|
|
|
|
درمان مكيدن انگشت در كودكان
تغذيه با مكيدن آغاز مي شود ولي به زودي لذتي مستقل از تغذيه براي خود كسب مي كند. كودكان از مكيدن انگشتان خود و اشياء ديگر احساس لذت و آرامش نموده و اين را مي توان در چهره آنان ملاحظه كرد. مانند ساير عوارض عصبي عادات مكيدن پس از اينكه طفل از سن معيني گذشت صورت غيرعادي به خود مي گيرد.
به عقيده لوي ، مكيدن مادرزادي انعكاسي است كه به علت حركات جنين در داخل رحم به وجود مي آيد و در حين تكان هاي پي در پي انگشت جنين در دهانش قرار مي گيرد. عادت به مكيدن انگشت در سال اول زندگي شروع مي شود و در حقيقت عملي است فيزيولوژيك به طوري كه كودك هر شيئي كه در دسترسش باشد به دهان مي برد و اين عمل در موقع درآمدن دندانها بيشتر اتفاق مي افتد. در بعضي از كودكان مكيدن يك انگشت يا تمام انگشتان و حتي مچ دست ممكن است ظاهر شود ولي مكيدن شست شايع تر از بقيه موارد است و به همين دليل اغلب مكيدن شست در كتاب ها ذكر مي شود.
بعضي از كودكان برايشان فرقي نمي كند كه كدام انگشت را مي مكند ولي بعضي به طور مكرر فقط يك انگشت خاص را مي مكند. شيوع مكيدن انگشت از ۱۲ تا ۸۳درصد كودكان توسط محققان مختلف گزارش شده است. ميزان مكيدن انگشت در پسرها و دخترها تفاوت چنداني ندارد. مكيدن انگشت به تدريج با افزايش سن كمتر مي شود و ارتباطي به هوش كودك ندارد.
برخي از محققين معتقدند اگر كودك با فرصت كافي از پستان مادرش يا پستانك شيشه شير تغذيه كند كمتر تمايل به مكيدن انگشتانش نشان مي دهد. در مقابل، ملاحظه شده كودكاني كه از بدو تولد به جاي پستانك با فنجان تغذيه شده بودند انگشتان خود را نمي مكيدند. اين بررسي كنندگان اظهار مي دارند هر قدر طفل بيشتر انگشتان يا اشياء ديگر را بمكد، عادت مكيدن در او زيادتر تقويت مي گردد. با توجه به تحقيقات مختلف مي توان نتيجه گيري كرد كه ظاهراً تمايل براي مكيدن در كودكان امري عادي به شمار مي آيد و براي آنان ايجاد لذت مي كند ولي اگر شدت يافته و ادامه يابد جنبه غيرعادي به خود خواهد گرفت. معمولاً كودك خودبخود علاقه مندي كمتري به مكيدن ظاهر مي سازد و تدريجاً آنرا ترك مي كند.
لوي مي نويسد كه مكيدن انگشت به علت ناكامل بودن حركات لب يا ناكافي بودن عمل مكيدن يا مدت شيرخوردن است. بدون توجه به اينكه كودك با چه وسيله اي شير مي خورد. قطع شيرخوردن بخصوص با فشار و اجبار مخصوصاً موقعي كه كودك با ولع شير مي خورد يا تغيير مرتب ساعات شيرخوردن علل اصلي مكيدن انگشت ذكر شده است. گرسنگي براي كودك هميشه همراه با اضطراب و بيقراري است. در حالي كه در موقع خوردن شير به تدريج كودك آرامتر شده و به خواب مي رود. حال اگر قبل از آنكه كودك بخوابد شيرخوردن قطع شود كودك به مكيدن انگشت خود مي پردازد تا بخواب برود و چنانچه اين روش ادامه يابد و بعد از هر شيرخوردن مكيدن انگشت تكرار شود، بعد از مدتي تبديل به عادت دائمي براي كودك مي شود.
به دشواري مي توان گفت از چه سني به بعد مكيدن اشياء رفتاري غيرعادي تلقي مي گردد، زيرا بايد ميزان مكيدن را نيز در نظر گرفت. معمولاً از سه سالگي به بعد والدين متوجه اين رفتار شده و از چهارسالگي آن را غيرطبيعي تصور مي كنند. با اين وصف ، به ندرت طفلي براي مكيدن انگشتانش نزد متخصص برده مي شود. يكي از دلايل ادامه عادت مكيدن ناپختگي عاطفي كودك است. چنين طفلي تحمل فشار و ناكامي را نداشته، نمي تواند استقلال شخصيت نشان دهد. براي كسب لذت از وسايل ابتدايي و هر چه در دسترس داشته باشد استفاده مي كند و به مكيدن انگشت چون لذت بخش است ادامه مي دهد. چنانچه طفل ناپختگي عاطفي نشان ندهد دليل ديگر ادامه مكيدن وجود عوارض و حالات عصبي در او است. تثبيت عادت مكيدن در اثر نداشتن وسائل كسب لذت ديگر است. كودك هنگام مقابله با تضادهاي دروني مي كوشد وسيله اي براي رفع تضاد و ايجاد احساس لذت در خودش فراهم سازد. خصوصاً اگر آنچه مي مكد برايش ايجاد لذت نمايد.
درمان
درمان اين عادت از طريق تلخ كردن يا بستن شست و يا تمسخر و تهديد و تنبيه مؤثر نخواهد بود و از لحاظ درماني معمولاً در ۲ تا ۳ سال اول لازم نيست درمان خاصي انجام گيرد. در مرحله اول بهتر است اضطراب و وسواس والدين را معالجه كرد. بعد از اين مرحله بايد توجه كودك را مخصوصاً بعد از سه سالگي، از ناحيه دهان منحرف كرد و بطور مستقيم كودك را به كارهاي ديگري كه مورد علاقه او باشد، وادار كرد تا به تدريج اين عادت از سر او بيفتد. مثلاً او را دنبال چيزي فرستاد يا وادارش كرد كاري انجام دهد. بدين ترتيب كودك نخواهد توانست انگشتان خود را بمكد و كم كم عادت خود را از دست مي دهد.
در كودكان طرد شده از مهر و محبت مادر كه براي جبران نارضايتي خود به اين عمل دست مي زنند بايد به اصلاح رابطه كودك و مادر اقدام كرد. كودكان در سنين بالا به علت ناراحتي هاي عصبي، نداشتن دوست و احساس تنهايي اين عمل را انجام مي دهند و انگشتان خود را يگانه دوست خود مي دانند و با آن خود را مشغول مي كنند. مكيدن انگشت عملي است كه كودك در صورت داشتن فرصت كافي به آن مبادرت مي ورزد لذا نبايد فرصتي به كودك داده شود تا اين عمل را تكرار كند.
روان درماني به تنهايي و گاهي توأم با داروهاي آرام بخش و رفع اشكالات تطبيقي كودك نيز اكثراً نتايج مطلوبي مي دهد.
محمدرضا رفيعي زاده
منابع
۱- احدي، حسن و بني جمالي، شكوه السادات(۱۳۷۶). روانشناسي رشد، چاپ دهم، تهران: چاپ و نشر بنياد
۲- احمدوند، محمدعلي(۱۳۸۱)، روانشناسي كودكي و نوجواني، چاپ يازدهم، تهران: انتشارات دانشگاه پيام نور
۳- ميلاني فر، بهروز(۱۳۷۴)، روانشناسي كودكان و نوجوانان استثنايي، چاپ ششم، تهران: انتشارات قومس
|
|
|
آثار محروميت از پدر بر فرزندان
زندگي بدون پدر
|
|
اميد سليماني فاخر
اختلالات رواني بيش از آنكه تحت تأثير محروميت از پدر يا عامل ژنتيك يا وضعيت طبقاتي و اجتماعي- اقتصادي باشد، ناشي از كيفيت روابط خانوادگي است. به عبارت ديگر كودكاني كه به سبب داشتن روابط معين خانوادگي، از وضعيتي منفي و نامطلوب در خانواده برخوردارند در معرض اختلالات رواني هستند
آثار ناسالم محروميت از پدر بر روي نقش جنسي تا سنين نوجواني آشكار نمي شود. مطالعات موجود حاكي از آن است كه آزادي ديرهنگام پسران نوجوان از محدوديت هاي خانوادگي، آثار محروميت از پدر را بارزتر مي سازد و غيبت پدر در سنين اوليه، موجب تأثير عميق تر و مستقيم تر بر رفتارهاي بعدي است
مردم عموماً چنين فكر مي كنند كه يك كودك محروم از پدر، به احتمال زياد با قانون درگير خواهد شد. در علت شناسي رفتار بزهكارانه، به خصوص در پسران، غيبت پدر همواره مورد نظر قرار گرفته است. اين سوءبرداشت عاميانه، هنوز در نزد بسياري از اساتيد و دست اندركاران مسائل اجتماعي مورد قبول است. يكي از نكات اين است كه محروميت از پدر و بزهكاري را بايد در عين حال حاصل محروميت اقتصادي هم دانست
ضرورت تحقيق و بررسي در مورد مسائل كودكان محروم از پدر و مهمتر از آن، بازشناسي مسائل كاذب و توهمات معمول درباره اين كودكان، در جامعه ما كاملاً محسوس است، كمترين ديني كه در قبال اين كودكان به عهده ماست همين است كه مسائل آنها را محققانه مورد بررسي قرار دهيم و زمينه حل مسائل واقعي و بعضاً كاذب آنان را فراهم آوريم.
در مورد كودكان قرن بيستم بايد گفت كه پدر اغلب در زندگي آنها نقش مهمي به عهده ندارد، اين زنگ خطري است به خصوص براي كساني كه عادتاً فكر مي كنند پدر، نقش اساسي در رشد كودك دارد. «هرتسگ» با تأكيد بر نقش خاص پدر مي گويد: كودكان محروم از پدر دچار، «گرسنگي پدر» خواهند شد زيرا آنان براي تنظيم متناسب پرخاشگري نسبت به خود و ديگران، نيازمند آنند كه با بزرگسال مذكري در ارتباط باشند.
معني پدر براي كودك در صورت حضور پدر در خانواده دربرگيرنده طيف وسيعي از تعامل هاي واقعي و تخيلات غيرواقعي است، جايگاه واقعي پدر در خانواده و تظاهرات رواني آن در كودكان، از جمله اموري است كه ناشناخته باقي مانده است.
تفاوت هاي موجود ميان كودكان محروم از پدر و كودكان خانواده هاي عادي ناشي از فقدان پدر محسوب مي شود. در حالي كه به نظر مي رسد به جاي تكيه بر فقدان پدر بايد بر تفاوت هاي موجود در عملكرد خانوادگي، فشارها و نظام هاي حمايتي مورد مقايسه قرار گيرد، چنين نيست كه همه كودكاني كه در خانواده هاي محروم از پدر به سر مي برند مستقيماً از فقدان پدر تأثير پذيرفته باشد.
در سابقه پژوهشي مربوط به كودكان محروم از پدر چهار موضوع اساسي(۱)، پيشرفت تحصيلي(۲)، رفتار فرزندان از لحاظ نقش جنسي،(۳) بزهكاري در سن جواني و(۴) بيماري رواني مورد بررسي قرار مي گيرد.
پيشرفت تحصيلي
مطالعات مربوط به تأثير فقدان پدر بر سازگاري و انجام وظايف تحصيلي، با سرعت قابل ملاحظه اي گسترش يافته است. اين مطالعات به طور عمومي ناظر به امور تحصيلي، مشتمل بر ميزان هوش يا استعداد پيشرفت و يا ناظر به سازگاري عمومي تحصيلي- اجتماعي مشتمل بر جهت گيري انگيزشي بوده است. در دسته اي به طور خاص ارتباط ميان فقدان پدر و ضعف توانايي رياضي و در دسته ديگر، ارتباط ميان فقدان پدر و سازگاري كم با همسالان و معلمان مورد توجه قرار گرفته است، دسته سوم، فعاليت درسي و سازگاري كودكان فقرا و كودكان اقليت ها مورد مطالعه قرار گرفته است، تنها درصد كمي از بررسي ها با روش هاي مناسب انجام پذيرفته است، ضعف عمده اين پژوهش ها مربوط به عدم كنترل متغيرهاي نژاد، وضعيت اجتماعي- اقتصادي، نوع غيبت پدر، سن كودك به هنگام غيبت پدر، ترتيب تولد و تعداد خواهران و برادران. تفاوت هايي كه در مورد عملكردهاي شناختي ميان نژادهاي مختلف ديده مي شود، امري است پيچيده و دشوار، همچنين نوع غيبت پدر، متغير بسيار مهمي است. سن كودك در هنگام وقوع اين امر نيز قابل توجه است، به خصوص كودكاني كه قبل از سن هفت سالگي، پدر خود را از دست داده اند، در آگاهي نسبت به محيط وسيع اجتماعي محدوديت قابل توجهي نشان مي دهند و ممكن است بيشتر با سازمان دروني امور دل مشغول باشند تا با موقعيت در مقياس وسيع، به عبارت ديگر، سن كودك به هنگام محروميت از پدر، متغير قابل توجهي در سبك ادراكي و يادگيري وي است.
از جمله عوامل مؤثر ديگر، تركيب خانواده است، بهره هوشي (IQ) كودكان خانواده هاي محروم از پدر، كمتر از بهره هوشي كودكان خانواده هاي معمولي است و نيز اين كه بهره هوشي كودكان، با تعداد اعضاي خانواده همبستگي دارد، بنابراين در مطالعات مربوط به تأثير محروميت از پدر، بايد تعداد خواهران و برادران موجود در خانواده مورد كنترل قرار گيرد، به ويژه در خانواده هايي كه دو فرزند موجود است آنها بر هم و بر والدين تأثيرات منظمي دارند، از حيث آثار حضور پدر، ترتيب تولد فرزندان تفاوت محسوسي را نشان نمي دهد و بچه هاي اول، دوم و... تقريباً به طور مشابه بهره ور مي شوند اما در مورد آثار غياب پدر چنين نيست و بايد گفت ترتيب تولد مهم است، بنابراين ترتيب تولد ممكن است تأثيري قوي بر فعاليت درسي و اجتماعي كودك محروم از پدر داشته باشد، همين تأثيرگذاري در مورد تعداد خواهران و برادران هم صادق است، مثلاً خانواده اي كه در آن مادر به تنهايي با دو يا سه فرزند زندگي مي كند، مسائل ويژه اي خواهد داشت. در اين خانواده، مادر با تقاضاي مضاعف و فرزندان با نيازهاي برآورده نشده، روبرو هستند.
يكي ديگر از عوامل، جنس كودك است، آثار تحصيلي محروميت از پدر در پسران بيشتر از دختران نمايان مي شود، ساخت خانواده و وجود خواهر و برادر در محيط خانوادگي نيز مهم است به نحوي كه كودك (دختر يا پسر) در رابط با خواهر يا برادر همجنس خود، آثار شكست تحصيلي را از خود نشان نمي دهد.
يك دختر تنها در خانواده به سبب فقدان پدر دچار مشكلات تحصيلي مي شود اما يك پسر تنها چنين نيست، در خانواده هاي تك فرزندي كودك بيشتر با فردي از والدين كه از لحاظ جنسي مقابل اوست، همانند سازي مي كند.
تنها نتيجه روشني كه مي توان از اين مطلب گرفت اين است كه با قبول تأثيرات متفاوتي كه دختران و پسران از لحاظ تحصيلي در قبال محروميت از پدر نشان مي دهند، علت هرچه باشد نحوه مراقبت مادر نسبت به كودكان دختر با پسر، عوامل تعيين كننده اي درباره اثرگذاري مزبور است. پژوهش هاي مربوط به استعداد درسي و پيشرفت تحصيلي در مورد فقدان يكي از والدين، يا هر دوي آنها در دوره دبيرستان در زمينه هاي بهره هوشي (IQ)، به دست آوردن رتبه هاي فراتر از سن خود همكاري، شكست درسي، امتيازات آموزشگاهي، مراجعه براي مشاوره، نواقص بدني، اثر منفي به جا مي گذارد.
اشكالات روش شناختي ناشي از كنترل ناكافي در زمينه دشواري هاي مالي، اضطراب شديد و روابط ضعيف والدين، كودك موجب مي شود كه كودكان خانواده هاي محروم از پدر، دچار اشكالات تحصيلي شوند و از حيث همانند سازي جنسي با دشواري هايي روبه رو هستند، توانايي مادر براي جبران فقدان پدر كودكان را در سازگاري مؤثر ياري مي كند، هر چند اين اعتقاد قابل قبول به نظر مي رسد، اما چنين نيست كه مادر به سهولت بتواند چنين وظيفه اي را به انجام برساند.
«برنشتاين» گزارش كرده است كودكاني كه از اوان طفوليت، غيبت پدر را تجربه كرده اند در حدود سن ۱۱ سالگي در مهارت هاي رياضي، ضعف بيشتري نشان مي دهند تا در مهارت هاي كلامي و اين وضعيتي است كه بيشتر در دختران ديده مي شود.
«دكتر مژگان حشمتي» روانشناس و محقق اظهار مي كند: بسياري از افراد شهير و نابغه در تاريخ، محروميت والدين را در كودكي تجربه كرده اند و نسبت كساني كه محروم از پدر بوده اند به كساني كه محروم از مادر بوده اند نسبت ۲ بر۱ است، ايشان در ادامه مي گويد: افراد محروم از پدر، به طور معني داري، خلاق تر از افراد واجد پدر هستند، بويژه اين نكته قابل توجه است كه افراد متأثر از مادر نسبت به افراد متأثر از پدر نمرات بالاتري در هر يك از سه جنبه خلاقيت، سلامت كلامي، انعطاف پذيري و ابتكار به دست آورده اند.
همانندسازي در نقش جنسي
اين انديشه كليشه اي كه كودكان محروم از پدر به خصوص پسران، فاقد الگوي مربوط به هويت جنسي، به جاي توجه به مجموعه موقعيت و شرايط اجتماعي كودكان محروم از پدر، موجب مي شود كه وضعيت اجتماعي- اقتصادي اين گونه كودكان ناديده گرفته شود و صرفاً نوعي «روانشناسي گري» مطرح باشد كه وسيله سرگرم كننده اي براي جوامع عقب مانده است؛ در حالي كه كودكان گرسنه پدر با چيزي بيش از صرفاً تلقي هاي جنسي درگير هستند .بسياري از محققين ادعا مي كنند كه غيبت پدر، مانع از آن است كه پسر بتواند به طور مناسب تحولات رواني خود را پشت سر بگذارد، در حالي كه اين امر در مورد دختران صادق نيست.
معصومه رحيمي دانشجوي كارشناسي ارشد روانشناسي در پايان نامه اش طبق تحقيقاتي كه انجام داده است ابراز مي كند كه در مورد تلقي هاي مادران تنها (مطلقه، بيوه يا متاركه يافته كه با فرزند پسر خود زندگي مي كنند) و مادراني كه تنها نيستند مقايسه اي انجام داده است. در ميان مادران تنها، اين عقيده استوار بوده است كه پدر بسيار مهمتر از مادر است و اين اهميت به خصوص در بازيها و فعاليت ها و نيز نقش جنسي، قابل توجه بوده است. او در ادامه مي گويد كه اين دسته از مادران، در مورد اهميت نقش مادر نيز بيش از دسته ديگر تأكيد داشته اند.
پاره اي از يافته ها بر آن است كه پسران محروم از پدر در سنين ابتدايي، رفتارهاي بسيار مردانه با پرخاشگري زياد و سرپيچي زياد از فرامين ديگر نشان مي دهند، هر چه سن كودك در هنگام محروميت از پدر بيشتر باشد ميزان پرخاشگري او افزون تر خواهد بود، ولي اگر اين امر در سنين پايين تر اتفاق افتد كودك در سنين ۱۰ و ۱۱ سالگي، عدم اطاعت و سرپيچي بيشتري نشان خواهد داد.
بيشتر محققين بر اين نظرند كه اگر يكي از والدين از خانواده غيبت كند، در موضع مركزي قرار مي گيرد و كودكان چهره اي بي عيب از او در نظر مي آورند.
آثار ناسالم محروميت از پدر بر روي نقش جنسي تا سنين نوجواني آشكار نمي شود. مطالعات موجود حاكي از آن است كه آزادي ديرهنگام پسران نوجوان از محدوديت هاي خانوادگي، آثار محروميت از پدر را بارزتر مي سازد و غيبت پدر در سنين اوليه، موجب تأثير عميق تر و مستقيم تر بر رفتارهاي بعدي است. پسران خانواده هاي محروم از پدر وابستگي هايي در رفتارهاي خود نشان مي دهند كه به عنوان رفتاري زنانه تفسير شده است. نوجوانان و جوانان فاقد پدر از لحاظ سبك شناختي و فكري، بيشتر مشابه سبك زنانه در اين مورد بوده اند. اغلب بزهكاران به منزله گواهي گويا بر اين مسأله در نظر گرفته شده اند كه پسران محروم از پدر، به نحو افراطي و جبراني از خود، رفتارهاي مردانه نشان مي دهند تا بدين نحو، فقدان پدر در سنين كودكي را جبران كنند، چون بيشتر خانواده هاي طبقه پايين، محروم از پدر هستند مسائل بزهكاران عمدتاً به فقر و محروميت از پدر نسبت داده مي شود.
سن و جنس خواهران و برادران نيز عاملي است كه بايد به آن توجه داشت. اگر دختر خانواده، برادر بزرگتري داشته باشد، رفتار او را نمونه اي براي رفتار مردانه در نظر مي گيرد، يا لااقل به نقش هاي او نيز توجه مي كند. هر قدر برادر يا خواهر بزرگتر باشد، كودك بهتر مي تواند به تمايز نقش هاي جنسي مردانه يا زنانه راه يابد.
كودكاني كه برادر بزرگتري دارند به طور معني دار پرخاشگري بيشتر و وابستگي كمتري نشان مي دهند تا آنهايي كه برادر بزرگي ندارند، وجود داشتن يا نداشتن خواهران بزرگتر، تأثيرگذاري مزبور را دچار تغيير نمي كند، اما در هر حال وجود برادر بزرگتر، بيشتر از لحاظ پرخاشگري و استقلال، موثر واقع مي شود تا از لحاظ معيار مردانگي- زنانگي.
دختراني كه از ارتباط با پدر محروم شده اند، در تحول نقش زنانه خود دچار اشكالاتي مي شوند و در ارتباط عادي با افراد مختلف نيز دشوارهايي پيدا مي كنند، از آنجا كه متغيرهاي مختلفي در امر تحول جنسي دختران دخيل است، از اين رو نمي توان به نتيجه گيري ثابت و قالبي پرداخت و اختلالات مربوط به نقش جنسي دختران را ناشي از فقدان پدر دانست.
بزهكاري در سن جواني
مردم عموماً چنين فكر مي كنند كه يك كودك محروم از پدر، به احتمال زياد با قانون درگير خواهد شد. در علت شناسي رفتار بزهكارانه، به خصوص در پسران، غيبت پدر همواره مورد نظر قرار گرفته است. هر چند اين سوءبرداشت عاميانه، هنوز در نزد بسياري از اساتيد و دست اندركاران مسائل اجتماعي مورد قبول است، اما تحقيقات در اين زمينه، تدريجاً دقيق تر و باريك بينانه تر مي شود. يكي از نكات اين است كه محروميت از پدر و بزهكاري را بايد در عين حال حاصل محروميت اقتصادي هم دانست، به جاي اين كه ميان آن دو، نوعي رابطه علت و معلولي در نظر گرفت.
مطالعات اوليه در باب بزهكاري نوجوانان مكرراً از طريق مقايسه اي ساده ميان ويژگي هاي بزهكاران و غيربزهكاران پيش رفته است، چنين نگرشي مبتني بر اين فرض ضمني است كه بزهكاري، صورت معيني از آسيب رواني است و از اين رو مي توان در مورد بزهكاري به الگوهاي معين رفتاري و علت شناسي قائل شد. در يك نوع تقسيم بندي سه نوع بزهكاري مشخص شده است: ۱- بزهكاري با شخصيت نسبتاً يكپارچه، ۲- بزهكاري كه از لحاظ كنترل «من» دچار ضعف هاي بارز است و ۳- بزهكاري كه از لحاظ كنترل «فرامن» يا وجدان اختلال هايي دارد. برخي ديگر از پژوهش ها به تقسيم بندي ديگري متوسل شده اند: ۱- بزهكار غيراجتماعي پرخاشگر۲،- بزهكار غيراجتماعي۳،- بزهكار اجتماعي، اين طبقه بندي از لحاظ عملي بسيار مفيد است.
بزهكار اجتماعي
مشخصات بزهكار اجتماعي چنين است: شركت در فعاليتهاي گروهي، دزدي يا همكاري دسته جمعي، فرار از منزل ،تا ديروقت در بيرون از خانه به سر بردن، فرار از مدرسه، اين دسته از بزهكاران در مقايسه با انواع ديگر، از شخصيت بهنجار بيشتري برخوردارند و غالباً در موقعيتهاي خانوادگي معمولي زيسته اند. فقدان پدر را مي توان در علت شناسي اين نوع از بزهكاري به حساب آورد، اينان به خصوص، همبستگي بزهكاري و طبقه پايين، تجربه محروميت از پدر دارند.
بزهكاري غيراجتماعي فراري
بزهكار غيراجتماعي فراري، از حيث سازمان شخصيت در ضعيف ترين سطح قرارداد، در اين مورد، بزهكاري عبارت از نوعي آسيب رواني كه معمولاً در فرزنداني كه والدين معترض داشته اند به ظهور مي رسد.
والدين معترض و به خصوص مادر معترض به عنوان عاملي مهم در آسيب هاي رواني محسوب مي شود. بزهكاران ضداجتماعي، مادران خود را به عنوان افرادي معترض، خودرأي، غيرمشوق و بي تفاوت و بي توجه توصيف مي كنند.
بزهكار غيراجتماعي پرخاشگر
ويژگي بارز اين گروه عبارتند از: ايجاد مخاصمه، بي رحمي و ستمگري، مبارز طلبي با مراجع قدرت، شيطنت و دو به هم زني كينه توزانه و احساس گناه ناچيز، اين نوع بزهكاران را با نظر به اعتراض هاي والدين و ميزان سازمان انسجام شخصيت فرد، مورد بررسي قرار داده و آن را در موضعي ميان اين دو عامل قرار داده اند.
پسران در همه نژادها از دختران پرخاشگر ترند و كودكان خانواده هايي كه والدين پرخاشگر دارند از پرخاشگري بيشتري برخوردارند، هرچند اضطراب اندك و افسردگي نشان بدهند، نكته جالب در اين بررسي همبستگي رفتار پرخاشگرانه مادر با پرخاشگري كودك است، ولي اين رفتار در مورد پدر از اين معادله برخوردار نيست، اين نشان مي دهد كه مادر براي پسران جوان نيز قوياً به منزله الگو مطرح است.
نقش مادر در رفتار بزهكارانه اينگونه است كه جدايي از مادر در پنج سال اول زندگي يكي از علل اساسي بزهكاري و لااقل بزهكاري از نوع ضد اجتماعي يا بي عاطفه محسوب مي شود. جدا شدن از هريك از والدين را نمي توان به عنوان عاملي يگانه در اعمال خلاف محسوب داشت بلكه اين مسأله ناشي از وضعيت نهايي خانواده است.
تصوير خويشتن، يكي از اثراتي كه همواره در كودكان بزهكار در خانواده هاي محروم از پدر، به خصوص پسران مورد توجه قرار گرفته، وجود نوعي تصوير منفي از خويشتن در اين كودكان است. غيبت پدر را نمي توان به عنوان عاملي در شكل گيري تصوير منفي يا ضعيف از خويشتن محسوب نمود، بلكه شكل گيري تصوير خويشتن، حاصل تعامل كيفي كودك با هريك از والدين حاضر، اعم از پدر يا مادر است و تصوير خويشتن در دانش آموزان محروم از پدر، بيشتر با ارزشيابي آنها از مادرانشان همبستگي دارد تا با ارزشيابي آنها از پدران غايب خود.
فضاي خانوادگي، يكي از عواملي است كه ارتباط مستقيمي با بزهكاري دارد. خانواده هايي كه از حيث رفتار پرخاشگرانه در سطح بالايي قرار دارند، در معرض آن هستند كه از حيث رفتار ضداجتماعي نيز در سطح بالا باشند، اما در رابطه با اضطراب و مسايل مربوط به شكل گيري عادات، در سطح پائين هستند و به عكس، خانواده هايي كه از حيث اضطراب در سطح بالايي هستند در معرض آنند كه از حيث مشكلات شكل گيري عادات نيز در سطح بالايي باشند، اما در پرخاشگري و رفتار ضد اجتماعي در سطح پايين قرار دارند. رفتار پرخاشگرانه، رفتار ضد اجتماعي و اختلالات با فقدان يا اختلال در سرپرستي خانواده رابطه مستقيمي برقرار است.
وضعيت اجتماعي- اقتصادي پديده اي مربوط به بزهكاري است كه ميان اين دو همبستگي بيشتري وجود دارد تا ميان بزهكاري و خانواده هاي گسيخته يا خانواده محروم از پدر.
جنس كه عامل ديگري است كه در خانواده هاي فاقد پدر بر رفتار بزهكارانه مؤثر است؛ دختران بزهكار غالباً در خانواده هايي بوده اند كه علت گسيختگي آنها مرگ مادر، نه مرگ پدر بوده است. مرگ مادر بيش از مرگ پدر فاجعه آميز است و به خصوص اين مسأله براي دختران بيشتر قابل توجه است. سن كودك در هنگام گسيختن خانواده، ترتيب تولد، تكرار جرم و شدت آن، تحول وجدان از عواملي است كه رابطه تنگاتنگي ميان بزهكاري و خانواده هاي محروم از پدر دارد.
اختلال رواني
بيماري رواني در اوان نوجواني با «محروميت از والدين» مربوط است. كودكان گاه از حضور در كنار والدين رنج مي برند و جدايي والدين در واقع مي تواند اثر درماني داشته باشد و آثار زيانبار مزبور را از ميان بردارد، در برابر كساني بر اين عقيده اند كه برخي از مشكلات رواني چون «سندرم روده تحريك پذير» با محروميت از والدين در ارتباط است.
بيماري رواني ناشي از نوع استعداد زمينه اي ژنتيك است كه تحت تأثير عوامل محيطي فعال مي شود و در اين مورد محروميت از پدر را مي توان يكي از همين عوامل محرك و تنش زا دانست، جدايي فيزيكي پدر از كودك خود عامل نهايي بيماري رواني نيست بلكه بايد به طبقه اجتماعي فرد مورد مطالعه توجه نمود.
اختلالات رواني بيش از آنكه تحت تأثير محروميت از پدر يا عامل ژنتيك يا وضعيت طبقاتي و اجتماعي- اقتصادي باشد، ناشي از كيفيت روابط خانوادگي است، به عبارت ديگر كودكاني كه به سبب داشتن روابط معين خانوادگي، از وضعيتي منفي و نامطلوب در خانواده برخوردارند در معرض اختلالات رواني هستند. اختلال رواني- اصطلاحي است كه به شرايط و صفات بسيار متعددي اطلاق مي شود، احساساتي چون ترس و وحشت، تنهايي، افسردگي و نظاير آن را نمي توان اختلال رواني دانست بلكه اين گونه وضعيت ها همگاني همه گير پيدا مي كند و مورد توجه واقع مي شود كه حدود ۱۰ درصد از كودكان آنها را از خود نشان دهند.
تصوير كودكان محروم از پدر نسبت به خويشتن، بايد يكي از زمينه هايي تلقي شود كه علاقه مندان به بهداشت رواني، به كسب اطلاعات درباره آن نيازمند هستند، لازم است تحقيقات مربوط به كودكان فاقد پدر، به خصوص در اين زمينه گسترش يابد.
اختلالات رواني ويژه پژوهش هاي انجام شده درباره همبستگي ميان غيبت پدر، به طور كلي شامل افسردگي، رفتار خودكشي و نيز اسكيزو فرني شامل پارانويا است. برخي از محققين اظهار مي كنند كه محروميت از والدين در اوان كودكي، عامل مؤثري در بروز افسردگي است، موارد محروميت از والدين در بيماران رواني غيرافسرده بيش از ميزاني است كه در عموم مردم ديده مي شود و در مقايسه ميان بيماران رواني غير افسرده با افسرده آشكار شده است كه موارد محروميت از والدين در دسته اخير بيشتر بوده است.
محروميت از مادر در اوان كودكي در مقايسه با محروميت از پدر، عامل تعيين كننده تري در عموم بيماري هاي رواني و به خصوص افسردگي محسوب مي شود.
در رفتار خودكشي و ساخت گسيخته خانوادگي كه شامل جدايي از پدر نيز هست همبستگي ديده مي شود. در مطالعه يك نمونه از دختران نوجوان كه اقدام به خودكشي كرده اند، معلوم شده است كه ۵۰ درصد آنها از خانواده هاي نابسامان بودند. در بيشتر موارد مذكور، مقدمه اقدام به خودكشي، تعارض با والدين بوده است. خانواده هاي متعارض، نوجوان را به خودكشي وامي دارند و اين از لحاظ باليني نيز مورد تأييد است.
در اين رابطه دكتر علي ضيايي، پژوهشگر و استاد دانشگاه مي گويد: در ميان جوانان خواه محروم از پدر و يا غير آن، كساني كه تنها اقدام به خودكشي كرده اند، بيشتر از جنس مؤنث بوده اند. وجه مشترك همه اين افراد آن بود كه عموماً احساس مي كردند موفق به مصاحبت با والدين يا يكي از آنها نشده و يا در شرايط اجباري تن به اين كار داده بودند.
اسكيزوفرني را مربوط دانسته اند به ارث، عوامل محيطي و نيز به غيبت پدر و به روابط ناكافي پدر و فرزند و به وجود مشكلات رواني در مادر و به روابط مختل مادر و كودك يا الگوهاي ارتباطي بيمارگونه در خانواده. پدران مبتلا به اسكيزوفرني را به سه دسته تقسيم كرده اند كه يك دسته از آنها پدران منفعلي هستند كه در خانه هيچ نقشي ندارند، غيبت پدرخواه به صورت فيزيكي باشد (از طريق مرگ، طلاق) يا به صورت عاطفي (از طريق فقدان ارتباط) در هر دو حال به نحو معني داري بر بيماري اسكيزوفرني پسر تأثير مي گذارد.
به طور كلي علت بيماري رواني، ناشي از زمينه و پيشينه خانواده بوده يا در پي غيبت پدر و يا ناشي از فقري است كه عموماً در خانواده هاي محروم از پدر ديده مي شود و يا مجموعه اي از تركيب همه عوامل. در پايان بايستي به اين موضوع اشاره كرد كه فقدان، منطق تحول آدمي است و همواره با او همراه است. اين اعتقاد بايد در ذهن و ضمير روان درمانگر جاي بگيرد و آن را در ذهن و ضمير كودكان و خانواده هاي محروم از پدر بنشاند، او بايد فقدان پدر را به فرصتي براي روييدن ظرفيت هاي تازه و به دوش كشيدن مسئوليت هاي بيشتر و تحقق قابليت هاي نهفته بدل نمايد.
مأخذ: روانشناسي كودكان محروم از پدر
نوشته: آدامز- ميلنر- شرف/ ترجمه: خسرو باقري- محمد عطاران
|
|
|
آموزش زندگي
ترس از شكست را در كودكان كاهش دهيم
|
|
وقتي به كودك مسئوليت خيلي زيادي بدهيد، نگراني او گسترش يافته و اگر مسئوليت خواسته شده از كودك بسيار اندك باشد، كودك وابسته و تابع بار مي آيد. بين اين دو راه يك محوطه وسيع و پهناوري وجود دارد كه كودكان در آن شاد و موفق و آرام هستند. اين همان روابطي است كه والدين بايد براي دست يافتن به آن كوشش كنند والدين در اعمال كنترل و انضباط بايد تا جايي پيش روند كه كودكان اتخاذ تصميم را فرا گيرند و همزمان مسئوليت تميزي، نظافت و نگهداري از وسائل شخصي خود را به عهده بگيرند. و مسئوليت موفقيت در زندگي به طور عمده به عهده خود آنها باشد، ولي هنوز آنها كودكند و نياز به حمايت و پشتيباني هاي از جانب والدين دارند. زيرا نگراني و اضطراب هاي كوچك و غيرمهم ممكن است به صورت جدي و عمده در آينده آنها نقش ايجاد كند.
در اين بين والدين بايد به علائمي كه از ناراحتي كودك خبر مي دهد آگاه باشند، تا صدمات كمتري متوجه كودك گردد. مانند:
۱- تغيير رفتار در نحوه بازي كردن
۲- علائم عصبي بودن و يا ستيزه جويي كودكانه
۳- دوري جستن از خانواده و ديگر افراد
۴- تمايل به فرار و پناه بردن به گوشه هاي خلوت
۵- خشونت نشان دادن و قسم خوردن هاي متعدد
۶- آزار و اذيت كوچكترها به ويژه دور از چشم والدين
۷- احساس نگراني و اضطراب
البته پيدا كردن علت تنش و ناراحتي كودكان آسان نيست. و بايد در كودكان ثبات و پايداري ايجاد كرد. گاهي انضباط ثابت و يكنواخت وجود ندارد. مثلاً (اگر يكي از والدين سخت گيري كند و ديگري نرمش و ملاطفت نشان دهد، كودك تصور مي كند كه انتظار والدينش كه سخت گيرند، بيش از توان و قدرت اوست و اگر نتواند توقعات را برآورد برايش مشكل بزرگي پديد مي آيد اين مسئله در تمام موارد صادق است، چه از نظر رفتار و گفتار و ديد مانند: برخورد با ميهمان.)
والدين با موفقيت اضطراب فرزندان را مي توانند كم كنند، آنها بايد به حرف هاي كودكان گوش فرا دهند و بفهمند درباره خود چه نوع تفكراتي دارند و اين مشكلات از طريق تنبيه حل نمي شود. ولي البته كنترل جدي يكي از عوامل اساسي حل مشكلات است.
ترس مي تواند با يك احساس خنثي كننده و مضر و با يك عامل مزمن باشد كه كودك به سختي از آن آگاه است كه در هر صورت براي سلامتي جسماني و ذهني او ضرر و زياني به همراه دارد. و از عدم موفقيت نيز مي تواند قويتر باشد، و كودك را به شدت مريض كند و يا در صورت خفيف بودن حالتي مانند لرزش و عصبانيت و تب را نيز همراه داشته باشد.
اولين ترس
ترس از شكست به علت فقدان هماهنگي عضلاني است، اگر به دليل عدم رشد هماهنگي عضلاني كودك نتواند در بازي با همسالان شركت نمايد از سعي و كوشش وحشت خواهد داشت. و ساعات تفريح و با ديگران بودن برايش عذاب آور و نامطلوب و رنج آور خواهد بود.
دومين ترس
ترس مزمن از شكست است كه سبب مي شود تا كودك نتواند به ابراز عقيده و بيان در جمع بپردازد و به همين دليل گوشه گيري و دوري از جمع را بر مي گزيند. زيرا دائماً مي ترسد كه موفق نشود تا در بين جمع سخن بگويد، يا از او ايرادهاي گوناگون گرفته شود و او شرمنده شود.
سومين ترس
سومين ترس و مؤثرترين آن، ترس از آزمايش شدن است. كودك با ترس از اينكه ممكن است نتواند در آزمايشات والدين و ديگران سربلند بيرون آيد، يا بر اثر شكست در آزمايش از طرف والدين خود مورد سرزنش و انتقاد قرار گيرد، از آزمايش مي گريزد.
بطور كل والديني كه مايل هستند بر ترس هاي كودكان خود غلبه كنند و آن را از ذهن شان دور كنند بايد از سال هاي اوليه كودكي آغاز كنند به دادن كمك و پشتيباني در تجربيات جديد و توسعه معلومات ذهني كودكان و آشنا ساختن آنها به اطمينان پيدا كردن به خود و توانائي هاي دروني خودشان.
بطور خلاصه مي توان بيان كرد كه:
۱- فقدان هماهنگي عضلاني مي تواند سبب ايجاد ترس از شكست در بازي و ساير مواردبراي كودك باشد.
۲- والدين بايد فرصت هايي براي كودك فراهم آورند كه بدون دستپاچگي و ترس، شكست را تجربه كند.
۳- اعمال پيش بيني شده ترس مزمن را از بين مي برد.
۴- طرح و برنامه براي انجام كارها جايي براي ترس باقي نمي گذارد.
۵- والدين با ايجاد احساس ايمني در كودكان خود به آنها كمك مي كنند تا آينده بدون ترس داشته باشند و بر رفتار و گفتار خود تسلط داشته باشند.
اسماعيل احسان ملكي
|
|
|