پزشك از خود گذشته اي كه زندگي اش را وقف مبارزه با ستم و دستيابي به عدالت كرده و آنگاه كه كوبا را آزاد مي كند بي آن كه فرصتي براي خستگي از تن در كردن داشته باشد به بوليوي مي شتابد تا آن جا را هم آزاد كند، يا جواني مثل همه جوان هاي ديگر كه عاشق مي شود و شكست مي خورد و تجربه اي مثل من و شما دارد.
انقلاب هاي قرن بيستم را كه نگاه مي كني مي بيني همه به يك اسم ختم مي شوند. از شوروي و چين گرفته كه با نام لنين و مائو پيوند خورده اند تا انقلاب الجزاير و نيكاراگوئه كه بن بلا و ساندينيستها را به خاطر مي آورند. شايد تنها يك انقلاب را بتوان يافت كه دو نام را يدك مي كشند كه گاهي اين نام مهم تر به نظر مي رسد و گاهي آن. انقلاب كوبا چه گوارا و كاسترو را با هم به خاطر مي آورد. اگر كاسترو به عنوان رهبري كه آمده است و نمي خواهد برود مورد انتقاد عده اي و به عنوان تنها رهبري كه در بين كشورهاي كارائيب موفق شده مردمش را از زير خط فقر بالا بكشاند و برايشان غرور به ارمغان آورد مورد ستايش عده ديگري است كمتر كسي را مي توان يافت كه براي چه گوارا به عنوان نماد اعتراض به هر چه غيرانساني است احترام قايل نباشد. امروز بعد از ۳۷ سال كه از اعدام او در ۹ اكتبر ۱۹۶۷ مي گذرد ديگر مشكل بتوان او را متعلق به گروه خاصي دانست.
ارنستو گوارا دلاسرنا بعد از بازگشت از سفر پربارش به گوشه و كنار آمريكاي جنوبي به آرژانتين برگشت و نام «چه» را براي خود برگزيد. چه در ديالكت آرژانتيني به معناي «رفيق» است (رفيق نه به آن مفهوم كمونيستي اش بلكه به معناي عاميانه اش) و شغلش را از پزشك حرفه اي به انقلابي اي حرفه اي تغيير داد. اول از همه خوان پرون رهبر محبوب آرژانتين به زير تيغ او رفت اما جان سالم به در برد بعد به سراغ گواتمالا رفت و شورش دهقاني ناموفقي را امتحان كرد. بالاخره بعد از چند شورش و انقلاب موفق و ناموفق ديگر پخته و كاركشته از مكزيك سر درآورد و وارد جمعي شد كه روياهاي بزرگي در سر داشتند. چه گوارا به سرعت به نفر دوم گروه بعد از رهبر آن فيدل كاسترو ارتقا پيدا كرد. همين كه تعداد اين جمع به ۸۰ نفر رسيد تصميم گرفتند كه در كوبا انقلاب كنند و ديكتاتور باتيستا را سرنگون كنند. اين بود كه چند تا مسلسل و مقداري نارنجك خريدند و سوار قايق كوچكي به نام «گرانما» شدند و به سمت كوبا حركت كردند. در راه با ارتش تعليم ديده باتيستا برخورد كردند كه به وسيله آمريكا و سازمان سيا آموزش ديده بودند. تنها ۱۵ نفر از اين برخورد جان سالم به در بردند و توانستند خودشان را به كوه هاي سي يراماسترا در جزيره كوبا برسانند. همين عده ناچيز موفق شدند به سرعت دهقان هاي كوبايي را دور خودشان جمع كنند و به آنها تشكل بدهند و دولت باتيستا را سرنگون كنند و در اولين روز سال ۱۹۵۹ وارد هاوانا شوند.
انقلاب كوبا توجه دنيا را به اين گروه كوچك كه به «بار بودوس» (ريشوها) معروف شده بودند جلب كرد. چه گوارا اما بيش از شش سال نتوانست صندلي هاي راحت وزارت صنايع، بانك ملي كوبا و وزارت اقتصاد را تحمل كند و تصميم گرفت به شغل مورد علاقه اش يعني سرنگون كردن دولت هاي ديكتاتوري بازگردد. در مورد اين كه چه شد كه چه گوارا تصميم به ترك كوبا گرفت شايعه هاي زيادي بر سر زبان هاست از جمله اين كه او با نظر كاسترو در مورد نزديك شدن به شوروي مخالف بود و كمونيسم چيني را ترجيح مي داد.
واقعيت هر چه بود نتيجه اش اين شد كه چه گوارا سر از كنگو در آفريقا درآورد. اما اين كشور هم نهايتاً تجربه موفقي براي چه گوارا از آب در نيامد و او به آمريكاي جنوبي بازگشت و بعد از مدتي اين در و آن در زدن از بوليوي سر درآورد. سازمان سيا كه ديگر از دست اين ريشوي آرژانتيني به عذاب درآمده بود بالاخره ردش را در بوليوي پيدا كرد و به كمك ارتش اين كشور موفق شد او را به دام اندازد و پس از شكنجه هاي فراوان اعدام كند. نبود چه گوارا اگرچه خيال آمريكا را از بابت كوبايي ديگر در آمريكاي لاتين راحت كرد اما خاطره چه گوارا را به حماسه تبديل كرد.
موفقيت «خاطرات موتورسيكلت» ساخته والتر سالس فيلمساز برزيلي بيش از آن كه مديون هنر سازنده اش باشد بدهكار شهرت افسانه وار چه گوارا است. داستان فيلم كه براساس خاطرات چه گوارا و دوستش آلبرتو گرانادو ساخته شده به سفر ۱۳هزار كيلومتري اين دو دوست مي پردازد. در سال ۱۹۵۲ ارنستوي ۲۳ ساله تازه مدرك پزشكي اش را گرفته و تصميم مي گيرد به همراه آلبرتو كه يك دكتر ۳۰ ساله بيوشيميست است با يك موتورسيكلت كهنه سراسر آمريكاي جنوبي را در عرض چهار ماه بگردند. در طول اين سفر پرماجرا با چهره ديگري از چه گوارا آشنا مي شويم كه پيش از اين پشت تصوير يك چريك سيگار برگ بر لب پنهان شده بود. سفري كه قرار بود چهار ماه طول بكشد به هشت ماه مي انجامد و از كوههاي آند در غرب آمريكاي جنوبي و بيابان آتاكاما در شيلي و معابد ماچوپيچو با آن زيبايي
حيرت انگيزشان در پرو مي گذرد تا در دهكده دورافتاده اي در بوليوي كه براي معالجه و در عين حال دور نگه داشتن جذامي ها از جامعه استفاده مي شود، به پايان برسد. در طول اين سفر است كه پزشك بورژواي بوئنوس آيرسي از نزديك واقعيت هاي زندگي مردم آمريكاي لاتين را لمس مي كند، از يك سو با كشاورزي آشنا مي شود كه زمينش را به زور از او گرفته اند، يا با معدنچياني كه براي گرفتن شغلي كه هر لحظه خطر مرگ دارد با هم به رقابت برمي خيزند و از سوي ديگر در جشن ها و پايكوبي هاي مردم شركت مي كند و حتي در يك لحظه مستي كله شقي مي كند و به دريايي مي زند كه پر از كوسه است.
«خاطرات موتورسيكلت» قرار است از چهره
چه گوارا حماسه زدايي كند و شخصيت انساني و زميني او را برجسته سازد اما در نهايت تنها به اين حماسه دامن مي زند. اگر چه در فيلم از شعارهاي انقلابي خبري نيست و والتر سالس عمداً از نزديك شدن به تصوير كليشه اي كه از چه گوارا در ذهن است دوري مي گزيند اما چهره پاك و معصومي كه از او ارايه مي دهد دست كمي از چهره يك قديس ندارد. در واقع اين شخصيت آلبرتو است كه با زرنگي هايش راه گشاي مشكلاتي است كه هر روزه بر سر راهشان سبز مي شود. آن جا كه موتورسيكلت شان را از دست داده اند و پول شام شب شان را هم ندارند آلبرتو است كه با كلك، خود و دوستش را به خانه دو جوان شيليايي دعوت مي كند. و آن جا كه خسته و خيس و سرمازده به خانه دورافتاده يك روستايي مي رسند آلبرتو است كه باز با زرنگي از فداكاري هاي خود و دوستش در درمان بيماران علاج ناپذير داستان ها مي سرايد و راهشان را به داخل خانه باز مي كند. در مقابل، آنچه از ارنستو در طول فيلم مي بينيم صداقت و راستگويي هاي گاهي خنده دار او و نامه نويسي هاي همه شبه به مادرش است.
ساختن خاطرات موتورسيكلت پنج سال از وقت والترسالس را گرفت. پروژه اين فيلم درست بعد از فيلم موفق «ايستگاه مركزي» (Central Station) شروع شد و اگر حمايت هاي بي دريغ رابرت ردفورد نبود شايد هيچگاه ساخته نمي شد. سالس براي ساختن فيلم سه بار به منطقه سفر كرده، از جمله دو بار تمام مسيري را كه ارنستو و آلبرتو رفته بودند زير پا گذاشت. دقت وسواس آميز سالس در بازگويي جزييات حاصل همين سفرهاست. فيلمبرداري در محل هاي واقعي و استفاده از مردم محلي براي ايفاي تمام نقش ها به جز چند نقش اصلي زاييده اين وسواس است. با خاطرات موتورسيكلت والتر سالس جايگاه خودش را به عنوان يكي از معتبرترين فيلمسازان آمريكاي لاتين در كنار توماس گوتيه رزآليا، آلفونسو كوارون و فرناندو ميره لس محكم مي كند.
فيلمبرداري خاطرات موتورسيكلت بر عهده اريك گوتيه فرانسوي است كه با ظرافت موفق مي شود نماهاي اكسترا لانگ شات را در كنار كلوز آپ بنشاند بي آن كه تماشاچي را شوكه كند. يكي از هنرمندانه ترين نماهايي كه در اين فيلم ديدم صحنه اي بود كه دوربين تصوير معبدهاي ماچوپيچو را در اكسترا لانگ شات به تصوير مديوم شات از نيم تنه هاي ارنستو و آلبرتو پيوند مي زند. همين طور حركت دوربين در كوچه پس كوچه هاي اين آخرين پايتخت پرو پيش از هجوم اسپانيايي ها و تصوير پسرك سرخپوستي كه تاريخ تمدن پرو پيش از ورود اسپانيايي ها را مرور مي كند، صحنه فراموش نشدني اي است.
بازي گايل گارسيا برنال مكزيكي در نقش چه جوان بي نظير است. گايل را پيش از اين در فيلم «و مادرت هم» ساخته آلفونسو كووارون ديده بودم كه بازي چشمگيري ارايه داده بود. حالا با اين دو فيلم اخير او مسلماً خودش را در حد يكي از تواناترين بازيگران اسپانيايي زبان بالا آورده است. اميدوارم كه سرنوشت او مثل دو همزبان ديگرش آنتونيو باندراس و پنه لوپه كروز كه مسير هنري مشابهي را در فيلم هاي پدرو آلمادوار پيمودند اما سر از توليدات پرخرج و كم ارزش هاليوود درآوردند، نباشد.
در كنار گايل بازيگر توانمند ديگري از آرژانتين قرار گرفته است. ردريگو دلا سرنا در نقش آلبرتو بازي
هوش ربايي ارايه مي دهد. بي ترديد فيلم بدون حضور اين دو بازيگر بخش بزرگي از ارزش و اهميت خود را از دست مي داد.
والتر سالس فيلم را با تصاوير سياه و سفيدي از معدنچيان، جذامي ها و سرخپوستان فقير به پايان مي برد كه به وصله هاي ناچسبي مي مانند كه در آخرين لحظات فيلم را از اوج به پايين مي كشانند. تلاش سالس در طول فيلم در نشان دادن چهره اي متفاوت از يك قهرمان افسانه اي است. در آغاز فيلم هم با صراحت روي پرده مي نويسد اين فيلم درباره قهرماني نيست. با اين حال با واردكردن تصاوير كليشه اي از تضاد طبقاتي كه احتمالا پژواكي از ذهنيت دروني
چه گوارا بايد باشند آنچه را كه يك ساعت و نيم رشته است پنبه مي كند و تماشاچي را با همان ذهنيتي رها مي كند كه پيش از ديدن فيلم از چه گوارا داشته.
خاطرات موتورسيكلت فيلمي است كه ديدن آن را به راحتي مي توان به ديگران توصيه كرد، خواه آنها كه از ديدگاهي دوستدار مبارزه با استعمار چه گوارا به عنوان سمبل انقلاب مي نگرند و خواه ديگراني كه تنها كنجكاو هستند ببينند پشت اين چهره جسور و مقاوم چگونه انساني نهفته است.