سه شنبه ۲۴ شهريور ۱۳۸۳
تازه هاي انديشه
دلباخته معنويت
كتاب «سيد حسين نصر، دلباخته معنويت» اثر منوچهر دين پرست اواخر تابستان منتشر مي شود.
به گزارش خبرنگار گروه دين و انديشه خبرگزاري مهر، مولف در اين اثر به بررسي آراء و انديشه هاي سيد حسين نصر پرداخته است. وي با بررسي بن مايه هاي معرفتي منظومه فكري نصر، آن را از زواياي مختلف مورد تحليل قرار داده است. مولف گستره تاملات نصر را به سه رويكرد تقسيم مي كند:
الف) احياء و دفاع از سنت
ب) حكمت جاويدان
ج) معنويت و امر قدسي
وي همچنين بر اين باور است كه نصر معرفت سنت گرايانه را در مقابل انديشه هاي مدرنيته قرار داده و آن را به چالش مي كشد. نصر از ميانه اين چالش به خوانش اسلام سنتي مي رسد كه راه برون رفتي از وضعيت فعلي بنيادگرايي است.
قصيده انسان كامل
002816.jpg
«ابن عربي: كتاب هستي، قصيده انسان كامل» نوشته توسن بيرك در ۱۹۶ صفحه، ۱۰ مهر ماه توسط انتشارات آركي تايپ منتشر مي شود.
به گزارش خبرگزاري «مهر»، اين اثر كه در اصل به زبان عربي به نام «شجره الكون» نوشته شده، توسط توسن بيرك تفسير شده است.
نويسنده اين اثر ابن عربي (۱۱۶۵-۱۲۴۰) دانشمند برجسته دنياي اسلام است كه بر افراد بسياري در زمان خود از جمله ابن رشد (فيلسوف و حكيم مسلمان در اسپانيا و مراكش)، جلال الدين رومي و سهروردي تأثير گذاشت. در قرون وسطي او حتي اروپا را هم تحت تأثير قرار داد. براي مثال، كتاب «كمدي الهي» تأثيرپذيري دانته را از ابن عربي به وضوح نشان مي دهد.
از بخش هاي اين كتاب مي توان به مقدمه مفسر، شرح حال ابن عربي و بحثي درباره رويكرد او نسبت به عرفان و علاقه بسيار ابن عربي به حضرت محمد(ص) به عنوان انسان كامل اشاره كرد.ديگر آثار توسن بيرك عبارت است از: «اسرار اسرارها» كه به زباني شاعرانه و سليس نگاشته شده، «برداشتن حجاب از عشق: عرفان و ذكر خدا » كه درباره عشق معنوي نوشته شده است و «زيباترين نام ها» كه ۹۹ نام خداوند را براساس سنت عرفاني ارائه داده است.
شايان ذكر است كه چندي پيش انتشارات «شفيعي» ترجمه كتاب «شجره الكون» را با عنوان «درخت هستي» منتشر كرد.

رويداد انديشه
همايش استدلال ورزي در ايمان
002812.jpg
همايش«استدلال ورزي در ايمان: سازمان هاي فرهنگي جامعه مدني و جهاني شدن» توسط شوراي تحقيقات ارزش ها و فلسفه مركز مطالعه فرهنگ و ارزش دانشگاه كاتوليك آمريكا تا چندي ديگر در دانشگاه كاتوليك  آمريكا در واشنگتن برگزار مي شود.به گزارش خبرنگار گروه دين و انديشه خبرگزاري «مهر»، موضوع مورد توجه در هزاره اول خداوند و الهيات بوده است. تحت تاثير حضرت محمد( ص) و حضرت عيسي(ع) دوره جديدي به وجود آمده و پس از گذشت هزاران سال از ظهور آنها با بررسي در تعاليم ديني به اين نتيجه مي رسيم كه آن تعاليم هنوز هم در زندگي بشر نقش دارد. اين امر از طرفي احترام و ژرفاي معنوي و از سويي ديگر گسترش اسلام و مسيحيت را در سراسر اروپا و آفريقاي جنوبي همزمان با تجديد هندوئيسم و گسترش بوديسم در چين و ژاپن موجب شده است.
در نيمه اول هزاره دوم استدلال به واسطه توجه دوباره به مجموعه آثار ارسطوئيان توسط محققان اسلامي و مسيحي تقويت شد و اين امر منجر به آشكار شدن ايمان در تفاسير و رساله هاي قرون وسطي شد. در نيمه دوم هزاره دوم برخي از امور در آغاز دوره تجددظهور كردكه از ميان آنها مي توان به آثار بيكن، دكارت و لاك اشاره كرد. در جنبش روشنگري استدلال در مقابل ايمان قرار گرفت و نتيجه اين امر تمركز بر ساختار ضعيف و تجردي استدلال تكنيكي بود.در اين هزاره مشخص شده است كه استدلال به تنهايي كاري از پيش نمي برد و نياز به پيوند تازه از كانون توجه هزاره اول و دوم حس مي شود كه به طور دقيق تر مي توان به تركيب ايمان و استدلال اشاره كرد. سئوال اصلي به اين امر باز نمي گردد كه آيا در عصر استدلال جايي براي ايمان وجود دارد يا خير، بلكه سوال اصلي اين است كه ايمان چگونه مي تواند به واسطه كمك به پايه ريزي استوار براي زندگي، جايگاه معنوي و دامنه آگاهي بشر، از استدلال جانبداري كند. از اين منظر استدلال به مثابه مخالفت با ايمان تلقي نمي شود، بلكه ايمان به عنوان بافت و مدافع استدلال به شمار مي رود. استدلال به نوبه خود براي به صراحت بيان كردن ديد انساني و معنوي خود به ايمان نياز دارد.
اين امر نيازمند تجديد نگرش مذهبي معرفت شناسي و انسان شناسي درباره اخلاق و متافيزيك است و دروازه اي رو به سمت هزاره جديد به شمار مي رود كه اين همايش ابعاد آن را مورد توجه قرار داده است. براي تحقق اين مهم منابع قابل توجهي در دسترس است. علوم انساني(تاريخ و ادبيات) مي توانند ارزش فرهنگ هاي گوناگون را مشخص كنند. علوم اجتماعي (روانشناسي، جامعه شناسي و اقتصاد) مي توانند در درك ساختار دنيايي كه در آن زندگي مي كنيم موثر باشند. علاوه بر اين، اين امر ضروري تلقي مي شود كه از لحاظ فلسفي به طور جمعي جهت درك طرقي كه ايمان الهام بخش استدلال و استدلال به صراحت ايمان را بيان مي كند تفكر نماييم.
در اين همايش كه به مدت ده هفته (۲۵ شهريور تا ۲۵ آبان ماه) برگزار مي شود ۱۰ فيلسوف از ۵ قاره جهان و به همين تعداد استاد دانشگاه از رشته ها و دانشگاه هاي مختلف و فرهنگ هاي گوناگون حضور به هم مي رسانند تا علاوه بر بررسي ابعاد بين رشته اي استدلال ورزي در ايمان، اين امر در فرهنگ هاي مختلف بررسي شود.

با نگاهي به «پديدار شناسي روح» هگل
تكامل روح
002814.jpg
دكتر مسعود يزدي
بي شك اگر دكارت و سپس ايمانوئل كانت به طرح سوژه يا من شناساي انسان پرداختند، اين هگل بود كه بدان عينيتي تاريخي بخشيد. ايده روح (geist) اصلي ترين مفهوم فلسفي هگل است، از اين رو، هگل فلسفه را صورت معقول روح مي داند، همچنانكه هنر را صورت احساسي و دين را صورت تمثلي آن درنظر مي گيرد.
اين روزها همايش ها و نشست هاي گوناگوني در باب انديشه و آراي فلسفي هگل در جهان درحال  برگزار شدن است.ازجمله يكي از اين همايش ها، همايشي بود كه چندي پيش در ايران برگزار شد.مطالبي كه از پي مي آيد با نگاهي به يكي از مهمترين كتاب هاي هگل يعني «پديدارشناسي روح» به شرح و بسط ايده روح و تكامل آن در تاريخ مي پردازد. باهم مي خوانيم:
تفسير «خودآموزش دهي» از روح بدين معني است كه انسان شناسي بخشي از تكامل روح است. در اينجا ما با ديالكتيك روح مواجهيم. بعد خود آموزش دهي تا انتهاي تاريخ، همراه روح انساني خواهد بود
002818.jpg
كتاب «پديدار شناسي روح» هگل، در صدد نشان دادن اشكال گوناگون پرورش و آموزش روح است.به عبارتي ، جهان در نقش مدرسه اي براي تكامل «خود» قرار مي گيرد. اين تكنيك را مي توان در آراي «گوته» و «توماس مان» و «هرمان هسه» مشاهده كرد. علت اصلي توجه هگل به ديالكتيك نيز همان پرورش روح است. روح در مدرسه آشوب ها و تلاطم هاي روحي آموزش مي بيند.
روح در اينجا به واسطه «خود» در حركت است. در مراحل اوليه شوق ابعاد روح را تشكيل مي دهد و در مراحل پاياني، «آزادي» بعد مسلط آن است. روح كلاً بي قرار است و همين بي قراري است كه سبب مي شود روح از مراحل مختلف بگذرد و آموزش ببيند.
روح در ابتدا پديده اي از شوق لبريز است و آنچه كه تز را به آنتي تز و در نهايت به سنتز تبديل مي كند، همان شوق است. روح به صورت يك تجربه زنده از اين مراحل مي گذرد. روح در ابتداي امر، بسيار «انتزاعي» است و هر چه عمل و كنش بيشتر مي شود از بعد انتزاعي آن نيز كاسته شده و تبديل به پديده اي محقق مي شود. اين بدين معني است كه روح براي رسيدن به آگاهي بايد مراحلي را طي كند. دنياي آگاهي وجود دارد ولي هنوز آگاهي خود به چشم نمي خورد، هر مرحله از روح، مرحله اي از جداشدن از ابستراكسيون است. موضوع جالب در اينجا اين است كه روح خود دچار تكامل مي شود و چيزي از بيرون نيست كه او را (روح را) تحت تأثير قرار دهد. روح در ابتدا تحت تأثير طبيعت است و فقط با طي مراحل است كه بر طبيعت محض پيروز شده و وارد تاريخ مي شود. به بياني ديگر، تاريخي مي شود.
منظور نهايي هگل از طرح ديالكتيك، در واقع نشان دادن ابعاد طوفاني روح است. روح مجبور است كه از مراحل طوفاني بگذرد. اين ابعاد طوفاني به صورت يك بعد بالقوه در درون روح وجود دارد و فقط با طي مراحل است كه اين بعد بالقوه خود را نشان مي دهد. در بعد آگاهي طبيعي، روح طبيعت را به كناري مي گذارد و «من» (به معناي تاريخي كلمه) بوجود مي آيد.
در طول تكامل «من» روح مجدداً دچار آموزش مي شود و در اينجا «من» به بخش هاي مختلف تقسيم مي گردد. در واقع در فتح طبيعت روح نيز مجبور است كه تغيير يابد. پديده هايي مانند «رواقي گري» و «آگاهي معذب» نشانه اي از تقسيم شدن روح به ابعاد مختلف است.
در اينجا نيز مي توان جنبه هاي گوناگون روح را مشاهده كرد كه در سير ديالكتيك بخش هايي از خود را از دست مي دهد و قسمت هايي ديگر را به دست مي آورد. هويت در اينجا مسئله اي بس مهم است. در مراحل ابتدايي تكامل روح، «هويت من» وجود ندارد و فقط در طول تكامل روح است كه به تدريج «هويت من» بوجود مي آيد. اين مرحله يكي از مهم ترين و دردناك ترين مراحل گسترش روح است.روح در جريان تطور خود از پروسه «آموزش خود» مي گذرد و در اينجا مي توان اشاره كرد كه پيدايش «من فلسفي» پس از پيدايش فردگرايي فرهنگي و فلسفي در يونان باستان است. ديالكتيك بدين معني نيست كه روح برنامه اي از پيش تعيين شده دارد و طبق آن عمل مي كند. از نظر هگل تحول خود آموزش دهي در بطن روح وجود دارد. در اينجا مي توان مشاهده كرد كه چگونه ديالكتيك و جريان «خود آموزش دهي» در يك كليت قرار دارند. ديالكتيك يك پديده هستي شناسانه از براي روح است. يعني آنكه ديالكتيك يك جريان متدلوژيك براي شناختن روح است. روح در مراحل ابتدايي تر خود هنوز به بعد خودآموزش دهي كه در روح وجود دارد، توجه كامل ندارد. تنها در مراحل عالي تر تكامل روح است كه روح در مي يابد كه چگونه خودآموزش دهي در خويشتن وجود دارد. لذا خود آموزش دهي، مانند ديالكتيك، تحت تأثير تطورات روح قرار دارد. كساني كه سعي مي كنند براي روح قوانين ديالكتيكي بسازند در واقع به اين نكته توجه ندارند كه ديالكتيك مانند «خود آموزش دهي» به علت يك جبر دروني در روح پيدا شده است. در ميان فلاسفه تنها تئودور آدرنو است كه ديالكتيك را به موقعيت اسارت و جباريت حاكم بر روح ارتباط داده است.
در چنين فضايي است كه گفته هگل در مورد «صفحات خوشحالي در تاريخ، صفحات سفيد است» معني پيدا مي كند.
آنچه در خود آموزش دهي روح مهم است مسئله «نفي» است. نفي، آن بعدي از روح است كه به طور بالقوه در روح وجود دارد. نفي مانند شوق است. «نفي» و «شوق» هر دو روح را به تلاطم دچار مي كنند.تركيب اين پديده ها سازنده ديالكتيك است.
بنابراين هر سنتز به دست آمده باعث همان «خود آموزش دهي» روح مي شود. موقعيت روح پيوسته در حال توسعه است. اگر خود آموزش دهي مختص روح است، در اين صورت ديالكتيك نيز پديده اي كه ويژه انسان است. در اينجا بايد توجه داشت كه گفتگو (يا جدال) هگل گرايان در قرن بيستم بر سر اين بوده است كه آيا ديالكتيك مختص انسان است يا نه. براي بسياري ديالكتيك همان نفي است كه فقط در انسان ديده مي شود، اما هگل در اين مورد موضع قاطعي ندارد، چرا كه روح در طبيعت نيز دچار خودآموزش دهي مي  شود، اما به نظر مي رسد كه روح بالاتر از انسان است. آنچه در اينجا ديده مي شود همان آموزش است كه بنا به روايتي همان ديالكتيك است. به علت وجود خود آموزش دهي است كه ديالكتيك مي تواند منفي باشد، ديالكتيك منفي، علاوه بر عدم ايستايي بخش ديگر خود آموزش دهي است. خود آموزش دهي پيوسته در حال تكامل خويش است، لذا بدين دليل است كه منفي است. اين مسئله، بدين معني است كه روح نمي تواند تبديل به يك واحد (يا مجموعه) منسجم شود. هر نوع تبديل شدني به يك مجموعه به هم پيوسته، در پي خود داراي ابعاد منفي است، در اينجا مي توان به سارتر اشاره كرد. سارتر در كتاب ابله خانواده ديالكتيك را پيشرو و عقب گرا مي داند، اما در انديشه آدرنو (ديالكتيك) سازنده و ويرانگر است. از نظر آدرنو ابعاد سازنده در ديالكتيك بعد برتري را به دست آورده است ولذا سعي مي شود كه جنبه ويرانگر آن حذف شود. تنظيم قوانين براي ديالكتيك باعث شده كه بعد ويرانگر آن حذف گردد. حال آنكه ديالكتيك در روح نيز داراي ابعادي است كه نمي توان آن را صرفاً سازنده دانست. پديده خودآموزش دهي، در نقد رابطه ارباب و بنده ديده مي شود. در هر دو سر اين قطب روح در جريان فراگيري قرار مي گيرد، لذا هر قطب مي  تواند تجربه ديگري داشته باشد. ارباب از بستگي خود به بنده واقف مي شود و بنده نيز درمي يابد كه تا چه اندازه به ارباب متكي است،لذا هر دو مانند قهرمانان رمان، به تدريج بر دانش و تجربه خود مي افزايند.آنچه كه در رابطه ارباب و بنده ديده مي شود وجود «نفي» در رابطه با «كار» است. به عبارت ديگر قطبي كه بايد كار كند (بنده) از طريق نفي (كار) آگاهي خود را افزايش مي  دهد. در هر دو سر نيز بر آگاهي افزوده مي گردد و اين افزايش آگاهي خود نوعي تعليم و تعلم است. آگاهي به دست آمده نيز داراي پتانسيل نفي است و هرنوع وضعيت جديد نيز داراي ابعاد منفي است كه در درون خود داراي خصلت هاي تعليم و تعلم است.
تفسير خود آموزش دهي از روح بدين معني است كه انسان شناسي بخشي از تكامل روح است. در اينجا ما با ديالكتيك روح مواجهيم. بعد خود آموزش دهي تا انتهاي تاريخ، همراه روح انساني خواهد بود. انتهاي تاريخ، به معناي پايان روح انساني است. در اينجا روح و تاريخ با يكديگر مي آميزند و تاريخ به معناي مستقل آن ديگر وجود نخواهد داشت. وظيفه روح در پايان تاريخ به معناي «خودآموزش دهي» است. لذا مي توان ملاحظه كرد كه چگونه هر گذر تاريخي دردناك و حتي تراژيك مي تواند باشد. اصولاً آموزش از نظر هگل مي تواند باعث زمينه اي پرآشوب گردد (مانندانقلاب كبير فرانسه). در هر تحول، فضايي تاريخي همراه آن، سازنده نوعي فردگرايي و فرهنگ برتر است.
از سوي ديگر، «تحقق خود» در تاريخ نوعي آموزش براي روح است. در اينجا روح داراي پويايي دروني است و در طول فضاي تاريخي تحقق خود مرتباً در معرض آموزش هاي جديد است. «تحقق خود» به معناي برآوردن امكانات دروني روح است. در اينجا از يك طرف «خود» چون ظرف روح است و از طرف ديگر «خود» داراي ابعاد جديد فردگرايي خواهد شد. فردگرايي در تكامل و آموزش روح نقش مهمي را برعهده دارد. در فردگرايي است كه روح تكامل مي  يابد و بنيان تاريخ به وجود مي آيد. تبديل جهان پيشين از تاريخ به تاريخ نمونه شاياني از آموزش روح است. در دنياي پيشين تاريخ، فردگرايي و تاريخ مفاهيم غيرقابل تصوري بودند. تنها با تحول روح است كه براي اولين بار جامعه يونان باستان داراي مفاهيم و جهان تحقق خود مي گردد. اين نكته برعكس جوامع باستاني شرق است كه فاقد تاريخ و ابعاد تحقق آن هستند. در اين جوامع مفهوم «خود» وجود نداشته و به همين ترتيب مفهوم آموزش دهي روح نيز در اين جوامع پديده اي نامأنوس و بيگانه است.
در پايان مي توان بدين نتيجه رسيد كه «تحقق خود» پديده اي نيست كه در كليه جوامع ظهور كند. بلكه تحقق خود بخشي از آموزش دهي روح است كه به «خودگسترش»يابندگي روح مرتبط است.بنابراين يكي از خصلت هاي روح همان خودگسترش يابندگي آن است. در جوامع ايستا روح داراي بعد خود گسترش يابنده نبوده است. لذا مي توان ديد كه چگونه خود گسترش يابندگي روح با آموزش دهي و آموزش پذيري آن در رابطه است. همراه با خود گسترش يابندگي است كه ابعاد بالقوه روح شكوفا شده و اشكال جديد روح خود رانشان مي دهد.

انديشه
اقتصاد
زندگي
سياست
فرهنگ
موسيقي
ورزش
|  اقتصاد  |  انديشه  |  زندگي  |  سياست  |  فرهنگ   |  موسيقي  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |