سه شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۵۲۳
باغ بابري تماشاخانه كابل در روزهاي آرامش
خروس جنگي و ديگر هيچ...
خروس خوب قيمت ندارد و حتي يك لك روپيه يكصد هزار افغاني هم ممكن است ارزش داشته باشد. سن جنگ خروس ها 4-3 سال است. خروس بازي از قديم الايام در ولايات ما مرسوم بوده 
019326.jpg
دكترعلي اصغر ميرزايي مهر
جنگ خروس يكي از پر طرفدارترين مسابقات مردانه در افغانستان
امروزه چيزي از آثار تاريخي باغ بابري كه يادگاري از دوره درخشان بابر بنيانگذار سلسله بابريان هند و هم آرامگاه ابدي او بود، بر جاي نمانده است اما هر كسي در شهر كابل سراغ آثار تاريخي را بگيرد لابد هنوز مردم كوچه و بازار، باغ بابري را به او معرفي خواهند كرد.اين باغ قديمي در غرب كابل و آن سوي ده افغانان قرار دارد. براي رسيدن به باغ بابري بايد از محلات شلوغ و خرابه هاي بسيار عبور كني و كابل رود را كه از ناسازگاري ابرهاي خسيس، رو به خشكي مي  رود پشت سر بگذاري. تاكسي هاي زردرنگ كه اغلب تويوتاهاي جوانمرگ شده اي هستند تو را به هر كجا كه بخواهي مي  برند، قيمت مشخصي هم ندارند هر چه تيغ شان بريد مي  گيرند؛ اگر خارجي گير بياورند كه نقره داغش مي  كنند. نه فقط تاكسي ها كه همه اتومبيل هاي افغانستان در اثر خرابي راه ها و فقدان آسفالت در خيابان ها، دچار جوانمرگي مي  شوند. غريب آن كه تاكسي ها نيز همچون ديگر اتومبيل ها دو سيستمي هستند برخي فرمان سمت چپ سيستم انگليسي، برخي فرمان سمت راست سيستم آمريكايي.خود افغانان لابد عادت كرده اند ولي گردشگر راه گم كرده اي كه فقط چند روزي مي  خواهد در افغانستان بيتوته كند، هنگام سوار و پياده شدن گيج و مبهوت مي  شود كه بالاخره از كدام طرف بايد سوار شود؟ كدام سوي خيابان منتظر تاكسي بايستد؟ چگونه و از كدام طرف پياده شود؟!... جل الخالق! اين هم از مزاياي جهان سومي بودن.
باغ بابري از بيرون، ديوار قطور كاهگلي مرتفعي داشت كه دري آهني را در ميان گرفته بود. بعضي قسمت هاي ديوار مرمت شده بود و بخش هايي نيز هنوز بر سر و سينه خود يادگارهاي خمپاره ها و گلوله هاي سال هاي نه چندان دور را نگه داشته بود.
مردي با ريش بلند و سفيد برگه اي در دست داشت و در واقع بليت ورودي مي  فروخت - هر نفر، 15 افغاني- وارد شديم. غرض ما بازديد از آثار تاريخي مجموعه باغ بابري بود اما تجمع گروه بزرگي از مردم در زمين مسطح قسمت جنوبي اين برهوت كه به نام باغ معروف است توجه هر كسي را جلب مي  كرد. خروس بدست هايي كه در آمد و شد بودند روشن مان كردند كه به ميدان مسابقه خروس ها آمده ايم. هم فال بود هم تماشا، ما هم زديم به ميان جمعيت. چند صد نفري مي  شدند. دايره وار ميدانگاه بزرگي را تشكيل داده بودند، اغلب مردان مسني بودند. پيرمردي با سطلي كه در دست داشت دايره وسط جمعيت را آب پاشي كرد و با اين كار در واقع گستره ميدان را تعيين و فراخ تر مي كرد. با پاشيده شدن آب، افرادي كه نزديك نشسته بودند لاجرم برخاسته كمي عقب تر مي   نشستند.
ساعت حدود 9 صبح، هنوز مسابقه شروع نشده بود. قيل و قالي در ميان جمعيت برپا بود. پيرمردان خروس باز با يكديگر بحث هاي عميق و تخصصي! درباره خروس ها مي  كردند و در آغوش شان خروس هاي لاري درشت پيكر با اندامي كشيده و گردني بلند، چشم هاي سرخ و نوك تيز عقابي، بي  تابي مي  كردند. بچه ها در اطراف مشغول بازي و شيطنت بودند و از سر و كول هم بالا مي  رفتند البته با پاي برهنه. برخي نيز در ميان خاك و خل با هم كشتي مي  گرفتند و با آستين،  بيني خود را پاك مي  كردند؛ پاك پاك!
در اطراف نيز كاسب هاي دوره گرد و تحافي ها و دستفروش ها بساط كرده و بازارشان گرم مي  نمود. بخار سماورهاي آواز خوان و عجيب و بزرگ شان لولهنگ به هوا بلند بود و هيزم زير سماورها زبانه مي  كشيد و قهوه چي باپارچه اي كه بر دوش و شانه خود انداخته بود تند و تند استكان ها را پاك مي  كرد و با موسيقي ويژه اي به هم مي  زد و در توصيف كيفيت چاي دارچين خود غزل مي  خواند. البته از قند و شكر خبري نبود، افغان ها چاي را بدون اين دو مي  نوشند.
در كنار چاي بساط هله هوله نيز برپا بود. سيب زميني و شلغم پخته، تخم مرغ آب پز، نخود پخته، عدسي و پلو كه شامل برنج و لوبيا و هويج و شايد هم گوشت بود. البته چيزهاي ديگري همچون جغور بغور هم بود كه براي چشم و ذائقه ما ناآشنا بود. فروشندگان جوان و چالاك با دست هاي مبارك خود اقلام مربوطه را تقديم مي  كردند، از قاشق و چنگال هم كه البته خبري نبود.
برخي بچه ها با سبدي كه از گردن خود آويزان كرده بودند چيزهايي براي فروش عرضه مي  كردند؛ آدامس، شكلات، نان روغني دست پخت مادرشان، وغ وغ ساهاب، طبلك و...
كم كم اجتماع كنندگان نظم و نسقي پيدا كردند و ميدانگاهي دايره وار تشكيل شد. افراد جلويي روي زمين نشسته و آنها كه عقب تر بودند، ايستاده منتظر شروع مسابقه بودند. بالاخره مسابقه  دهندگان مشخص شدند، خروس ها را آوردند و در وسط معركه سپردند به دو نفر ريش سفيد كه سمت داور مسابقه را داشتند. صاحبان خروس ها در دوسوي ميدان مسابقه روي چهار پايه اي روبه روي هم نشستند و طرفداران خروس ها نيز تقريبا در دو سمت رو در روي هم. اين تقسيم بندي آدمي را به ياد آبي و قرمز خودمان مي انداخت. با اين تفاوت كه در اينجا به جاي بازيكنان فوتبال، خروس هاي جنگي نقش اجرا مي  كردند و اتفاقا هر دو قرمز رنگ بودند... شرط بندي هاي اوليه ميان دو طرف مسابقه و صاحبان خروس ها انجام گرفت و داورها خروس ها را رها كردند...
نبرد رزمناوها با كروفري ديدني آغاز شد. خروس هاي جنگي همچون عقاب روي هم مي  جهيدند و گرد و خاك بر هوا برمي خاست و فريادهاي جگر خراش بود كه از معركه به گوش مي  رسيد. خروس ها با هيجاني بي  مانند و چشم هاي خونفشان بامنقار تيز خود قطعاتي از پرها وتاج و گوشت يكديگر را كنده و همديگر را خونين و مالين! مي  كردند. خروس  بازها كه با چشم هاي تيز و نگاهي نافذ صحنه را زير نظر داشتند، با كلماتي خاص كه بر زبان مي  آوردند جنگجوي خود را تحريك و تحريض مي  كردند. پرهاي آراسته گردن خروس ها آدمي را به ياد شيرهاي شرزه مي  انداخت. هيجاني برصحنه حكمفرما بود. علاوه بر مالك اصلي خروس كه اگر چه اجازه نداشت از جايش برخيزد ولي پرجنب و جوش بود، ديگر طرفداران خروس ها نيز براي خروس غالب، ابراز احساسات كرده و با فريادهاي خود آن را تشجيع مي  كردند.
من كه نمي  دانم خروس ها باهم چه پدركشتگي داشتند، ولي همچون گروه هاي متخاصم و جنگ سالاران افغان كه سال ها بدون دليل بر سرو كول يكديگر پريدند، خروس هاي دست آموز هم از رهبران و مالكان خود تبعيت كرده هر چه در چنته داشتند به كار گرفته و جنگي تمام عيار به قصد كشتن حريف را آغاز كرده بودند. ضربات خروس ها بيشتر متوجه سر يكديگر بود، آنها با خشونتي تمام قطعاتي از گوشت، تاج و سر و يال يكديگر را كنده و در نتيجه از اندامشان خون مي چكيد. در اثر ضربات مهلك گاهي يكي از خروس ها بر زمين مي افتاد و گيج مي شد اما باز برمي خاست.
داورها، تنها افرادي بودند كه در وسط ميدان اجازه حضور و تردد داشتند و از نزديك گويي امتيازها را برمي شمردند. آنها با فاصله زماني حدود 10 دقيقه خروس ها را از هم جدا مي كردند، به كنار ميدان برده به دست صاحبشان مي دادند تا خروس باز از جنگاور خود دلجويي كرده، تر و خشكش كند. خروس باز ابتدا با حوله خيس سر و يال خروس را پاك و خشك مي كرد و مي بوسيد، دستي به سر و رويش مي كشيد، مقداري آب را به دهان خود برده سپس خروس را جلوي صورتش مي آورد و آب داخل دهان را با فشار به سروصورت خروس مي پاشيد و دوباره با حوله يا پارچه اي كه در دست داشت آن را خشك مي كرد. احتمالا با اين رفتار، چالاكي خروس افزايش مي يافت و عرق تنش گرفته مي شد. پس از چند دقيقه كه خروس ها به اين ترتيب استراحت مي كردند بار ديگر جنگ در ميانه ميدان از نو آغاز مي شد.
وقتي خروسي موقتا توفيق بيشتري به دست مي آورد و خروس ديگر را به زير مي گرفت يا مقهور مي كرد، از يك سوي ميدان غريو و هلهله به هوا برمي خاست و طرفداران آن با شعارها و سروصداها و لابد احسنت و آفرين خروسشان را تشويق مي كردند و بعضا چنان به وجد مي آمدند كه نيم خيز شده يا از جا برمي خاستند و گاهي ماجرا برعكس مي شد و نيمه ديگر ميدان به پا مي خاست.
علاوه بر شخصيت اصلي كه شرط بندي كرده بود و بنابر شنيده ها مقدار اين شرط بندي بعضا حتي به صدها هزار افغاني هم بالغ مي شد، افراد ديگري نيز به درجات و مبالغ كمتر روي خروس ها شرط مي بستند. جالب اينجاست كه عملا هنگام جريان مسابقه پولي رد و بدل نمي شد اما ظاهرا وقتي عددي و رقمي در ميان صدها نفر بر زبان يك افغان آورده مي شود حكم سندي محكم را داشته و براي همه قابل قبول و پرداخت خواهد بود.
به هر حال هرچند دقيقه يك بار خروس ها را داورها جدا كرده، براي تر و خشك كردن در اختيار صاحبانشان قرار مي دادند. اين راندهاي مسابقه 8-7 مرتبه تكرار شده و جنگ دو خروس حدود يك ساعت ادامه داشت، اما به تدريج نيروي خروس ها تحليل مي رفت و از تب و تابشان كاسته مي شد و خشم و خروش شان فروكش مي كرد. داور با دقتي تمام پرهايي را كه خروس ها از همديگر كنده و در اطراف محل مسابقه پراكنده بودند جمع مي كرد و به صاحب خروس رقيب مي داد. لابد تعداد پرهاي كنده شده از هر خروس در شناسايي خروس پيروز و نتيجه مسابقه بي تاثير نبود.
خروس ها خون آلود و خسته، آخرين تلاش هاي خود را براي بيرون كردن رقيب از صحنه به كار مي بردند. البته در دورهاي پاياني كمتر به هوا مي پريدند و بيشتر با گردن و شانه هاي خود يكديگر را به جلو هل مي دادند. در نهايت، ضعف در يكي از خروس ها ظاهر شد و غريو شادي طرف پيروز و خيل طرفدارانش فضاي باغ بابري كابل را پر كرد.
تكليف مسابقه كه مشخص شد خروس ها توسط داورها به مالكانشان تحويل داده شدند. هر دو خروس از طرف مالك خود مورد ملاطفت قرار گرفتند. سر و وضع مرتب خروس بازها نشان مي داد كه از موقعيت مالي و شايد اجتماعي مطلوبي برخوردارند. صاحب خروس پارچه اي را به صورت لوله درآورده به دهان و گلوي خروس فرو كرد، رفتار غريبي بود؛ خروس هم اعتراضي به اين عمل نداشت. 20-15 سانتيمتري پارچه لوله شده نازك در گلوي دراز و لاجرم گردن خروس فرو رفت و سپس بيرون كشيده شد. از بغل دستي ام افغان حاضر در ميدان ماجرا را جويا شدم، او گفت چون ممكن است پرهاي خروس مقابل در گلوي خروس گير كرده و بعدها چرك كند لذا با اين كار راه گلوي خروس را پاك و نيز مرطوب مي كنند، چون به هنگام هيجان جنگ، گلوي خروس خشك مي شود.
كسي كه در كنارم ايستاده بود پيرمردي موقر با ريشي انبوه و سفيد و منديلي بزرگ بود و از آغاز مشتاقانه با چشم هاي سياهش حركات خروس ها را زير نظر داشت و معلوم بود كه ريش در خروس بازي سفيد كرده. دنبال ماجرا را گرفتم و سر حرف را باز كردم. او كه تبحري در امور خروس ها داشت، مي گفت: خروس خوب قيمت ندارد و حتي يك لك روپيه يكصد هزار افغاني هم ممكن است ارزش داشته باشد. سن جنگ خروس ها 4-3 سال است. خروس بازي از قديم الايام در ولايات ما مرسوم بوده. خروس بازها خودشان جوجه كشي مي كنند و خروس را از آغاز تربيت جنگي مي دهند، غذاهاي مقوي به او مي خورانند -مغز بادام، زرده تخم مرغ، گوشت و ...- و با او زندگي و البته كاسبي مي كنند و نيز از ديگر كشورها براي خريد خروس جنگي به اينجا مي آيند.
از او مي پرسم در دوره طالبان چطور اين مراسم اجرا مي شد؟ او ابرو در هم مي كشد و با تلخ خندي مي گويد: نه بابا، آنها كه آدم نبودند، همه چيز را حرام كرده بودند، اما مردم در خانه هاي خود مخفيانه خروس جنگ مي انداختند. او مي گفت ممكن است جنگ خروس ها بيش از يك روز به طول انجامد، در آن صورت صبح روز شنبه مسابقه دنبال خواهد شد.
در سايه سار درخت هاي باغ بابري گله گله اجتماعات كوچك تري نيز بر پا بود و در ميانشان قفس هاي سرپوشيده اي به چشم مي خورد. پرسيدم، گفتند: در داخل آن قفس ها، كبك نگهداري مي كنند. عصرهاي جمعه برنامه جنگ كبك هاست؛ حيف كه زمان لازم براي تماشاي جنگ كبك ها را نداشتيم.
بچه ها و برخي گروه هاي فقير، ساده ترين قمار سنتي مرسوم در همه جا، يعني تخم مرغ بازي را برگزيده بودند و پيوسته صداي برخورد تخم مرغ پخته به دندان هاي جلوي بچه ها و جوانان بود كه به جهت سنجش استحكام به گوش مي رسيد. اول فكر كردم شايد اين بازي را دندانپزشكان افغان براي رونق كسب و كار خود رايج كرده اند! ولي كمي كه به كابل فكر كردم، ديدم اينجا كه دندانپزشكي نيست...
