يكشنبه ۳ آبان ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۵۳۵
ايرانشهر
Front Page

ماشين بازي و ماشين بازها
بالا  و پايين در رگ هاي متورم شهر
020871.jpg
غلظت خون در شريان هاي شهر بالا رفته. گلبول ها، سفيد و قرمز و مشكي و نوك مدادي و بادمجوني و غيره، بعد از ظهر به بعد از ظهر در هم مي لولند تا رگ ها به مرز انفجار برسند.بخشي از شهر با يك پديده عجيب و تمام نشدني مواجه شده كه نمي داند با آن چه كندماشين بازي.
آنها به مرور به تفريح ساده خود تنوع مي بخشند تا از يكنواختي بيرون بيايند. كورس گذاشتن، مسيريابي، پارك كردن كنار خيابان به صورت گروهي و چيزهايي شبيه اين، خرده فرهنگي است كه به مرور شاخ و برگ مي گيرد
ابتدا خواسته بود، بعد خواهش شد و كلمه اي و بعد پدر بود و كاغذي و يك اتومبيل صفر كيلومتر خوشدست. بعد دوباره خواسته اي بود و ... كاغذي، كاغذي و اسمي كه چند عدد ضميمه اش بود براي بعد!
سوژه: ماشين بازي در بعضي خيابان هاي تهران
تيتر: فعلا ندارد
مكان: خيابان هاي بالاي خط فقر در تهران و شهرستانها
زمان: هميشه، هميشه
حوالي خيابان ايران زمين مي چرخند. يك بعد از ظهر پنج شنبه ديدمشان. دو پژو 206 غير عادي؛ يكي نقره اي بود و ديگري سرخابي. سپرهاي بزرگي داشتند و به نحو عجيبي بزك شده بودند؛ يك توالت كامل براي اينكه هر كس چشمش به شما و مركبتان افتاد، حداقل لحظه اي درنگ كند. اين لحظه اي البته براي آدم هاي بسيار سختگير است و ما در اوج بدبيني آن را نداشتيم. به هر حال، الحمدالله در شهر ما از اين جور آدم ها زياد پيدا نمي شوند!
از قصه پرت نشويم. خيابان ايران زمين بوديم و آن دو پژو كه رفت و آمدهايشان، سه تا چهار ساعت طول كشيد... [و البته آنها ماندند و ما رفتيم] در هر پژو دو سه پسر جوان نشسته بودند كه هر چند دقيقه مي زدند كنار و پياده مي شدند و دست به سينه به خيابان و رفت و آمد بقيه اتومبيل ها نگاه مي كردند. با نگاهي عاقل اندر سفيه كه با افزايش تعداد رقبا تكثير مي شد، اين كاريكاتور مردي بود با اسبش كه هيچ اسب الاغ ! ديگري به گردپايش نمي رسيد. نگاه آنها البته به برخي از افراد جامعه ماشين باز آن حوالي مهربان بود؛ و اين نگاه. البته كلي دليل نانوشتني داشت، درست مثل قهرمان جوزي ولزياغي بعد از كلي تاخت و تاز و بكش بكش به ساحل امن رسيد!
ماشين بازي چيه؟
غلظت خون در شريان هاي شهر بالا رفته. گلبول ها، سفيد و قرمز و مشكي و نوك مدادي و بادمجوني و غيره، بعد از ظهر به بعد از ظهر در هم مي لولند تا رگ ها به مرز انفجار برسند. شهر با يك پديده عجيب و تمام نشدني مواجه شده كه نمي داند با آن چه كند؛ ماشين بازي.
پرسوناژ اصلي داستان البته، كاملا مشخص نيست. گاهي راننده و گاهي مركب. آنچنان كه افتد و داني در داستا ن هايي كه دو روز بعد در شهر اتفاق مي افتد، اهميت نقش راننده به نسبت اتومبيلي كه سوار است، تغيير مي كند و در اكثر اوقات گوهر وجود همان چهار چرخ گرانبهايي است كه افسارش دست شماست. بله گاهي رنگ، مدل، قيمت، سيستم صوتي و رينگ هستند كه اهميت آدم ها را تعيين مي كنند.
داستان با فشار دادن دكمه قفل مركزي آغاز مي شود و به پايان مي رسد. اما در فاصله اين دو ضرب شست، چه ماجراهايي كه به وقوع نمي پيوندد و... به خصوص در تهران كه شهر تصادف و هيجان است و روزهاي مشابه، آبستن اتفاقات متفاوتي هستند.
سوال: ماشين بازي يعني چه؟
پريسا، 22 ساله: ماشين بازي؟ دور زدن در خيابان است ديگه. من كار خاصي نمي كنم.
محمد رضا 27 ساله: پول بنزين نمي دهم كه فقط هوا بخورم. بعضي ها چشم و دلشان سير است كورس مي گذارند و لايي مي كشند، اما من .... كامران، 18 ساله: كار جالبيه. مثل بيليارد بازي. بستگي به آدمش داره. بعضي ها براي بردن مي  آن، بعضي ها فقط براي تفريح.
مهرداد 35 ساله: وقت گذراني بامزه ايه. من هر روز پام!
كاديلاك جروميو
شايد ماشين بازي مورد نظر همان چيزي نباشد كه شما فكر مي  كنيد. سوژه ما رالي بازها و موتورهاي تقويت شده نيستند؛ اگرچه ممكن است بخشي از آدم هايي كه درباره آنها صحبت مي  كنيم، كساني باشند كه مايكل شوماخر جلويشان بوق مي زند!
يك روزنامه نگار مي گويد: وقتي براي آدم ها كاري نباشد كه انجام بدهند و درگير توليد نباشند، اوقات فراغت را با روش هاي ساده پر مي كنند. طبيعي است كه گردش، رفت و آمد و چرخ زدن در خيابان ها، براي آنها كه امكان مالي و پول بادآورده و زحمت نكشيده دارند، كار آساني است.
و اينجاست كه مناسبات تازه اي شكل مي گيرد. آنها به مرور به تفريح ساده خود تنوع مي بخشند تا از يكنواختي بيرون بيايند. كورس گذاشتن، مسيريابي، پارك كردن كنار خيابان به صورت گروهي و چيزهايي شبيه اين، خرده فرهنگي است كه به مرور شاخ و برگ مي گيرد. ماشين بازها امروز طبقه قابل توجهي در جامعه شهرنشين تهراني هستند كه گرچه نمي شود آنها را انبوه خطاب كرد، اما تاثيراتشان بر محيط شهري قابل چشم پوشي نيست.چرا كه فرهنگ افتخار به ثروت و بي خيالي نسبت به دغدغه هاي مردم را با سرعت اشاعه مي دهند و بدتر از همه نتيجه كار آنها حسرت به دل كردن فرزندان پدران و مادراني است كه با كار وزحمت زندگي را مي گذرانند.
كاديلاك جروميو همه را ديوانه كرده
همه را به سمت خودش مي كشه
كاديلاك جروميو مي چرخه و مي چرخه...
و همه را ديوانه كرده
مي گويند تلخ ترين اتفاقي كه در نظام آموزش ايران مي افتد، اين است كه دانشگاه رفتن و مدرسه رفتن خود عاري از بي هدفي و بيكاري نيست و گاهي مدرسه و دانشگاه رفتن براي پر كردن بخشي از اوقات روز است، روزي كه با ماشين به شب مي رسد.
ماشين مداري 
بد نيست كمي هم به عقب برگرديم. گذشته يعني آغاز قرن 20 و توسعه توليد صنعتي برآوردي از مولفه هاي توليد انبوه و مديريت شهري و در اين مورد خاص اختراع خط توليد توسط هنري فورد. وقتي توليد به آنجايي مي رسد كه روزانه هزاران اتومبيل وارد بازار شده، فرهنگي نو در ارتباطات فيزيكي پديد آمد مثلا پيشتر ديگر سرعت محدود به 20 كيلومتر گاري ها و كالسكه ها نبود؛ شهرها پيشتر كه بر مبناي مقياس انساني و به صورتي آلي ارگانيك شكل مي گرفتند، اكنون بر مبناي اتومبيل مدار در معناي خاص كلمه در حال شكل گيري بودند، حجم خيابان ها و كوچه ها و ... ديگر نه به نسبت هاي انساني، بلكه به نسبت هايي كه از استاندارد هاي ترافيك اتومبيل مي آمد، تعيين مي كرد.
رشد و توسعه شهر و مولفه هاي مربوط به آن دركنار نظريه پردازي هاي فلسفه چنان دامنه اي يافت كه شاعران در مورد غرش موتور اتومبيلشان شعر مي گفتند. اتومبيل سمبل حركت به سوي آينده بود.
سال ها بعد در اواسط قرن 20 و به خصوص با رونق شگرف دهه 60 ايالات متحده اتومبيل و انسان چنان با هم آميخته شدند كه چهار چرخ بي جان قصه ما به يك جزو لاينفك در زندگي تبديل شد. جسمي فلزي در كنار پدر، مادر، برادر، خواهر، همسر و فرزندان. آنچنان كه همزيستي انسان و تكنولوژي زماني آنقدر جدي مي شود كه هدف فداي وسيله شده، ديگر تفكيك بعد معنوي و مادي پديده ها را غيرممكن مي نمايد به نحوي كه برخي مي پرسند راستي انسان ماشين است يا ماشين انسان؟
فوتوريست هاFuturistsها يا آينده باوران داعيه رويكرد به آينده را داشتند، درمانيفيست خود رسما در رثاي اتومبيل ها و نوع جديدي از زيبايي زيبايي سرعت سخن به ميان آوردند... بلي زيبايي سرعت و تجلي آن در يك اتومبيل زيبا با لوله هاي آنروزي عظيم و غرش يك موتور 12 سيلندر. آنها عقيده داشتند، چيزي از اين زيباتر وجود ندارد... به نظر مي رسد خيلي از ما ناخودآگاه عضو همين فرقه هستيم!
مرور پاسخ هاي چند شهروند كه مختصات آدم هاي ماشين باز را داشتند، به شما كمك بيشتري مي كند.
شهرام 25 ساله: كلي پول خرج كردم از دبي ماشين آوردم كه تك باشه. توي خيابان همه نگاهم مي كنند. اولش خيلي كيف داشت ولي حالا عادي شده.
رعنا 29 ساله: ماشين خوب از شوهر خوب بهتره !دومي پيدا نمي شه ولي اولي... مي توني به دستش بياري.
رضا 22 ساله: كسي كه به ماشينش اهميت مي ده، به خودش اهميت مي ده. من دوستانم را از بين كساني انتخاب مي كنم كه ...!
نمونه خارجي 
كويت شهر عجيبي بود. پايتخت ثروتمندي كه ثروتش را بي دردسر واز بركت نفتي كه ديگران استخراجش مي كنند به دست آورده و ثروتمندان آن تشابهات عجيبي با مرفهين چند شبه پولدار شده تهراني دارند. عصر كه مي شد، جوان ها با ماشين ها در خيابان ها و جنب پاساژها بودند. تفاوتشان اما در اين بود كه محدوديتي در خريد وسيله نداشتند.
پورشه، كوروت، مرسدس، بي .ام.و ، لكسوس و هر اتومبيل مشهور و زيبايي كه فكرش را بكنيد.
مقابل يك مركز خريد بزرگ، در كنار ساحل مي رفتند و مي آمدند. نگاهشان خيره به هم بود و از هم دل مي بردند. يك ايراني مقيم كويت مي گفت: بيشتر محلي اند. پول دارند. ايراني در بين آنها خيلي كم هست، چون ما بايد دنبال كار و آينده باشيم، اما اينها فقط بايد دست بكنند در جيبشان و پول خرج كنند.
بشار يك جوان 25 ساله بود كه تازه مرسدس 50 هزار دلاري اش را با يك بي .ام.و۵ Z عوض كرده بود. زندگي او از طريق پولي كه از طريق ثبت يك شركت به او مي رسيد، مي گذشت. صاحب شركت احتياج به يك شريك كويتي داشت تا بتواند شركتش را ثبت كند و او مثل خيلي ديگر از رفقا به او معرفي شد. او در اين شركت كاري نمي كند، فقط حق اهل كويت بودنش را مي گيرد. او مي گفت: وقتي وارد اين ماجرا بشوي، هيچ وقت به آخر نمي رسي. من تا حالا 10 ماشين عوض كرده ام. آنها يك گروه بزرگ بودند كه گهگاه شب ها را در كشتي هاي كوچك ساحلي و البته در آپارتمان هاي همديگر مي گذراندند. ظاهرا جواني مي كردند!
نمونه داخلي 
پنج شنبه هم از آن روزهاي دوست داشتني است، چون نه نويد كاري دارد و نه دوستانش به دانشگاه مي روند. نويد پسري بلندقد است و در عباس آباد زندگي مي كند كه 21-20 سال سن دارد. نويد دانشجوي علوم است و با آنكه خيلي هم درس نمي خواند، نمره هاي بدي در دانشگاه نگرفته است. ساعت 30:12 است و سمند جيمزباندي در پاركينگ در انتظار نويد است. چرا جيمز باند؟ چون به جز شاسي و سند خودرو همه چيز آن دستكاري شده است. موتور تقويت، پمپ بنزين تعويض، چراغ هاي جلو آبي رنگ، چراغ زير ماشين ! آبي، اگزوز سراستيل، فنرهاي خوابيده، سان روف، فازگيت، آمپلي فاير 1500 وات، باندهاي خربزه اي 300 وات JBL ، بوم باكس، ساب ووفر وتيوتر و تلويزيونLCD و كلي تجهيزات اسپرت و رفاهي  ديگر كه حتي اسمشان را هم نشنيده ايد.
نويد سوار مي شود و سمند خوش آمد مي گويد. او هم مانند هميشه فحشي به سيستم خوش آمدگو مي دهد و ماشين را گرم مي كند. ساختمان مي لرزد و سمند مي غرد. يك اشاره به كنترل از راه دور كافي است تا درهاي غول پيكر خانه، مانند ابرها از هم دور شوند. چند دقيقه بعد او به خانه دوست صميمي اش آيدين مي رسد كه در پاسداران است.
آيدين هم دانشجو و عاشق موسيقي است. سامي هم كه چند وقتي است از انگليس آمده شب قبل در منزل آيدين خوابيده و دو نفري آماده اند كه يك روز پرهيجان را آغاز كنند...
دوستان ما به باشگاه انقلاب سري مي زنند و تا چهار، چهار و نيم در آنجا خود را سرگرم مي كنند. آنها به ساختمان هاي آفتاب مي روند و تا شش بعد از ظهر چند تا اسكناس سبز را دود مي كنند. نويد به ساعت نگاهي مي اندازد. ديگر وقت آن است كه همه در صحنه حضور فعال داشته باشند. آنها سوار سمند مي شوند و از كوچه پس كوچه ها خود را به جردن مي رسانند. ترافيك سنگين است و باك سمند پر. آيدين يك سي دي جديدRap آورده است و آن را براي نويد مي گذارد.
مدار مسير شبانه دوستان ما هر شب ثابت است. جردن، فرشته، ايران زمين و ... البته اصلا فكر نكنيد كه تا آخر شب آنها فقط در خيابان ها با ماشين بالا و پايين مي روند، نه، خوردن آب ميوه در دزاشيب و فردوس هم جزيي از برنامه است، ولي هيچ كدام از اين كارها به قدر شام خوردن مهم و لذت بخش نيست. نويد، آيدين و سامي هر سه از رستوران چيني غذا مي گيرند و تا آخر آنرا مي خوردند. ساعت ده و نيم، يازده شام تمام مي شود و نوبتي هم كه باشد نوبت خيابان ولي عصر است كه شب ها پذيراي خيل مشتاقان! است. يكي دو ساعت بالا و پايين رفتن، كم كم كركره جوان ها را پايين مي كشد. اما هنوز چند كالري انرژي وجود دارد كه بايد تا ذره آخر مصرف شود. بهترين جا زير پل بزرگراه چمران است. بلال هاي آنجا بعد از يك روز سنگين كاري ! واقعا مي چسبد. ساعت يك نيمه شب است و خواب واجب. نويد، اول آيدين را مي رساند و بعد سامي را به آرژانتين مي برد. دست آخر ساعت يك ربع به دو، او به خانه مي رسد و با سرعت هر چه بيشتر لباس خواب را بر تن مي كند. نويد به تخت مي رود، اما هنوز قبل از آنكه سرش به بالش رسيده باشد به خواب مي رود. خوابي طولاني و سنگين براي شارژ باتري ها. فردا روز انرژي بري است!
سوال: كجا؟
جواب: تهران آفريقا جردن ايران زمين و فرشته، رشت: ميدان گلسار، مشهد: بلوار سجاد، شيراز: عفيف آباد!
تكمله 
قلم چرخيد و چرخيد تا به اينجا رسيد. قصد واگويه داستاني بود كه هر روز براي ما مي خوانند. داستان شهري كه ثروت مايه فخرش شد، نه دانش. داستان آنجا كه پيكان، پرايد مي شد و پرايد به پژو تغيير شكل مي داد. همانجا كه پرشيا سمبل آرزوهاي قشري شد كه صبح تا شب به فكر تغيير طبقه بود.
اين شهر جاي دوري نيست؛ مساحتي است بين خود خردمند و خود بيخود. در فاصله بين تو با خودت.
... گفت: هر چه دلت مي خواهد بنويس. مردم اما، نه به قلمت كه به اتومبيلت نگاه مي كنند.
عجب واقعيت تلخي!

ستون ما
گريز از جامعه
020868.jpg
مهرداد مشايخي 
هيچ كدامشان نامي غير از تفريح به روي آن نمي  گذارند، اما اين تفريح از نوع ديگري است. در جامعه اي كه اتومبيل براي غالب افراد جامعه نقش سرمايه شخصي دارد، اين گروه نسبتا كوچك، اتومبيل را وسيله اي مي  دانند كه به سادگي قابل تعويض، تعمير و تغيير است. به نظر اين گروه كه جمعي از طبقه مرفه را تشكيل مي  دهند، گران بودن اتومبيل هر چند حايز اهميت است، اما پرداخت آن نبايد مشكل باشد.
خيابان مرفه نشين پايتخت كه در سال هاي مياني دهه 60 كمتر حركت مداوم اتومبيل را به خود مي  ديد، از همان سال ها محل قرار و مدار عاشقان كورس سرعت بود. اين سنت در حالي تا امروز ادامه پيدا كرده است كه دوستداران اين چهار چرخه مدرن كمتر فرصت حركت سريع و خيره كننده در جردن پيدا مي  كنند. با وجود اين، جذابيت هاي اتومبيل روز به روز به تعداد گروهي كه اصطلاحا ماشين باز مي  ناميم شان اضافه مي  شود و اين گسترش نه فقط به دليل افزايش اعضاي طبقه مرفه كه به دليل گريز از طبقه متوسط به بالا نيز هست.
اما اين چه تفريحي است؟ تقريبا تمام عابران و اتومبيلرانان خيابان هاي بالاي شهر از اين جولان سريع موسيقي راك وپاپ و صداي تيز كشيده شدن لاستيك ها به روي آسفالت ها ناراضي اند.
ولي جذابيت آن چنان راكبان را به سوي خود كشانده است كه هيچ مخالفتي نمي  تواند آنها را از تصميم خود منحرف كند. اتومبيل به عنوان يكي از نمادهاي دنياي مدرن تمام ويژگي هاي پيوند با اين دنيا را در خود جاي داده است و راننده هم با اضافه كردن ابزار، وسايل جديد و مجهز به تكنولوژي روز به اين ويژگي مي  افزايد. لوازم صوتي جديد و تغييرات موتوري براي تقويت آنها، رايج ترين نوع ايجاد تغيير در اتومبيل در ميان ماشين باز هاست. اما اين تنها ويژگي هاي تكنولوژيك اتومبيل  نيست كه جاذب راكبانش شده است، اتومبيل چه از نظر ظاهري و چه از نظر موتوري با انتقال حس قدرت به راكب اش اين موضوع را به راننده تلقين مي  كند قدرت اتومبيل جزئي از قدرت خود اوست؛ سرعت و قدرت بالاي اتومبيل در تحرك و طراحي ظاهر عضلاني كه هيكل مرداني با اندام پرورش يافته را به ياد مي      آورد، اين حس قدرت مداري را بالافاصله به راننده آن منتقل مي   كند.
از سوي ديگر، راننده كه در فضايي كاملا شخصي نشسته است خود را از جامعه و كندي و رخوت آن جدا مي  كند، آن هم به مدد سرعت و اتاق امن اتومبيل كه دامنه اختيارات انسان در آن از گوش دادن به موسيقي دلخواه با صداي بلند ، داشتن امنيت بالا در ميان فضايي فلزي نسبتا بالاست.
اما ماشين باز هاي شهر به جز شيفتگي به اتومبيل، ويژگي ديگري نيز از خود بروز مي  دهند و شبيه همان رفتارهايي است كه با خريد كالاهاي تجملاتي بروز پيدا مي  كند، رفتارهايي كه به روشني مي  توان اثبات حضور در طبقه مرفه با ابزار تفريح قرار دادن يك وسيله گران و نسبتا تجملاتي توسط شهروندان طبقه مرفه و گريز از طبقه متوسط به طبقه مرفه به وسيله شهرونداني كه رفتار مشابه را برمي گزينند به روشني در آن به چشم مي  خورد. گريز از طبقه، گريز از جامعه، گريز از قاعده هاي كسالت آميز جامعه به مدد توانايي مالي و تحرك اتومبيل شايد ويژگي بارز اين تفريح باشد.

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   خبرسازان   |   دخل و خرج  |   در شهر  |   طهرانشهر  |
|  محيط زيست  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |