يكشنبه ۲۲ شهريور ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - شماره۳۴۹۴
مصاحبه با كاپيتان علي اصغر زارعي قبادي اولين دريانورد بازنشسته در ايران
۲۱ سال تمام روي عرشه كشتي 
سه تا دبليو، نقطه، سركار، نقطه، كام. اين سايت را در ذهنتان بسازيد، در مغزتان صفحه اش را باز كنيد، در عالم تخيل روي گزينه فرضي چت، كليك كنيد و گزارشي واقعي را بخوانيد
015528.jpg

ليلا درخشان 
دريانوردي... از كجا شروع شد؟
من به رياضيات خيلي علاقه مند بودم و شغل مورد علاقه ام دبيري رياضي بود، اما اطلاعيه پذيرش دانشجوي دانشكده نيروي دريايي در بندرانزلي زندگي مرا تغيير داد. دريانوردي رشته اي است مرتبط با رياضي و دليل اصل انتخاب اين رشته همين بود. من بعد از 2 سال دوره در اين دانشكده از طرف كشتيراني به دانشكده دريايي انتورپ بلژيك رفتم و بعد از 4 سال دوره، مدرك كاپيتاني ام را گرفتم.
مي  شود در مورد كار كاپيتاني كمي توضيح دهيد؟
كاپيتاني يعني نظارت. يعني نماينده شركت در كشتي، ضمن اينكه درجاهاي خاص يا موارد اضطراري كاپيتان هميشه براي هدايت كشتي روي عرشه است. سكان كشتي اصولا اتوماتيك است. ولي در موارد اضطراري كاپيتان كشتي را از حالت اتوماتيك خارج كرده و به اصطلاح سكان را در دست مي گيرد.
اين لحظات گاهي بسيار طولاني مي شود و ممكن است كاپيتان دو روز و دو شب كامل نخوابد. در جاهاي شلوغي مثل درياي شمال.
ولي كلا تكنولوژي و امكانات، كار شما را راحت كرده. قديم كاپيتان ها نمي خوابيدند؟
دريانوردي كاري بود كه هيجان و ماجراجويي زيادي داشت. مخصوصا زماني هايي كه هوا حدود 3-2 روز ابري بود و روزها نمي دانستيم موقعيت كشتي چگونه است و تازه وقتي كه ابرها كنار مي رفتند مي توانستيم چند تا ستاره ببينيم. آن وقت ها با دستگاه سكسانت ارتفاع ستاره ها و خورشيد را محاسبه مي كرديم بعد به كتاب هاي لگاريتمي و رياضيات مراجعه مي كرديم و در نهايت با انتقال نتايج روي چارت موقعيت كشتي را به دست مي آورديم. البته رصد ستاره ها در زمان هاي اول صبح كه هوا گرگ و ميش بود يا هنگام غروب خورشيد صورت مي گرفت، اما شرايط فعلي متفاوت است. ماهواره ها به جاي ستاره ها به كار گرفته شده اند و با استفاده از دستگاه G.P.S به راحتي مي توان موقعيت كشتي را نقطه يابي كرد. امروزه حتي يك مهندس كشتي به وسيله اين دستگاه مي تواند موقعيت كشتي را تشخيص دهد.
اما لابد منظور شما اين نيست كه كارتان، كار ساده اي است؟
اصلا. يادم ميآيد يك روز سوار بر كشتي و حدود 400 مايل از جبل الطارق فاصله گرفته بوديم. ساعت 23 بود كه يك دفعه يكي از مهندس هاي كشتي كه فيليپيني بود به من اطلاع داد قسمتي از موتور كشتي سوخته. من بلافاصله دستور دادم موتور كشتي را خاموش كنند، اما بعد از چند دقيقه كشتي ناگهان شروع كرد به طرف چپ و راست چرخيدن. لحظه وحشتناكي بود. همه خدمه كشتي ترسيده بودند و زن و بچه شان را صدا مي  كردند! من وقتي اين ترس را درجان افراد ديدم به فكر افتادم آنها را آرام كنم به همين خاطر وقتي كه يكي از افسران مخابرات به من گفت كاپيتان براي كمك چيزي نمي خواهي به او گفتم چرا يك قهوه براي من بياور، در حاليكه مي  دانستم تمام قوري و كتري و هرچي وسيله بوده به زمين ريخته. به مهندس كشتي دستور دادم استارت بزند تا كشتي را به حالت طبيعي برگردانيم. البته مي  گفت اگر استارت بزنيم ممكن است تمام موتور كشتي بريزد و نتوانيم كاري بكنيم. اما اعتماد به نفس من كار خودش را كرد. بعد از آن من بر اثر رفت و آمد زياد، دانستم كه نزديك بندر مالاگاي اسپانيا هستيم. كشتي را به آن طرف گرفتيم. سرمهندس كشتي مي گفت: نمي تواني مانور كني و احتمال تصادف بالاست. ولي من به او اطمينان دادم كه نگه مي دارم و كشتي را لنگر مي كنم. اتفاقا زماني كه به آنجا رسيدم چند كشتي ديگر هم آنجا بودند ولي به هر حال تجربه مانع از تصادف شد و به خير گذشت.
آيا در طول اين مدت پيش آمده كه با كشتي ديگري تصادف كنيد؟
خير، خوشبختانه هيچ وقت تصادف نداشتم و در تمام اين مدت در كشتي هايي كه كار مي  كردم از طرف اداره يا بندر هيچ گاه ايرادي از كار من نگرفتند. ضمن اينكه من خودم روي كارم خيلي حساس بودم و در اتاقي كه كار مي كردم بيشتر اوقات چراغ را خاموش مي كردم و افسرهاي نگهبان را با دقت چك مي كردم. آنها هميشه مي گفتند: تو كي مي خوابي كاپيتان؟
اين يك كلك رواني بود.
در خاطره اي كه تعريف كرديد نكته اي بود، قهوه خواستن.
يك كاپيتان بايد روانشناس و روحيه شناس خوبي باشد و مخصوصا خيلي مواظب رفتار و روحيات زير دستانش باشد. چون بيشتر افراد در دريا دچار ناراحتي عصبي مي شوند و حتي خيلي ها دست به خودكشي مي زنند و خودشان را به درون آب مي اندازند.
حقيقتي كه وجود دارد اين است كه يك كاپيتان خوب بايد بزرگترين دروغگوي دنيا باشد. يك دروغگوي قهار و با سياست. اين به جز اداره داخل كشتي است. در بيرون و در بنادر، كلاهبردارهاي بين المللي زياد هستند كه در انتظار طعمه اند.
كاپيتان، با توجه به اينكه مي گويند هر شغلي آدمي را مي سازد چقدر درست است؟
بسيار درست است.
خب ، اين حرف ها را كه مي زنيد درباره شما فكر بد مي كنيم!
مي خندد دريا اول از همه صبوري به انسان مي آموزد. تصور كنيد قرار است از سمت يكي از بنادر ايران به طرف كشور كانادا يا استراليا، برويد، اين فاصله زياد است و نياز به دريانوردي چندين ماهه دارد. شما اين مورد را با يك مسافرت 24 ساعته اي كه با اتوبوس صورت مي گيرد مقايسه كنيد. در طول راه معمولا مسافران چندين دفعه از راننده و شاگرد راننده سوال مي كنند كه بالاخره كي به مقصد مي رسيم...؟ پس، پيش از هر چيز ديگر دريا جاي آدم هاي صابر است.
در كشتي افراد مريض چگونه مداوا مي شوند؟
اصولا دركشتي- غير از كشتي هاي روسيه - بزرگترين پزشك خود كاپيتان است، معمولا در دوره هاي كاپيتاني يك دوره پزشكي هم برگزار مي شود. ضمن اينكه انواع و اقسام داروها و كتاب هاي پزشكي در كشتي موجود است. علاوه بر آن دركشتي با دكترهاي مربوطه ارتباط برقرار مي كنيم و حال مريض را لحظه به لحظه گزارش مي دهيم و آنها هم مرتب راهنمايي مي كنند كه چه دارويي به مريضي بدهيم، اما در هر صورت با همه اين تلاش ها اگر حال مريض خيلي بد باشد كاپيتان معمولا مجبور مي شود تغيير مسير بدهد و به نزديكترين بندر برود. ضمن اينكه در دريا آدم كمتر مريض مي شود چون آلودگي هوا خيلي كم است.
كاپيتان چطور دوري از خانواده را تحمل مي كرديد؟
سال 51 بود كه از طريق عمويم با خانمم در شهر خرم آباد آشنا شدم. براي او توضيح دادم كه 6 ماه روي آبم، 6 ماه روي زمين. خب او هم قبول كرد. يك ضرب المثل است كه مي گويد اگر مي خواهي عزيز بشي، يا دور شو يا بمير! اين مثال در مورد خانواده دريايي ها خيلي مصداق دارد و ما معمولا به دليل اينكه زياد از خانواده دوريم كمتر با هم مشكل داريم.
يعني خانواده در سفرها همراهتان نيست؟
به ندرت. من تنها كاپيتاني بوده ام كه زن و بچه ام را خيلي كم به دريا آورده ام. من يك عقيده شخصي براي خودم دارم و وقتي مي بينيم ملوانان حق ندارند زن و بچه شان را به همراه خود بياورند من هم سعي مي كنم خيلي متفاوت از آنها نباشم.
كاپيتان! آيا شده در دريا، در ميان اقيانوس ها خبر ناگواري از سوي خانواده به گوش شما برسد؟
بله، مثلا وقتي كه نزديك ترين دوستم فوت كرد يا برادرزاده ام و... البته معمولا خانواده ها مستقيما اين خبرها را نمي گويند. ولي از تغيير لحن و صدايشان بيشتر اوقات خودمان مي فهميم و بالاخره آنقدر پاپيچشان مي شويم تا آنها هم مجبور به اقرار مي شوند.
دريانوردها از درآمدشان راضي اند؟
راضي ام، يك زمان حقوق دريايي ها خيلي بهتر از افرادي كه در خشكي كار مي كردند بود، هم حقوقشان، هم احترامشان. مثلا مالك شركتي كه بزرگترين ناوگان كشتيراني را داشت وقتي پا به درون كشتي مي گذاشت به خودش اجازه نمي داد جاي كاپيتان بنشيند، يا حتي اگر مي خواست كسي را همراه خودش بياورد از كاپيتان اجازه مي گرفت، درحاليكه كشتي  مال خودش بود.
البته اين روزها زياد به اين مسايل توجه نمي شود، ولي... شكر خدا!
آقاي قبادي، وقتي بعد از مدت ها دوري مي خواستيد به ايران برگرديد، زمان چطور مي گذشت؟
015588.jpg

بي اغراق، از دو سه روز قبل اصلا خواب نداشتم با يك احساس خوشحالي فوق العاده احساس مي كردم زمان كش مي آيد.
البته وقتي مي رسيد، زمان به بي رحمي و با سرعت مي گذرد.
شما كه تقريبا بيشتر كشورهاي دنيا را گشته ايد، به كدام كشور علاقه داريد؟
ايران، فقط ايران.
در كدام شهر به دنيا آمديد؟
كرمانشاه، بچه هرسين كرمانشاه هستم.
چند تا بچه داريد؟
۵ تا.
آيا آنها را به شغل دريانوردي تشويق كرده ايد؟
به هيچ وجه.
چرا؟
به هر حال!
لابد به اين دليل كه دريا آدم را پير مي كند. خود شما خيلي بيشتر از 58 سال نشان مي دهيد.
من حدود 21 سال به طور كامل در دريا بوده ام و به جرات مي توانم بگويم كه هيچكس در ايران پيدا نمي شود كه اينقدر پشت سر هم دريانوردي كرده باشد. آن هم بدون هيچ غيبتي. بعد از 34 سال خدمت كه 21 سالش فقط در دريا بوده... بالاخره اين احساس من است.
ظاهرا خودتان درخواست بازنشستگي كرديد؟
مسايلي پيش آمد كه مجبور شدم خودم را بازنشسته كنم، شايد بيشتر به خاطر نوه ام بود. البته خيلي دوست داشتم طي يك مراسمي از كشتي خداحافظي كنم. مي خواستم چهارگوشه پل فرماندهي و زنجير لنگر را ببوسم و براي هميشه با دنياي دريانوردي خداحافظي كنم، ولي نشد و خداحافظي در كشتيراني در برج آسمان صورت گرفت.
الان چند وقت است بازنشسته شده ايد؟
دو ماه.
دوران بازنشستگي را چگونه مي گذرانيد؟
معمولا فرد دريايي كه بيايد خشكي واقعا برايش خسته كننده است و براي من خيلي سخت تر. من الان مثل ماهي ام روي خشكي. براي ما بازنشستگي مترادف با مردن است. مخصوصا براي من كه خودم، خودم را بازنشسته كردم. درست مثل عقابي مي مانم كه بخواهد خودكشي كند و آنقدر بالا مي رود تا از جو خارج مي شود و بالاخره مي ميرد. زمين برايم آشنا نيست. احساس يك غريبه را دارم.
شما اولين كسي هستيد كه در دريانوردي ايران موفق به بازنشستگي شده ايد. مي شود در اين مورد توضيح بدهيد؟
ما حدود 30 دانشجو بوديم كه در بلژيك دوره دريانوردي را شروع كرديم. البته دريانوردي مدرن وگرنه ايراني ها از قبل دريانوردي مي كردند حتي يادم مي آيد در تانزانيا فردي را ديدم كه مي گفت پدرم ايراني است و خيلي وقت ها پيش با لنج هاي بزرگ از بنادر ايران نمك آورده اند. بعد آمده اينجا ازدواج كرده و مرا به دنيا آورده. به هر حال نزديك تانزانيا، ايراني و مخصوصا شيرازي خيلي زياد ديده مي شود. از اين 30 نفري كه عرض كردم، چند نفري شان در بلژيك ماندند. دو سه نفري متاسفانه فوت كردند و چند نفر ديگر هم استقامت نكردند و بعد از چند سال دريا را كنار گذاشتند و به كار در خشكي مشغول شدند.

ستون ما
تلخ ترين لحظه
۱ -جنگ شروع شده بود. ما پنج تا كشتي بوديم كه دربندر امام خمينيره مستقر شده بوديم. به ما اطلاع دادند كه عراقي ها دارند مي آيند ومي خواهند آبادان را بگيرند و امكان اينكه بيايند كشتي ها را بگيرند خيلي زياد است، من هم از طرف كشتيراني،  روي يك كشتي كه كوچكتر از بقيه بود سوار شدم و 3 ساعت زودتر از ساير كشتي ها  به سمت بندر خور موسي حركت كردم. چون به هر حال جنگ دريايي بود.
هم هواپيماها و هم كشتي هاي عراقي، ما را هدف گرفته بودند. من مي رفتم تا اگر جنگ شديد شد، فورا به بقيه اطلاع دهم. ساعت حدود 2صبح بود كه من حركت كردم و خوشبختانه مسير آرام بود. بعد از آن به من دستور داده شد به سمت بوشهر بروم، به سمت بوشهر رفتم و در اسكله كوچك آن پهلو گرفتم. غروب بود كه يك ناوچه دريايي ديگر كنار كشتي ما پهلو گرفت. يك ساعت بيشتر نگذشته بود كه ديدم ناخداي آن كشتي آمد. در زد. وقتي در را باز كردم خيلي  جا خوردم چون فرمانده آن كشتي ناخدا همتي استاد من در بندر انزلي بود.
به هر حال به من گفت: اين سرو صداي موتور كشتي شما نمي گذارد ببينيم هواپيماهاي عراقي آمده اند يا نه؟ اگر مي شود موتور را خاموش كنيد. وقتي موتور خاموش شود ايركانديشن كشتي هم كار نمي كند و با توجه به اينكه شهريور، ماه گرمي بود، واقعا سختي كشيدم. مدتي بعد ناخدا از من درخواست كرد  به كشتي آنها بروم، ولي من قبول نكردم. گفتم اگر گرما باشد براي همه است.
به هر حال دو سه روزي اين ناوچه مي رفت و مي آمد و ما مجبور بوديم تحمل كنيم تا اينكه يك روزغروب شنيدم كه آن كشتي هدف قرار گرفته و همه غرق شده اند اين واقعا يكي از بدترين خاطرات زندگي من است. حيف آن جوان ها و آن دريانوردها... حيف.
۲ -زمان جنگ ، شركت كشتيراني دربندر امام بسته بود و بيشتر كارمندانش رفته بودند. فقط 3-2، نفري در آن شركت بودند و يك سرپرست به نام آقاي آبادي. آن موقع من معاون اول كاپيتان در كشتي بودم.
آقاي آبادي آمد در كشتي پيش من. به اوتعارف كرديم كه شب توي كشتي ما بماند، اما او قبول نكرد و گفت ممكن است از شركت كسي زنگ بزند، بايد آنجا باشم. زمان جنگ كشتي ها با كاروان حركت مي كردند، يعني 5-4 تا كشتي يك كاروان مي شدند و به آنها مي گفتند در چه ساعتي حركت كنند.
آن روز كشتي من هم جزو آن كاروان بود و بايد حركت مي كرديم، اما به دليل اينكه موشك زدند اصلا معلوم نبود سالم برسي يا نه، به اين دليل به آقاي آبادي گفتم مي آيم. شركت تا با زن و بچه ام تلفني صحبت كنم. روي پلكان كشتي بودم و داشتم پايين مي آمدم كه ديدم يك سر مهندس هندي جلوي من سبز شده و شروع كرد به حرف زدن، من هم به آقاي آبادي گفتم: شما برويد من بعدا مي آيم. سر مهندس مي گفت: موقعي كه مسير را طي مي كنيم من مي روم توي موتورخانه- آخرين قسمت كشتي كه در آب است- كه اگر موشك انداختند شايد سالم بمانم.
به او گفتم: اگر كشتي را بزنند موتورخانه خاموش و آنجا تاريك مي شود و ممكن است خفه شوي همان بهتر كه روي عرشه بيايي.
خالاصه حدود نيم ساعت وقت ما به بحث گذاشت كه ناگهان دو هواپيماي عراقي مستقيما همان جايي كه مي خواستم بروم را زدند و آقاي آبادي هم به رحمت خدا رفت.. بله، وراجي يك نفر باعث نجات جان من شد.
از خاطرات كاپيتان زراعي قبادي 

فيل ها از موش ها مي ترسند؟
015600.jpg
شايد شنيدن اين مطلب براي شما نيز عجيب باشد كه فيل هاي۶ تني از برخي موجودات مانند موش و خرگوش مي ترسند. البته دليل ترس فيل ها از موش ها با آنچه كه در كارتون هاي ديزني ديده مي شود فرق دارد.
اين فرض كه فيل ها از موش ها چندششان مي شود، چندان واقعي به نظر نمي رسد. اما متخصصان حيات وحش دليل ديگري براي دوري جستن فيل هاي 6 تني از موش ها دارند. به گفته آنان دوري جستن فيل ها از موش ها نه به خاطر وحشتشان از موش ها است، بلكه به خاطر ميدان ديد آنها است. چشم هاي فيل در دو سوي سر پهن او قرار گرفته است و بدين سبب توانايي وضوح كردن فوكوس روي اجسام نزديك به خود را ندارد. به همين دليل است كه به راحتي از موجودات ريزي كه در اطرافش و در لاي پاهايش حركت مي كند و براي او غير قابل تشخيص هستند هراس دارد و از وجود آنها در نزديكي خود احساس خطر مي كند. در چنين مواقعي كه فيل هراسان مي شود ، خرطوم خود را جمع كرده و با پاهاي بلوك سيماني شكل خود سعي مي كند تا موجود كوچولو را بي شرمانه له كند. البته اگر موفق شود. در چنين مواقعي، اگر ديديد فيلي اين چنين مي كند حتما بدانيد كه يكي از همين موجودات ريز و كوچولو موجبات ترس فيل عظيم الجثه را فراهم كرده است البته ترس موش از ضربات سهمگين پاهاي فيل در اطراف او را نبايد ناديده گرفت!

نبرد با خرس
015582.jpg
كرك اسپكهالز مردي 46 ساله اهل آمريكاست. او به همراه چند دوست خود به جنگل هاي تتون و وانساكي در منطقه اكوسيستم يلواستون سفر كرد. يك روز صبح كه هوا آفتابي بود و همه چيز براي يك دوچرخه سواري حسابي در پستي و بلندي هاي جنگل مناسب به نظر مي رسيد، كرك و تام فولي، دوچرخه هاي خود را برداشتند و به قلب جنگل زدند. كرك هر چند دقيقه زنگ دوچرخه اش را به صدا درمي آورد تا به خرس هاي منطقه اخطار دهد كه آنها نزديك هستند. تام همچنان پامي زد و سعي مي كرد خود را به كرك برساند، اما ظاهرا كرك قوي تر از آن بود كه به آن راحتي ها بشود به او رسيد. فاصله آن دو آنقدر زياد شد كه ديگر تام نمي توانست كرك را ببيند. كرك در نقطه اي توقف كرد تا هم زنگ خطر را بزند و هم منتظر دوست خود بشود، اما به سرعت چشم بر هم زدن، خرسي بر روي او پريد. تام از جلوترها صداي جيغ و داد شنيد و فهميد كه كرك در دردسري بزرگ افتاده است. او عرق ريزان پا زد و بالاخره خود را به دوستش رساند. كرك در حال كشتي گرفتن با خرس بود و مرتب نعره مي زد. خرس تا متوجه حضور تام شد به او حمله كرد تام هم با دوچرخه از خود دفاع كرد. خرس پنج شش بار حمله كرد و هر بار با ضربات دوچرخه عقب نشيني مي كرد. كرك كه اوضاع را مساعد ديد به خود تكاني داد تا فرار كند اما خرس به سرعت به سمت او دويد و دو پاي جلويش را روي سينه كرك فشرد. چهره كرك كاملا سرخ شده بود. او با دست به جيب كوله اش اشاره كرد. تام به ياد اسپري فلفلي افتاد كه همراه كرك بود. سريع پريد و اسپري را درآورد. خرس به سوي او چرخيد و تام هرچه را در اسپري بود روي صورت خرس خالي كرد. اما انگار اسپري هيچ اثري نداشت. تنها يك ثانيه به تمام شدن كامل اسپري مانده بود كه فلفل ها تاثير خود را نشان داد و خرس ديوانه وار از آنها دور شد. در اين حادثه نه كرك زخمي شد و نه تام. البته لباس هاي كرك خاكي شد و دوچرخه تام هم پنچر و كج و كوله شد. خب اين هم ماجرايي هيجاني از آنچه يك هفته قبل در آمريكا رخ داد.

بزهاي كوهي هم از كوه سقوط مي كنند؟
015590.jpg
شايد تصور كنيد بزهاي كوهي كه با چابكي از كوه بالا مي روند هرگز با مشكل روبه رو نشوند، ولي حتما براي شما نيز تعجب برانگيز خواهد بود وقتي بشنويد آنان نيز همانند كوهنوردان آماتور از كوه سقوط مي كنند و صدمه مي بينند. گايل جاسلين كارشناس حيات وحش در اين باره مي گويد: لاشه هاي آنها را در پايين دره ها و در لابه لاي برف ها مي توان پيدا كرد و حتي بعضي از آنها كه زنده هستند را مي بينيد كه شاخشان در جهت خلاف آنچه كه بايد باشد هست كه اين نشانه سقوط از بلندي است. البته اين اتفاق - سقوط از بلندي - براي آنها به ندرت رخ مي دهد.
بزهاي كوهي به خاطر فيزيك بدني خاصي كه دارند تعادل خود را به خوبي حفظ مي كنند. مركز ثقل بدن آنها پايين است، ران هاي نيرومندي دارند و پاهاي آنها بسيار چابك است.
شكم هاي آنها از دو قسمت تشكيل شده است، قسمت نرم كه سطح خارجي سم ها را تشكيل مي دهد و قسمت سخت كه اطراف قسمت نرم را احاطه كرده است.
اين ويژگي سبب مي شود كه بزهاي كوهي به راحتي از سطوح سخت و صاف كوه بالا و پايين بروند. مساله اي كه بايد آن را مدنظر داشت اينست كه وقتي يك بز كوهي شديدا آسيب مي بيند اغلب به خاطر حمله حيوان ديگر مانند عقاب يا يك بز با بز كوهي ديگر است. حيوانات نيز مانند انسان ها جايز الخطا هستند!

لندن رفتن و جگوار ديدن
چگونه بازار معدن اتومبيل دنيا توسط انگليسي ها فتح شد
015584.jpg
اديب وحداني-در دنيا بسيار كم اند كشورهايي كه مردم به جاي اسم كارخانه يك اتومبيل، فقط نام يك محصول آن شركت را به ياد داشته باشند و فقط به همان اسم استناد كنند. براي مثال فكر مي كنيد چند نفر اسم شركت توليدكننده پاترول را يادشان است؟ اين نوع نامگذاري بسيار مرسوم و جا افتاده  اند، اما توليدات، بعضي از شركت ها آنقدر جا افتاده است و مردم هم آنقدر با يك نگاه مي توانند به راحتي نام آن شركت را به ياد بياورند كه به جاي اسم يك مدل يا محصول، اسم شركت جا مي افتد و اگر درصدر اسامي اين نوع توليدات اسم جگوار را به ياد نياوريد چون مي دانيم كه همه بنز را به اسم كمپاني مي شناسند و نه فقط مثلامدل باراباس و بنز هم در ايران به همت برخي دوستان خيلي شناخته شده تر است در ادامه فهرست شركت  هاي مشهور حتما به اين اسم برمي خوريد.
از يك ماه و نيم قبل تا دو هفته بعد يك نمايشگاه براي بزرگداشت يك مجموعه توليدات شركت جگوار مدل Eدر موزه طراحي لندن برگزار شده و مي شود.
مدل جگوار E يكي از شناخته شده ترين نشانه هاي دهه 1960 ميلادي است. همانطور كه وقتي كسي بي ام دبليو 2002 را مي بيند ياد دهه 1970و جيمي هندريكس مي افتد، اگر كسي بخواهد ياد دهه قبل از هندريكس بيفتد، خود به خود نقاشي  هاي اندي وارهول و اوج فيلم هاي جيمز باند و جگوار را به ياد خواهد آورد.
سرويليام لاينز، موسس كارخانه هاي جگوار در اواخر دهه 1950 ميلادي يك مهندس برجسته به نام ويليام هينز و يك طراح مهم به اسم مالكولم سير رابه كار گرفت تا تحت نظارت او يك موتور 8/3 ليتري 6 سيلندر را با حداكثر سرعتي معادل 240 كيلومتر در ساعت طراحي كنند. اين قوت و سرعت و قدرت همه به واسطه تاثير فراوان طراحي زيباي جگوار مجموعه E فراموش شد. موزه هنر مدرن نيويورك در يك نوشته درباره اين مدل، آن را چنين توصيف كرده است:
اگر يك اتومبيل اسپورت بتواند احساسات شديدي را در فردي برانگيزد، جگوار نوع E يكي از موفق ترين اتومبيل ها شمرده مي شود متاسفانه توليدات كارخانه جگوار به واسطه مشكلات موتور و سيستم برق رساني در فاصله دهه هاي 1940 تا 1980 ميلادي بد نام شده اند و جگوار مجموعه E هم در اين ميان مستثني نيست.
اولين جگوارهاي مجموعه E به قيمت 3800 دلار در آمريكا فروش رفتند. امروز هم قيمت جگوار در مقايسه با مهم ترين شركت هاي رقيب سازنده اتومبيل هاي اسپورت كه شركت هاي مهم فراري يا استون مارتين است، نصف توليدات آن شركت ها محسوب مي شود.
البته امروزه اين اتومبيل ها به قيمت هاي نجومي فروخته مي شوند، چرا كه عتيقه اند. براي مثال شركت برت جكسون كه به فروش اتومبيل هاي عتيقه مي پردازد امسال يك جگوار E مدل 1967 را به قيمت 108 هزار دلار فروخت.
در زمان كم فروش شدن اتومبيل هاي پرمصرف لوكس و پس از نابودي شركت لينكس كنتينانتال در سال 1948، اين مدل 12 سيلندر جگوار بوده كه در آمريكا به فروش تجاري دست يافت و هنوز كه هنوز است، جگوارهاي مدل E به عنوان يك آميزه علمي از هنر و توانايي هاي فنآوري در دنيا شناخته شده است.
از 1961 تا 1974 شركت جگوار توانست 72 هزار عدد اتومبيل را توليد كند و به فروش برساند و به شما كه نتوانستيد به تماشاي نمايشگاه پوسترهاي پيكان در لس آنجلس برويد، پيشنهاد مي كنيم دو هفته فرصت باقيمانده را براي به لندن رفتن و جگوار ديدن از دست ندهيد.

دكه
عروسي به هم خورد
015594.jpg
015598.jpg
015592.jpg
015580.jpg
قتل ها در سودان، اعتراف كره جنوبي به استخراج پلوتونيوم، دو تيتر درجه يك انتخاباتي درباره بوش، يك خبر درباره تلويزيون عراق و يك خبر درباره حمله آمريكايي ها به دو شهر در عراق به انضمام يك عكس درباره آسيب هاي توفان فرانسيس، مطالب اصلي روزنامه جمعه واشنگتن پست بود. القدس العربي تيترهاي خود را طبعا به حوادث غزه، شهداي عراق و حرف هاي ايمن الظواهري تخصيص داده بود. در همان روز لس آنجلس تايمز در يك تيتر عليه بوش افزايش هزينه هاي بيمه درماني به ميزان 2/11 درصد را تيتر اصلي و اخبار حمله آمريكا به 3 شهر عراق را به عنوان يك تيتر مهم ديگر چاپ كرده بود. همه اين روزنامه ها جدي تيتر زدند، اما ديلي اكسپرس دو تيتر اصلي ديگر داشت: يك جشن عروسي كه قرار بود با هزينه 3 ميليون پوند انگليس و با حضور 5 هزار ميهمان برگزار شود، به خاطر بارش شديد باران به هم خورد و يك زوج انگليسي در خارج از يك كافه در تايلند كشته شدند.

پاچينو براي ديدن فيلم خود صندلي پيدا نكرد
015602.jpg

اگر فكر مي كنيد خارج از ايران همه برنامه ها سروقت اجرا مي شود و هيچ بي نظمي  در كارها رخ نمي دهد دراشتباهيد. البته مقصود اين نيست كه چون در برخي كشورها گهگاه هرج و مرج حاكم مي شود، ما هم به رويه سابق ادامه دهيم و در بي نظمي از هم پيشي بگيريم. آل پاچينو براي مراسم اولين روز اكران فيلم خودش تاجر ونيزي به ونيز رفته بود، اما صندلي براي نشستن در سالن نيافت. به خاطر اختلال رايانه اي، بليت 200 صندلي سينما به صدها نفر فروخته شده بود كه موجب به وجود آمدن مشكلات زيادي براي مسوولان سينما شد. بالاخره پس از 70 دقيقه تاخير، فيلم به نمايش درآمد و آل پاچينو هم مجبور شد در رديف هاي مياني كنار مردم بنشيند. اين هنرمند محبوب نه تنها از اين حادثه، بلكه از ديدن هجوم مردم براي تماشاي فيلمش بسيار سرخوش شد.
شكارچيان كپسول 
مي دانيد خلبان ها، انسان هايي ماجراجو هستند و خلبانان بدلكار از آنها هم ماجراجوتر، اما ماجراجوترين اين افراد شكارچيان كپسول به شمار مي آيند. اين شكارچيان با استفاده از هلي كوپتر، سفينه اي را كه به جو زمين وارد مي شود به دام مي اندازند. البته پنج شنبه هفته گذشته، اولين عمليات جدي اين افراد انجام شد. چهارشنبه صبح، سفينه جنسيس تا مدار ماه به زمين نزديك شده بود. ساعت 50:5 صبح پنج شنبه كپسول حاوي نمونه هاي باد خورشيدي از بقيه سفينه جدا شد و چهار ساعت بعد وارد جو زمين شد. سرعت اين كپسول در جو حدود 37 هزار كيلومتر در ساعت بود. براي فرود در دو مرحله چترهاي بزرگي گشوده شد تا كپسول براي نشستن در صحراي يوتا هدايت شود. از اين مرحله به بعد، كار فرمانده كليف فلمينگ و دستيارانش براي شكار آغاز شد. آنها با استفاده از دو هلي كوپتر و قلب هاي آويزان توانستند كپسول را پيش از برخورد به زمين در هوا به چنگ آورند. اين عمليات براي به حداقل رساندن خسارات وارده به كپسول، انجام شد.
گورستان وايكينگ ها
015586.jpg

اين هم مطلبي درباره خبرسازاني كه هزار سال قبل زندگي مي كردند!
وايكينگ ها مردماني بودند كه بين سال هاي 800 تا۱۱۰۰ بعد ازميلاد در اسكانديناوي زندگي مي كردند. آنها با اروپا روابط تجاري زيادي داشتند و گهگاه هم كه كلاهشان با بقيه درهم مي رفت به آنها حمله مي كردند. وايكينگ ها در سال 1013 ميلادي به انگليس حمله كردند و آنجا را به تصرف خود درآوردند. به تازگي اولين گورستان متعلق به اين افراد در بريتانيا كه متعلق به قرن دهم ميلادي است، كشف شد. در اين گورستان دو زن و چهار مرد به همراه اسلحه، جواهرات، مهميز، افسار و كلاه شاخدار شخصي شان دفن شده اند. اولين كسي كه از وجود اين محل آگاه شد يك كارشناس فلزات محلي به نام پيتر آدامس بود كه چند قطعه مسي قديمي اطراف گورها پيدا كرد.
در حال حاضر گروهي از كارشناسان باستان شناسي انگليس در حال پژوهش روي اين مكان هستند. نتايج اين بررسي در درك اوضاع منطقه و تاريخ آن به تاريخ دانان كمك خواهد كرد.

ايستادن غلط داوود اثر ميكل آنژ
015596.jpg
سيد حسن غضنفري - مجسمه داوود اثر ميكل آنژ كه مظهر مردانگي به شمار مي رود به گفته يكي از كارشناسان تندرستي داراي ايراداتي در طرز ايستادن است كه هر فرد را ممكن است در طولاني مدت دچار مشكلات سلامتي كند.
مجسمه مشهور داوود در 8 سپتامبر 1504 ميلادي - 500 سال پيش - براي نخستين بار در شهر فلورانس ايتاليا به نمايش درآمد.
هر ساله يك و نيم ميليون نفر از اين مجسمه ديدن مي كنند و تصور مي كنند كه مرد ايده آل دوره رنسانس را نظاره مي كنند، اما هردمن كارشناس تندرستي از لندن بر اين عقيده است كه داوود در ايستادن ايرادات فراواني دارد. همان بهتر كه ميكل آنژ از اين نظرات باخبر نشود.
هردمن مي گويد: داود روي طرف راست پايين دنده ها فشار آورده كه اين باعث شده تا سمت چپ پايين دنده ها ازناحيه زير كمربند بيش از اندازه خم شود. هردمن ادامه مي دهد: اين طرز ايستادن، سمت راست بدن را ضعيف مي كند، پايين كمر نيز دچار درد و ضعف مي شود. لگنش هم درست نيست و به جلو چپانده شده و به پايين دنده هاي سمت راست فشار مي آورد.
اگر او به كلاس هاي ما مي آمد، زردپي پشت زانواش را قويتر مي كرديم، همچنين كمرش و شكمش را، تا اينكه در كل بتوانيم طرز ايستادن او را تصحيح كنيم. به گفته هردمن هيچ لزومي ندارد تا داوود با ايستادن به اين شكل به خود فشار بيش از اندازه بياورد، بهتر بود تا به طور خودماني مي ايستاد و وزنش را به طور مساوي روي بدنش پخش مي كرد.

خبرسازان
تهرانشهر
دخل و خرج
در شهر
زيبـاشـهر
سفر و طبيعت
طهرانشهر
|  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  زيبـاشـهر  |  سفر و طبيعت  |  طهرانشهر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |