سه شنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۳
انديشه
Front Page

به مناسبت شب ضربت خوردن امير المؤمنين امام علي (ع)
عروج
آيت الله شهيد سيد محمدباقر صدر
ترجمه : محمد محسني دهكلاني

005577.jpg
شب۱۹ رمضان كه به روايت هايي شب قدر نيز محسوب مي شود، شبي است كه حضرت اميرالمومنين علي (ع) ضربه نهايي بغض و نفاق مردم جاهل را به جان خريد و همين ضربه منجر به شهادت ايشان در بيست و سوم رمضان گرديد. مقاله حاضر كه توسط شهيد آيت الله سيد محمدباقر صدر به نگارش درآمده و در كتابي تحت عنوان «الامام علي سيرة واجتهاد» به چاپ رسيده است، اختصاص به بررسي جنبه هاي مختلفي از استراتژي حضرت در دوران كوتاه پنج ساله امامت ايشان دارد؛ سياست هايي كه نهايتا منجر به ضربت خوردن و شهادت ايشان به دست دشمنان كينه توز و جاهلشان گرديد. با هم اين مقاله را مي خوانيم:
امام علي (ع)با تاكيد بر مفاهيم اوليه قانونگذاري اسلامي و با تاكيد بر خط و مشي اساسي در ساختار حيات اسلامي درنظر داشت با روش هاي واضح اسلامي و آلوده نشده به انحراف كه در تاريخ اسلام براي مدتي طولاني ثبت شده بود، حكومت را پابرجا كند
امشب... يادآور شوم ترين شب بعد از روزي است كه رسول خدا (ص) در آن وفات يافت. در آن روزي كه پيامبر رحلت كرد، رسول خدا رسالت اسلامي اش را در بحبوحه توطئه هايي كه بعد از برهه كوتاهي پس از وفات وي به رسالتش هجوم آوردند، به دست سرنوشت سپرد و در روزي كه امام اميرالمومنين (ع) ترور شد، آخرين آرزوي پيامبر در بازگرداندن مسير صحيح رسالت به دست فراموشي سپرده شد. اين اميد كه همواره در جان هاي مسلمين آگاه زنده بود، در وجود اين مرد بزرگ كه از لحظه اول گرفتاري ها و رنج هاي دعوت (با آن) زيسته بود، تبلور يافت. او در بناي آن دعوت مشاركت داشت و ساختمان رفيع آن را خشت به خشت همراه با پسر عم گرامي اش بنا نمود و (در نهايت) با آتش اين دعوت سوخت.
اين مرد كسي است كه از تمام اين مراحل با همه گرفتاري ها، مشكلات و دردهاي آن عبور كرد...
اين مرد (مي توانست) تنها آرزويي كه در قلوب مسلمين بيدار، در بازگرداندن مسير صحيح و آشكار رسالت و روش راستين پيامبر گونه باقي مانده بود، به منصه ظهور برساند. چراكه انحراف آنچنان در اعماق اين رسالت طغيان و سركشي نموده و گسترش يافته بود كه هيچ اميدي به نابودي آن، مگر به دست يگانه فردي همچون علي بن ابي طالب، نبود. و لذا حادثه ترور اين امام بزرگوار... هنگامي كه در مثل چنين شبي بر خاك افتاد، در واقع آخرين آرزوي حقيقي (مسلمانان) را در برپايي صحيح جامعه اسلامي بر روي زمين، تا مدت و زماني نامعين به تعويق انداخت. اين ترور شوم درپي حكومت ۴ سال و اندي امام به وقوع پيوست، حكومتي كه از لحظه اول پذيرش آن امام،با ديد اصلاح حقيقي در ساختار اين رسالت منحرف بدان مي نگريست و تلاش را در راه به ثمر رساندن فرآيند، دگرگوني تا شهادتش ادامه داد و درحالي در مسجد به خاك افتاد كه در اوج اين تكاپو (و به عبارت ديگر) در مرحله نهايي به ثمررساندن فرآيند تفسير و اصلاح اين انحراف بود. آن انحراف در جسم جامعه اسلامي رسوخ كرده بود و در گروه جداشده از دولت مركزي اسلامي نمايانگر بود. (منظور حكومت معاويه در منطقه شام است)
آن پديده آشكار در چهار _ پنج سال حكومت امام عبارت است از اينكه در راه اقامه عدل الهي بر روي زمين بر خاك افتاد (ولي) به هيچ شكلي از اشكال حاضرنشده راه حل هاي ناقص را در راه پاكسازي اين انحراف بپذيرد و يا مفهومي از مفاهيم سازش را قبول كند و يا به ضرر امتي كه امام با تمام سوزش و درد مي ديد، كرامتش به هدر مي رود و با نازلترين قيمت فروخته مي شود، (با ديگران) معامله كند. اين پديده هم از جهت سياسي و هم از جهت فقهي جالب توجه است: از جهت سياسي (اين پديده) نظر معاصرين امام و نيز افرادي كه تلاش مي كنند تا حيات امام را مورد بررسي و تحليل قرار دهند به خود جلب نمود.
005586.jpg
درمورد امام ديده شد علي رغم اينكه عدم پذيرش و سازش، وضع را به ضرر ايشان پيچيده كرد و مشكلاتي را در مقابلش به وجود آورد و ايشان را در مقابل تصدي مسئوليت سياسي و ادامه دادن مسير رسالت، آنگونه كه مي خواست، ناتوان جلوه مي داد اما ايشان تحت هيچ شرايطي، اين سازش ها و راه حل هاي ناقص را نپذيرفتند.
به عنوان نمونه، وقتي شخصي نزد امام آمده و با ديد مسامحه گرانه به ايشان پيشنهاد نمود كه معاويه را به عنوان والي شام به طور موقت ابقا كند. استدلال وي اين بود كه امام با ابقاء معاويه به عنوان حاكم شام به طور موقت، مي تواند معاويه را زير بار خود بياورد و از وي بيعت بگيرد و بعد از اينكه كليه نواحي اسلامي جذب حكومت مركزي شدند و بيعت و اطاعت در تمامي نقاط دنياي اسلام صورت گرفت،  امام مي تواند كس ديگري را جانشين معاويه نموده و او را تغيير دهد. لذا به امام گفت: «تو با ابقاء موقت واليان و حاكمان و با چشم پوشي از سرمايه هاي حرام در جيب دزدان، آنان را (به نفع خود) بخر در اين صورت، بعد از مدتي تو مي تواني با تمام اين واليان تاجر تسويه حساب كني و همه اين ثروت هاي حرام را به بيت المال برگرداني».
امام در جواب اين شخص، اين منطق را نپذيرفته و بر استمرار خط سياسي اش مبني بر رد تمامي سازش ها و معاملات اين چنيني تاكيد نمودند و بدين خاطر است كه معاصرين و غيرمعاصرين امام معتقدند: اگر او راه حل هاي ناقص را قبول مي كرد و اگر اين نوع سازش ها را ولو به شكل موقت مي پذيرفت، مي توانست پيروزي بزرگي به دست آورد و موفقيت هاي بيشتري در عرصه سياسي، كسب كند.
اما ازنظر فقهي كه مربوط به قاعده تزاحم است. فقه مي گويد: اگر واجب اهمي كه اتيان آن گريزناپذير است متوقف به انجام مقدمه حرام باشد در چنين حالتي، حرمت مقدمه نمي تواند توجيه ترك واجب اهم قرار گيرد، لذا است كه گفته مي شود اگر نجات جان انسان محترمي از غرق شدن متوقف بر عبور از زمين غصبي باشد كه صاحب زمين راضي به عبور نمي شود و ما ناچار باشيم كه از آن زمين بگذريم در اين حالت آزادي و اختيار مالك و عدم رضايتش ملاك نيست چراكه نتيجه از اين مقدمه مهم تر است. همانطور كه رسول خدا در يكي از غزوات با مورد مشابهي مواجه شد به گونه اي كه سپاه اسلام ناچار شده بود براي خروج از مدينه از منطقه خاصي عبور كند كه در اين منطقه، مزرعه يكي از صحابه قرار داشت. هنگام عبور سپاه از اين مزرعه و به حكم طبيعت رفت و آمد، بخش زيادي از محصولات اين مزرعه تلف مي شود و به صاحب مزرعه ضرر وارد مي شود اما صاحب مزرعه حاضر نبود اين ضرر را در راه خدا و در راه رسالت متحمل شود لذا به عبور سپاه اعتراض كرد و فرياد كشيد و نزد پيامبر آمد و گفت مزرعه ام، سرمايه ام ولي پيامبر اعتنايي به او نكرد و فرمانش را مبني بر عبور سپاه از مزرعه صادر كرد.
تمام مطلب بدين خاطر است كه نتيجه اهم از مقدمه است، آن سپاه مي رفت تا چهره دنيا را دگرگون كند و به خاطر تغيير وجه دنيا، اگر مزرعه اي تلف شود و اگر سرمايه كمي از فردي در راه حفظ معيار توزيع ثروت ها در دنيا براي مسيري طولاني نابود شود اين امر از حيث فقهي درست و عاقلانه است. از جنبه فقهي هميشه مقدر شده است اگر واجب متوقف بر مقدمه حرام باشد و ملاك واجب قويتر از ملاك حرمت باشد، بايد واجب بر حرام مقدم شود.
براين اساس است، كه اين اشكال درمورد پديده اي كه پيرامون حيات اميرالمومنين به عنوان حاكم اسلامي روشن نموديم مطرح مي شود.
و آن اشكال اين است كه چرا اين قاعده در راه مباح سازي بسياري از مقدمات حرام پياده نمي شود آيا مگر جهت اين قاعده مورد اتفاق همه نيست. آيا رهبري جامعه اسلامي به وي (امام علي (ع) ) چنين اختيار و توانايي نداده بود. آيا حفظ نظام اسلامي به عنوان دستاورد بزرگ اسلامي امر واجبي نيست. زيرا چنين امري، درهاي خير و بركت را گشوده و باعث اقامه حكومت خدا در زمين خواهد شد...
005583.jpg
پس چرا در راه تحقق اين هدف امضاء ولايت معاويه به شكل موقت و يا چشم پوشي از اموال حرامي كه بني اميه غارت نمودند و ديگر خانواده هايي كه عثمان اموال مسلمين را بين آنها پخش نمود (جايز و مشروع نباشد) اگر اين هدف متوقف بر مقدمات حرام فوق باشد. چرا سكوت گذرا در برابر اين غارت ها مقدمه واجب اهم نباشد؟و چرا بر مبناي توقف واجب اهم بر آن  (مقدمه حرام)... چنين امري جايز نباشد؟
حقيقت امر اين است كه امام ناچار بود كه اين راه را بپيمايد و به عنوان رهبري مكتبي و مجسمه اسلام و اهداف آن نمي توانست اين سازش ها و راه حل هاي ناقص را ولو به عنوان مقدمه حرام بپذيرد و اگر به نكات زير توجه شود تطبيق قانون فقهي باب تزاحم با شرايط مكاني و زماني كه اميرالمومنين در آن قرارداشت نيز درست به نظر نمي رسد.
نكته اول: بايد توجه داشت كه اميرالمومنين درنظر داشت پايتخت خود را در ناحيه جديدي از دنياي اسلام به نام عراق تاسيس كند.ملت عراق اگرچه ارتباط روحي و عاطفي با امام داشتند ولي با اين حال همين مردم بينش حقيقي و كاملي از رسالت امام علي(ع) نداشتند. لذا امام نياز داشت كه پيشگامان مكتبي كه حامي امام و وفادار به رسالت و اهدافش باشند و نسبت به استواري اين اهداف در تمامي نقاط دنياي اسلام مهيا باشند، تربيت كند.
(سئوال اينجاست) امامي كه داراي چنين پايگاهي نبود و نيازمند به بناي آن بود چگونه مي توانست آن را ايجاد كند؟
آيا مي توانست در فضايي مملو از سازش ها و راه حل هاي ناقص اين پايگاه را به وجود آورد، هرچند كه اين سازش ها و راه حل هاي ناقص شرعا جايز باشد. (بايد توجه داشت) جواز شرعي در حقيقت روحي آن هيچ تاثيري ندارد و ممكن نيست فرد در فضايي اين چنيني زندگي كند و روحيه ابوذر و عمار ياسر و يا روحيه سپاه مكتبي آگاه و با بينش را كسب كند و بداند كه اين معركه اي براي منافع شخصي نيست بلكه براي مقاصد بزرگتر ايجاد شده است.
باوجود اينكه سازش ها و راه حل هاي ناقص، ضروريات اجتناب ناپذيري به نظر مي رسند لكن نمي توانند موجب انحراف از آن مسير شوند... زيرا برعهده امام بود كه آن سپاه مكتبي را ايجاد كند و بهترين و پاكترين افراد را از اطرافيان عراقي خود انتخاب كند تا از بين آنها گروه هوشمندي همچون مالك اشتر و ديگران را تشكيل دهد. آنان نمي توانند در جو مملو از سازش ها و راه حل هاي ناقص از نظر روحي، فكري و عاطفي ساخته شوند... و سازش ها و راه حل هاي ناقص نسبت به فرايند تربيت اين نيروي مكتبي، شكست به حساب مي آيد و فقدان اين سپاه مكتبي درواقع به معني نبود نيروي حقيقي است كه امام در بناي حكومت بدان تكيه كند. (لذا) بايد هزاران نفرهمچون مالك اشتر باشند تا انساني را مشاهده كنند كه وسوسه هاي دنيا او را تكان نمي دهد و با هيچ نوع سازشي عقب نشيني نمي كند تا بتوانند با دين حيات اين مرد بزرگ مفهوم مكتبي راهكارش را نسبت به ابعاد وسيع ساختار حيات اسلامي تبيين كنند. لذا امام علي (ع) درجهت تلاش در فرايند تربيت براي ساختن اين نيروي مكتبي ناچار بود كه سازش ها و ميانه روي ها را رد كند تا بتواند آن فضاي بلند روحي، فكري و رواني را ايجاد كند تا آن كه در آينده در داخل و اعماق آن جو رشد مي كند، نسلي باشد كه بتواند مقاصد اميرالمومنين را بپذيرد و به خاطر او در حياتش و بعد از وفاتش فداكاري نمايد.
نكته دوم: بايد توجه شود كه اميرالمومنين درپي يك انقلاب به حكومت رسيد و در حالت عادي نيامدند. معناي اين حرف اين است كه پاره اي از عواطف اسلامي كه (در درون مردم) باقي مانده بود جمع شده و فشار آوردند و در لحظه اوج اين عواطف منفجر شدند... يك رهبر مكتبي در حيات امتش منتظر چه چيزي جز چنين لحظه ايست؟ تا بتواند از اين لحظه در راه بازگرداندن ملت به روند طبيعي اش استفاده نمايد.
امام مي بايست از آن اوج لحظه انقلابي بهره برداري كند زيرا موقعيت روحي و رواني ملل اسلامي در آن زمان وضعيتي آرام و ساكن نبود تا امام براساس نقشه گام به گام حركت كند بلكه شرايط انقلابي اي بود كه تا سطح قتل و نابودي حاكم وقت پيش رفت زيرا وي از كتاب خدا و سنت پيامبرش تخطي كرده بود. لذا بازگرداندن اين اوجي كه در لحظه اي از حيات اين امت اسلامي ايجاد شد مجدداً آسان نبود. و بعد از اين حاكمي كه در مثل چنين لحظه اي عهده دار مسئوليت رهبري جامعه مي شود مي بايست اين لحظه را تمديد كند و تعميق بخشد تا مفهوم عاطفي و معنوي را از راه اين اقدامات انقلابي در اين لحظه استوار سازد (و اين كاري بود) كه اميرالمومنين بدان اقدام كرد.
نكته سوم: امام به اين نكته عنايت داشت كه امت، حقيقت نزاع ميان او و دشمنانش را درك كند كه نزاع بين او و معاويه اختلاف دو شخص، دو رهبر و دو قبيله نيست بلكه نزاع ميان اسلام و جاهليت است.
امام مشتاق بود به مردم بفهماند كه حقيقت نزاع، بين رسول خدا و جاهليتي است كه با او در بدر و احد و ديگر غزوات جنگيدند اما اگر امام معاويه و اقدامات سياسي و مالي بجا مانده عثمان را ولو در مقطع كوتاه زماني تاييد مي نمود آن اشتياق به شكست بزرگي منجر مي شد زيرا در اذهان مردم و مسلمانان به طور كلي اين شك ايجاد مي شد كه داستان نزاع براي رسالت نيست بلكه به خاطر مقاصد حكومتي است و اگر آن موارد با واقع  سازگار مي شد آن شكي كه مردم درباره امام داشتند تبديل به يقين مي شد. اين امام بزرگوار از اين شبهه رنج مي برد تا اينكه به شهادت رسيد و اين امت همچنان در شك باقي ماند... بعد از اين امت تسليم شدند و تبديل به گروهي مرده در برابر امام حسن (ع) شدند و همه اينها در شرايطي بود كه هيچ توجيه منطقي براي ترديد وجود نداشت. حال اگر توجيهات منطقي را براي شك فرض كنيم، قضيه به حسب شكل ظاهري چگونه مي بود؟
ضمن اينكه مسلمانان مي ديدند علي بن ابي طالب كسي كه نماد راهكارها و رمز مقاصد رسالت است سازش مي كند و امت را اگرچه موقت ولي همراه با خيار فسخ، مي فروشد و چگونه امت مي تواند ميان معامله بدون خيار فسخ و با خيار فسخ فرق قايل شود چراكه معامله در هر دو صورت طبيعي اش معامله است و مسئوليت خطير اميرالمومنين محافظت از وجود امت است تا تن به ذلت طبيعي اش ندهند.
امتي كه به عمر بن خطاب _ بزرگترين خليفه بعد از رسول خدا _ مي گويد اگر از احكام الهي و سنت نبوي كه ما مي شناسيم منحرف شوي با شمشيرهايمان راستت مي كنيم. اين امتي كه اين كلام را با تمام شجاعتش به بزرگترين خليفه بعداز رسول خدا مي گويد، سير نزولي خود را شروع كرد و به عبارت ديگر توطئه هايي عليه او رخ داد تا سير نزولي داشته باشد. در چنين حالتي امام احساس مي كرد كه بايد از اين امت محافظت كند و از آنها در مقابل نزول تدريجي صيانت نمايد. نماد فرايند نزول، افرادي چون معاويه و اجداد معاويه در تاريخ اسلامند. اين اسلامي است كه در آن وقت معاويه از آن اينگونه تعبير مي كند «اسلام» امپراطوري روم و ايران شده است ،در اينجا امپراطوري روم و ايران كنايه از همان استحاله هويت است. اميرالمومنين درحالي كه امت را در لحظات پاياني وجود مستقل خويش درك كرده بود مي خواست اين وجود مستقل را گسترش دهد و به امت بفهماند كه وي كالاي قابل خريد و فروش نيست. وي كسي نيست كه بتوان با او سازش كرد.
او چگونه مي توانست به امت بفهماند كه آنان قابل معامله نيستند و نبايد تابع اميال پادشاهان و حكام باشند بلكه اينان به خاطر تحقق اهداف خلافت الهي در زمين، نماد جانشيني خدا در زمينند.
اگر او بخش هايي از اين امت را به خاطر بازگشت دوباره آن بخش ها در آينده به حكام فاجري چون معاويه مي فروخت چگونه مي توانست آن مطلب را به امت بفهماند.طبيعي است معناي آن پيگيري توطئه هايي است كه شرايط آن روزگار از مثل آنها در فشار بود و امام (ع) اصرار داشت آن را از بين برده و ملت را از آن نجات دهد. در چنين شرايطي ديگر نمي توانيم امام را در نقش سامان دهنده اين توطئه فرض كنيم.
نكته چهارم و پاياني: امام تنها با مقطع كوتاه زماني كه در آن زندگي مي كرد در تعامل نبود بلكه هدفي بزرگتر را پيگيري مي كرد لذا ايشان در ابعادي طولاني تر و وسيع تر به قضيه مي نگريست.
انديشه او منحصر به مقطع زماني حياتش نبود بلكه سطح تفكر ايشان بسيار وسيع تر و عميق تر بود.اين بدان معناست كه اسلام در بحبوحه انحراف فراروي امت، نيازمند راهكار واضح، صريح وپاكي بود كه بدون هيچ آلودگي و پيچيدگي و نيز بدون هر سازش، نفاق و تزوير بدو ارايه شود.چراكه بر امت مقدر شده بود كه از زماني كه سقيفه در اهدافش پيروز شد در حكومت منحرفي زيست كند. لذا اسلامي كه سقيفه امتداد تاريخي آن را ترسيم كند، اسلامي تحريف شده و مسخ شده خواهد بود، اسلامي كه رابطه عاطفي ميان امت به عنوان كل و ميان رسالت بين شريفترين تجربه هاي وحياني و اشرف امم روي زمين را حفظ نمي كند چه برسد به ارتباط فكري. براساس اسلام مأخوذ از مروان، معاويه و عبدالملك بن مروان نمي توان ارتباط عاطفي و معنوي ميان امت و اسلام را حفظ كرد. چون اين اسلام نمي تواند اين ارتباط را حفظ كند ناچاراً مي بايست براي حفظ ارتباط همه امت اسلامي با اين رسالت صورت آشكار و مشخصي از اسلام ارايه داد. اين طرح در سطح تئوري در فرهنگ اهل بيت و در سطح عمل در تجربه حكومت امام علي (ع) بروز نمود. امام با تاكيد بر مفاهيم اوليه قانونگذاري اسلامي و با تاكيد بر خط و مشي اساسي در ساختار حيات اسلامي درنظر داشت به روش هاي واضح اسلامي و آلوده نشده به انحراف كه در تاريخ اسلام براي مدتي طولاني ثبت شده بود، حكومت را پابرجا كند.
همواره امام با توطئه هايي كه امت به خاطر جهل و عدم آگاهي و عدم دركش نسبت به نقش حقيقي امام در به وجودآمدن و پرداختن بدان نقش داشت مواجه بود نقش حقيقي كه امام در راه حمايت از تباه نشدن امت و حفظ كرامت وي و تبديل نشدن به كالاي قابل خريد و فروش، ايفا كرد تا آنجا كه به دست يكي از افراد همين امت كه در راه آنها جان فشاني كرد در مسجد به شهادت رسيد و  فرمود: فزت و رب الكعبه.
اگر بخواهيم امام را در آخرين لحظه از لحظات زندگي اش و درحالي كه فزت و رب الكعبه مي گويد بررسي و تحليل  كنيم به اين پرسش مي رسيم كه آيا علي سعادتمندترين انسان است يا زيانكارترين آنها...؟اينجا مي توان علي را با دو ملاك دنيوي و الهي مقايسه كرد و سنجيد. اگر امام تمام اعمالش را براي دنيا و براي خودش انجام داد او زيانكارترين انسان است... چه كسي زيانكارتر از علي (ع) كه تمام بناها و ساختمان ها را ساخت و احيا كرد و در نهايت از همه آنها محروم شد. اسلام عزيز و بزرگي كه شرق و غرب را دربر مي گيرد، اسلامي كه با خون علي (ع) با تپش هاي قلب علي با درد و سوز و سوزش علي بنا شد. علي(ع) با تمام رنج ها و دردها در احياء اين بنا شركت جست. كدام لحظه بحراني در تاريخ اين بنا يافت مي شودكه علي به عنوان يگانه انساني كه نگاه سازنده اوليه اين بنا و نگاه تمام مسلمين براي نجات آن، در آن لحظه به سوي او نباشد؟ علي دائما در راه اين بنا فداكاري نمود.تمام اين منابر به دست علي برپا شد و سراسر اين مملكت به شمشير وي گسترش يافت.
پايه و اساس برپايي اين دولت دامنه دار، جهاد علي بود ولي اگر به ملاك هاي دنيايي توجه كنيم از اين همه بنا چه چيزي براي او حاصل شد. اگر علي براي خودش تلاش كرد، از اين همه فداكاري ها و رشادت ها با قطع نظر از تصريح و تعيين الهي جز محروميت هاي طولاني و محروميت از حق طبيعي اش چه چيزي براي علي حاصل شد؟ معاويه بن ابي سفيان به محمد بن ابي بكر مي گويد علي در ايام حيات رسول خدا مانند ستاره در آسمان بود ولي پدرت و فاروق حقش را از او گرفتند و بعد از اين ما مي خواهيم با او در ميدان سازش داخل شويم و حال آنكه او از منزلتش در ايام پيامبر و چگونگي منع حقش با خود نجوا مي كند. اين تنزل تدريجي نتيجه توطئه حاكمان عليه اوست تا آنجا كه (در اواخر) او را با معاويه مقايسه كرده و مي گفتند: علي و معاويه. بنابراين وقتي كه عبدالرحمن بن ملجم آن ضربه كشنده را به فرق مباركش وارد ساخت او تمام محروميت ها، دردها و خسارت ناشي از عدم دستيابي به حقوقش را پشت سر گذاشت. (لكن در مقابل) كساني كه به دستاوردهاي بسياري در اين بنا رسيدند كساني بودند كه در به وجودآوردن اين بنا نقشي نداشتند. آنان كساني بودند كه از هيچ تلاشي براي تنزل اين بنا در هيچ لحظه اي فروگذار نبودند... اما اين امام رنج كشيده اي كه در هيچ لحظه اي شانه از مسئوليت خالي نكرد و در هيچ زماني در مسئوليت واگذارشده كوتاهي ننمود و در قول و عملش تزلزل نشان نداد اين امام عزيز به هيچ دستاوردي از اين بنا نرسيد.
امام (ع) مي ديد كه دشمن ديرينه اش از منبرش بالا خواهد رفت و در مسجدش وارد مي شود و تمام محرمات و كرامت هايي كه او در راه آنها مجاهدت و فداكاري نمود، هتك خواهد كرد و اين منابري كه با جهاد و تلاش و خون وي برپا شد از آن دشمنش مي شود و ابزار لعن چند ده ساله او مي گردد. امام به برخي از اصحاب خالصش خبر از آينده داد كه سب و لعن و بيزاري از من (اجباراً) به شما عرضه مي شود نسبت به سب مي توانيد مرا سب كنيد لكن درباره برائت، از من بيزاري نجوييد.با اين همه امام هنگامي كه احساس كرد در لحظه پاياني زندگي است و خط جهادش در حالي كه او در اوج جهاد بود و نيز مسير رنجهاي او در وقتي كه او در قله نماز و عبادتش بود به پايان خود رسيده است فرمود: فزت و رب الكعبه .چرا كه او خوشبخترين انسان بود و نه شقي ترين آنها چرا كه او براي هدفش زيست و نه دنيايش، او براي مقصدش زندگي نمود و نه براي دستاوردهايش.
او در اوج اين دردها و رنج ها بود ولي لحظه اي ترديد نكرد و لحظه اي در درستي گذشته و حالش و اداي وظيفه اي كه بدو محول شده بود مردد نبود.
اين درسي است كه بر ما واجب است تا بياموزيم.لازم است تا ملاك سعادت انسان مكتبي را در فوائد برخاسته از عمل وي ندانيم بلكه رضاي الهي و صحت عمل در اين است كه عمل براساس حق باشد و بس. در چنين حالتي از سعادتمندان خواهيم بود خواه عمل موثر باشد خواه موثر نباشد خواه مردم قدرشناس عملمان باشند خواه نباشند خواه ما را لعن كنند يا سنگ به سوي ما پرتاب نمايند، درهرحال خداوند را در حالتي ملاقات خواهيم كرد كه از سعادتمندانيم.چراكه حقمان را اتيان و تكليفمان را ادا نموديم و آنجا كسي هست كه خرد و كلان را فراموش نمي كند. اگر سعادتمندان تباه شدند و ديگران دركشان را ضايع نمودند و اگر جاهلان برايشان چيره شدند و ميان علي و معاويه خلط كردند و اگر مردم از علي در اوج نيازمندي به وي روبرگرداندند، آنجا كسي هست كه حال علي را با ديگران خلط نكند. ميان او و ديگران فرق بگذارد و نتيجه تنها يك عملش را برابر عبادت جن و انس به وي عطا كند.آنجا حق و آن سعادت است.

نگاه امروز
به بهانه ۱۹ رمضان
چه رستگاري نزديكي ...

محمد ياسر زفرقندي
چه عطر غريبي پيچيده دراين كوچه هاي خسته از غروب! انگار هروله نخلستان هاست كه با نسيم كوي دوست نجواها دارد. دل و دينم را مي سپارم به لحظه ها. چقدر معطر است اين هوا و چه سنگين است درد آلودگي آن. چه شرجي است امشب كوفه و چه اضطرابي پشت پلك هاي امشب شهر موج مي زند، درخت بي قرار است. پنجره بي قرار است. آسمان بي قرار است. خشت هاي مسجد نيز بي قرارند. پر از تپش رفتنم و صداي مبهم بال هاي صف در صف فرشتگان به ميهماني آمده، تبدارم كرده.
خدايا! چه صف بزرگي كه فرشته ها ايستاده اند، انبياء ايستاده اند. دردها ايستاده اند، صبر ايستاده است، عشق ايستاده است... خدايا! عطر ياس است اين كه هوا را اينچنين گيج كرده. ببينيد چه كسي آمده. چشمان آسمان روشن. دل زمين كور. عجب چراغاني كرده اند امشب چشم هاي علي را. هاي، كوفيان چراغ هاي خانه تان خاموش باد، پنجره هاتان هميشه بسته باد! مبادا علي امشب به رستگاري نرسد.
چه شكوه معطري! سپيدي معطر ياس و سرخي خضاب عاشقانه علي دل تمام فرشتگان را برده، دف مي زنند كوري چشم زمين را، كل مي كشند آسماني را كه بر شانه مي برند.
رستگاري نزديك است، كاسه شيرها را بياوريد، شمع ها را روشن كنيد دلتان را خانه تكاني كنيد. لازده ام فالي و اين بار «فرياد رسي مي رود ». نام تمام شمشيرهاي جهان را بنويسيد، قصاص نمي خواهم، دلم را مي خواهم كه «او مي رود دامن كشان».
چه لحظه معطري، چه كسي مي گفت علي تنهاست!...
چه لحظه هاي عجيبي! آسمان شكوفه شكوفه دل داده و زمين ضجه ضجه سر به ديوار غريبي مدينه مي كوبد. گفتي مدينه.
گفتم: مدينه و آتش به تمام درهاي عالم زدم.
گفتي: مدينه
گفتم: مدينه و دلم طشتي پر از خون گلايه شد.
گفتي: مدينه
گفتم: مدينه و نفسم تشنه شد كه بداند علي كي به همراه فاطمه(س) و مادرش از غبار مكه مي رسد.
گفتي: مدينه
گفتم: كوفه و تا هزار فرسنگ مهرباني لحظه هاي با تو بودن را در نخلستان هايش دويدم.
تا هزار كيسه نان و خرماي شبانه. تا هزار دق الباب پنهاني.
تا هزار نجواي خدايا! علي را بردار. تا هزار شقشقيه، تا هزار همام تا هزار مالك اشتر، ميثم تمار، حجر بن عدي...
تا هزار عطر «فاطمه بضعه مني»
گفتي: فاطمه
گفتم: فاطمه و انگار سجده آخر علي(ع) در شكوهي از ياس محض است كه به ضيافتي چنين گوارا مي رود
گفتي: فاطمه.
گفتم: چه بزرگ است اين رستگاري و چه نزديك!

|  ادبيات  |   اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   سياست  |   فرهنگ   |
|  ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |