* در نگاه اول موضوع مزرعه پدري عشق است. اما مي خواهم از زاويه ديگري نگاه كنم. كه مزرعه پدري داستان تنهايي است. وقتي كه محمودشوكتيان در سكانس ابتداي فيلم مي گويد: من احساس تنهايي مي كنم. به گونه اي شايد خانواده اي نبود او به اين سمت كشيده نمي شد. مي خواهيم به عنوان يك بيننده مؤلف به اين موضوع نگاه كنيد.
- اين دو مورد در جاي جاي فيلم هست. از قبل با طراحي به آن نزديك نشدم. يك حس ناخودآگاه است اين تنهايي. تنهايي كه در اكثر شخصيت هاي فيلم هاي من وجود دارد. اينجا به مراتب بيشتر است. اشكالي كه بعضي ها به فيلم گرفتند اين بود كه چرا اين آدم ها در اين فيلم خدا خدا نمي كنند و ذكر نمي گويند. اعتقاد دارم كاري كه آنها كردند كاري خدايي بود. محمود شوكتيان در واقع آدم تنهايي است. در طول فيلم تنهايي او را مي بينيم. چيزي كه به دنبال آن است، يك ذهن است. اكنون واقعيت ندارد. در واقعيت سال ها پيش از بين رفته است. او در خاطرات جستجو مي كند آن را . خاطراتي كه وجود ندارد و او براي خود ساخته است.
* يكي از فيلسوفان مي گويد زندگي در خاطره زيباست. در كارهاي اخير شما، دلبستگي از زمان حال از دست رفته، ذهن گرا شده ايد و متكي بر خاطره. اگر روزي اين خاطرات را از دست بدهيد چه اتفاقي مي افتد؟
- ما با خاطرات ۹ ماه شكل گيري از شكم مادر بدنيا مي آئيم، ولي چه كسي آن دوران يا خاطرات را در حافظه خود حفظ كرده است؟ ولي مي شود آن خاطره را در ذهن بازسازي كرد.
* خاطره متكي به زمان است. چيزي كه درباره آن صحبت مي كنم _ جنگ _ هنوز خاطره است، به تاريخ نپيوسته مابين زمان حال و تاريخ است كه خاطره مي شود.
- من با زمان كاري ندارم. ممكن است خاطراتي براي خودم بسازم كه اتفاق نيفتاده، و ممكن است در آينده اتفاق بيفتد.
* در جهان امروز نام ها معتبر هستند. مي خواهم از نام فيلم _ مزرعه پدري _ سئوال كنم. احساس مي كنم اين عنوان مي گويد: از اين جنگ و كار پدران يك مزرعه اي مانده است. آيا فرزندان، آمادگي دارند اين را احيا كنند. آن تلاش كه پدران براي زنده و آباد نگه داشتن آن انجام دادند اين نسل هم مي تواند آن را حفظ كند. من فكر مي كنم كه نمي توانند. آنجا همه جوانان فرياد مي زنند كه بيكارند. مزرعه شان خراب است.
- جوانان امروز هم قادر هستند، همانطور كه نسل گذشته توانستند ميهن خودشان را حفظ كنند. وقتي كه جوانان شوكتيان را خطاب قرار مي دهند، نگاه و پرسش شان سياست زده است مي پرسند بيكاريم، چقدر راجع به جنگ. قطعاً حق دارند ولي خواسته هاي مشروع آنها آلوده به سياست شده بدون آن كه بخواهند. كدام رسانه اي را سراغ داريد كه بگويد حقوق هر انساني در اين جامعه چيست؟
* مسئله اين است كه آدم هاي بدون آرمان نمي توانند.
- شايد آن جوانان در آن صحنه آرماني ندارند. مي بينند بسياري از مردان در پيچ و خم زندگي نابرابر بي آرمان شده اند. ولي تلاش براي پيدا كردن نان سخت است.
چنان خشك سالي شد اندر دمشق
كه ياران فراموش كردند عشق
براي فرزندان نيز آرمان رنگ مي بازد. مگر اينكه شكل ديگري از آرمان به آنان نشان داده مي شود .
* من فكر مي كنم اعتقاد را از دست داديم.نه اينكه وضع معيشتي مان خوب نيست.خيلي از بچه هايي كه به جبهه رفتند وضع زندگي خوبي نداشتند، اما آرمان داشتند و رفتند و خيلي كارها كردند. به نظرم در شرايط امروز
آن جواناني كه آرمان هاشان را از دست داده اند، پدران مقصرند.
- خوب به نظر شما چرا آرمان ها را از دست دادند؟
* شايد به خاطر اينكه پدرانشان به آرمان هاشان نرسيدند.
- نمي دانم.
* شما مي گوييد مزرعه پدري يعني اينكه جوان بايد آن را آباد كند، تا حياتش تداوم داشته باشد اما مزرعه در حال خراب شدن است.
- در انتهاي فيلم مي بينيم كه محمود در ميان مزرعه دراز كشيده و تراكتور كار مي كند. مزرعه آباد است هر چند كه ممكن است اين آبادي در ذهن محمود باشد.
* زن مشوق اصلي محمود شوكتيان است. اگر نبود مرد از پاي مي افتاد. عشق بچه ها كه به شكل نمادين خاطره بچه هاست و او را عقب مي كشد زن است كه او را تشويق مي كند. اينها به نوعي كامل كننده همديگر هستند.
- مي شود جور ديگري هم فكر كرد. هر طور كه بخواهيم، هر آن شكلي كه اراده كنيم، مسير عشق محمود يك بار ديگر طي مي شود تا از پريشاني بيرون بيايد، اما فقط در ذهن يك بار ديگر اين عشق را به دست مي آورد از دست نمي دهد. اصالت آن برايش محرز مي شود ولي غيرقابل لمس كردن.
* من برعكس نگاه مي كنم. به استناد آيه قرآن، كساني كه در راه خدا كشته شده اند، زنده اند. در عرفان اسلامي هم بحث عالم خيال است. عالم خيال از عالم حس قويتر است. من فكر مي كنم با رفتن به اين سفر مجدد بيشتر آن عشق را پيدا مي كند. حضورشان را بيشتر لمس مي كند يك دلمشغولي جديد كه نمي تواند از آن فرار كند.
- ما به اين فلسفه اعتقاد داريم كه اينها زنده اند و پيش خدا رزق و روزي دارند. محمود كه در آن دخمه ها پرسه زنان آنها را صدا مي كند، اين بار به حضور واقعي آنها نياز دارد. كه يك بار ديگر اين سفر را با آنها برود. سفري واقعي اما باز هم در خيال زن و بچه مي آيند و سفر آغاز مي شود.
* دختر و پسر شوكتيان به نوعي نماينده نسل جوان هستند كه همراه پدر به اين سفر مي روند تا ببينند كه پدرانشان چه كرده اند. اين از نكات مثبت فيلم است كه دست جوانان را مي گيرد و با آنان همسفر مي شود.
- دلم مي خواست دست جوان ها را مي گرفتيم و تا در اين سفر محمود و خانواده اش ميزبان باشند. اما در شرايطي فيلم اكران شد كه جوانان از اين سفر بي خبر باشند. هفته جنگ زمان مناسبي نبود. نمي دانم چرا اينگونه رفتار كردند كه اين فيلم مهجور بماند و تحقير شود.
* در فيلم هاي شما هميشه يك سير و سلوك وجود دارد. هميشه سفري هست. شخصيت ها در مكان و روح سير مي كنند. فكر نمي كنيد جور هميشگي اين سفر تكراري شده است.
- اين شيوه من است و بدين سبك علاقه مندم، با تمام مخالفت هايي كه مي شود. اشاره اي مي كنم به فيلمنامه آخرم. خوابگرد. ظاهرش يك فيلم اجتماعي است. دختري كه دنبال كار مي گردد. اتفاقي برايش مي افتد و سر از بيابان در مي آورد. در اوج پريشاني و لطماتي كه خورده است به آدمي تنها در بيابان برمي خورد كه به خاطر بيماري صورتي پر تاول دارد و نقاب به چهره زده است. حضور دو بريده از جامعه خشن و كامل كننده يكديگر باعث بهبود زخم هاي مرد جوان مي شود.
* معجزه عشق.
- وقتي كه فيلمنامه خوانده شد يك مورد آن بزرگنمايي شد كه چرا ۳ مرد دختر را مي ربايند و يكي از آنها به او تعرض مي كند. مي گويند چنين حوادثي در جامعه وجود ندارد. گرچه در فيلم بحث تجاوز نبود. اما سئوالي براي من هست. اين جنايت كثيف ۲۶ پسربچه از كجا به وجود آمده است و همه جنايت هاي عجيب و غريبي كه هر روز اتفاق مي افتد. ولي نبايد حرفش را زد. گر چه باز هم مي گويم حرف خوابگرد فراتر از بحث هاي روزمره است. اما همه چيز را با سياست آلوده مي كنند. بعد از ۶ ماه دوندگي و سعي در توجيه همگان به جايي رسيد كه ساخت آن دچار مشكل شد. اگر سياست به معناي واقعي اش عمل شود، بايد از سوي اداره نظارت و ارزشيابي به فيلمنامه ايراد گرفته مي شد، از سوي رئيس كانون كارگردانان مشكل ايجاد شد. ايشان هم در شوراي پروانه ساخت است و هم كارمند وزارت ارشاد. به من نامه نوشتند و تذكر دادند كه اين جوري نگاه نكن. من مي پرسم به عنوان يك فيلمساز آزاد نيستم كه چگونه نگاه كنم؟ اين سفر را نبايد داشته باشم. من بايد مثل آن آقا فكر كنم. عرصه را چنان تنگ مي كنند و مي گويند اگر مي خواهي فيلم بسازي از نقطه A شروع كن و به نقطه B برس. كسي حق ندارد به من بگويد چگونه فيلم بسازم و فكر كنم هر كس فيلم خودش را مي سازد. به اينجا مي رسم كه تا شرايط ديگري ايجاد نشود فيلم نسازم.
* برگرديم به فيلم، شما در مزرعه پدري نقشي مثبت به مترسك داده ايد. از حالت نمادين كه براي ترساندن است مترسك را خارج كرده ايد. به عبارتي آشنايي زدايي كرده ايد. از ذهن مخاطب در آخر مي بينيم كه شال مادر در گردن مترسك است كه شايد بيان كننده اين است كه مادر در همه حال مواظب بوده است.
- در پايان فيلم اين معنا را پيدا مي كند. اما واقعيتي هم هست كه مترسك پوشالي است و توخالي. يك جايي هم دنبال اين معنا بودم.
* روي پل يك ريل قطار نشان مي دهيد. اين براي چيست؟ باز هم براي القاي حس سفر؟
- بله باز هم سفر در سفر.