در اين روزها كه ديگر بوي باروت و صداي شيون از شهر و ديار افغانان به گوش نمي رسد، هر افغان كه دلي خوش دارد، مي تواند به باغ بابري برود و در اين تفريح همگاني و البته مردانه شركت كند و اگر همچون ما خروسي هم ندارد و از علم خروس بازي هم چيزي نمي  داند به تماشا، گامي پيش بگذارد و مردم افغان را به تماشا بنشيند، با دل و رويي خوش.
افغانستان، كابل، نوروز 1383
عضو هيات علمي دانشكده هنر - جهاددانشگاهي 
پانگولين دم دراز آفريقايي Manis tetradactyla نيز شكار مي شود و در معرض نابودي است.

افزايش وسعت جنگل هاي شمال
019194.jpg
تصور اينكه روزي جنگل هاي شمال كشورمان نابود شود ما را به وحشت مي  اندازد. اين هراس بالاخره به كارشناسان و مسوولان هم منتقل شده و قرار است برنامه اجرايي در اين زمينه انجام شود؛ به طوري كه با تدوين يك برنامه 20 ساله در سازمان جنگل ها، مراتع و آبخيزداري، سطح جنگل هاي كشورمان از 4/12 ميليون هكتار به 4/16 ميليون هكتار برسد. به گفته معاون فني اداره كل منابع طبيعي مازندران امسال 5 ميليارد و 300 ميليون ريال براي طرح صيانت از جنگل هاي شمال هزينه خواهد شد. اين پروژه در شهرهاي ساري، بابل، آمل، قائم شهر، سوادكوه، بهشهر و نكا اجرا خواهد شد كه مقدمات كار فراهم وعمليات اجرايي آن هم شروع شده است.
همچنين اين مقام مسوول ابراز اميدواري كرد كه طرح صيانت از جنگل هاي شمال كه از دو سال پيش آغاز شده، با مشاركت دستگاه هاي اجرايي، بخش خصوصي و مشاركت مردمي به كار خود ادامه دهد.
فعاليت هاي اين طرح هم در قالب جنگل كاري، توسعه فضاي سبز و زراعت چوب است.

اره تنها راه حل نيست
019203.jpg
شايد برايتان پيش آمده كه در جايي يك درخت قديمي ديده باشيد. فورا به اين فكر فرو مي رويد كه چند سال دارد؟ 100۲۰۰،۱۵۰، و ... شايد هم بيشتر. تنها راه حلي هم كه اغلب ما بلديم قطع درخت و شمارش حلقه هاي تيره و روشن آن است كه البته هميشه امكان پذير نيست و با مرگ درخت هم همراه است . پس، از خير دانستن سن درخت منصرف مي شويم، راهمان را مي گيريم و مي رويم.
ولي اخيرا براي شناسايي وتعيين عمر درختان، به ويژه دركشورهاي پيشرفته، از نوعي دستگاه ليزري استفاده مي شود كه هيچگونه آسيبي به آنها نمي رساند. اين دستگاه در ايران هم كاربرد دارد، البته فقط براي درختان قديمي. بعد از معرفي اين درختان به كارشناسان خارجي سن آنها تعيين مي شود و باز هم بقيه درختان براي تعيين سنشان محكوم به مرگ هستند، آن هم با همان روش قديمي : يعني قطع درخت با تبر يا اره!
بهروز جلالي، كارشناس گياه پزشكي سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري كشور، در اين زمينه گفت: با توجه به ارزش هاي فرهنگي و زيست محيطي درختان كهنسال،  طرح شناسايي، حمايت و حفاظت از تمام درختان تاريخي كه قدمتي بيش از 250 سال دارند در سراسر كشور اجرا مي شود.
همچنين در صورت اجراي موفقيت آميز طرح شناسايي و ثبت مجموعه اي از كهنسال ترين درختان ايران در فهرست آثار ملي كشور، از ميان اين درختان تعدادي با قدمتي بالغ بر 1500 سال از سايرين مجزا و براي ثبت در فهرست ميراث طبيعي كشور به يونكسو معرفي خواهد شد.

راز زمزمه هميشگي زمين
019200.jpg
دانشمندان توانسته اند راز آواي زمزمه مانند و مبهم كره زمين را كه سال هاست آنان را به ستوه آورده، كشف كنند.
از سال ها قبل دانشمندان دريافتند كه صداي وزوز زنبورمانند يكنواخت و مداومي در بطن زمين وجود دارد كه به سبب پايين بودن فركانس آن توسط بشر قابل شنيدن نيست. دستگاه هاي زلزله سنج مي توانند اين صدا را نشان دهند اما با وقايعي مثل زلزله قابل توضيح نيست.
بانكي راي و باربارا رومانوويچ، پژوهشگران دانشگاه بركلي، اين صدا را به اقيانوس مربوط مي دانند.
مجله نيچر گزارش داد علت اين صداي مداوم، سايش آب سخت اقيانوس به سطح زمين است. احتمالا اين صدا در اثر بازگرداندن نيروي توفان به امواج اقيانوس پديد مي آيد كه با شكل زمين در ته دريا به طور متقابل عمل مي كند.
صداي زمزمه ضعيف است، اما كاملا مشخص است كه از رها شدن انرژي، معادل زلزله اي به بزرگي 75/5 تا 6 ريشتر، پديد مي آيد.

حيوانات شگفت انگيز زندگي من
019206.jpg
نوشته: دكتر ريموندريتمارس 
قسمت هشتاد وسوم 
هرگز نديده ام كسي چنين سريع از بدترين حال به بهترين حال درآيد. او فروشنده و دلالي بي نظير بود. به محض اينكه فهميد مارها را گرفته ايم، وضع عوض شد و او شروع كرد درباره شاه كبراها داد سخن دادن و يادآور شد كه مارهاي اعلايي نصيب مان شده است. سرنگهبان به آرامي چشمكي زد. ما هم داشتيم از شوك درگيري با مارها بيرون مي آمديم و شرايط عادي خود را بازمي يافتيم. آن روزها، پيش از جنگ بود و كبراها حدود صد دلار به فروش مي رسيدند، قيمتي كه سود خوبي براي فروشنده به همراه داشت. چنين بهايي براي چنان جانوري ممكن است مسخره به نظر برسد، اما واقعيت قضيه آن بود كه مارگيرهاي بومي پر دل و جرات هنوز هم گاهي اوقات شاه كبراهايي را با دام گذاري مي گيرند، به فروشگاه هاي حيوانات در سنگاپور مي برند و بهاي آن را دريافت مي  كنند. آنگاه خريدار كه احترام زيادي براي اين گونه قائل است به محض آنكه بتواند، خود را از شر آن خلاص مي كند. آن زمان هم وضع بر همين منوال بود. اين خزندگان همراه ديگر حيوانات، بارگيري مي شدند و بازار بسيار كوچكي براي فروش آنها وجود داشت. حمل و نقل اين موجودات خطرناك در آن شرايط بسيار غيرمطمئن بود و من عقيده داشتم كه جز تحت كنترل و نظارت دقيق نبايد آنها را منتقل كرد. اگر جعبه محتوي شاه كبرا حين حمل و نقل در اثر مسامحه يا حادثه مي شكست، ممكن بود عواقب بسيار وخيمي به بار آورد.
برگرديم به داستان. به فروشنده گفتم: براي اين جفت 100 دلار مي دهم. لبخندي زد و سر جنباند، چنانكه به من حالي كند اصلا نبايد در اين حدود قيمت، حرف مارها را بزنم. وقتي چنين ديدم رو به سرنگهبان كردم و گفتم:
- مارها را ببر همان جايي كه بودند و آزادشان كن.
همين يك  جمله براي تمام كردن چك و چانه زدن هاي فروشنده كافي بود و معامله انجام يافت. بدين ترتيب انتقام در قفل شده اتاق را گرفتيم.
براي ناهار در رستوراني كه بيشتر روزنامه نگاران و كارمنداني كه آخر برج پول جيبشان ته كشيده و ترجيح مي  دادند جاي ارزانقيمت و ضمنا مطمئني غذا بخورند، توقف كرديم. محموله عجيب مان را هم باخود به رستوران برديم تا ضمن غذاخوردن هواي آن را داشته باشيم.
كيسه ها را زير ميز جلوي چشم گذاشتيم و شروع به صرف غذا كرديم. تازه نشسته بودم كه كسي به پشتم زد. يكي از گزارشگران خبره نيويورك تايمز بود كه خيلي دوستش مي  داشتم. برايش از جريان پرهيجاني كه با كبراها پشت سر گذاشته بوديم، گفتم و حتي بعضي قسمت ها را با آب و تاب و با ذكر جزئيات برشمردم.
او با دقت گوش كرد و خاطرنشان ساخت:آن شيطان ها در پاك مورد توجه مردم قرار دارند.
جواب دادم:مثل اينكه متوجه نشدي، آنهاهنوز به پارك نرسيده اند. ماجرامربوط به امروز صبح بود و آن دو جانور هولناك الان همراه ما هستند و راهي طولاني در پيش داريم.
- كو، كجا هستند؟
- درست زير پايت. فكر مي   كنم يكي دو بار به كيسه شان لگذ هم زدي!
شايد هر كس ديگر جاي او بود كارد و چنگال را مي  انداخت و از ترس فرياد مي  كشيد و مي  گريخت. اما او آرام چنگالش را توي بشقاب پاي سيب نيمه خورده گذاشت و آهسته از جا پا شد وميز را ترك كرد! صبح روز بعد گزارش مفصلي از ملاقات خود با من نوشت و ماجرا را با شرح و تفصيل زياد و كلي تعريف از من و همكارم در نيويورك تايمز چاپ كرد.
يك بار ديگر رفته بودم دو تا پيتون غول پيكر بياورم كه فكر مي  كنم هنوز زنده باشند.هر كدام توي يك جعبه محكم چوب ساج سه فوت مربعي بودند. سقف اين جعبه ها لولايي  و داراي يك سري سوراخ هواكش است. به محض اينكه در جعبه را برداريد مارها در دسترس قرار مي  گيرند و هيچ روكش يا تورسيمي - به عنوان حفاظ- در داخل جعبه تعبيه نشده است.
برگردان: حميد ذاكري 

حيوانات وحش ايران
۸۳-موش صحرايي
019197.jpg
گونهApodemas Sylvaticus :
زير خانواده: موش هاMURINAE-
خانواده: موش هاMURIDAE -
راسته: جوندگانRODENTIA -
رده: پستاندارانMAMMALIA -
به اين گونه موش كشتزار هم گفته مي شود. بسيار شبيه موش خانگي است ولي پاها بلندتر و باريك تر، گوش ها و چشم ها بزرگتر و دندان هاي پيشين فك بالا دندانه  ندارند. رنگ موهاي پشت قهوه اي روشن مايل به حنايي است. موهاي زيربدن و پاها سفيدند و معمولا لكه هاي قهوه اي رنگي روي سينه و گاه زير شكم ديده مي شود. طول سر و تنه 5/7 تا 11، دم 7 تا 5/11، پا 2 تا 4/2 سانتيمتر و وزن 15 تا 30 گرم است. در مناطق جنگلي، ارتفاعات، دشت ها، باغ ها، كشتزارها و اماكن مسكوني زيست مي كند و در اكثر مناطق كشورمان به جز سواحل جنوبي، كرمان، سيستان و بلوچستان و خوزستان ديده مي شود. در آسيا، اروپا و آفريقا پراكنده است. شبگرد است، از مواد گياهي- دانه، ميوه، ريشه گياهان- تغذيه مي كند و گاه خساراتي به مزارع و باغ هاي ميوه وارد مي سازد. در سال 2 تا 6 بار توليد مثل مي كند و هر بار 2 تا 9 بچه كور و بي مو مي زايد. مدت آبستني حدود 25 روز است.

تصحيح نام نويسنده
مطلب قالي شويان در مشهد اردهال كه در تاريخ 12 مهرماه در اين صفحه چاپ شد، به قلم علي اصغر ميرزايي مهر بود كه نام نويسنده اشتباه چاپ شده بود.

سفر و طبيعت
ايرانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
زيبـاشـهر
يك شهروند
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  زيبـاشـهر  |  سفر و طبيعت  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |