چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - شماره۳۵۰۳
گفت وگو با رضا چلنگر، مترجم ايوانكوويچ، بگوويچ و البته بلا ژويچ!
گريه آنها را ديدم 
016671.jpg
عكس ها :هادي مختاريان 
پژمان راهبر-محمد محمدپور
به انگليسي كه شروع كردند به حرف زدن رنگ بلاژويچ پريد!
من هم به انگليسي توي گوش او زمزمه كردم. با تعجب به من نگاه كرد.كنفرانس تمام شد و آمديم بيرون كه محكم زد پس گردنم 
يكي از آنها پرسيد شما چرا با اتوبوس مي آييد، مگر پيش قرارداد شما 15 ميليون تومان نبوده؟
گفتم اگر اين پول را به من مي دادند قارقاركي براي خودم مي خريدم
بعضي وقت ها يك اتفاق مسير زندگي آدم را تغيير مي دهد.
بله، روزي كه مي خواستم برگردم ايران به يكي از مراكز خريد رفتم تا سوغاتي ها را بخرم. داشتم مي رفتم كه ساشا يانكوويچ را ديدم. همان پزشكي كه موهاي لختي داشت و پزشك تيم ملي هم شد. جوان كار بلدي هم هست. گفت چه كار مي كني؟
گفتم هيچي مي خواهم برگردم ايران. گفت كه يك خواهشي از تو دارم. به خانواده آقاي وزيري از كارمندان روابط بين الملل فدراسيون فوتبال قول داده ام پودر شكلات برايشان بفرستم. زحمتش را مي كشي؟
و شما هم بسته را گرفتيد؟
آدرس و تلفن و بسته شكلات را گرفتم و يك هفته بعد از اينكه آمدم تهران، رفتم كه آن  را تحويل بدهم. جايي را نمي شناختم و آدرس را به راننده آژانس دادم و او مرا برد فدراسيون. امانت را تحويل آقاي وزيري دادم و او پرسيد چه كار مي كني؟ من گفتم مترجم بودم و خلاصه شماره تلفن خواست و من هم شماره خانه مادرم را دادم، چون هنوز ازدواج نكرده بودم.
گذشت...
بله، 5 ماهي گذشت تا اينكه روزي آمدم خانه و مادرم گفت كه آقاي وزيري از فدراسيون نمي  دانم كميسيون فوتبال؛ تماس گرفتند و با تو كار داشتند، بهمن ماه بود. زنگ زدم و ايشان گفتند نياز به كمكت داريم و بيا.
كجا رفتي؟
قرار ما هتل استقلال بود، ساعت 11، من كرواسي كه بودم عصرها از سفارت مي    آمدم بيرون و قدم مي    زدم. سفارت ايران تا كاخ رياست جمهوري زياد فاصله نداشت، حدودا 500 متري  فاصله بود. بعضي وقت ها بلاژويچ را مي   ديدم كه۶۱۸ BMW مشكي رنگ او را مي   برند داخل كاخ. با خودم مي   گفتم مي   شود ايران هم چنين مربي بزرگي داشته باشد و تيم ما را بكند سوم دنيا؟
بلاژويچ آنجا خيلي محبوب بود ديگر؟ بلاژويچ و شوكر...
روزي كه تيم كرواسي سوم جام جهاني شد و بازيكنانش آمدند كرواسي، در كل شهر نمي شد تردد كرد. سفارت به كارمندها گفته بود كسي از منزل خارج نشود. ميدان اصلي شهر كه وحشتناك شلوغ بود و رئيس جمهوري و چهره ها ي سرشناس هم آمده بودند، البته بلاژويچ را قبلش هم مي شناختند، چون با دنيا موزاگرب قهرمان كرواسي هم شده بود.
ساعت 11 صبح رفتي هتل استقلال.
رفتم آنجا كه به من گفتند يك نفر مي آيد و شما بايد حرف هاي او را ترجمه كني. در باز شد و ديدم بلاژويچ، برانكو و داريو بوشيچ آمدند داخل. از آن روز تا اين صحنه فقط 5 ماه گذشته بود. صحبت ها شد و شب رفتم پيش آقاي صفايي فراهاني و در نهايت دو طرف به توافق رسيدند. من هم خداحافظي كردم و گفتم اجازه مرخصي مي دهيد كه آقاي وزيري گفتند كجا؟
كارت گرفت...
شماره تلفن اتاق خودش را داد و گفت فردا بيا. فكر كنم تورنمنت جام تمدن ها بود. بعد از آن يك هفته گذشت، دو هفته گذشت، دو هفته شده دو ماه و خبري نشد. گفتم چه كار كنم؟ زنگ زدم و گفتم آقا وضعيت اينطوري است و اين كه نمي شود. گفتند بيا قرارداد ببند.
اولين برخورد جالب شما و بلاژويچ كجا بود؟
ورزشگاه بوديم و بازي پرسپوليس را مي   ديديم كه يك نفر آمد و گفت خبرگزاري شين هوا چين اينجوري نوشته. متن خبر يادم نبود اما چيز خوشايندي ننوشته بودند كه بلاژويچ عصباني شد. وحشتناك عصباني شد. من سعي كردم آرامش كنم. به او گفتم آمده اين خبر را گفته تا تكذيبش كني. اولين بار عصبانيتش را آنجا ديدم.
خيلي آدم برونگرايي بود.
انفجاري بود. فوق العاده كار بلد و استاد روابط عمومي. حرف كه مي زد با او همراه مي شدي، ذوب هم مي شدي ديگر.
فقط به كروات حرف ها را ترجمه مي كردي؟
يك روز كه با او بودم گفتم من انگليسي هم بلدم. هنوز قرارداد نبسته بود چون صفايي فراهاني سختگيري مي  كرد. از آن نگاه هاي شكاكش به من كرد. تا اينكه گذشت و سه ماه بعد در بازي هاي قاهره، كنفرانس مطبوعاتي گذاشتند.
بلاژويچ بود وگاس هيدينگ و الگوهري و اولگرا اوتيك، چهار مربي مشهور. خبرنگار ايراني نبود، عرب بود و ايتاليايي. دوربين ها هم سمت بلاژويچ زوم كرده بودند. به انگليسي كه شروع كردند به حرف زدن رنگ بلاژويچ پريد!
اتفاقا اولين سوال را هم از بلاژويچ كردند. سوال در مورد دايي بود و اينكه قرار بوده بيايد ولي نيامده. همزمان با سوال، من هم به انگليسي توي گوش او زمزمه كردم. با تعجب به من نگاه كرد. جواب سوال را داد و گفت كه دايي به هرتابرلين تعهد دارد و نتوانسته همراه ما بيايد. سوال ها، بعد هم به همين منوال گذشت تا اين كه كنفرانس تمام شد و آمديم بيرون كه محكم زد پس گردنم.
چرا؟
گفت فلان فلان شده تو انگليسي هم مي  دانستي؟ از آن به بعد به من اعتماد كرد. يك روز هم يك شبكه ترك آمده بودند سر تمرينات تيم ملي. فكر كنم از شبكه CNN درتركيه بودند. بلاژويچ كه مي دانست من تركي هم مي دانم به مترجمشان كه يك خانم بودند گفت بايست كنار، اين هست!
و با بلاژويچ مچ شدي؟
تمرينات تيم  ملي بود. ما هم كمپ بوديم. طوري كه 2 ماه و نيم بود، مادرم را نديده بودم. وقتي كه ديدمش زد زير گريه و گفت كرواسي كه بودي راحت تر مي شد پيدايت كرد. حداقل زنگ مي زدم و صدايت را مي شنيدم، اينجا صدايت را هم نمي شنوم. هميشه با هم بوديم.
بعد از مدتي آقاي چلنگر، شما تبديل شدي به يك آدم مشهور. اوايل برايت خوشايند نبود كه عكست را چاپ كنند؟
حقيقتش من متوجه نمي     شدم. يعني تا بعد از بازي با بحرين خيلي دقت نمي     كردم. بيشتر روزنامه ها را مي   خواندم تا مطالبي را كه بايد به بلاژويچ بگويم، به او برسانم. بازي با بحرين كه تمام شد متوجه قضيه شدم. من آن زمان اتومبيل نداشتم و با تاكسي اين ور و آن ور مي   رفتم. دو سه بار توي ايستگاه تاكسي مرا ديدند و دورم جمع شدند. هر كسي يك چيزي مي  گفت. براي اينكه نگويند خودش را مي گيرد، مجبور بودم جواب همه را بدهم، اما حقيقتش مردم صادق و مهرباني داريم.
زوج چلنگر - بلاژويچ آنقدر با هم بودند كه تصور يكي بدون ديگري واقعا سخت بود. چلنگر چقدر در كار بلاژويچ تاثير داشت؟
نقشم صفر بود. خود او كارش را مي دانست. اما رابطه ما عمق داشت. هنوز هم كه به روستاي خودمان بادامك هشتگرد، مي روم از من درباره بلاژويچ مي پرسند. باور كنيد در ده كوره هاي ايران هم او را مي شناسند، با اينكه ماجرا مربوط مي شود به سه سال پيش.
هنوز تماس داريد؟
بله، گهگاهي 
رابطه شما چقدر عمق داشت؟
بسيار زياد. بچه ام كه به دنيا آمد، زنگ زد. فكر كنم بازي با عراق بود. گفت وانيا چطوره؟ گفتم اسم پسرم را از كجا مي داني؟ گفت خبرها مي رسد. خدا حفظش كند.
تو مترجم بلاژويچ بودي، مترجم برانكو هم بودي. اطلاع از مسايل پشت پرده فوتبال خيلي لذتبخش است و در عين حال رازداري هم كار دشواري است. معمولا همه دوست دارند خبرها را به همديگر بدهند. اين رازداري ذاتي است يا آموختني؟
آموختني. ما قسم نامه بقراط را خوانديم. دانشجو كه بوديم، يكي از مفاد قسم نامه رازداري بود. اينكه راز بيمار و مردم را حق نداري فاش كني.
به بستگان درجه يك خودت، مثلا به همسرت هم چيزي نمي گويي؟
نه، به هيچ وجه. يكي دو بار پيش آمده كه بپرسد، اما هرچه كمتر بدانند، راحت ترند.
با كدام يكي بيشتر راحت بودي. بلاژويچ يا برانكو؟
فرقي نداشت.
رفتار جنتلمنانه برانكو يا در حالت منفي اش اگر بگوييم رفتار سرد او در رابطه اي كه با شما دارد هم احساس مي شود؟ به نظر مي   آيد برانكو تودار است، اما بلاژويچ اينطور نبود.
زياد تودار نيست. بايد با برانكو باشيد تا رفتار هايش بروز كند.
ايوانكوويچ موفق به كنترل رفتارهايش مي شود،؟ اما بلاژويچ نه. گريه آنها را هم ديدي؟
016674.jpg
بله، گريه هر دو نفرشان را. اشك ناراحتي بلاژويچ بعد از باخت به بحرين، وقتي كه در فرودگاه مردم به او گل مي دادند و اشك شوق برانكو وقتي كه قهرمان بوسان شد.
گريه غمناك برانكو چطور؟
نه. برانكو گريه شادي داشت.
برانكو آدم حسابگري به نظر مي آيد. شايد اگر بخواهيم جنبه منفي اش را بگوييم كمي مكار.
نه، اينطور نيست. ذهن قوي دارد و حسابگر است. اصولا براي هرحركتي فكر مي كند.
شطرنج باز است...
و فوق العاده باهوش. تا حالا نديدم اشتباه كند، بلاژويچ اشتباهات جزيي داشت، اما اين نه.
وقتي مربي سر بازيكن داد مي زند و شما هم همين كار را انجام مي دهيد، بازيكن ناراحت نمي شود؟
نه، چون مي دانند حرف هاي مربي را به آنها منتقل مي كنم.
در بوسان اما يكي از بازيكنان دلخور بود از شما. مي گفت پيش برانكو خرابش كرده ايد. البته بعد متوجه شد كه اينطوري نبوده.
نه، اصلا اينطور نيست. مثلا يكي از بازيكنان ديگر هم فكر مي كرد اين كار را كرده ام. آنكه را حساب پاك است، از محاسبه چه باك است؟گفتم برويم و جلوي خودش بگوييم كه اينطور بوده يا نه. همان بازيكن سرتولد بچه ام زنگ زد و تبريك گفت. مترجمي چارچوبي دارد كه بايد رعايت شود. من فكر مي كنم بعضي جاها اگر مسوولان فدراسيون فوتبال از چيزي مطلع شوند، پيشاپيش مي توانند اقدامي بكنند و جلوي خيلي اتفاقات گرفته شود.
بازيكن نيامده پيش شما كه سفارش او را به مربي بكنيد؟
نه، نبوده.
بيايد و بگويد كه مربي به خاطر اين مساله از من ناراحت است، شما حلش كن.
اين قبيل مسايل طبيعي است. معمولا قرار ملاقاتي تعيين مي كنم تا به طور مستقيم حرف هايشان را به هم بزنند.
مترجمي اصول خاصي دارد؟
ميميك چهره و تن صدا را بايد تنظيم كني. دايره لغات قوي بايد داشته باشيد كه فرهنگ نامه اي نيست. بايد از اصطلاحات متداول محلي استفاده كني.
از كسي هم كمك گرفتيد؟
در كرواسي، كاخ رياست جمهوري يك خانمي بود كه همزمان با يك تا دو ثانيه تاخير حرف ها را ترجمه مي  كرد. از ايشان سوال هايي كردم. مترجمي را بايد تمرين كرد. مثل شما كه اينقدر تند مي  نويسيد، انجام اين كار هم با تمرين ممكن است. آن وقت راحت مي تواني سريع حرف ها را برگرداني.
آن اوايل مشكل نداشتي؟
چرا، در يكي از تمرينات مدافع جلوزن را چيز ديگري گفته بودم كه آقاي دايي اصلاحش كرد. نيم ساعت همه چيز را برايم توضيح داد و سعي كرد كه آشنايم كند. كلي اصطلاحات يادم داد.
درآمد مترجمي خوب است؟
دوره آقاي بلاژويچ، در يكي از كنفرانس ها قرار بود با نمودار او بيايد و توضيح بدهد كه بعدش هم آقاي صفايي در يكي از برنامه هاي 90 آن را به خوبي تشريح كرد. نمودارها رنگي بود و داده بودند حوالي ميدان فردوسي تا كپي رنگي بگيرند. من با اتوبوس شركت واحد رفتم آنجا. عينك زده بودم و كاپشنم را كشيده بودم بالا تا كسي مرا نشناسد. اما جوانكي مرا شناخت و آمد طرف من و به من گفت: آقاي چلنگر 16-15 نفر به دورم جمع شدند و شروع كردند به سوال كردن در مورد عزيزي و ... تا اينكه يكي از آنها پرسيد شما چرا با اتوبوس مي آييد، مگر پيش قرارداد شما 15 ميليون تومان نبوده؟ يكي از روزنامه ها نوشته شما اينقدر گرفتيد. با آن درآمد چرا يك ماشين نمي خريد؟ گفتم اگر اين پول را به من مي دادند قارقاركي براي خودم مي خريدم تا با آن اين طرف و آن طرف بروم. بعد از بوسان كه رفتيم دفتر آن روزنامه،  قراردادم را هم با خودم بردم. گفتم بفرماييد، كجايش آني هست كه شما نوشته ايد؟ گفتند كه شما زحمت مي كشي و حقت هست كه آنقدر بگيري !باخنده
با برانكو يا بلاژويچ شده بود كنتاكت هم داشته باشي؟ دعوايي،  مرافعه اي...
نه ، نشده.
چرا؟
هر دو طرف سعي مي كرديم حرف هاي همديگر را بفهميم. با بگوويچ هم اصلا برخوردي نبود. با همين آقا به بوناشيچ كه مي گويند عصبي هست،  چندين بار نشستيم و حرف زديم. خيلي راحت و مشكلي پيش نيامد. اتفاقا معقول بود.
مربيان كروات چطور هستند؟ پشت سر هم براي همديگر نمي زنند؟
بعضي هايشان مي زنند و بعضي هايشان نه.
اگر بخواهيد يك خصيصه بارز مربيان كروات يا اصلا خود مردم كرواسي را بگوييد، چه هست؟ مثل اينكه مي گويند مردم فلان شهر اين خصوصيت را دارند.
پشتكار بسيار زياد، پشتكار آنها واقعا زبانزد است، اصلا همه مردم يوگسلاوي اينطور هستند و دنبال كار را سفت و سخت مي گيرند.
البته شايد به جز فخرالدين داود بگوويچ. خيلي بي خيال به نظر مي رسد.
نه، نه، فوق  العاده عاقل است و كم حرف. دادكان در مورد اوهميشه مي گويد جايش تو بهشت است، خيلي آدم خوبي است.
آقاي چلنگر بچه كه بودي دوست داشتي مثل بقيه بچه ها خلبان بشوي؟ از همان اول كه نمي خواستي مترجم بشوي؟
من اصلا دوست نداشتم خلبان بشوم! پزشكي را دوست داشتم تا رسيدن به مدركش هم رفتم اما نشد. رشته جالبي است و وحشتناك پر مسووليت . لذت آور است، بفهمي داخل بدنت چه مي گذرد.
ادامه نمي دهي؟
دل و دماغش نمانده.
الان چه كار مي كني؟ الان كه مترجم نيستي.
كشاورزي. گندم مي كاريم، كشت پاييزه و از اين كارها.
هيچ وقت به اين فكر نيفتادي كه از موقعيت خودت استفاده كني؟ مثلا بادي گاردها خاطرات خود را مي نويسند... يا كارديگري كه شهرت تو مقدماتش را مهيا مي كند.
بعضي اوقات اطلاعاتي را مي تواني همان موقع بدهي، بعضي اوقات هم بايد اطلاعات را نگه داري تا سوخت شوند.
شما اطلاعات را فعلا نگه داشته ايد تا زمان انتشارش برسد؟
بله. خاطراتم را نوشته ام. تايپ شده و توي فايل است. فكر كنم 200 صفحه اي بشود.
لابد بخش اعظم آن را هم بلاژويچ تشكيل مي دهد؟
بله، بيشتر كتاب مربوط به او مي شود. همه هستند. بلاژويچ، فخرالدين ، برانكو و...
به اين فكر نكرده ايد كه يك روز ممكن است پاي مربيان كشورهاي ديگر مثلا آلماني ، فرانسوي و... به ايران باز شود. اينكه ديگر دوره كروات ها تمام شود؟
چرا، فوتبال حساب و كتاب ندارد.
كسي پيدا مي شود كه مترجم خوب براي آنها باشد؟منظورم اين است كه تبديل به يك چهره شود.
چرا كه نه؟ اگر فرصت بدهند اين اتفاق مي افتد. مترجمي مثل مربيگري است بايد وقت داد. مترجم اگر وقت داشته باشد مي تواند خودش را اثبات كند. مترجم مربي پگاه يا آقاي حميداي، مترجم هاي خوبي هستند ...
راستي گفتيد آقاي حميداوي،  مثل اينكه قرار بود ايشان مترجم بلاژويچ باشند...
بله، سه ماه هم بود كه من آمده بودم.
چه شد كه رفت؟
مي خواست برگردد فولاد. توافق مالي با باشگاه كرده بود. خانواده اش هم كه آنجا در اهواز بود و نمي توانست دور باشد.
اگر بخواهي يك مقايسه كني. كار در باشگاه آسانتر است يا در تيم ملي؟ آن هم باشگاهي مثل پرسپوليس.
كار در تيم ملي روي روال بود. آنجا هم كار سخت است. من مي دانم آقاي اسدي چه مي كند. بنده خدا واقعا دارند زحمت مي كشند.
پرسپوليس كه بودي،  استقلالي ها چيزي به شما نمي گفتند؟
نه اصلا. خداوكيلي خيلي به من احترام مي گذاشتند.
وينكو، آدم مذهبي بود؟
بله، دعامي كرد.
ولي پرسپوليس نمي برد.
انگار همه چيز طلسم شده بود. مساوي، باخت براي ما هم تبديل به يك معما شده بود.
كار تيم ملي هم البته دشواري هاي خاص خودش دارد مثلا بعد از باخت به بحرين، لابد جواب همه را بايد مي داديد. اينطور نيست؟
همه فكر مي كردند عمدي است ولي باخت حاصل شرايط بود. قبل از بازي به همه هشدار لازم داده شده بود. به آقا صفايي گفتند بازيكنان بيش از اندازه احساس راحتي مي كنند. بحرين كه بوديم ايراني ها مقيم آنجا مي گفتند چند تا مي زنيد؟ سه تا يا شش تا؟ يك روز آنجا من و آقاي كريمي و كاويانپور و پژمان جمشيدي براي خريد رفته بوديم يكي از مراكز خريد، يكي آمد و گفت چند تا مي زنيد؟ من گفتم سه امتياز مهمتر است. آن آقا گفت ما حرف اول را در آسيا مي زنيم، سه امتياز كه هيچ بايد زياد گل بزنيم. آخرين بار كه قهرمان جام ملت ها شديم كي بود؟
آقاي چلنگر نمي خواهيد برگرديد؟
چرا، دلم حسابي تنگ شده اما فوتبال حساب و كتاب ندارد. نه براي مربي، نه براي بازيكن و نه حتي براي مترجم.
ولي ظاهرا خبرهايي هست، گويا بر مي گرديد.
من كه خبري ندارم.

آهنگر
تا از آقا رضا مي پرسيم چلنگر يعني چه، به قد و بالا و هيكلش نگاه مي كنيم. نه، نمي خواند؛ چلنگر يعني آهنگر، كجاي هيكل اين آقا رضا دوست داشتني به آهنگرها مي خورد؟
اما اگر بخواهيم روي اعصاب او قضاوت كنيم، بايد گفت بله، او آهنگر است چرا كه مدتي با مير و سلاوبلاژويچ بوده، كه بودن با او اعصابي فولادين مي خواهد. يا اگر به گفته خود آقا رضا باشد ،چلنگر يعني قفل ساز و آنكه با آهن آلات سر و كار دارد. در اين صورت مي شود تخفيف داد. آقا رضا، چلنگر با قفل كه مي تواند سر و كار داشته باشد، اگر نمي تواند آهن را خم كند.
باري! وجه تسميه چلنگر را درآورده يا در نياورده، بايد به قطعيت گفت كه رضا چلنگر معروف ترين چلنگر زنده دنياست. چون اولا فاميلي چلنگر بسيار بسيار به ندرت پيدا مي شود و در ثاني در بين همين عده  اندك، كسي نيست كه شهرت او را داشته باشد. اما چرا چلنگر زنده؟
براي ما مطبوعاتي ها چلنگر اسم يك روزنامه هم هست كه در دهه 40 منتشر مي شده، اما اين چلنگر با آن چلنگر، تومني يك دلار فرق دارد. چلنگري كه آمد ايرانشهر و صميمانه با هم گپ زديم آنقدر شناخته شده هست كه مردم وقتي او را در خيابان مي  بينند دورش جمع شوند و هزار و يك جور سوال از او بپرسند. سايه بلاژويچ در درجه اول و برانكوايوانكوويچ در درجه دوم و وينكو بگوويچ در درجه سوم، براي خودش دنيايي ازشهرت دارد.
شما حتما آن مصاحبه هايي را كه يك صداي گرم و به دنبال آن يك صداي ريز در آنها شنيده مي شد به خاطر داريد. بلاژويچ با حرارت حرف مي زد و چلنگر با همان درجه حرارت، خيلي تند و دستپاچه، كه اين دستپاچگي ذاتي بود و دوست داشتني، حرف ها را برمي گرداند. اين دو زوجي را تشكيل دادند كه جدايي آنها از هم متصور نبود. بعدها چلنگر، ديلماج برانكوو بگويچ هم شد اما لابد شما هم تصديق مي كنيد آن زوج پيرمرد شلوغ و برونگرا و جوان انرژيك و با مزه چيز ديگري بود، ياد آن روزها بخير!

016677.jpg


پيام آور جنگ!
رضا چلنگر متولد آريا شهر يا همان صادقيه است، همانجا بزرگ شده، زن گرفته و همانجا هم دارد زندگي خودش را مي كند. بنابراين دبستان را آنجا بوده و تحصيلات متوسطه را در دبيرستان مفيد گذرانده، اما براي گرفتن ديپلم به تركيه رفته. رفتم تركيه براي ادامه تحصيل، آنجا در مدرسه ايرانيان درس خواندم. در رشته شيمي درسم را ادامه دادم و البته تركي استانبولي هم ياد گرفتم. او مسلط به 5 زبان دنيا و نيمه مسلط به يكي دو زبان ديگر است. غير از پارسي، او تركي مي داند، چون اصالتا ترك است؛ تركي استانبولي مي   داند، چون آنجا بوده؛ انگليسي مي داند، چون بايد مي رفت خارج و ادامه تحصيل مي داد، كروات مي داند چون 13 سال آنجا بوده و لاتين، چون بعضي از درس هاي دانشگاهي اش به لاتين بوده. بفهمي نفهمي هم فرانسه و آلماني بلد است.
اين زبان زنده به قول خودش هر جا كه مي رود جنگ را هم با خودش به همراه مي برد. جنگ خليج فارس،تجزيه طلبي در تركيه و جنگ يوگسلاوي سابق از جمله جنگ هايي هستند كه حاصل پا قدم چلنگر شمرده مي شوند: من با خودم جنگ مي برم. اگر بروم آمريكا هم آنجا جنگ مي شود.
مجارستان، كشوري بود كه چلنگر مي خواست براي تحصيل در رشته پزشكي، رشته اي كه عاشقانه دوستش دارد، به آنجا برود. اما به وجود آمدن مجموعه اي از مشكلات كه مهمترين آنها نگرفتن پذيرش بود، موجب شد تا او سر از يوگسلاوي سابق در بياورد. اين توفيق اجباري، همانطور كه مي بينيد، بعدا به نفعش تمام شد، چلنگر زبان كروات ياد گرفت و بعد بر اثر يك برخورد تصادفي كه بعدا شرحش را خود او خواهد داد، به تيم ملي راه يافت!
آقا رضا بالاخره به معشوق رسيد، اما مثل همه عشق هاي ديگر، اين عشق هم نتيجه اي نداد. چلنگر به دليل ناراحتي و بيماري پدر، سال 79 مجبور شد برگردد به وطن و پزشكي را رها كرد. 4 سال آخري كه او در كرواسي مقيم بود، در سفارت ايران فعاليت مي كرد. اما هزينه هاي كمرشكن ادامه تحصيل و بيماري پدر بالاخره او را برگرداند. حالا چلنگر بود و يك ايران كه زياد نمي  شناختش و يك بسته، كدام بسته؟ بسته اي كه زندگي اش را دگرگون كرد.

يك شهروند
ايرانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
درمانگاه
زيبـاشـهر
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  درمانگاه  |  زيبـاشـهر  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |