به راستي عشق چيست؟ و رنگ و رايحه آن كدام است؟ آيا خود عشق در حد ذات خود رنگ دارد؟ آيا رنگ عشق به رنگ عاشق است؟ يا به رنگ معشوق؟ يا هر دو و يا هيچ كدام؟ و همين پرسشها پيرامون رايحه و بوي عشق متصور است و آيا اساساً نمي توان عشق كه از مقوله تجربي و شخصي است را تفسير كرد و از ماهيت رنگ و بوي آن سخن گفت؟ مقاله حاضر به اين سئوالات مي پردازد ، با هم مي خوانيم.
حجت الاسلام دكتر محمدجواد رودگر
اگر چه عشق چشيدني و شهودي است، نه شنيدني و گفتني كه از مقوله قيل و قال برون است،اما چنين نيست كه مطلقاً از دايره شرح و بيان برون باشد و مي توان با زبان حكمت و فلسفه و ادبيات عرفاني و عرفان ادبياتي رشحه اي از آن معاني و رقيقه اي از آن حقيقت و قطره اي از آن بحر آتشين را در قالب الفاظ و اصطلاحات و البته با استمداد از آموزه هاي معرفتي- معنوي مبتني بر «وحي» و فرهنگ اسلامي متجلي ساخت و كار عظيم و سترگ عرفان را به برهان كشيدن و معنا را در مفهوم گنجاندن و مشهود را مفهوم و حضور و شهود را به حصول تبيين كردن، همانا تا حدي امكان پذير است. كه بزرگان معرفت ديني و ارباب سلوك و شهود و جامعان فهم و شهود و نظر و بصر در اين مسير گامهاي مؤثر و مهمي برداشتند و «حكمت متعاليه» را خلق كردند و «تعاضد عقل و عشق» را جايگزين «تضاد عقل و عشق» نمودند. به هرحال عشق و عرفان نيز ارزش معرفتي و ادراكي خاص به خود و فراتر از معرفت هاي عقلي و حسي را داراست و از ماهيت و لوازم خاص برخوردار مي باشد. برآنيم تا خوشه هايي از خرمن عشق را فراروي صاحبان دل قرار دهيم و به سختي و صعوبت اين امر نيز وقوف داريم كه عشق در تفسير فراتر از همزباني، همدلي و هم رأيي، همراهي لازم است.
«عشق» را به دو صورت مي توان تفسير كرد:
الف) تفسير «بروني» و از «راه دور» كه تفسيري انتزاعي، مفهومي و «علم اليقين» است.
ب) تفسير دروني و «از نزديك» كه تفسير عيني؛ حقيقي و «عين اليقين» و بالاتر آن «حق اليقين» است. هر كدام از تفسيرهاي ياد شده مراتب و شئون مربوط به خود را داراست و به همين دليل است كه براي تفسيرهاي كلامي، فلسفي، عرفاني و حتي «ديني و مذهبي» از عشق، اقسام، انواع، پيامدها و عوارض آن پديدار شده است.
ما در اين مقال بر آن شديم تا تفسيري با صبغه و سياق دروني و با مرتبه «عين اليقين» داشته باشيم و در اين رهگذر از معارف وحياني و سنت و سيره معصومان(ع) و اولياء الهي بهره گيريم تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد. اگر چه چون «بحر در كوزه» و «چو شبنمي است كه بر بحر مي كشد رقمي».
ما اين بحث را در سه فصل پي مي گيريم:
فصل اول: رنگ و بوي عشق از منظر «عاشق» .
فصل دوم: رنگ و رايحه عشق با نظر به «معشوق» .
فصل سوم: رنگ و بوي عشق از افق وحدت «عشق و عاشق و معشوق».
* * *
۱- رنگ و بوي عشق از منظر «عاشق»
گفته شد كه «عشق در حد ذات خود بي رنگ است» . اما پر پيداست كه در مرتبه ظهور خود از عاشق رنگ مي پذيرد و عاشق به قدر سعه وجودي خويش تأثير و ظهور عشق را محدود مي نمايد، يعني «عشق» براساس هندسه وجودي و قدر و اندازه عاشق و قابل عشق، حد و شأن مي پذيرد و هرگاه از آسمان در وجود عاشق متجلي گردد و در آن بستر ساري و جاري شود، صبغه و سياق آن را دارد. چنان كه از آيت كريمه: «وان من شئي الا و عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم» حاصل مي گردد كه عشق مطلق و مطلق عشق تنزل و تجلي نمي يابد، بلكه در هر شيئي يا شخصي به قدر قابليت و ظرفيت وجودي اش ظهور مي يابد و بر محور قاعده «و انزل من السماء ماء فسالت اوديه بقدرها» رنگ خاص قابل و مستفيض را مي گيرد . همه عالم و آدم به عشق زنده اند و حيات و بقاء دارند يا به بيان ديگر حدوث و بقاء آنها به «حب الهي» و عشق رباني و الهي است كه «كنت كنزاً مخفياً فاجبت ان اعرف فخلقت الخلق لكي اعرف» عالم هستي و هستي عالم و انسان كامل مرهون «حركت حبي» است و اين «حركت حبي» ربط مستكمل به مكمل و انسان متكامل به انسان كامل و به زبان فلسفي و حكمي ربط حادث به قديم و ممكن به واجب و به زبان قرآني ربط فقير محض به غني مطلق است كه در آيه كريمه: «يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله والله هوالغني الحميد» ظهور يافته است و «حركت حبي» ، در قوس «نزول» بر مدار حبي و اشتياقي و ايجادي و اكمالي است و در قوس «صعود» ، استكمالي و احتياجي و فقر وجودي و نفسي است و استغنايي نه غنايي كه به حركت وجوديه و ايجاديه نيز موسوم است.
«براي عبد سالك، هيچ نهجي شيرين تر از سير حبي نيست.»
پس انسان اگر چه مفطور به عشق الهي و مجبول به حب خدايي است اما از اين ظرفيت و قابليت بنيادين برخوردار است كه در پرتو آگاهي (عرفان)، آزادي (اختيار) و انتخاب منطقي را هماهنگ با فطرت و شريعت نمايد و گاهي در چهره «مجذوب سالك» و گاهي در ثوب «سالك مجذوب» حركت حبي استكمالي خويش را تا رسيدن به سر منزل مقصود كه غايت القصواي كمال امكاني است ادامه دهد و «عشق» را در درون خويش بپرورد و مظهر اسماء و اوصاف جماليه و جلاليه معشوق گردد و «تجلي حبي و عشق تكويني و وجودي» را به «تجلي استكمالي و تكاملي و تشريعي» گره بزند و به همين دليل است كه عشق هر عاشقي به رنگ خود اوست و خصوصيات و مؤلفه هاي وجودي عاشق در عشق و رنگ و بوي آن نقش اول و حرف اول را داراست لذا ما بايد به «درون خويش» برگرديم و از «برون» انصراف يابيم، كه عشق در بيرون جان ما نيست بلكه در درون ما و جان جان ماست و آيه شريفه «يا ايها الذين امنوا عليكم انفسكم...» حداقل سه حقيقت متعالي را گوشزد مي نمايد:
الف) ايمان به سريان و جريان عشق در هستي و به خصوص هستي ما و حقيقت وجودي ما.
ب) سرچشمه عشق درون ما و ذات ماست.
ج) راه عشق از درون ما مي گذرد و لاغير و انصراف از بيرون و انقطاع از غير خود راه پيروزي و فلاح و صلاح در اين مسير «مجاهده عاشقانه» است
و آيه نوريه: «يا ايهاالذين امنوا استجيبوالله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه...» نيز چند اشاره لطيف در خويش دارد كه عبارتند از؛
الف- استجابت دعوت «عشق دروني» همانا لبيك به دعوت معشوق بالذات و بالاصاله يعني خداي سبحان و معشوق بالعرض و بالتبع يعني رسول خدا(ص) است كه عشق به پيامبر اكرم(ص) عشق به همه كمالات و اسماء حسناي الهي است و «طريقت» دارد و عشق به خداوند متعال «موضوعيت» .
ب- عشق به خدا همان و شهود معشوق همان كه هم عشق در درون ما و هم معشوق در ذات ماست و آيه «وفي انفسكم افلاتبصرون» نيز بصيرتي به همين حقيقت است.
ج- عشق زنده و بالنده به معشوق كه هر دو دروني اند نه بيروني هستي بخش و حيات دهنده است و عاشق، زنده پايدار و ماندگار است.
اين است كه انبياء عظام الهي و خاتم انبياء پيامبر عظيم الشأن اسلام محمد مصطفي(ص) هدف از بعثت خويش را «بازگشت به خويشتن» انسان ها و تذكر به عشق و محبت مكنون دروني و شكوفا سازي آن برشمرده اند و خويش را مذكر و پيام خويش را ذكري، تذكره و ذكرو... ناميده اند. همه آمده اند تا ما را به خودمان بشناسانند و از مشغوليت هاي بيروني و جاذبه هاي طبيعي و دنيايي نجات دهند تا كشش هاي رباني و ملكوتي ما را در ربايد و از خود و در خود به سوي خدا حركت استكمالي و تكاملي خويش را آغاز نماييم لذا تا «انقطاع از بيرون» حاصل نگردد «اتصال به درون» ميسور نيست يا به بيان ديگر سخن از فصل و وصل است. فصل از ما سواي خود و «وصل به خود» كه فرجام و سرانجام كار انسان نيز چنين خواهد بود.
«عشق در حد ذات خود بي رنگ است». اما پر پيداست كه در مرتبه ظهور خود از عاشق رنگ مي پذيرد يعني «عشق» براساس هندسه وجودي و قدر و اندازه عاشق و قابل عشق، حد و شأن مي پذيرد و هرگاه از آسمان در وجود عاشق متجلي گردد و در آن بستر ساري و جاري شود، صبغه و سياق آن را دارد
و اگر كسي در «حيات دنيوي» كه فرصت اختياري وصل به اصل خويش است موفق نشد پس از مرگ در حيات برزخي و قيامتي يا اخروي او را به اصلش برمي گردانند. حال كه چنين فرصت طلايي و مباركي در اختيار ماست عارفانه و عاشقانه به خويشتن خويش برگرديم و محرم با خود خدايي و فطري و ملكوتي خويش گرديم و «كار خود كنيم نه كار بيگانه» و ببينيم در اندرون ما چه مي گذرد؟ آيا درون ما آكنده از «نور» ، خلوص، صدق و صفا و روحانيت است يا ظلمت و ضلالت و ريا و دروغ و نفاق؟ و بدانيم كه «عشق» به رنگ خودمان است يعني يا رنگ نوري، خلوص و صدق و صفا و روحاني دارد و يا تاريكي و كژي و پيچيدگي. پس ما كدام اوصاف را در درون خويش مي بينيم؟ ما عاشقيم اما با كدامين رنگ، رنگ رحماني يا شيطاني، رنگ خدايي يا نفساني؟
پس ما به عشق «رنگ» مي بخشيم مثل يك شيشه مشبك كه هر رنگي داشته باشد، شعاع خورشيد كه به آن مي تابد رنگ آن را مي گيرد. عشق نيز زلال و ناب است اما وقتي در ظرف وجود ما ريخته مي شود رنگ ما را مي گيرد كه خوب و بد، زشت و زيبا، نوري و ناري بودن عشق به خودمان و درونمان وابسته است چنان كه قرآن كريم مي فرمايد: «... الا من اتي الله بقلب سليم» ؛ خدا در قلب سليم جاي دارد . عشق سليم نيز در قلب سليم راه دارد و مأمن و خانه عشق مقدس و الهي، دل الهي و تقدس يافته است. هر عينكي كه به چشم خود بزنيم به رنگ همان عينك جهان بيرون را مشاهده مي كنيم و با هرعينكي تصوري و تصديقي به سيماي عشق بنگريم عشق را به همان رنگ و تصور و تصديق خويش مي بينيم. حال عشق را براي توجيه نفسانيات و رنگ هاي حيواني و مادون حيواني خويش مي خواهيم كه «شهوتي» باشد و يا عشق را براي روحانيات و كمالات وجودي و گرايش هاي ملكوتي و فوق ملكوتي مي طلبيم كه «شهودي» است، كداميك؟ بايد به درون خويش برگرديم.
لذا هركسي از ظن خود «عشق» را تفسير مي نمايد و گاهي آن را از عرش به فرش و از آسمان به زمين تنزل مي دهد و هواهاي نفساني خود را «عشق» مي نامد و خود خاكي و ناسوتي و حيواني اش را در حجاب و پرده «عشق» پنهان مي نمايد، اما اگر آتش عشق الهي در تنور جان انسان سالك عاشق زبانه كشيد و ناله ها و لابه هايش در «فراق معشوق» بلند شد و از مركب راهوار شب و سحر استفاده كرد تا به وصال محبوبش بشتابد،چنين انساني عشق علوي دارد نه سفلي، عشق ملكوتي دارد نه ملكي (اگر عشق هاي ملكي و سفلي را عشق بناميم و بدانيم چه اين كه برخي آن را شهوت حلال يا حرام ناميده اند نه عشق).
پس «عشق» با من، تو، او و ما تفسير مي شود و رنگ آن تعيين و تشخص مي يابد. حال من، تو، او و ما چه رنگ و تعيني داريم؟ «عليكم انفسكم» و...
از سوي ديگر «عشق» چه بويي دارد، بوي دل انگيز و روح افزا و نشاط آور يا بوي تعفن و آزار دهنده جان و زجرآور؟! بوي سازنده و سوزاننده و گدازنده و پخته كننده يا بوي ويرانگر و سرد كننده و خمودآور؟! بوي بهشتي يا جهنمي؟ بوي آسماني يا زميني؟ بوي علوي يا اموي؟ بوي حسيني يا يزيدي؟ بوي رضوي يا هاروني و مأموني؟ بوي مهدوي يا سفياني يا دجالي؟! باز هم به خودمان برگرديم، خويشتن را بو كنيم ببينيم چه بويي از ما بر مشام مي رسد، بوي تعفن يا تأله؟ مگر نه اين است كه هر خلوص و صداقتي در درون ما بوي روحاني ايجاد مي كند و هر دروغ و نفاقي بوي جسماني؟ مگر نه اين است كه نماز، روزه، مناجات شبانه، انفاق، حل مشكل مردم، شفقت بر خلق و رأفت بر مردم بوي آسماني مي دهد و تنگ گرفتن بر مردم، خداگريزي، خلق ستيزي و... بوي شيطاني در وجود، ساطع مي نمايد؟ به راستي چرا در روايات ما آمده است فرشتگان شبانگاهان به كساني كه سحرخيزند و اهل بزم مناجات با قاضي الحاجات عطر مي زنند؟ يا شهيدي كه به لقاءالله پيوسته است را عطرآگين مي نمايند؟ يا حتي بوي خوش روحاني و ريحاني از انسان هاي اهل خدا و دوستان الهي مي گيرند و به آسمان مي برند و از آن رايحه دل انگيز عطر مي گيرند و مبتهج مي گردند؟ يا چرا در آموزه هاي ديني و اسلامي ما آمده است كه ملائكه نيمه هاي شب از برخي منازل سالكان بيدار و هشيار و شب زنده دار «نور» مي گيرند و ميان آسمانيان منتشر مي نمايند و از آن نور مي گيرند؟ يا چرا برخي در دنيا بوي بهشت مي دهند. مگر قرآن كريم نفرمود: مقربين كساني اند كه «فروح و ريحان، و جنت نعيم» يعني خود بهشت و ريحاني و روحاني اند؟ يا پيامبر اكرم(ص) فرمود: بهشت، عاشق سلمان فارسي است، يا در خصوص فاطمه زهرا(س) فرمود: از او بوي بهشت استشمام مي كنم، راستي چرا برخي به مقامي مي رسند كه «نور» مي شوند و «نوردهنده» ؟ كه خداي سبحان در وصف آنها فرمود: «يوم تري المومنين و المؤمنات يسعي نورهم بين ايديهم و بايمانهم» و يا فرمود: «يجعل لكم نوراً تمشون به» و يا درباره انسانهاي سالك زنده شده به نور ايمان فرمود: «وجعلنا لهم نوراً يمشون به في الناس» ؟! پس لازم است
به «درون شناسي» خويش بپردازيم و خويشتن را نقد و تأويل كنيم و حقيقت خويش را تحليل و آناليز نماييم تا ببينيم در كجا هستيم و كجايي هستيم؟چه بويي و نوري داريم؟ تحت «ولايت الهي» هستيم كه از ظلمات به نور درآمده و يا تحت «ولايت طاغوتي» هستيم و از نور به ظلمات حركت كرده ايم؟
قرآن كريم در يك فرمول كلي و كلان مي فرمايد: «كل يعمل علي شاكلته» يعني انديشه، انگيزه، اخلاق و اعمال ما چيستند، ما همان هستيم. انديشه و اخلاق و اعمال نوري اند يا ناري؟ با رايحه بهشتي يا جهنمي؟ و «تجسم اعمال» در آموزه هاي كلامي و ديني ما نيز حكايت همين حقايق وجودي و روايت عميق و تفسير دقيق همين دقايق است كه «يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضراً» و يا سخن از رؤيت حقيقت عمل چه خير و چه شر است. لذا ما در همين حيات و حركت خويش يا جنت هستيم و يا جهنم و بهشت و دوزخ، ظهور همين ملكات علمي و عملي وجود ما خواهد بود.
از سوي ديگر به ما دستور مجالست با علماء رباني و اولياء الهي را داده اند كه عشقشان «رنگ خدا» و رايحه رحمان دارد تا ما در اثر انس با آنها و علاقه و محبت به ايشان سنخيت با آنها يابيم و چون زغالي در كنار و مجاورت آتش، رنگ آتش بگيريم و سرخ و گدازنده شويم و از سوي ديگر نهي كردند كه با انسانهاي غافل و اهل گناه قدم نزنيم و حشر و نشري نداشته باشيم تا رنگ شيطاني و بوي تعفن نگيريم چه اين كه نفس انسان تأثير پذير است، لذا «مراقبت» در تمامي وضع و اوضاع و احوال و حركات و اعمال لازم است كه وقتي حواريون عيسي بن مريم(ع) از او سؤال كردند با چه كساني دوست شويم؟ فرمود: «با كساني كه سه خصلت دارند؛ با ديدن آنها به ياد خدا مي افتيد، در همنشيني با آنها بر علم و معرفت شما افزوده مي شود و با ديدن اعمال آنها به ياد قيامت و رستاخيز مي افتيد.» پس انس با خدا و ياد معشوق و ارتباط با دوست يعني خدا و ارتباط وجودي در حشر روحاني با پيامبر اكرم(ص) و ائمه (ع) و فاطمه زهرا(س) كه «نورند» و «بوي خدا» دارند و اولياء الهي و عالمان رباني و عارفان الهي كه نورگيرندگان از خدا و رسول خدا(ص) و عترت طاهره اش(ع) هستند به انسان نور و روحانيت و معنويت و بويي ديگر مي بخشد. ببينيد «سلمان فارسي» چگونه از پيامبر، نور الهي و بوي خدايي گرفت؟ ابوذر غفاري چگونه رايحه رحماني و بوي آسماني دريافت كرد؟ اويس قرني عليرغم فاصله مكاني ولي با قرب مكانتي و حشر معنوي رايحه روح افزاي عرش گرفت؟ و... چگونه عمار ياسرها و كميل ها با علي(ع) حشر و نشر داشته و خدايي و خداگونه شدند و «صبغه الله» يافتند؟
حال سؤال اين است كه «من و شما» چه كرده ايم؟ و در چه كاريم؟ و چه مي كنيم؟ كه شخصي از امام صادق(ع) سؤال كرد ما به كجا مي رويم؟ فرمود: «به سوي عمل خود» . حال چه اعمالي را با چه انگيزه ها و چگونه انجام مي دهيم؟ نماز، روزه، زكات، خمس، حج، جهاد، امر به معروف و نهي از منكر، تولي، تبري و... نورند و اگر در بستر و ظرف وجودي پاك و نوراني ما وارد و چون آب جاري شوند «نور علي نور» خواهند شد و اگر در بستر آلوده و لجنزار ساري و جاري گردند، همان رنگ و بو را مي گيرند و شايد راز «هدي للمتقين» و «و لا يزيد الظالمين الا خساراً» در همين نكته نهفته باشد. پس به تطهير و تزكيه نفس و درون خويش بپردازيم و تلطيف فكرت و تطهير فطرت همانا شفافيت عقل و نورانيت عشق مي آورد كه «نفس طيب» «عشق طيب» و روح پاك، رايحه پاك دارد.
چنين عشقي از باطن پاك انسان به سوي خدا مي رود و انسان را خدايي مي نمايد و آيه شريفه: «والبلدالطيب يخرج نباته باذن ربه» خود به تمام و كمال گوياي سنخيت درون انسان و رنگ و بوي عشق و رشد و بالندگي آن است كه آيا بستر و زمينه، طيبه است يا خبيثه؟ نوري است يا ناري؟ ثمره چنين شجره طيبه اي همانا «حيات طيبه» است كه رنگ ذكور و اناث ندارد بلكه رنگ وجودي دارد يعني رنگ خُلقي دارد نه رنگ خَِلقي: «من عمل صالحاً من ذكرا و انثي فهو مؤمن فلنحيينه حياه طيبه...» يعني رنگ ايمان و وحياني دارد و انسان اين چنيني فرازماني «كل حين باذن ربها» و فرازميني «و جعلني مباركاً اينما كنت» و مايه بركت و خير است و «وجود كوثري» دارد. پس عشق در او عشق پاك و كوثري است نه عشق آلوده و تكاثري؛ عشق ايماني، ايقاني و فرقاني است نه عشق كفرآلوده و شك و شبهه اي و شيطاني.
قلب المؤمن عرش الرحمن، پس دل انسان سالك مالامال از «عشق» است، عشقي به رنگ رحماني و بوي خدايي كه مظهر رنگ عرش و بويي غيبي است و جاذب انسان هاي مشتاق كمال و شايق وصال است و ديگر هيچ.
ادامه دارد