سه شنبه ۵ آبان ۱۳۸۳
رام كردن درياهاي ديوانه
شعري از رافائل آلبرتي
005187.jpg
تصويرسازي: محمد توكلي
سيد احمد نادمي
يكي دو هفته پيش، در روز جهاني كودك و تلويزيون، تصاوير كودكان به خاك و خون نشسته عراقي و فلسطيني را در برنامه هاي خبري ديديم كه طعنه اي تلخ و گزنده بود بر شعارهايي كه مي شنيديم. اين تصاوير، گواهي بر معصوميت (و در حقيقت، انسانيت) لگدمال شده انسان، زير چكمه هاي خونين تماميت خواهي مي داد.
آنچه بر كودكان عراقي و فلسطيني توسط نظاميان آمريكايي و اسرائيلي رفت، حديثي است قديمي و مكرر و صدالبته، دردناك و موهن كه فرياد اعتراض را آزاد مي كند و نويسندگان و هنرمندان، اين فرياد را تثبيت مي كنند.
بيست و پنج سال پيش در بهار ۱۹۷۹ ميلادي (۱۳۵۸ شمسي)، در سال جهاني كودك، دومين همايش بين المللي نويسندگان در صوفيه (پايتخت بلغارستان) برگزار شد. يكي از سخنرانان مراسم گشايش همايش، رافائل آلبرتي، شاعر بلندآوازه اسپانيا بود. رافائل آلبرتي، در كنار فدريكو گارسيا لوركا، صداي آ شناي شعر اسپانياست براي ما. صدايي كه از سبعيت فاشيسم دولتي ژنرال فرانكو، خونرنگ است.
آلبرتي در اين همايش گفت: «بگذاريد كودكان (همه كودكان: كودكاني كه جانشان را در اسپانيا، در جنگ خوفناك جهاني دوم،  در ويتنام و در بسياري از نقاط جهان از دست داده اند) در نيروي اعمال ما، در واژه هاي مكتوب و در دستهاي امن ما براي زيستني آزادانه و در آسايش، ضمانتي محكم بيابند. امروز نويسندگاني از كشورهاي مختلف در اينجا گرد آمده اند. بياييد همچنان شايسته ترين حاملان صلح باشيم، سفراي اين صلح، عدالت و آزادي براي همه انسان ها.»
او سخنان خود را با خواندن يكي از شعرهايش به پايان رسانيد. شعري كه خود، آن را فريادي رسا دانست. اين شعر و سخنان آلبرتي از ترجمه انگليسي اسپاس نيكولوف كه در پنجاهمين شماره ماهنامه هنر و ادب بلغارستان (Obzor) به چاپ رسيده، به فارسي برگردانده شده است. متاسفانه به اصل شعر دست نيافتم.شعر، بدون عنوان است و پيشاني نوشت حاضر براي اين شعر، پيشنهاد مترجم فارسي است.

بازگشت به سوي تو
بازگشت به سوي تو
مادر
بس دشوار است
پسرانت
آهن دلند و ناراست...، نه؟
شايسته عشق تو نيستيم:
اكنون كه سايه نفرين زده شب جدايمان مي كند
دورمان مي كند
از قلب در هم فشرده، تكيده و فرو ريخته تو
آوار مي شود بر ما
تاريكي
- سهماگين، مرگبار، شوم؛
تبري بي سيرت بر كنده اي بريده
ما را دستي نيست، مي بيني؟
نه،... اينها دست نيست
چنگالي ست درنده
پنجه هايي كشيده براي فشردن گلو
بر آغاز خون _ راهه
كه به تو مي رسد
به تو كه مي مويي و مي نالي در تنهايي
دندان مان نيز نيست
تيغ هايي ست تيز
ناتوان از رسيدن به لب ها وصورت تو
مادر،
زنجيره ي دردها
شب هاي كور
گذشت
و سپيده دمان مرده زاد
روزن مسدود مرگند
آنچه بر ما رفت
مادر
بس ناشدني بود
چونان دور فراسوي مرز زرد وحشت
اما و هنوز تو
دلبسته روياي ميرايت هستي
رويايي كه در آن
فراموشي
رام مي كند درياهاي ديوانه را
دلبسته رويايت هستي
دچاري به تكاپويي بي ترحم:
دايره تباه قدم هاي زندان
تكاپويي كه مي خشكاندت
مي مكد خونت را
بازگردانمان، مادر
خمترك كن سوي ما
شاخه ناپيدا و ارجمند
تا به دستان كوتاه ما برسد
آن خوشگوارترين ميوه
و بگذار تا آن روز
پوست تلخ را بشكافيم
زهرابه را تف كنيم
- هسته تيزي كه درونمان را خواهد
خراشيد، بيرون اندازيم -
بيا تا باز با تو باشيم
به شادماني در صلح
با دلهايي رها از اندوه.

گزارش
نمازهاي بي پلاك
005190.jpg
در آستانه ماه رمضان و با همت دفتر نهاد نمايندگي رهبري در دانشگاه ها، نخستين جشنواره ادبي- هنري نماز و نيايش با ميزباني دانشگاه تهران برگزار شد.محورهاي خلق آثار و قالب هاي جشنواره شامل هنرهاي تجسمي (نقاشي، طراحي، عكس، فيلم كوتاه، گرافيك ...) و ادبي (در قالب شعر، داستان نثر ادبي، رمان، مناجات نامه و...) مشخص گرديده بود كه در نهايت بيش از ۴۵۰ اثر در بخش ادبي و در حدود ۷۰۰ اثر در بخش هنري به دبيرخانه جشنواره ارسال شد. دريغ مي خوريم هنگامي كه بيانيه هيأت داوران را مي خوانيم و اسامي هيأت داوران شامل آقايان: حسن ياقوتي، كاظم چليپا، حميد عجمي، محمدرضا بايرامي، اميرحسين فردي، محسن مومني، علي اكبر قاضي نظام و عبدالله قندهاري را مي بينيم. به راستي در بخش داوري ادبي اين جشنواره نام كدام يك از اساتيد و شاعران برجسته، متعهد و خلاق ديدگان ما را روشن مي كند؟حضور تنها يك شعر نو در ميان ۱۰ اثر برگزيده ، علامت چيست ؟ آيا بضاعت شعر دانشجويي ما ، در برابر مضموني شاعرانه و انساني چون نيايش همين مقدار است ؟
***
نمازهاي بي پلاك
سينا علي محمدي
هنوز خيال برم نداشته
پرتم نكرده
كه باد همه چيز را مي آورد:
عطر سيب هايي كه از سرزمين جنوب
سرزمين غرب
سرزمين جنون
با طراوت سرخ خون
در دشت ها و كويرهاي گلگون...
.
.
.
راستي!
امروز چندمين جمعه از جمعه هاي نيامده است؟
چندمين ركعت از شكسته هاي نماز؟
نمازهاي بي حضور
نمازهاي بي ظهور
نمازهاي بي...
.
.
.
هنوز همرزمان باران
چه عاشقانه مي ايستند براي نماز
چه عاشقانه در چارسوي آتش
ميان نخل هاي شكسته
بر جغرافياي شرق و غرب
بر جغرافياي بي جهت
سينه سپر مي كنند.
هنوز غيرت مردانمان
در آينه كربلا پيداست.
هنوز خيال برم نداشته،
كه باد
سجده سجده
نمازهاي بي پلاك مي آورد!
باران شو تا وضو بگيرم اي عشق!
محمدجواد شاهمرادي (آسمان)
۱)
اي سرو جمال و لطف و نازم! باز آ
اي قبله مفرد نمازم! بازآ
سجاده من ستاره باران شده است
اي ماه! شبي به چشم بازم بازآ
۲)
اي عشق! بيا اذان بگو پاكم كن
در باغ نماز عارفان تاكم كن
با عشق بسوزانم و با عشق بكُش
در مسجد مهر خويشتن خاكم كن
۳)
من، سمت حجاز عشق را مي دانم
بي تابم و راز عشق را مي دانم
من ركعت و سجده را به دريا زده ام
معناي نماز عشق را مي دانم
۴)
جنّات من و حجاز من، ديدن توست
اي ابر غني! نياز من ديدن توست
باران شو تا وضو بگيرم اي عشق!
اي قبله من! نماز من ديدن توست
۵)
برخيزيد اي مسافران! برخيزيد
همراه تمامي جهان برخيزيد
كافي ست شكسته خواني و جان سختي
از بستر بي وضوي جان، برخيزيد
نماز بي قراري
غلامرضا سليماني
ايستادم روبرويت تا تماشايت كنم
سوختم در خلسه تا تنها تماشايت كنم
خاك را دنبال تو گشتم در اندوهي بزرگ
شايد آيا يا ببويم يا تماشايت كنم
هوشياري، درد بيداري، تو را از من گرفت
شايد از اين راه، در رؤيا تماشايت كنم
روزهايم روزه كوري گرفته، ماه من!
لطف كن بگذار تا شبها تماشايت كنم
چشم در هر زاويه انداختم، چيزي نديد!
چشم را بستم كه در هر جا تماشايت كنم
در قنوت آتش گرفتم، تازه فهميدم چطور
در نماز بي قراري ها تماشايت كنم
مرحمت كن رخصت ديوانگي از من مگير
مشكن اين آئينه ها را تا تماشايت كنم
صبح شد، بگذار تا اندازه« يك دم عطش »
از ميان پنجره زيبا تماشايت كنم
براي او كه نمازش را بر سر ني ها خواند
مهدي جهاندار
اذان مي افكند يكباره در صحرا طنينش را
و بالا مي زند مردي دوباره آستينش را
وضو مي سازد از خون گلوي خود، چه راز است اين؟
كه مي داند گوارايي آب آتشينش را
سرا پا نيتي دارد به ترك پا و سر آنجا
كه مي بيند به مرگ خويشتن احياي دينش را
به خون، تكبيره الاحرام مي بندد به ظهر عشق
كه بسپارد به تيغ كج، قيام راستينش را
خودش هم خوب مي داند چه كس در انتظار اوست
چه با احساس مي خواند نماز آخرينش را
شهود بامدادي
احسان نوري
در خواب و بيداري، صدا را مي شنيدم.
همخواني گنجشك ها را مي شنيدم.
مثل اذان با گوش جانم آشنا بود
همخواني گنجشك ها، بي شك دعا بود.
انگار مي گفتند:«اللهم پرواز»
لبيك يا بيت الغزل، لبيك يا راز»
من با وضو بودم دلم سجاده كم داشت
قلبم مسافر بود،تنها جاده كم داشت
نبض اميد آسمان ها تند تر زد
من هم دلم مانند يك گنجشك، پر زد
از دور گلبانگ اذان را كه شنيدم
مثل اذان تا كهكشان ها پر كشيدم
ديدم زمين را بر مدار عشقبازي
چون مهره تسبيح هاي جانمازي
خورشيد را در ذكر« يا خورشيد»ديدم
اميد را از غير، نااميد ديدم.
ديدم كوير و كوه را در روزه داري
همپاي استغناي دريا و صحاري
در قاب سقاخانه شب، شمع مهتاب
ذكر نسيم و سجده طولاني آب
ديدم جهان را در هوايت مست و بي صبر
در آسمان هايش وضوي دائم ابر
ديدم تو را در روح ناآرام امواج
در هفتمين تكبيره الاحرام امواج
ديدم تو را در طالع پيچان افلاك
ديدم تو را، آري تو را، اي مطلق، اي پاك
اي سجده هر ركعت از چشم انتظاري
اي شوق معصومانه در اشك، جاري
من قطره اي اشكم بيا درياي من باش
يكساني غم ها و شادي هاي من باش
تا گريه ها را هم نشاط آور بگيرم
تا آسمان آسمانت پر بگيرم
آخر، تو آهنگ دعا را مي شناسي
همخواني گنجشك ها را مي شناسي...
در اثناي معما شدن
علي حسين آبادي
مهر و تسبيح بده تشنه دريا شدنم
شب نوميدي در حسرت فردا شدنم
دلم از خنجر خودبيني، خون است،مگر
جانمازم بشود مرهم رسوا شدنم
اي اذان هاي جهان! سنگ شويد و بخوريد
بر من و، ميل در آيينه تماشا شدنم
بزنيد آي، كه در سايه بي سايگي ام
بشكنيد آه، كه آماده حاشا شدنم
وا كنيد از سر گيسوي درختان گرهي
بشكوفيد در اثناي معما شدنم
دّم روح القُدسي تان را در من بدميد
تا كه بيدار شود روح مسيحا شدنم
ماه پنهان من و قبله من در سفر است
نيست قدقامتي و منتظر پا شدنم

ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سياست
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |