خوسه مارتي در ۲۸ ژولاي ۱۸۵۳ در هاوانا به دنيا آمد. اولين سال هاي زندگي اش را همراه با پدر و مادرش- ماريانو و لنورمارتي- در اسپانيا گذراند. زماني كه به كوبا رفت، از رفتار خشونت آميز نسبت به بردگان سياه ناراحت و متعجب شد. با شروع جنگ ده ساله در كوبا، افكار و ديدگاه هاي مارتي، شكل دراماتيكي به خود گرفت و تأثير چنين احساساتي، به حبس او و صدمه شديد زانوهايش منجر شد.
همه اين اتفاقات در زماني آغاز شد كه دانشجويي كوبايي (در ژانويه ۱۸۶۹) به قتل رسيد و مارتي نمي توانست از محل كارش فرار كند. درست بعد از همين روز بود كه اولين مجموعه شعر مارتي توسط دوستش، دمنيگز فرمين والدز منتشر شد. اشعار او به شكل قابل توجهي در سراسر كشور پخش شد و در پي آن، مارتي دستگير شد.
وقتي پليس منزل دمنيگز را تفتيش مي كرد، نامه اي يافت كه توسط مارتي و دمنيگز نوشته شده بود. (آنها اين نامه را خطاب به يكي از همكلاسي هايشان نوشته بودند و از آنجا كه به ارتش اسپانيا پيوسته بود، او را سرباز خائن ناميده بودند) آنها او را به شورش و طغيان متهم كرده بودند. اين نامه مدركي بود كه عليه مارتي ارائه شد، وقتي قاضي از مارتي و دمنيگز بازجويي مي كرد، مارتي در مورد حقوق كوبا براي كسب استقلال سخنراني كرد. دمنيگز به ۶ ماه و مارتي به ۶ سال زندان محكوم شدند.
وقت مارتي در زندان سياسي به بيگاري و كار طاقت فرسا مي گذشت و همين كارها موجب شد زانويش به شدت صدمه ببيند. او باقي عمرش را با چوب دستي سركرد. با تلاش هاي مادرش، محكوميت زندان او به تبعيد در اسپانيا مبدل شد و در همين دوران بود كه «زندان سياسي در كوبا » را نوشت.
مارتي پس از آزادي، تحصيلاتش را در دانشگاه مركزي اسپانيا ادامه داد و از دانشگاه ساراگوسا مدرك حقوق، فلسفه و ادبيات را دريافت كرد.
او مدت كوتاهي در فرانسه زندگي كرد ؛ جايي كه نمايشنامه اش ،«عشق با عشق لذت دارد » را نوشت و آن را به خانم هنرمند اسپانيايي« كونچاپادي يا » تقديم كرد كه برايش موقعيت مهم و حياتي رقم زد.
مارتي در سال ۱۸۸۷ نام مستعار Julian را به كار گرفت و همراه نام خانوادگي مادرش (قبل از ازدواج) Perez (پرس) توانست به كوبا فرار كند.
در كوبا نتوانست كاري پيدا كند. به گواتمالا رفت و در آنجا كاري به عنوان استاد تاريخ و ادبيات يافت. در گواتمالا با نوشتن مقاله هاي بسياري در حمايت از تساوي و دموكراسي موجب شورش هايي شد و دشمناني پيدا كرد كه مجبور شد گواتمالا را ترك كند. اما قبل از ترك كشور از«كارمن زاياس پازان»، دختر ثروتمند كوبايي تبعيدي خواست تا با او ازدواج كند. كارمن نيز با اشتياق پذيرفت.
آنها در سال ۱۸۷۸ به كوبا بازگشتند اما شرايط و زندگي خوبي نداشتند؛ او را به جرم توطئه عليه دولت اسپانيا در «جنگ كوچك la querra chiquita» در بيست و پنجم سپتامبر ۱۸۷۹ يعني مدت كوتاهي پس از تولد پسرش به زندان انداختند. او پس از مدت كوتاهي از زندان فرار كرد و به نيويورك رفت. چهار سال در آمريكا زندگي كرد ؛در حالي كه زندگي خوبي نداشت. مارتي از وضعيت و رفتار سفيدپوستان با سياهان بسيار خشمگين بود. او دفتر شعر«Versos Sencillos :شعرهاي ساده »و«من رزهاي سفيد را باور ندارم» را منتشر كرد كه موفقيت زيادي برايش كسب كرد. او اتحاديه اي با كمك رافائل سر را تأسيس كرد به نام «La Liga» كه مركز آموزشي شد براي كوبايي هاي تبعيدي آن زمان.
خوسه مارتي تمام وقت خودش را صرف استقلال كوبا كرد. او در سال ۱۸۹۴ مقاله و بيانيه اي نوشت كه اهداف جنگ كوبا را براي استقلال در بر گرفت و كوبايي ها را عليه ارتش سلطنت طلب اسپانيايي ها شوراند. مارتي در ۱۹ مه ۱۸۹۵ در يك مبارزه كشته شد و او را در پايتخت كوبا به خاك سپردند.
كوبايي ها هميشه او را ستايش مي كنند و به جرأت و مقاومت او بها مي دهند. رهبر كوبا، فيدل كاسترو او را يك عضو كليدي براي پيروزي و استقلال كوبا مي داند.
خوسه مارتي فقط يك شاعر، منتقد، سخنران و نويسنده نبود بلكه او يك مبارز براي آزادي و استقلال كشورش بود.
او مي گفت سادگي هايي وجود دارند كه وزني وزين دارند. شعري از او را مي خوانيم از كتاب «Versos Sencillos :شعرهاي ساده».
شعرمن
اگر سرزميني از آب هاي كف آلود ديدي
شعر من اند آنچه مي بيني
شعر من سرزميني است
بادبزني از پرها
شعر من خنجري است
كه از آن گل مي چكد
شعر من فواره اي است
آب آن از جنس مرجان
شعر من سبز روشن است
نسترن سرخ
شعر من گوزن زخمي است
كه پناه مي جويد
شعر من شجاع مهرباني ست
شعر من كوتاه و صادق
جان سختي مثل فولاد
كه با آن شمشير مي سازند.
آن صبحدم
نمي توانم فراموش كنم
آن صبح دم
پاييزي را هرگز
كه جوانه زده بود
از بني بريده
در صبحي بي ثمر
در كنار اجاقي خاموش
و كودكي عاشقانه
دستش در دست پدر بود.
چه غم؟
چه غم كه دشنه ات
بر سينه ام نشيند
شعرهايم از خنجرت
دل نشين تر است.
چه غم كه درد، آسمان راابري و
دريا را بخشكاند!
شعر بّرنده
شيرين و دلگرم
با درد زاده مي شود.