزان معني و قدر انقلاب را بدانند. در باب مسائل تربيتي نيز ما نبايد براي ايجاد رفتارها و ملكات و خصلتهاي علمي و عادتهاي پسنديده در نسل آينده، اين همه بر حرف و سخن و گفتار و نوشتار و توضيح شفاهي و كتبي تكيه كنيم و نبايد از كتاب درسي و امثال آن انتظار چنين معجزه اي داشته باشيم.
معمولاً چنين تصور مي كنيم كه براي تربيت نسلي شايسته و مبري از عيبهاي نسل گذشته، بايد فلان مطلب در كتابهاي درسي بيايد، بايد كتابهاي درسي ما مشحون از آموزشهاي اخلاقي و اجتماعي باشد؛ اما حرف اينجاست كه كسي با خواندن يك توصيه اخلاقي، صاحب آن اخلاق نمي شود. اخلاق يك مهارت روحي و رفتاري است و مثل هر مهارت ديگر، محتاج به تمرين مستمر و مداوم است. ما بايد به جاي اين همه تكيه بر «نظر» و تأكيد بر اصول و مباني، توجه خود را به روشهايي معطوف داريم كه عملاً دانش آموزان را متخلق به اخلاق اسلامي كند. همواره بايد به ياد داشته باشيم كه ميان «بينش و دانش» از يك سو و «منش» از سوي ديگر، فاصله و گودالي است كه تا آن را پر نكنيم و از آن نگذريم، رفتار دانش آموزان ما تغيير نخواهد كرد. اين گودال را ما بايد با طراحي و اجراي فعاليتهاي عملي منظم و تمرين و ممارست پر كنيم. دردها صرفاً با «بد» و «خوب» ناميدن كارها و حرف زدن و نصيحت كردن، درمان نمي شود، بايد محيطي به وجود آوريم كه دانش آموزان در آن با ارزشها و رفتارهاي مطلوب زندگي كنند. دانش آموز بيش از آن چه تحت تأثير مدرسه باشد، تحت تأثير خانواده است و مادر و پدري كه عملاً در خانه تخلق و تأدب به اخلاق و آداب اسلامي نداشته باشند، رشته هاي مدرسه را پنبه مي كنند.من همواره به خدمتگزاري اين معلمان و مديران و مربيان دلسوخته افتخار مي كنم و به جرأت ادعا مي كنم كه در همه دستگاهها و مؤسسات دولتي، دستگاهي پاك تر و الهي تر و انقلابي تر از آموزش و پرورش وجود ندارد و آنان كه گفته اند «آموزش و پرورش، مسجد انقلاب اسلامي است» درست گفته اند.من از مسئولان درجه اول دولتي تقاضا مي كنم قدر اين «ارتش آگاهي بخش» را بدانند و بيش از گذشته در انديشه تأمين رفاه و تجهيزات و وسايل كار آنان باشند و از مديران رسانه هاي گروهي و نويسندگان مطبوعات استدعا مي كنم، همواره شأن و حرمت آنان را رعايت كنند و بدانند دلشكستگي معلمان، مقدمه دلشكستگي ميليونها دانش آموزي است كه به دست آنها تربيت مي شوند.امروز، روزي است كه [بايد] بدبيني و كبر و غرور را از خود دور سازيم و عيبها و نقصهاي يكديگر را تحمل كنيم و انتقادهاي دوستانه را از يكديگر بپذيريم و كار كردن دسته جمعي را بياموزيم.
|