سه شنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۳
پاسداشت شهيد فهميده و ۳۶ هزار شهيد دانش آموز
معناي دگرخواهي
ما از موقعي كه حسين را شناختيم نفهميديم در چه عالمي سير مي كند فقط خدا مي داند و خودش. در منزل كمك كار و يار و ياور پدر و مادرش بود
005547.jpg
عكس: عطاءالله طاهركناره
عباس اسدي
گام هاي استوار و اراده هاي پولادين، باورهاي عميق و عشق هاي اصيل، خستگي ناپذيري و هيجان هاي مقدس، فريادهاي پيوسته با دين و سكوت گسسته از دنيا، حماسه هاي پرمغز و دلاورمردي هاي پربار همه وهمه از جوان ها و نوجوان هاي دهه ،۶۰ بزرگ مرداني ساخته بود كه در اوج باور و خلوص، در راس بي رغبتي از دنيا و در افق نگاه به دوردست هاي روشن و اميدبخش، راهي سرزمين هاي گرم اخلاص و نور و فداكاري در جنوب شدند. ۳۶ هزار تن از آن ها بي هيچ شائبه اي، بدون هيچ چشمد اشتي سنگر مدرسه را رها كردند و در سنگرهاي عشق و فداكاري و كلاس هاي درس دگرخواهي و نوعدوستي بست نشستند تا روزهاي انتظار به سرآيد و ديدار با معشوق جلوه گر شود. آري ۳۶ هزار دانش آموز بسيجي و شهيد حسين  فهميده راهي را رفتند كه در هميشه تاريخ الگوي اخلاق حماسه و ايثار باشند.
راهي را برگزيدند تا جوانان و نوجوانان امروز سرزمين پهناور ايران با تاسي از آنان در سنگرهاي علم و دانش، دانشگاه و كارخانه و مدرسه با جديت و تلاش و تكاپو و تحرك راه ارزشمند و آسماني اين عزيزان را با رفتار و كردار خود زميني و امروزي سازند. چه اينكه آن ها كه با شهادت به ديدار معبود رفتند، اخلاص و يكتايي را در سر داشتند و اين ها كه امروز با جديت و پشتكار و اراده هاي محكم سعي در نشاندن ايران بر قله هاي افتخار علم، دانش و ورزش و فن آوري دارند جلوه ديگري از رفتارها و مرامنامه حسين فهميده و فهميده هاي حسيني را اجرايي و عملياتي مي كنند.

حماسه شورانگيز
شورانگيزترين حماسه رزمندگان اسلام در سوم خرداد ۱۳۶۱ ه.ش به ظهور رسيد و آن وقتي بود كه رزمندگان ما خرمشهر را از نيروهاي عراقي بازپس گرفتند و آزاد كردند. عراقي ها اين بندر بزرگ و معروف ايران را با وحشيگري غارت كرده و آن را به يك ويرانه مبدل ساخته بودند، از اين پس عراق تاب تحمل حمله هاي ايران را در جبهه هاي نبرد نداشت و بر شدت حملات هوايي خود به شهرها و تاسيسات صنعتي و نفتي افزود و حتي چاه هاي نفت كشور ما را در خليج فارس به آتش كشيد، البته نيروهاي ايران نيز در هوا و دريا و زمين با دشمن مقابله مي كردند و پس از آنكه عراقي ها را در بسياري از جبهه ها تا مرز عقب راندند براي آنكه عراق را به قبول مسئوليت جنگ و جبران خسارت ها و پذيرش شرايط به حق ايران وادار سازند عمليات خود را در داخل خاك عراق ادامه دادند و توانستند در چندين استان عراق مناطقي را به تصرف درآورند. در اين ميان يكي از بارزترين جلوه هاي جنگ تحميلي و تلاش رزمندگان هشت سال دفاع مقدس حضور بي شائبه دانش آموزان و نوجواناني بود كه با عشق به مقتداي خويش و براي جا نماندن از كاروان هاي اعزامي به جبهه هاي نور و اخلاص حتي در مواردي در شناسنامه هاي خود دستكاري مي كردند تا بتوانند به سنگرهاي مبارزه با صدام و لشكر بعثي نزديك شده و با آن ها جنگي تمام عيار را تدارك كنند. شهادت ۳۶ هزار دانش آموز در دوران هشت سال دفاع مقدس و نماد آن ها شهيد حسين فهميده درس بزرگي به تاريخ جنگ هشت ساله داده است كه يكي از نقاط پرتلالوي اين دوران است.
يكي از دانش آموزان عصر حاضر به نام شيوا نديمي درباره شهيد محمدحسين فهميده چنين گفته است:
شهيد حسين فهميده بسيجي بود كه با عشق به اسلام و امام،جان خود را نثار كرد. او نارنجك به كمر بسته و خويش را جلوي تانك دشمن انداخت. شهيد فهيمده چنين بود: شاگردي مطلوب و محبوب و پديدآورندگان يوم الله سيزده آبان، آن سبك بالان حريم عشق و شهيدان جاويدان چنين بودند. روحشان شاد و يادشان گرامي باد.
در جامعه اسلامي ما واژه «بسيج» از مقدس ترين كلمات است و «بسيجي» تداعي گر همه نيكويي ها و جلوه هاي گذشت و ايثار است. آن گاه كه از دانش آموز بسيجي، دانشجوي بسيجي و يا مهندس يا پزشك بسيجي ياد مي كنيم، بدون ترديد مرادمان آن است كه اينان در كار و زندگي پربركتشان از همه ظرفيت وجودي خود بهره گرفته، همواره با چهره اي گشاده و دلي لبريز از شوق و تلاش و با سرمايه اي از اخلاص، در تحصيل و تحقيق و خدمت و نيل به اهداف مقدس، از هيچ كوششي فروگذار نيستند. بي تكلف، صفا، صميميت، فداكاري، از خودگذشتگي، صبوري و خستگي ناپذيري، خويشتن داري، تواضع، رشادت و شجاعت همه از ويژگي هاي برجسته بسيجيان است.
بسيج علمي به مفهوم خودباوري و خيزشي دوباره، چنگ زدن به كلاف پيچيده دانش ها و فنون نو، به دست گرفتن سرنخ علوم جديد و سوارشدن بر چرخه تكنولوژي برتر است. بسيج علمي يعني حفظ ارزش ها، تكيه بر اصالت ها و فتح جبهه ها و تسخير قله هاي معارف، اندوخته ها و يافته هاي معاصر.
دانش آموزان و دانشجويان بسيجي يعني الگوهاي نيكويي از فضيلت هاي اخلاقي و اجتماعي و مناديان تلاش و ايثار و جهادگران علمي، حضور بسيجي در صحنه هاي مختلف جامعه، يعني اطمينان به نصرت  الهي.
حضور بسيجي در ميدان هاي نبرد يعني تبلور جلوه هاي عشق و ايثار و حماسه هاي جاودان و پيروزي رهروان حق.
و سرانجام حضور بسيجي در مدرسه و دانشگاه يعني نمايش اعتماد به نفس و خودباوري، اتكاي به حق و ايثار فكري؛ شكستن انحصارگري هاي علمي و ارائه نوآوري ها و خلاقيت ها.
در پايان اين گزارش براي آنكه جوانان و نوجوانان اين مرزوبوم شهيد محمدحسين فهميده را بهتر بشناسند گفت وگويي توسط سازمان بسيج دانش آموزي با خانواده اين شهيد انجام شده است كه در پي مي آيد:
گفت وگو با پدر شهيد
* اصليت حضرتعالي و خانواده محترمان مربوط به كدام شهرستان قهرمان پرور مي باشد و در چه تاريخي به شهرستان كرج هجرت نموديد.
- با سلام و درود به روان پاك حضرت امام و كليه شهداي صدر اسلام،به خصوص شهداي جنگ تحميلي ايران. و با سلام به خدمت مقام معظم رهبري و كليه خدمتگزاران صديق اسلام.
من محمدتقي فهميده پدر شهيدان محمدحسين فهميده و داوود فهميده هستم. اهل قريه سراجه قم، و در سال ۷۵ به كرج مسافرت نموديم و الان هم مقيم و ساكن كرج هستيم.
* خلاصه اي از زندگينامه حسين و نحوه اعزام و شهادت ايشان را بيان فرمائيد.
-محمدحسين در مدرسه خياباني مشغول به تحصيل بودند و روز مباركي كه امام به ايران تشريف آوردند حسين تصادف نموده بود و طحال ايشان پاره شده بود و در بيمارستان بستري بودند. هنگامي كه از بيمارستان مرخص گرديد اصرار مي نمودند كه «من حتماً بايد به زيارت آقا بروم» ما ايشان را با برادر بزرگ شان (شهيد داوود) براي زيارت حضرت امام اعزام نموديم كه پس از زيارت ايشان بازگشتند. هنگامي كه جنگ تحميلي آغاز گشت و امام فرمودند «بسيج شويد» ما كمتر حسين را در منزل ملاقات مي نموديم و من فكر مي كردم ايشان يا سينما مي روند يا تفريح و از اين قبيل مسائل. اما در پي گيري هاي بعدي فهميديم كه ايشان دارند كارهايي را انجام مي دهند كه مربوط به بسيج و بسيجي و كارهاي مذهبي و انقلابي است.
روزي از طرف بسيج به كردستان اعزام گرديدند كه ما اصلاً اطلاعي نداشتيم. ايشان را بچه هاي سپاه از كردستان آوردند كرج. مادرشان را هم خواسته بودند تا از ايشان تعهد بگيرند كه حسين ديگر به منطقه نرود. چون هم قد ايشان كوچك و هم سنشان كم بود. و ايشان در حضور مادرشان به آن برادر سپاهي مي گويند: «خودتان را زحمت ندهيد اگر امام بگويد هر كجا كه باشد آماده هستم و من بايد به مملكت خودم خدمت كنم».
اولين روزهاي جنگ تحميلي بود و جنگ در خرمشهر شروع شده بود و خبر از يورش ناجوانمردانه متجاوزين و شهادت عزيزان بسيجي و سپاهي مي دادند. ايشان پس از ثبت نام خواهرانشان به درب مغازه ميوه فروشي كه داشتم آمدند و خداحافظي نمودند و رفتند.
(البته لازم به ذكر است كه در آن زمان ما در حال ساخت خانه بوديم و خانه اي داشتيم فاقد برق، آب و... كه حسين در زندگي واقعاً كمك و ياور ما بودند و زندگي ما را مي چرخاندند).
شب هنگام به منزل كه آمدم سراغ حسين را گرفتم. گفتند: «عصري دوربين برادرشان را برداشتند و ديگر پيدايشان نيست» . و من گفتم كه ايشان مي آيند مقداري ديرتر. تا چندين روز از حسين اطلاعي نداشتيم كه يكي از بچه هاي همسايه هايمان آمدند و گفتند: به مادرم بگوئيد: «من رفتم جبهه نگران من نباشيد» . دقيقاً نمي دانم اين فراق ۴۳ يا ۴۴ روز به طول انجاميد كه يك روز راديو برنامه عادي خود را قطع كرد و اعلام نمود يك نوجوان ۱۳ ساله خود را به زير تانك دشمن انداخته و تانك دشمن را منهدم ساخته و خود نيز شربت شهادت نوشيده اند.
در حال شام خوردن بوديم كه مجدداً تلويزيون خبر را اعلام نمود و مادرشان گفتند: «بخدا حسين است» انگار اين مطلب به او الهام شده كه حتي قسم نيز مي خوردند. پس از چند روز برادران سپاهي به درب منزل آمدند و خبر شهادت حسين را اعلام نمودند و گفتند مقداري از جنازه حسين كه باقي مانده برايتان مي آوريم. و من از آنها سئوال نمودم كه منظورتان از مقداري چيست؟ و اين بنده خدا كه اسمشان آقاي شمس بود (برادر شهيد محمدرضا شمس كه با حسين در منطقه با همديگر بودند) چنين تعريف نمودند:حسين از بسيج به منطقه اعزام شده بود كه يك روز نزد فرمانده ما آمد و گفت: «آقا اجازه بدهيد من بيايم و با شما كار كنم» فرمانده به دليل اين كه ايشان قدرت لازم را ندارند قبول ننمودند و حسين در جواب گفت: «حالا اجازه دهيد يك هفته با شما باشم اگر خوب بودم كه مي مانم اگر خوب نبودم هم مي روم» بدين طريق حسين نزد ما آمد و ما از ايشان واقعاً راضي بوديم. هر كاري كه پيش مي آمد حسين پيشقدم بودند و حسين هنگامي كه با برادر من زخمي شدند و بيمارستان ماهشهر منتقل گرديدند پس از مرخص شدن از بيمارستان نزد فرمانده آمدند كه به خط بروند و فرمانده اجازه ندادند و حسين اصرار مي كرد كه به خط اعزام گردد و فرمانده هم نمي پذيرفتند. در آن هنگام چشمان حسين پر از اشك شد و رگ هاي گردنش متورم و با ناراحتي به فرمانده گفت: «من به شما ثابت مي كنم كه مي توانم به خط بروم.» پس از چند روزي مشاهده نموديم كه يك عراقي به سمت ما در حركت مي باشد بچه ها مي خواستند او را مورد هدف قرار دهند كه من گفتم خودش با پاي خودش مي آيد، نزنيد صبر كنيد و موقعي كه نزديك شد ديديم كه حسين است. از او سئوال نموديم كجا بودي؟! اين لباس ها چيست؟! اين اسلحه ها از آن كيست؟! و ايشان گفتند: «فرمانده به من مي گويد تو نمي تواني به خط بروي، من با دست خالي اينها را از عراقي ها گرفتم» . فرمانده اجازه دادند تو مي تواني به خط بروي. در خط با محمدرضا همسنگر بودند. در جنگ محمدرضا تير مي خورد و حسين با وسايل همراهش محمدرضا را به عقب  انتقال مي دهند و در آنجا به او مي گويند كجا؟ حسين در جواب مي گويد:
«من بايد از دشمن انتقام بگيرم».
هنگامي كه به جايگاه قبلي خويش باز مي گردد ۵ تانك عراقي را مي بيند كه به طرف بچه ها مي آيند و قصد حمله دارند، در اين لحظه نارنجك ها را به كمر بسته به طرف تانك  هاي دشمن متجاوز مي رود كه تيري به پاي وي اصابت مي نمايد و ايشان زخمي مي شود. به هر صورت ممكن خود را به اولين تانك مي رساند و با نارنجكي كه به همراه داشته تانك را منفجر مي نمايد و خود نيز با نسيم عشق به پرواز درمي آيد و تن به نسيم بهشتي مي سپارد.
بچه ها احساس مي كنند برايشان كمكي آمده و دشمن نيز فكر مي كند كه غافلگير شده و در حال شكست مي باشد كه بچه هاي بسيج بقيه تانك ها را منهدم مي سازند.
ما پس از چند روزكه به سراغ حسين رفتيم مقداري از جسم مطهر ايشان را پيدا كرديم كه برايتان  آورديم.
قضيه شهادت حسين را شب با حاج خانم در ميان گذاشتيم و پس از كسب اطلاع صبح زود با يك وانت به تهران حركت كرديم. از دانشكده افسري سراغ ۲۵ شهيدي كه شب قبل آورده بودند را گرفتيم كه به ما گفتند به بهشت زهرا برويد. در بهشت زهرا سراغ جنازه را گرفتيم كه گفتند: الان مي خواهند ببرند و تشييع نمايند و ما هنگامي كه گفتيم پدر و مادر حسين هستيم، مردم ما را احاطه نموده و درباره حسين از ما سئوال مي نمودند. آخرين قطعه هاي ايثار و مقاومت را تحويل گرفتيم تا به سردخانه تحويل دهيم و سپس به اقوام در كرج براي تشييع جنازه اطلاع دهيم. از بهشت زهرا كه بيرون آمديم عكس حسين را بر روي ميني بوس مشاهده نموديم. ما ۱۶-۱۵ نفر و حداكثر تا بيست نفر بوديم. ولي در هنگام تشييع جنازه خدا شاهد است آن روز تشييع جنازه اي از حسين كردند كه من هاج و واج مانده بودم كه اين مردم از كجا آمده اند، از كجا بلندگو و... خدا را شكر مي كنيم كه به اين افتخار رسيديم.
* جناب حاج آقا فهميده، شما شهيد ديگري نيز به اين انقلاب و اسلام تقديم نموده ايد در كجا و چگونه به شهادت رسيدند.
- داوود به لطف پروردگار در حاج عمران مسئول دسته بودند. قسمتي از وصيت نامه اي كه هنگام عمليات نوشته بودند چنين است «امشب عمليات داريم اميدواريم كه خداوند كمك كند به آن هدفي كه داريم برسيم» داوود طبق برنامه اي كه گفته بودند به هدف رسيدند. الحمدلله تپه ۲۵۲۰ متري حاج عمران را فتح نمودند كه پس از فتح به برادران ارتشي تحويل دادند. داوود و ۴ تن از برادران بسيجي نيز در اين عمليات به شهادت رسيدند. ما واقعاً افتخار مي كنيم كه با اين نان كارگري بچه هايمان الحمدلله به هدف هاي والايشان رسيدند كه ما لياقت آن را نداشتيم.
* روحيات و طرز تفكر حسين چگونه بود؟
- مسئله روحي حسين را من كه پدرشان هستم نمي توانم ابراز كنم. ما از موقعي كه حسين را شناختيم نفهميديم در چه عالمي سير مي كند، فقط خدا مي داند و خودش. در منزل كمك كار و يار و ياور پدر و مادرش بود. تا آن موقعي كه در منزل بودند ما هيچ مشكلي نداشتيم.
ايشان چند مرتبه از مردم شهرمان كه با امام مخالف بودند كتك خوردند و در مقابل اين مخالفت ها و اهانت ها قاطعانه مقابله مي كرد.
در بحبوحه انقلاب اعلاميه هايي را كه از قم تهيه مي كرد به اينجا مي آورد تا پخش نمايد و ما اصلاً خبر نداشتيم كه بعداً توسط دوستان مطلع شديم. حسين براي پيروزي و به ثمرنشستن انقلاب اسلامي از پاي نمي نشست و اين يكي از روحيه هاي انقلابي ايشان بود. و در خانه اصلاً بند نمي شد و تير داغ ميدان مبارزه را به مرگ در رختخواب گرم ترجيح مي داد.
* هنگامي كه خبر شهادت حسين را از راديو اعلام كردند شما و مادر ايشان چه احساسي داشتيد و بيان فرمائيد پس از چند روز كه مطلع شديد اين شيرمرد و نوجوان فداكار فرزند شماست چه احساس داشتيد؟
-آن شب كه ما در حال شام خوردن بوديم خبر از راديو و تلويزيون اعلام گرديد كه مادرشان گفتند كه حسين است و حتي قسم نيز مي خوردند و اين ماجرا گذشت و موقعي نيز كه با خبر شديم من حقيقتاً از ته قلب خوشحال بودم كه ما و يك همچو فرزندي. يك آدم عادي كه از روستا به وجود مي آيد به يك همچو شرايط ويژه اي مي رسد براي خود انسان هم تعجب آور است. خوب خداوند اين طور خواست. ما نان حلال به بچه هايمان داده بوديم، زحمت كشيده بوديم كه بچه هايمان اين طوري بار بيايند.
* حضرتعالي خاطره اي از ملاقات بزرگ بسيجي انقلاب حضرت امام(ره) داريد بيان فرمائيد.
- خدا ان شاءالله برادر قدسي محلاتي را خير بدهد بعد از شهادت حسين، ايشان تلاش كردند كه ما را به زيارت امام ببرند و ما با افراد خانواده موفق شديم يك زيارت خصوصي با امام داشته باشيم. البته ايشان بالا مي نشستند و مردم به دستبوسي مشرف مي شدند وقتي كه ما را معرفي كردند امام وقتي كه به ما نظر نمودند من نتوانستم حتي ديگر به چهره  نوراني ايشان نگاه كنم، سرم را زير انداختم و شروع كردم به گريه كردن و ايشان فرمودند: «خدا صبر به شما بدهد» همان صبر ايشان، براي من يك دنيا ارزش داشت. امام كسي بود كه نگاه به شما مي كرد كفايت مي كرد. ما از اين نظر خوشحاليم كه خدمت ايشان رسيديم. و از اين نظر هم متاسفيم كه ايشان در بين ما تشريف ندارند. البته كسي هست كه راه ايشان را ادامه دهند، اما باز ما تاسف مي خوريم.
* نظر حضرتعالي در رابطه با نامگذاري روز شهادت حسين به عنوان روز بسيج دانش آموزي در كشور چيست؟
- مسئولين مملكتي ما توجه خاصي به شهدا دارند منظور حسين نيست، يعني واقعاً در رابطه با شهدا وظيفه خود دانسته اند كه برنامه هايي را پياده نمايند تا پاسدار خون شهيدان باشند.
* جوانان و نوجوانان بسيجي ما چگونه مي توانند پيرو راستين حسين باشند؟
- اين كاري كه الان به وجود آمده براي جوانان ما بسيار مفيد است به خاطر اين كه جوانان ما هميشه خاطرات پدران، برادران و دوستانشان كه در جبهه به شهادت رسيده يا به درجه جانبازي نائل آمده يا مفقود مي باشند و يا آزاده سرافرازند را فراموش نمي كنند و به ياد اين عزيزان هستند و پيرو و راه آنان مي باشند و اگر كسي بخواهد خيانتي نمايد جوانان ما پيشاپيش آماده فداكاري هستند تا كسي به ما و ملت ما خيانت نكند.
* در پايان اگر سخن ناگفته اي داريد بيان فرمائيد.
- از كليه بسيجيان ايران و همچنين لشكري و كشوري و نيروي انتظامي انتظار داريم كه خدا را فراموش نكنند. گوش به فرمان مقام معظم رهبري باشند تا دشمن نتواند به ملت ما ضربه اي وارد كند. من از شما تشكر مي كنم كه از شهر مقدس قم تشريف آورده ايد زحمت كشيده ايد و اميدوارم در راه اهداف اسلامي موفق باشيد.
گفت و گو با مادر شهيد حسين فهميده
* مادر شما چگونه از شهادت فرزند دلبندتان اطلاع حاصل نموديد و عكس العمل شما چگونه بود؟
-شبي هوا خيلي سرد بود و من در فكر پسرم بودم كه كجاست؟ و چه مي كند؟ و آيا در اين هواي سرد وسيله اي براي گرم كردن دارد يا نه؟ صبح ساعت ۸ از راديو كه پيام رهبر اعلام گرديد را شنيدم همان لحظه به سرعت خود را به خانه دخترم كه نزديك ما بود رساندم و خبر را به آنها دادم و گفتم دخترم نكند اين نوجوان كه خودش را زير تانك انداخته حسين باشد. كه دامادمان گفت فكر نمي كنم، اين پسر خرمشهري است، حسين اصلاً تا آنجا نرفته كه بخواهد اين كار را بكند. شب نيز تلويزيون همان خبر را داد من به پدر و برادر بزرگترش (داوود) گفتم به خدا اين حسين است كه اين كار راكرده، پدرش در جواب گفت اگر چنين سعادتي داشتيم كه خيلي خوب بود، اين پسر اهل خرمشهر است نه حسين. و آن شب گذشت و بعد از يك هفته دو نفر از سپاه آمدند و خبر شهادت حسين را همان طور كه خودم حدس زده بودم گفتند. من به عنوان مادر شهيد افتخار مي كنم كه اينچنين فرزندي داشتم و در راه خدا، اسلام و دين خود هديه كردم و اميدوارم خداوند اين هديه ناقابل را از من قبول كند.
* شما در مصاحبه آذر ۵۹ فرموده بوديد كه: «حاضرم اين پسرم (داوود) را هم در راه خدا بدهم» و همين طور هم شد. پس از شهادت داوود اولين كلمه اي كه به زبان جاري نموديد چه بود و چه احساس و روحيه اي داشتيد؟
- خيلي ناراحت بودم، ولي راضيم به رضاي خدا. داوودم از علي اكبر امام حسين(ع) بالاتر نبود و از خدا خواستم كه به من صبر و استقامت بدهد تا پس از آنها بتوانم زندگي را ادامه دهم. خدا هم صبرش را داد و خيلي هم راضي هستم.
* رفتار و كردار حسين و داوود در منزل، محله و اجتماع چگونه بود و در منزل عموماً در چه رابطه اي صحبت مي نموديد؟
- حسين كه دائماً در رابطه با اسلام و دين بحث مي كرد، نه تنها با ما بلكه با مردم هم همين طور بود. داوود هم با پدرش در ميوه فروشي كار مي كرد و مي  گفت به هر آنچه امام مي گويد عمل كنيد. خيلي ساكت و مظلوم بود. نماز و روزه و واجباتش ترك نمي شد پس از اين كه معافي از سربازي گرفت بجاي پدرم به جبهه رفت كه پس از ۲ ماه و ۱۰ روز به شهادت رسيد.
* چه خاطره اي از حسين و داوود داريد بيان فرمائيد؟
- تمام زندگي حسين و داوود خاطره است و هيچ گاه فراموش نمي شود. گاهي حسين را بلند صدا مي كردم جواب نمي داد و بعد از چندلحظه مي گفت بله، مي گفتم حسين معلوم هست تو كجايي مي گفت «سرقبرم» مي گفتم مگر قبر تو در آشپزخانه يا اتاق است مي گفت نه «قبر من در بهشت زهرا قطعه ،۲۴ رديف ۱۱ است.» هر وقت به بهشت زهرا مي رفت بعد براي ما تعريف مي كرد. مي گفتم حسين يك بار من را هم ببر خيلي دوست دارم به بهشت زهرا بروم حسين مي گفت: «آنقدر بهشت زهرا خواهي رفت كه سير شوي.»
شبي كه داوود مي خواست به جبهه برود من خيلي گريه مي كردم، همان موقع داوود گفت: فردا جلوي دوستان من گريه نكني شما مادر شهيد سيزده ساله هستي، بايد طوري رفتار كني كه من افتخار كنم. اين ديدار آخر ما بود و آخرين خاطره من.
* اگر سخن ناگفته و يا پيامي به عنوان مادر شهيد به جوانان ونوجوانان ايران اسلامي داريد بيان فرماييد.
-به عنوان مادر شهيدان داوود و محمدحسين سفارش مي كنم مطيع رهبر انقلاب باشيد و همان طور كه جوانان عزيز ما دست به دست هم دادند و خون دادند و ايران را پايدار كردند نوجوانان و جوانان نيز با هم همكاري و همفكري كنند و اسلام را زنده نگه دارند ونگذارند به دست دشمنان بيفتند چرا كه هر چه داريم از اسلام و قرآن داريم.

اجتماعي
ادبيات
اقتصاد
انديشه
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |