هوشنگ ساماني
در ابتدا آدم بود و فرزندانش، كم كم جمع كوچك آنها فربه شد و اجتماعي بزرگ پديد آمد. شرايط جديد جوابگوي جمع بزرگ نبود، پس جمعي از آنها به اين نتيجه رسيدند كه به جاي ديگري بروند و اجتماعي ديگر تشكيل دهند.
ضرورت هاي اقتصادي و اجتماعي، عمده عواملي اند كه مي توانستند هرچند گاه يك بار جمعي را از جمع ديگر بگسلند و تعداد اجتماعات بشري را افزايش دهند. اين تكثر در پي خود تفاوت هاي بسياري را به همراه داشت. اخلاق و رفتار و خوراك و پوشاك آدميان روزبه روز از هم فاصله گرفت و تفاوت هاي عميق ايجاد گشت. همه از يك رنگي گريزان بودند و هر كس مي خواست رنگ خودش باشد. پس تا ممكن بود رنگارنگ شدند. اما حس فزون خواهي سرنوشت آدميزاد را طور ديگري رقم زد. جنگ ها به راه افتاد و نخستين ثمره اجباري آن، پيدايش دورگه ها بود. سياه با سفيد، زرد با سرخ و سفيد با سبزه درهم آميخت و اين روندي بود كه از هزاران سال تا عصر حاضر ادامه داشته و دارد.
با پيشرفت هاي علمي به ويژه در قرن ۱۹ و ۲۰، گرايش به دورگه سازي رو به فزوني يافت و اين بار به طور عمد در طبيعت پيرامون بشر اتفاق افتاد. دامداري تلفيقي و پيوند گياهان مختلف به يكديگر، محصول اين اشتياق بودند. شوق به تلفيق دامن فرهنگها را نيز گرفت. گرچه از ديرباز فرهنگهاي مجاور با نوعي آميختگي متقابل به حيات خود ادامه مي دادند ولي جريان دورگه سازي كه مشخصاً در قرن بيستم پا گرفته است، به اين اختلاطهاي سنتي راضي نبود و مي خواست به هر قيمتي شده، فرهنگهاي دوردست را هم به يكديگر سنجاق كند.
بر اين اساس موسيقي تلفيقي پديدار شد و همانند خيلي چيزهاي ديگر ابتدا در غرب نضج گرفت و اينك ملاحظه مي كنيم از چهار گوشه عالم خاكي صدايش به گوش مي رسد. در كشور ما نيز اگر پانزده سال پيش كسي ادعاي تلفيق مي كرد، خنده جماعت را در پي داشت ولي اكنون به راحتي يك نوازنده ايراني و چند نوازنده فرانسوي كنار هم مي نشينند و مي نوازند و مواردي نظير اين
در اين خصوص نوارهاي زيادي به بازار آمده اند كه هر كدام سعي دارند موسيقي ايراني را با موسيقي يك فرهنگ ديگر تلفيق كنند. براي مثال مي توان به تركيب هندي- ايراني، عربي- ايراني و اخيراً كلاسيك غربي با ايراني اشاره كرد و تازه ترين نمونه اش اثري به نام «ديوان شمس و باخ» حاصل تلاش هنرمند گرامي، داود آزاد است. وي پيشتر از اين با ارائه آثار متعددي موسوم به موسيقي عرفاني، برگرفته از شعر جلال الدين بلخي و براساس موسيقي اصيل ايراني، جايگاه هنري خود را در ميان علاقه مندانش تثبيت كرد و اينك با اثري كاملاً متفاوت با كارهاي قبلي اش به ميدان تلفيق روي آورده است. آزاد در اين اثر كه از همراهي يك نوازنده بلغاري (پيانو)، يك نوازنده آلماني (ويلنسل)، يك نوازنده ازجمهوري آذربايجان (قره ني و دودوك)، يك نوازنده هندي (طبلا) و يك همخوان انگليسي برخوردار است، تعدادي از غزليات مولانا را با آهنگ هايي از ژان سباستين باخ در فرمي تصنيف گونه- نه دقيقاً- عرضه مي دارد.
|
|
از آنجا كه پديده موسيقي تلفيقي هنوز در كشور ما و حتي ديگر كشورهاي شرقي كاملاً جا نيافتاده است، به جرأت مي توان گفت غالب آثار توليدي در اين گونه موسيقايي، آنچنان كه بايد استحكام لازم را ندارند و به نوعي با مشكل بيان روبه رويند. چه اينكه موسيقي حاصل معلق بين دو يا چند موسيقي مختلف است. اين نقيصه زماني حادتر مي شود كه موسيقيدان هاي درجه يك معمولاً از نزديك شدن به چنين حوزه هايي دوري مي جويند و در نتيجه فضا براي سايرين خالي مي ماند. براين اساس و با اين مقدمه، برخي ايرادهاي اساسي كار جديد جناب آزاد را بدين گونه مي توان برشمرد.
۱- شعر مولانا به زعم و اعتراف همه مولوي دوستان و مولوي شناسان، يك شعر عرفاني و آسماني است و در نقطه مقابل موسيقي باخ بنابر رويكرد آشكار فرهنگ غرب پس از رنسانس، يك موسيقي زميني است. شعر مولوي عشق و شوريدگي را دامن مي زند درحالي كه موسيقي باخ شنونده را به آرامش و تعقل دعوت مي كند. اين تناقض به روشني در سرتاسر اثر جديد داود آزاد مشهود است.
۲- از آنجا كه آهنگ هاي باخ بدون تغيير اجرا شده اند و غزليات شمس ناچار بودند خود را با پستي و بلندي هاي قطعات باخ همسو سازند، بيان غزلها با نوعي لكنت موسيقايي همراه شده است و به صرف اينكه بايد در چارچوب مشخص و از پيش تعيين شده موسيقي باخ اجرا شوند، نارسا به نظر مي آيند. اين مثل آن مي ماند كه لباسي را بي توجه به فرد خاصي بدوزيم و آنگاه در جامعه به دنبال فردي باشيم كه اين لباس به تن او برازنده باشد.
۳- تضاد بين فواصل موسيقي ايراني و گام مينور در اينجا خودنمايي مي كند. غالب تلفيق گران معمولاً فواصل يك موسيقي را به نفع ديگري دستكاري مي كنند تا اين تضاد به حداقل برسد. البته هم اينكه خواننده اثر جناب آزاد، حرمت فواصل موسيقي ايراني را نگه داشته اند و حاضر نشدند بيات اصفهان را به پاي مينور هارمونيك قرباني كنند، جاي تقدير دارد.
۴- دولايه بودن موسيقي هاي تلفيقي از خصوصيات ذاتي اين گونه موسيقي هاست. درست همانند آب و روغن كه وقتي به هم بزنيم، ظاهراً يكدست مي شوند ولي پس از اندك زماني، يكي در رو و ديگري در زير قرار مي گيرد. قطعات نه گانه «ديوان شمس و باخ» نيز چنين اند. تنها در يكي از قطعات كه غزل «من مست و تو ديوانه» بر روي توكاتاي باخ در سل ماژور خوانده شده، آميختگي مناسبتري صورت گرفته است و به نظر مي رسد نقطه قوت كار همين باشد.
اگر نوارهاي توليدي كشور را به لحاظ كشش بازار طبقه بندي كنيم، سه گونه متفاوت حاصل مي شود. نخست آثاري كه به هر دليل پرجاذبه اند و طبيعي است بخش خصوصي بدون كمك دولت در اين حيطه فعالانه عمل مي كند و سود خويش را هم مي برد. دوم آثار ارزشمند فاقد هرگونه جاذبه بازاري كه اين گونه موسيقي ها به شدت نيازمند حمايت از طريق منابع عمومي هستند، نظير موسيقي هاي آييني، مذهبي و نواحي ايران. دسته سوم شامل آثاري است كه عموماً در حوزه موسيقي تلفيقي توليد مي شوند. از آنجا كه اين گونه آثار ماهيت روشن و چارچوب مشخصي ندارند، بسيار جورواجور و يكي از ديگري عجيب و غريب تر ساخته مي شوند. به همين دليل ذائقه شنوندگان حرفه اي موسيقي را چندان خوش نمي آيد. پرروشن است چنين آثاري توجيه اقتصادي ندارند و بنابراين ناشر آن بايد بار مالي قضيه را بر دوش بكشد.
«ديوان شمس و باخ» همانند ديگر آثار تلفيقي تنها يك تجربه است تجربه اي كه غالباً بر روي سعي و خطا راه مي رود تا شايد در آينده به نقطه مشخص و روشني برسد. بخش خصوصي بازار هنر به طور طبيعي به چنين آثاري روي خوش نشان نمي دهد. به همين دليل هنرمندان شناخته شده، آثار موفق خود را از طريق بخش خصوصي و آثار تجربي و ناروشن را از طريق منابع دولتي و عمومي تحويل جامعه مي دهند. آنچه كه در اينجا پرسش برانگيز مي نمايد، تسليم شدن نهادي همچون حوزه هنري بدين گونه كارهاست. چنان كه آمد موسيقي هاي تلفيقي و گونه هاي آييني و مذهبي ايران هر دو به لحاظ بازار كم مخاطب اند. بخش خصوصي همان طور كه براي موسيقي هاي تجربي و تلفيقي پول خرج نمي كند، براي آثار آييني، مذهبي و موسيقي هاي نواحي ايران نيز حاضر نيست سرمايه گذاري نمايد. حال پرسش اينجاست تكليف موسيقي هاي ارزشمند و اصيل ايراني در اين ميان چيست؟ كدام نهاد و تشكيلات عمومي كشور بايد از اين منابع فرنگي حمايت كند؟ يا اصولاً چه اتفاقي افتاده است كه «باخ» به دغدغه حوزه هنري تبديل مي شود؟