در نخستين بخش از گفت و گوي حاضر، دكتر شهريار زرشناس، نويسنده و منتقد هنري به بحث در باب مفهوم «غرب» پرداخت.
وي غرب (از دوران باستان تا عصر حاضر) را كليتي شكل يافته بر مبناي جوهره اي واحد دانست. شالوده اين جوهره از نظر وي اصالت بخشيدن به عقل متافيزيكي در برابر انديشه وحياني است. آنگاه دكتر زرشناس با اشاره به پايان يافتن افق تمدن كلاسيك ما، به صورت نوعي پرداخت كه چونان وصله اي ناجور بر هويت فرهنگي و تاريخي ما بار شده است.
وي از اين صورت نوعي به غرب زدگي شبه مدرن تعبير مي كند. از ديدگاه دكتر زرشناس، براي اجتناب از اين غرب زدگي شبه مدرن چاره اي جز بازگشت به سرچشمه هاي اصيل اسلامي نيست. واپسين بخش گفت و گو را كه اختصاص به دنباله همين بحث دارد، مي خوانيم:
گفت و گو : محمد رضا ارشاد
* شما در آغاز گفت و گو از يك نگاه تاريخي _ فرهنگي نسبت به غرب سخن رانديد ولي هم اكنون به يك داوري ارزشي نسبت به آن رسيده ايد. البته نمي توان منكر اين ناهنجاري هاي اجتماعي شد ولي نكته مهم آن است كه آيا تمام غرب را مي توان با اين معيار ارزشي سنجيد؟ آيا در غرب متفكراني نيستند-اتفاقاً كم هم نيستند- كه به تأمل در مبادي و مباني اين ناهنجاري ها بپردازند و آنها را ريشه يابي كنند؟ شايد مشكل در آنجا باشد كه ما اتفاقاً چنين متفكراني را كه در بنيانهاي فكري و فرهنگي ما تأمل ورزند نداريم. اتفاقاً يكي از وجوه غرب شناسي كه در پرسش نخستينم بدان اشاره داشتم، وجود مؤلفه اي به نام «من ايراني مسلمان» در مقام سوژه شناساي خودآگاه است. اين «من» مسلمان بايد به چنان آگاهي و شناختي از خويشتن برسد كه بتواند «غيريتي» به نام غرب را از خود بازشناسد. حال كه «من ايراني مسلمان» كوركورانه از غرب تقليد مي كنم و يا _به تعبير شما- تنها به مظاهر و جلوه هاي آن چسبيده ام، آيا مي توانم از غرب شناسي سخن بگويم؟ آيا در اين وضعيت مي توان گفت كه «من ايراني مسلمان» در مقام سوژه شناسا قرار دارم؟
-اولاً اين نكته را توضيح بدهم كه بنده نگفتم كه غرب فقط همين مظاهر اخلاقي است. غرب تمدن يا تفكري است كه مجسم شده است. اخلاقيات اين تفكر عينيت يافته، نسبي انگارانه است. مسلماً متفكري مانند كانت كه اين اخلاقيات نسبي گرايانه را ترويج مي كند، مستقيماً نمي گويد كه مثلاً براي ديگران مزاحمت ايجاد كنيد، اما وقتي مباني اخلاقي شما نسبي شد، خود به خود پاي بندي ها سست مي شود و هنگامي كه پاي بندي هاي سست شود، فرد گستاخي هم پيدا مي شود كه به اين اعمال خلاف مبادرت جويد. بنا بر اين، لازمه نسبي گرايي غربي همين
بي بند و باريهاست. در مورد ما هم قضيه از اين قرار است كه غرب زدگي ما يك غرب زدگي كاملاً سطحي است و تنها به تقليد از مظاهر غرب بسنده كرده ايم.
*مگر غرب زدگي عمقي هم داريم كه شما از غرب زدگي سطحي نام مي بريد؟
-نوعي غرب زدگي داريم كه حداقل در آ ثار غرب مي توان سهيم شد. اين غرب زدگي مدرن است. يا حتي مي توان در ذات سهيم شد كه غربي شدن است. البته من نمي گويم كه اينها (غرب زدگي مدرن و غربي شدن) خوبند. من تنها در مقام كالبد شكافي وضعيتي هستم كه در آن به سر مي بريم. اين وضعيت، يعني غرب زدگي شبه مدرن از آن دو صورت ديگر بدتر است. اما اين كه شما مي فرماييد كه آيا «من مسلمان ايراني» مي تواند در مقام سوژه شناسا براي شناخت غرب قرار بگيرد يا نه؟ مسئله اين است كه وقتي غرب به سراغ ما آمد، هويت بحران زده شبه مدرن ما تحت سيطره قهر وي شكل گرفت. حالا اگر بخواهيم خودمان را بشناسيم، بناچار جزيي از اين خودشناسي، شناخت غرب است. شناخت چيزي است كه به نام تفكر غربي بر ما حاكم شده است. به اعتقاد من، براي شناخت غرب نبايد مانند خود غرب بدل به سوژه شويم، يعني اگر ما تبديل به سوژه هايي شويم كه مي خواهيم ابژه اي به نام غرب را بشناسيم، آن را اصلاً نخواهيم شناخت چرا كه شناخت سوبژكتيو، شناختي است كه حقيقت يك پديده را به صورت تام و كمال ظاهر نمي كند. در ذات شناخت سوبژكتيو رويكردي ابزاري وجود دارد و اتفاقاً به همين خاطر در ذات خودش معرفت كامل را محقق نمي كند. من به چيز ديگري فكر مي كنم. به نظرم ما بايد به شيوه كلاسيك و ديرپاي خودمان عمل كنيم، يعني بايد به شيوه اشراقي تفكر سنتي خودمان توجه كنيم. ما سوژه اي نشويم كه غرب را بشناسيم بلكه در دل جريان خود آگاهي اي كه مي خواهيم براي شناخت انتقادي غرب ايجاد كنيم، يك نوع سياست، نوعي تلاش به منزله عبور يا به تعبيري گونه اي سلوك را دنبال كنيم. اين سياست و سلوك در واقع موجب شناخت خواهد شد.
* مباني اين سلوك چيست؟
مباني آن چند چيز است: ۱) بيداري اسلامي، ۲)بازگشت به هويت كلاسيك و ۳) آشنايي با اندوخته هاي اسلامي و سنتي خودمان. آشنايي ما با عمق ميراث ديني مان بسيار كم است. اگر به ژرفاي مباني ديني خودمان بازگرديم، و در آن ساحت مستقر شويم، از آنجا مي توانيم به شناخت دقيق غرب رو كنيم، بي آنكه به ايدئولوژي هاي غربي مسلح شويم. به بياني ديگر، ما نيازمند استخراج ميراث اصيل اسلامي، بازشناسي و بازيابي آن و تبديل و بازآفريني آن در الگوهاي نظري هستيم.
* پيشتر اشاره كرديد كه افق تفكر سنتي ما بسته و از نظر ناپديد شده است، پس چگونه مي توان به بازيابي، بازشناسي و بازآفريني آن دست زد؟
-روح و رگه تفكر اسلامي ما زنده است و با تعلق خاطر ما به آن و از طريق تفكر مي توانيم بازسازي تمدني را انجام دهيم. اينكه من اينجا بنشينم و بگويم كه چنين و چنان، اين امر رخ نمي دهد، بلكه فرايندي تاريخي است كه بتدريج اتفاق خواهد افتاد. فكر مي كنم كه هم اكنون هم در حال رخ دادن است. همين كه من و شما اينجا نشسته ايم و موضوع بحث مان غرب شناسي است، نشان دهنده جديت مسئله است. اين مسئله ده سال پيش مطرح نبود. اكنون مي بينيم كه نياز زمانه شده است. اين مسئله، سلوك و تفكري است كه همه ملت بايد در آن شريك باشند؛ يعني سلوكي نيست كه تنها چند نفر خاص آن را انجام دهند. در واقع تفكري است كه خواص آن را انجام مي دهند و سلوكي است كه همه مردم بايد آن را به انجام برسانند. اين تفكر خواص و اين سلوك عوام شناور مي شود و به ميزاني كه در دل اين تفكر و سلوك قرار مي گيريم، مي توانيم از غرب زدگي عبور كنيم.
* اين سلوك و تفكر چگونه رخ مي دهد؟ و چگونه و از چه طريقي اين گذار حاصل مي شود؟
-ما يك اهرم جادويي يا به تعبيري مهمتر، يك گنج نجات بخش داريم كه با دستيابي به آن مي توان به ساحت وجودي ديگري قدم گذاشت. آن گنج، بازيابي ميراث شيعي مان است. ما ميراث شيعي امان را نمي شناسيم. ما نه در اقتصاد، نه در سياست، نه در فلسفه، نه در جامعه شناسي و... هيچگاه به بازيابي عميق ميراث شيعي دست نمي يازيم تا براساس آن مباني نظري خاص خودمان را پي بريزيم. اگر برگرديم و به اين گنج دست پيدا كنيم، به ميزاني كه با آن همدل شويم؛ يعني خواص ما در ساحت اين گنج بيانديشيند و عوام ما ملهم از آن سلوك بنمايند، اين عبور تاريخي از غرب زدگي رخ مي دهد و عينيت پيدا مي كند. در غرب دوره رنسانس هم وضعيت اين گونه بود. بدين معنا كه در آن دوران خواص در حال و هواي جديدي تفكر مي كردند و عوام به سلوك مي پرداختند.
* براين اساس آيا شما به وقوع رنسانس فكري، فرهنگي و اجتماعي در جهان اسلام معتقديد؟
-حال اگر تعبير رنسانس را به كار نبرم تا تداعي كننده رنسانس غربي باشد، بله من در واقع به يك نوزايي، باززايي يا رستاخيز شيعي معتقدم.البته بيان من فعلا معطوف جهان اسلام نيست. الان من تنها در محدوده ايران صحبت مي كنم. فكر مي كنم كه ما هم اكنون در يك دوراهي تاريخي قرار داريم: يك راه اين است كه فريب ايدئولوژيهاي غربي را بخوريم و در دام آنها گرفتار آييم به طوري كه خواص ما گرفتار لفاظي بشوند و عوام ما هم اسير ابتذال. اين راهي است كه به حقيقت ره نمي برد. راه ديگر آن است كه آن بازگشت تاريخي راانجام دهيم. به نظرم انقلاب اسلامي ضربه اي بود كه فضاي سياسي را براي اين احياي تاريخي باز كرد.
به ميزاني كه از آرمانهاي انقلاب دور شويم يا آ نها را ناديده بگيريم و از آنها دلسرد گرديم، اين فضا مسدود مي شود. بنابراين در افقي كه انقلاب اسلامي گشوده، هنوز اين ظرفيت وجود دارد كه بتوانيم اين احياي تاريخي و اين سلوك و تفكر را ممكن گردانيم. پس در اين راه بايد عزم را جزم كرد.
*اگر مدرنيته جزو تقدير تاريخي ما شده است، پس هر گزينشي كه انجام مي دهيم در افق اين تقدير قرار مي گيرد. بر اين اساس به نظرم بهتر است، صورت مساله اين بازگشت به ميراث ديني و سنتي شيعي را روشن تر كنيم. بدين معنا كه اولا از كجا معلوم كه بازگشت ما به آن سرچشمه هاي ا صيل سنت، به مانند استقرار اوليه مان (پيش از مواجهه با مدرنيته) در آن باشد؟ به اين دليل كه امروزه افق و نگاه ما از سنت برگشته و افق ديگري را نظاره گريم. مساله دوم اينكه ابزار و روش ما هم متناسب با اين افق جديد دگرگون شده است. بنابراين ابزار و روش بازگشت به منابع اصيل سنت شيعي، تنها در افق مدرن قابل دسترسي است.مسلما نگاه ما به اين سرچشمه ها با نگاه مثلا شيخ اشراق بسيار تفا وت دارد.
- بله! يك نكته را در اينجا روشن سازم و آن اينكه، وقتي از احياي هويت سخن گفته مي شود، به اين معنا نيست كه ما دقيقا تمدن كلاسيك خودمان را احياء كنيم. اصلا اين مساله مطرح نيست. اتفاقا تا كنون هيچگاه فرهنگ و انديشه شيعي و سرچشمه هاي آن به طور تمام و كمال حاكم نبوده است تا ادعا كنيم كه ما مي خواهيم به آن دوره بازگرديم. اين مساله يك رستاخيز و نوسازي است. راه كاملا جديدي است.
درواقع احياء هويت اصيل شيعي است به اين منظور كه اين هويت مبناي تمدني قرار گيرد. منتها براي اينكه اين كار صورت گيرد، بايد در سا حت آن گنج قرار بگيريم. ما اصلا همسو با آن گنج نيستيم.
عصر ما عصر گذار از غرب زدگي شبه مدرن به سوي جامعه ديني فردايي است. ما در بطن و متن اين پروسه عبور، هر چه بيشتر به حقيقت ديني نزديك تر شويم، قرار و سامان مناسب تري پيدا مي كنيم و عبورمان از منجلاب شبه مدرنيته كامل تر صورت مي گيرد
* چرا همسو نيستيم؟
- به اين دليل كه اسير غفلت و گرفتار مشهورات زمانه شده ايم. به همين دليل نه آن گنج را مي بينيم، نه مي شناسيم و نه از آن بهره مي بريم. اصلا با بازگشت به اين گنج و ميراث معنوي خودمان، مي خواهيم اين هويت كاذب شبه مدرن را از ميان بر داريم.
* به اين ترتيب آيا مدرنيته را هم كه _ به تعبير شما- عامل اين هويت كاذب شبه مدرن بوده، به كناري بايد گذاشت؟
- بله! مدرنيته را هم كنار خواهيم گذاشت. منتها كنار گذاشتن آن فيزيكي و مكانيكي نيست. هنگامي كه آن عبور تاريخي صورت بگيرد، نسبت ما با اين ابزارها و دستگاه ها عوض مي شود. وقتي نسبت ما با اين دستگاه ها و ابزارها تغيير بيابد، ممكن است برخي از آنها را نگه داريم و يا برخي از آنها باقي بمانند. هنگامي كه نسبت ما با اين پديده عوض شود، ماهيت آن نيز به تدريج تغيير مي يابد.
زماني در برابر ايدئولوژيها، تكنولوژي يا علوم غربي قرار مي گيريم، بدون اينكه شناختي از آنها داشته باشيم. مثلا علوم جديد را نهايت كمال انديشه بشري مي دانيم، تكنولوژي را نشانه پيشرفت مي دانيم، خودمان را عقب مانده و غربيها را پيشرفته مي دانيم و... هنگامي كه چنين برخوردهايي داريم، مقهوريم اما وقتي موضعي بگيريم كه آگاهانه و انتقادي و تهاجمي باشد، براي مثال معتقد باشيم كه تكنولوژي تجسم تفكر اومانيستي است، و اگر چه لازم است اما چيز مطلقا خوبي نيست يا هنگامي كه بگوييم كه علم جديد نهايت كمال بشري نيست، بلكه صورتي از علم در شرايط خاص تاريخ تمدني به نام غرب است، و يا به جاي آنكه مثلا در دانشكده هاي اقتصادمان، اقتصاد مدرن همراه با چهار تا آيه و روايت تدريس كنيم، بازگرديم و مباني اقتصادي را از فقه خودمان استخراج كنيم، حتي مباني علوم طبيعي و...
* يعني شما معتقديد كه بايد حتي مباني فيزيك و شيمي اسلامي را پي بريزيم؟
- بله! من معتقدم كه تمام حوزه هاي معرفت و علوم بشري را مي توان از منابع اصيل اسلامي استخراج كرد. در اين صورت علوم چيزي خواهند شد، غير از آن چيزي كه هم اكنون وجود دارد.
* فكر مي كنم خود اين مساله نوعي تقليد وارونه از غرب باشد. به بياني ديگر گونه اي غربزدگي وارونه است ؛بدين معنا كه شما با نگاه مقلدانه به غرب مي كوشيد علوم و معارفي را كه در بطن فرهنگ غرب رشد يافته اند، از منابع اسلامي استخراج كنيد، با اين تفاوت كه تنها يك پسوند اسلامي بدان مي افزاييد.البته حرف من اين نيست كه به منابع اسلامي بازنگرديم، اتفاقا نفس اين كار خوب است ولي چرا در اين بازگشت عين چيزهايي را كه غرب يافته، بازيابيم و چرا اتفاقا چيزهايي را كه غرب نيافته، نيابيم؟
- بحث من اتفاقا اصلا اين نيست كه آنچه را غرب يافته است بيابيم و يا حتما در همين ساختار و طبقه بندي كنوني علمي يعني فيزيك و شيمي و يا روانشناسي سير نماييم، بلكه حرفم اين است كه ما با بازگشت به مباني فقهي و اصيل اسلامي، يك سلسله ساختارهاي علمي، نظري و اجتماعي را سامان مي دهيم.
اصلا ممكن است تقسيم بندي آن، عين تقسيم بندي مدرنيته نباشد و احتمالا هم نيست. نكته ديگر اينكه، امروزه كه از ضرورت اين بازگشت و عبور از مدرنيته صحبت مي كنيم، تنها مي توانيم افق آن را نشان دهيم و در جهت آن حركت كنيم ولي هيچگاه قادر به ترسيم دقيق آن نيستيم؛ يعني تعيين اينكه به كجا مي رسيم و چه دستاوردهايي خواهيم داشت. بي شك اين ضرورت امري است تدريجي و آرام كه در سايه سلوك عوام و تفكر خواص جاري مي شود تا به يك عينيت برسد.
*اما نكته آخر اينكه از كجا بدانيم كه رجوع ما به سنتها و منابع اسلامي، اصيل بوده است؟ معيار اصالت اين بازگشت چيست؟
-ما اسلام اصيل را كه مبتني بر كتاب و عترت است مي شناسيم و آن را داريم.فقط لازم است تا اين گنجينه و درياي معاني قدسي را به صورت مدل هاي كاربردي و ساختار منسجم و تفصيلي تفكري درآوريم تا باطن تمدن ديني فردايي ما قرار گيرد. اين كار همان پروسه استخراج معاني و معارف قدسي و مدل سازي بر پايه آن به منظور استفاده كاربردي از آن در دوران گذار و عبورمان از شبه مدرنيته است كه از آن حرف مي زنم. عصر ما عصر گذار از غرب زدگي شبه مدرن به سوي جامعه ديني فردايي است. ما در بطن و متن اين پروسه عبور، هر چه كه بيشتر به حقيقت ديني نزديك تر شويم، قرار و سامان مناسب تري پيدا مي كنيم و عبورمان از منجلاب شبه مدرنيته كامل تر صورت مي گيرد. من فكر مي كنم در غرب نيز به نحوي عصر عبور آغاز گرديده است. عبور از تفكر سوبژه محور اومانيستي، عبور از سكولاريسم و بي ايماني... هر چند كه پروسه اين عبور بسيار دشوار و در غرب شايد طولاني باشد. اما مهم اين است كه كوشش هاي گريز از مركز و ساختارشكن نسبت به غرب مدرن آغاز شده است. ما تا خصيصه اين گذار تاريخي را نفهميم و چشم انداز ديني آينده را نشناسيم از درك حقيقت روزگارمان غافل مي مانيم.