|
|
|
|
|
|
|
شهر بيني هاي سربالا
|
|
شيلا كرباسيان
شرك كه قهرمان داستان است و موجودي يغور ،كريه و سبز رنگ، با معشوق خودش كه قبلا شاهزاده خانمي بوده با همان خصوصيات ظاهري ناخوشايند ازدواج مي كند. زوج خوشبخت در ماه عسل به سر مي بردند كه خانواده عروس از آنها مي خواهد كه به ديدارشان بروند. مكاني كه اين خانواده در آن زندگي مي كند بي شباهت به هاليوودي كه در ايالت كاليفرنياي آمريكا واقع است نيست. اين همان هاليوودي است كه شايد بيش از هر مكان ديگر در اين دنيا به ظاهر اهميت مي دهد. شرك با اكراه اين دعوت را قبول مي كند چرا كه مي داند خصوصيات ظاهري اش در آن دنيا قابل قبول نخواهد بود. اتفاقي كه به وقوع مي پيوندد.
پادشاه به محض ورود دامادش از ديدن هيبت او دگرگون مي شود و بلافاصله به يافتن دامادي خوش سيما مي كوشد كه دست دختر بخت برگشته اش را در دستان او بگذارد. شرك كه از نيت پادشاه با خبر شده و به اين خيال كه همسرش نيز با پدر همداستان ا ست، معجوني سر مي كشد كه سيمايش را دلپذيرتر كند. در اين راه اتفاقات بامزه ديگري نيز مي افتد تا در آخر شرك همسر خود را باز مي يابد. اما شاهزاده خانم، برخلاف آنچه كه شرك مي انديشيد، تنها زماني او را قبول مي كند كه به وضعيت قبلي باز گردد.
جالب اينجاست كه زماني پايان افسانه اي داستان ها كاملا خيالي بود و اكنون رسيدن به خودخود يا واقعيت نوعي پايان افسانه اي محسوب مي شود كه اين فرق عادتي غريب است. شاهزاده نه چندان زيبا، همسر زشت خود را به شازده خوش سيما ترجيح مي دهد.برخلاف سيندرلا و سفيد برفي هر دو موجوداتي بودند زيبا و معصوم .
***
در پايتخت پرده نقره اي، به خاطر رقابت شديد در صنعت سينما، ستارگان مجبور مي شوند چهره و بدن خود را به دست جراحاني بسپارند كه به آنها ظاهري بي نقص، يا تداوم طراوت و زيبايي را هديه مي كنند و سپس فرهنگ ظاهرپرست هاليوود راه به شهرها و خانه هاي ما باز مي كند و در هركجاي دنيا، حتي در مكان هايي كه امكانات برآوري مقدمات اين فرهنگ وجود نداشته باشد يا صحنه اي براي نقش آفريني اش نباشد، ما را تحت تاثير قرار مي دهد.
از ديد يك خارجي در تهران آخرين مدل هاي فرهنگ هاليوودي را مي توان يافت و اين اتفاق كوچكي نيست.
درصد دختران و پسراني كه جراحي پلاستيك كرده اند بخصوص عمل بيني متحير كننده است. سري به بيمارستان نزديكتان بزنيد و فقط تعداد كساني را كه يكي از انواع جراحي زيبايي را انجام داده اند بشماريد. يا چرخي در خيابان بزنيد تا نيم دوجين آدم چسب بر بيني بسته ببينيد. به غلظت آرايش برخي دختران جوان توجه كنيد. يك آدم فرنگ رفته مي گويد: تنها جاهايي كه در آمريكا چنين آرايشي ديده ام، در تلويزيون بود. نمي دانم مقصر اصلي هاليوود است يا نه، اما مي دانم وقتي كه شبكه هايي چون MTV يا Fashion TV منابع اصلي اطلاعاتي برخي جوانان باشند، چنين فرآيندي پيش مي آيد.
شايد هم دليلش اين باشد كه جوانان تهراني تماشاگر اين شبكه ها، باور كرده اند كه همه در آمريكا و اروپا با لباس هايي شبيه آنچه ستارگان موسيقي سينما مي پوشند، اين ور و آن ور مي روند!
ماجرا تا آنجا ادامه پيدا مي كند كه به نظر اين روزها اضافه وزن داشتن در تهران جنايت است و فشار گرايش به لاغري افراطي آنقدر است كه رژيم، يك سرگرمي عادي است.
سوال اين است؛ شاخص هايي اينچنيني از كجا مي آيند؟ بسياري از مردم اين رفتار را نوعي واكنش مي دانند، اما در حالي كه عادت دارند از ترافيك سنگين تا سرماي متداول را به جاي ديگري نسبت دهند، كسي مي پرسد پس خود ما چه زماني مسووليت اعمالمان را به عهده خواهيم گرفت؟
***
عطرشان لايه اوزون را سوراخ مي كند و انگار صورتشان را گچ گرفته اند. نگاه كن،موميايي زنده! اين تصوير آشنايي است كه هر روز پيش چشم ماست. فقط كافي است از پنجره به بيرون نگاه كني.
|
|
|
ذهن زيبا
خوشبختي عطري است كه تا آن را به خود نزنيد، نمي توانيد به ديگران بپاشيد.
پرمود بترا
هنر به چشم عداوت، بزرگترين عيب است.
سعدي
خروس نمي تواند از دوستي با روباه نفع ببرد.
ضرب المثل گرجستاني
|
|
|
جعبه
بازگشت
سريال هاي ماه رمضان در مدت پخش توانسته بود مخاطبان زيادي را به خود اختصاص دهند و علاقه مندان بسياري بعد از افطار دو ساعت از وقتشان را صرف تماشاي اين مجموعه ها مي كردند. حالا با اتمام ماه رمضان اين سريال ها نيز تمام شدند و برنامه هاي عادي تلويزيون مانند هميشه پخش مي شوند.
حالا واقعا جاي خالي آنها براي ما كه عادت كرده بوديم پاي اين برنامه ها بنشينيم خالي است.
جعبه امروز را با سريال من يك مستاجرم آغاز مي كنيم. اين سريال كه ديشب از شبكه سوم پخش شد را مي توانيد امروز ساعت 40:13 تماشا كنيد. بعد از اين برنامه مي توانيد تكرار كمربندها را ببنديم را هم از همين شبكه تماشا كنيد. ساعت 15 مي توانيد قسمت ديگري از سريال پليسي دايره ترديد را نگاه كنيد، اين سريال از شبكه اول پخش مي شود. ساعت 15:20 باز هم مي توانيد سراغ شبكه سوم برويد و سريال ماموران پرونده هاي راكد را از اين شبكه تماشا كنيد. امشب ساعت 15:21 از شبكه تهران مي توانيد باجناق ها را ببينيد.
اين هفته هم مسابقات جام قهرمانان اروپا پخش نمي شود. علت آن هم حضور بازيكنان در تيم هاي ملي خود و مسابقات دوستانه و بعضا مقدماتي جام جهاني است. تيم ملي ما هم البته جزو آنهاست . در خصوص آن فردا بيشتر خواهيم نوشت.
۱۰:22 مي توانيد مانند هر سه شنبه از شبكه اول سريال استراليايي پرستاران را تماشا كنيد و البته اين آخرين برنامه اي است كه براي امروز شما مي توانيم پيشنهاد كنيم. روز خوبي داشته باشيد.
|
|
|
امروز
عادت عجيب
|
|
عادت كرده بوديم كه به خاطر ماه رمضان نكاتي را رعايت كنيم. يكي از آنها سيگار كشيدن بود كه در رمضان با قاعده خاصي برگزار مي شد. تا هنگام افطار كه سيگار كشيدن ممنوع بود و بعد از آن هم ميل به سيگار كشيدن خيلي سريع از بين مي رفت. رمضان باعث شده بود كه اشتياق كبريت و توتون سكته كند و اين البته براي ما سيگاري ها خوب و بد داشت. بد به خاطر اينكه يك عادت هميشگي ترك شده بود و زماني كه بسته سيگار و كبريت را در جيب لمس مي كردي بايد در ذهن يك نه بزرگ مي كاشتي و خوب از اين بابت كه يك عادت به زعم ديگران بد را ترك شده ديديم. سيگار كشيدن از آن كارهايي است كه حرف و حديث حواشي اش بسيار است. دشمن جان و عامل سرطان و مرگ و عمل ناشايست همانقدر طرفدار دارد كه كام گرفتن و پك زدن و نيكوتين به خون ريختن. بحث بر سيگار كشيدن نيست. اگر شما هم جزو افرادي بوديد كه سيگار كشيدنتان در ماه رمضان كم شده بود به اين قاعده ادامه دهيد. شما كه مثل ما از پس ترك كردن آن بر نمي آييد يا نمي خواهيد آن را ترك كنيد به اين بهانه تعداد سيگار كمتري دود كنيد، همين. فقط قول بدهيد كه بعد از خواندن اين ستون بسته سيگار را در جيبتان پيدا كنيد.
|
|
|
ورود
از شنبه تا ...
نگاه به عقب و سراب فردا. سه شنبه غم از دست رفتن گذشته است و آينده مبهم تا پايان هفته. شنبه به بي خبري گذشت، يكشنبه شبيه شنبه بود، دوشنبه روز خوب حرف هاي نگفته و حالا امروز. سه شنبه به فكر و خيال مي گذرد. خبري هم كه بنا شده به فردا فكر مي كني و خبر مي سازي، چيزي به آخر هفته نمانده. فردا شايد روز خوبي باشد.
|
|
|
خروج
... تا فردا
تمام شد؛ روز، كار، زندگي. غروب سه شنبه خاكستري بود. به اين رنگ كه نه سياه است و نه سفيد چه مي گويند؟ در ادبيات ما اين رنگ خنثي است. حالا فقط مانده چهارشنبه و پنج شنبه، تكليف پنج شنبه كه روشن است اما فردا. مگر فردا چه مي شود؟ ورود را بخوان ، تو مي داني!
|
|
|