پنجشنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۳
نگاهي به پيشينه يك ژنرال ديپلمات
مصائب پاول
هنگامي كه در سالهاي پيش از انقلاب، چارلز دانكن معاون وزير دفاع آمريكا از ايران ديدار كرد، سرهنگ جوان سياهپوستي آجودان وي بود كه كمتر كسي پيش  بيني مي كرد به بلندپايه ترين جايگاه هاي ارتش آمريكا دست يابد. كالين پاول در اين سفر متوجه شكاف طبقاتي بين خلبانهاي نيروي هوايي ايران- كه از طبقات مرفه بودند- و كاركنان پشتيباني- كه از طبقات پايين بودند- مي شود. هر چه باشد، وي از محله اي فقيرنشين در نيويورك برخاسته بود و اختلافات طبقاتي را خوب درك مي كرد.
در مطلبي كه از پي مي آيد و خلاصه گزارشي است كه در شماره ژوئن نشريه آمريكا يي جي كيو درج شد، نويسنده در گفت وگو با پاول، رايس و رئيس كاركنان دفتر پاول عمدتاً  مسائل دوره كاري وزير خارجه آمريكا را بررسي مي كند كه اكنون به گفته وي خسته و سرخورده است. نويسنده معتقد است نتيجه انتخابات هر چه باشد، پاول ديگر در مصدر وزارت خارجه آمريكا نخواهد بود ( كه اكنون و به هنگام چاپ ترجمه اين گزارش اتفاق افتاده است وخا نم رايس به جاي وي بر مسند وزارت خارجه آمريكا نشسته است ). وي در طول چهار سال دولت بوش همواره در برابر اهداف جنگ طلبانه نومحافظه كاران ايستاد و پيشرفت آنان را كند كرد. با رفتن وي، راه براي تصرف وزارت خارجه نيز به دست نومحافظه كاران آمريكايي هموار خواهد شد.
006402.jpg
مترجم: وحيدرضا نعيمي
دفتر كار كالين پاول در وزارت خارجه آمريكا كوچك است و كم نور. چراغي كوچك روي ميز درخشش ضعيفي روي ديوارها دارد و سايه پنجره ها بلند است. وقتي در مورد فضاي گرم اتاق به پاول گفتم، شانه هايش را بالا انداخت و پاسخ داد: بله چون چيزهايم همه جا را پر كرده است. درست بود. دور و برش را انبوهي كاغذ و چيزهاي ديگر گرفته بود. در قفسه هاي كتاب پشت سرش عكسهاي قديمي و كتب تاريخ چيده شده بود. بعضي كتابها صاف ايستاده بودند و بعضي ديگر به حالت خميده قرار داشتند.
بدين جهت به ديدار پاول رفتم كه چند هفته اي بود كه دوستان و همكاران نزديك وي يك مطلب را به من مي گفتند: كار پاول تمام است. وي خسته، سرخورده و اندوهگين است. از دستور كار رئيس جمهوري راضي نبود و از كشمكش هايش با پنتاگون خسته. سخنراني وي در فوريه ۲۰۰۳ در شوراي امنيت بر اعتبارش خدشه وارد كرده بود. در اين سخنراني پاول اصرار كرده بود عراق سلاح هاي كشتار جمعي دارد. به گفته باب وودوارد نويسنده كتاب نقشه حمله از اين كه از طرح جنگ عراق كنار گذاشته شده بود، دل شكسته بود. در ماههاي پس از اين تحقيرها و با بالا رفتن تلفات و پيدا نشدن سلاحهاي كشتار جمعي، اشتياق وي به اين كار ضعيف شده  است. اشتياق وي به كل دولت ضعيف شده است. هارلان اولمان پشتيبان وي از دانشكده جنگ ملي مي گويد: اين ايدئولوژيك ترين دولتي است كه پاول در آن كار كرده است. نه فقط ايدئولوژيك است، بلكه نوعي آينده  نگري دارد. به نظرم پاول ذاتاً  با طرح هاي بزرگي از اين دست راحت نيست. ريچارد آرميتاژ قائم مقام وي در مورد سخنراني فاجعه بارش در شوراي امنيت مي گويد: اين موضوع منبع تشويش بزرگي براي وزير است. لري ويلكرسون رئيس كاركنان وزارت خارجه مي گويد: او خسته است. روحاً  و جسماً.
هيچ كدام از دوستان پاول در مورد ابراز احساسات براي وي تظاهر نكردند. اما مي دانستم وي هر چقدر هم سرخورده و تحقير شده باشد، هر چقدر سرخوردگي و دلزدگي اش شديد باشد، به هر حال سرباز است و بعيد است در مورد رئيس جمهوري يا كلنجارهايش با دولت صحبت كند.
به ندرت پيش مي آيد كه يك عضو كابينه هر رئيس جمهوري به طور علني و تعمداً  در موضوعي مهم به تنهايي موضع بگيرد. در منطق سياست رئيس جمهوري، اتفاق نظر به معني وضوح و اختلاف نظر به معني خيانت است. اما حتي در اين حيطه فكري خشكيده، نمايش همبستگي به نمايش گذاشته شده توسط دولت بوش در خلال سه سال گذشته در زمره بزرگترين شاهكارها در نيم قرن اخير است. در حالي كه اعضاي ارشد دولت در خفا با هم مشاجره كرده اند، بر سر هر موضوع سياست خارجي آمريكا، نه فقط جنگ عراق و بازسازي افغانستان بلكه سياست آمريكا در قبال چين، روسيه، تايوان، كره، ايران، سوريه و ليبي توي سر و كله هم زده اند، حتي در زماني كه نومحافظه كاران دو آتشه اي همچون پل ولفوويتز و ريچارد پرل بر سر صدور دموكراسي آمريكايي با محافظه كاران سنتي مانند پاول جنگيده اند و شكاف بين وزارت خارجه و پنتاگون عميق شده  است، كاخ سفيد كوشيده  است اين وضع را پوشيده نگه دارد.
به همين علت است كه كاندوليزا رايس مشاور امنيت ملي گفت: وزارتخانه هاي خارجه و دفاع هميشه با هم هماهنگ هستند. اما اين حرف نه تنها غلط است بلكه اساساً  درست نيست و قرار نيست هم باشد. قدري تنش بين اين دو نشانه خوبي است، بازتاب وجود دولتي كارآمد و نشانه كشمكش بين منافع واگرا، توازن قوا بين قدرت نظامي و ديپلماتيك. خوشبختانه ادعاي هماهنگي هميشه اين دو دروغ است. متأسفانه حقيقت ترسناك تر از دروغ است. در واقع شكافي كه در طول سه سال گذشته بين دو وزارت ايجاد شده است، گسترده تر از هر زماني در تاريخ معاصر بوده و به هيچ وجه عادي نيست. مسأله اختلاف راهبرد و پشتيباني نيست بلكه اختلاف بر ارزشهاي بنيادي، اصول و فلسفه است. هارلان اولمان دوست پاول كه عبارت ضربه و بهت را ابداع كرد، گفت: بوش هسته اي ايدئولوژيك دارد كه نفوذ به آن براي پاول سخت است. در كتاب وودوارد آمده است كه پاول و چني عملاً قهر هستند، در حالي كه رايس گفت آن دو بسيار دوست هستند. اما اولمان گفت: بين چني و پاول مانع عظيمي وجود دارد. رايس نفهم است. ويلكرسون نيز گفت: پاول به اندازه هر كار ديگري، وقت خود را صرف عذرخواهي از ديگران در سراسر جهان كرده است.
پاول صداي اعتدال و خويشتنداري در كابينه اي بود كه متصف به هيچ كدام نيست. اين تمايز به نفع او بود. وي معروفترين عضو كابينه بود پيش از آن كه رامسفلد هر روز در تلويزيون ديده شود و نومحافظه كاران سياست خارجي را به دست بگيرند. در سال ،۱۹۹۶ بسياري از وي خواستند نامزد رياست جمهوري شود. ثروتمند بود و موفق و سياهپوست. حضورش در تيم بوش عامل رأي بسياري براي او بود. بهترين گزينه براي اين كار بود، چون دنيا را از هر دو طرف ديده بود، هم جنگيده بود و هم با تجاوز نبرد كرده بود. بچه برانكس بود و دانشگاه نيويورك، نه نازپرورده دانشكده نظامي وست پوينت. عضو پياده نظام نيروي زميني كه داوطلبانه در ويتنام جنگيد.
در دوره ريگان، پاول مشاور امنيت ملي رئيس جمهوري بود. اما در دوره رياست جمهوري جورج بوش پدر، پاول رئيس ستاد مشترك بود و صداي اصلي ضدجنگ در خليج فارس. گاه از حد و مرز خود خارج مي شد و با رئيس خود ديك چني وزير دفاع مخالفت و راه حل دپيلماتيك را پيشنهاد مي كرد
در اولين دهه ۱۹۸۰ در مقام دستيار كاسپار واينبرگر وزير دفاع براي نخستين بار به دنياي ديپلماسي پا گذاشت. و هر چهارشنبه يك در ميان همراه واينبرگر و ريچارد آرميتاژ دستيار وزير دفاع به وزارت خارجه مي رفت. سرميز صبحانه با جورج شولتز وزير خارجه و دو دستيار وي مي نشستند. در دوره ريگان، پاول مشاور امنيت ملي رئيس جمهوري بود. اما در دوره رياست جمهوري جورج بوش پدر، پاول رئيس ستاد مشترك بود و صداي اصلي ضدجنگ در خليج فارس، گاه از حد و مرز خود خارج مي شد و با رئيس خود ديك چني وزير دفاع مخالفت و راه حل دپيلماتيك را پيشنهاد مي كرد. برنت اسكوكرافت مشاور وقت امنيت ملي مي گويد: «كالين در اين موضع خيلي خوب عمل مي كرد. هرگز نشد از او بشنوم كه مستقيماً با ديك چني مخالفت كند، اما وقتي جلسه تمام مي شد، مي شد موضع او را فهميد. از اين نظر بسيار مبرز بود. كالين هميشه فكر مي كرد - بيش از من يا ديك چني و احتمالاً رئيس جمهوري- كه راه حل ديپلماتيك وجود دارد. بسيار محتاط بود.»
وقتي در سال ۲۰۰۱ پاول وارد وزارت خارجه شد، با نبردگاه ديپلماتيك غريبه نبود. درگيري وي با نومحاظه كاران پنتاگون- مانند پل ولفوويتز و ريچارد پرل كه هرگز حتي لباس نظامي به تن نكرده اند اما مايل به لشگر كشي هستند- اجتناب ناپذير به نظر مي رسيد. به همين اندازه اجتناب ناپذير به نظر مي رسيد كه پاول اين دشمنان را زير ضربت تجربه اش در هم بكوبد.
مي گفت ساده است از پايان كار حكومتها صحبت كنيد در حالي كه هرگز براي مأموريتي از اين دست نرفته ايد و نديده ايد چگونه باران تركش مردي را متلاشي مي كند. براي كالين پاول، مسير ديپلماسي جاذبه اي ملهم از نبرد داشت كه هيچ كدام از نومحافظه كاران سرباز فراري نمي توانستند درك كنند. از ابتداي دوره بوش، پاول تكليف خود را روشن كرد. دو ماه بعد از آغاز كار، يك هواپيماي جاسوسي آمريكا در چين فرود آمد و خدمه آن بازداشت شدند. نومحافظه كاران در پنتاگون با اين تلقي كه چين اتحاد شوروي بعدي است، دست به اسلحه شدند. اما اين پاول بود كه روز و شب پاي تلفن مذاكره كرد، اطمينان خاطر داد و سروكله زد. آمريكا نمي خواست رسماً به خاطر جاسوسي يا هواپيماعذرخواهي كند، اما پاول مايل بود در بيانيه رسمي از كلمه تأسف استفاده كند و وقتي معلوم شد اين كافي نيست از عبارت تأسف بسيار استفاده كرد كه مؤثر افتاد و ۱۱ روز بعد از سقوط هواپيما، خدمه آن به آمريكا برگشتند. موقعيت وي غيرقابل انكار بود و آن را مي توان با همتاي وي در وزارت دفاع دونالد رامسفلد مقايسه كرد كه مهمترين شغل دولتي وي در دوره جرالد فورد بود. در طول هشت ماه اول فعاليت بوش، عملاً كسي او را نمي شناخت و گاه وي از نياز به سپر دفاع موشكي صحبت مي كرد. در مقام بازمانده جنگ سرد، كسي به سراغش نمي رفت.
006399.jpg
و آنگاه بود كه آن واقعه مانند زمين لرزه سياسي نازل شد. ۱۱ سپتامبر همه چيز را تغيير داد و كالين پاول در موقعيت جديدي قرار گرفت. ناگهان رئيس جمهوري كه براي كاهش حضور آمريكا در خارج كشور فعاليت مي كرد، قاطعانه راه جنگ را در پيش گرفت و شروع به انداختن نارنجكهاي كلامي در سراسر جهان كرد و آماده حمله به افغانستان و عراق شد، سوريه، ايران و كره شمالي را اهداف بالقوه خواند و مجاري با شماري از قديمي ترين متحدان اروپايي را گسست.
با تحليل رفتن تسلط پاول، بيگانگي وي تشديد شد. ديگر وي شخصيت برجسته اي نبود كه بر فراز ساير اعضاي كابينه قامت افراشته كند، بلكه واقعاً منزوي بود. حالا فقط سعي مي كرد حرفش را بشنوند، در داخل بازي باشد و به حلقه داخلي رئيس جمهوري متصل. با به صدا در آمدن طبل جنگ، پاول خواستار آن شد كه دولت لختي درنگ كند و بيانديشد و پيش از حمله به يك كشور مستقل، اشاره اي هر چند كوچك به جامعه بين المللي بكند. اما با او مخالفت كردند و گفتند خودش بايد اين كار را بكند. بنابراين به سازمان ملل رفت تا به جاي استدلال ضد جنگ، از آن حمايت كند. كالين پاول روز ۵ فوريه ۲۰۰۳ در صندلي خود در شوراي امنيت قرار گرفت و در برابر نمايندگان كشورهاي ديگر چيزهايي گفت كه اصلاً درست نبود. گفت عراق ذخاير سلاحهاي شيميايي دارد، صدام حسين تهديد قريب الوقوع است، حزب بحث با القاعده ارتباط دارد و گفت كه اينها حرف نيست بلكه «حقايق و نتايجي مبتني بر اطلاعات دقيق است» و گفت شواهد مربوط به آن وجود دارد، در حالي كه مي دانست احتمالاً اين گونه نيست. اين در حالي بود كه همه با دقت گوش به سخنان كسي مي دادند كه مي دانستند حرفش حرف ولفوويتز يا رامسفلد نيست. اين شايد نازل ترين نقطه حيات كاري پاول باشد.
وقتي در سال ۲۰۰۱ پاول وارد وزارت خارجه شد، با نبردگاه ديپلماتيك غريبه نبود. درگيري وي با نومحاظه كاران پنتاگون مانند پل ولفوويتز و ريچارد پرل كه هرگز حتي لباس نظامي به تن نكرده اند اما مايل به لشگر كشي هستند اجتناب ناپذير به نظر مي رسيد
اما آن روز كه تسليم پاول به نظر كامل مي آمد و سخنراني اش هاله اي از انقياد خالص داشت، مانند بسياري چيزها در دولت بوش، اين امر ظاهري بود چون از آن موقع به بعد بدون تبليغات و جار و جنجال، پاول با چنگ و دندان قدري از موقعيت مهم خود را در كاخ سفيد بازيافته است. با مهار تايوان، تنشهاي آن را با چين خواباند، با استفاده از اين موضوع كمك چين را در بحران كره شمالي به دست آورد، نخستين مجراي ديپلماسي با ليبي را ظرف ۳۰ سال گذشته گشود (و فرايند صلح سلاح آن را آغاز كرد)، روسيه را متقاعد كرد در مسئله هسته اي ايران فعال باشد و مانع از ورود سربازان آمريكايي به سوريه و ايران شد. تمام اينها به رغم مخالفتهاي دشمنانش در پنتاگون صورت گرفت.
به رغم تجاربي كه پاول از اين وقايع كسب كرده
آشكار است كه ديگر از كارش لذت نمي برد. مي تواند دستاوردهايش را مطرح كند. اما نمي تواند آنها را از آن خود بداند يا كشمكش وراي آنها را افشا كند. تسليم وي در قضيه عراق شايد جايگاه وي را در دولت حفظ كرد، اما وي ناچار بود براي تداوم آن، پا را از حيطه خود فراتر ننهد. مجبور بود در برابر همگان خود را وفادار نشان دهد، اما در خفا اختلاف نظر خود را مطرح مي كرد.
وقتي در برابر پاول نشستم، آه بلندي كشيد و واگويه پرپيچ و خمي را آغاز كرد. در طول يك ساعت بعد اصلاً مكث نكرد، بي وقفه حرف زد اما چيزي نگفت. فقط گاه فرصتي مي داد تا در تأييد فهم حرفهايش اشاره اي لفظي كنم. از صادرات مرغ به روسيه صحبت كرد و از آنجا وارد ارزيابي  نقش آمريكا در جهان شد. گفت: «به ما اعتماد دارند كه به هيچ سرزميني چشم داشتي نداريم و نمي خواهيم بر مردمان ديگر سيطره داشته باشيم.» معلوم بود مي خواهد از جنجال بپرهيزد تا مصاحبه راحت پيش برود، گفتگو را تا حد امكان در دست خود داشته باشد و مجالي براي طرح سؤالات درباره موضوعات نامطبوع ندهد.
اما رودررويي با رايس فرق مي كرد. وي گفتگو را از مسير سؤالات خارج نكرد بلكه سعي مي كرد سؤالات را خود بازنويسي كند. در مورد كالين پاول معتقد بود اين ژنرال به خوبي جذب دولت شده است، اما فهرست بلند بالاي امور ريز و متفرقه او را از قرار داشتن در خيلي مسائل اساسي محروم مي كند. رايس گفت: «نمي دانيد چه موضوع هاي زيادي سر از ميز وزير خارجه آمريكا در مي آورد. موضوعي نيست كه همه صادقانه معتقد باشند مشكلي مربوط به آمريكا نيست و به نظرم ۹۰ درصد آنها روي ميز كالين قرار مي گيرد. در نتيجه او مشغول حل و فصل مسائل كوچك خواهد بود، مانند مسائل مرزي بين كشورهاي كوچكي كه بيشتر ما نمي توانيم روي نقشه پيدا كنيم.»
تنها لحظه اي كه رايس به هيجان درآمد، وقتي بود كه از او درباره حضور پاول در سازمان ملل پرسيدم. اول اصرار كرد پاول همين طوري به سازمان ملل فرستاده نشد، چون وزير خارجه تنها فردي بود كه بايد اين سخنراني را مي كرد (هر چند كه تاريخ چيز ديگري را نشان مي دهد چون رؤساي جمهوري، معاونان رئيس جمهوري و سفرايي مانند ادلاي استيونسون نيز بوده اند. استيونسون بود كه مسئله بحران موشكي كوبا را در سال ۱۹۶۲ مطرح كرد) اما رايس بعداً گفت شايد امكان پذير بود كه جان نگرو پونته سفير وقت آمريكا در سازمان ملل اين كار را انجام دهد. او افزود: «همه گفتند كالين بايد برود. مي خواستيم اعتبار شخصي وجود داشته باشد. سخنراني مهمي بود، بسيار مهم.»
رايس حتي گفت پاول به انجام اين سخنراني مشتاق بود و چهار روز و شب را در مقر سيا در لانگلي به بررسي شواهد و مدارك گذراند. در عوض، اعضاي گروه كاري پاول از جمله ريچارد آرميتاژ و لري ويلكرسون حضور چهار روزه پاول را در لانگلي به گونه اي ديگر توصيف كردند. به گفته آنان، پاول در ميان اطلاعات ضعيف و ادعاهاي غلطي كه پنتاگون، دستگاه هاي اطلاعاتي و دفتر معاون رئيس جمهوري وارد متن سخنراني كرده بودند، مي گشت تا گزافه ها را دور بريزد. مي خواست آوازه اش را حفظ كند و از تحقيري كه به هر حال دچار آن مي شد، بپرهيزد.
آرميتاژ گفت: چهار روز. چهار روز و سه شب. وزير مردي معتقد به شرف است. معتبر بودن را ارزش مي گذارد. معتبر بودن مستلزم آن است كه آدم از آنچه مي گويد، دفاع كند. به همين علت بود كه اطلاعات را بررسي و ريز ريز كرد. روز و شب آخري در سيا، وزير تلفن كرد و گفت به نيروي اضافي نياز دارد. آنجا رفتم و روز و شب يكشنبه را با او بودم. به كسي نياز داشت. لري ويلكرسون چهار روز لانگلي را نفس گير توصيف كرد. تيم پاول مي كوشيد در ساعات پاياني ژنرال را از تحقير نجات دهد. ويلكرسون گفت: «با چنگ و دندان با ديگر اعضاي دولت جنگيديم تا اطلاعات غلط را از آن درآوريم.»
در صحبت با ويلكرسون مايل بودم از رابطه دوستي پاول با ژنرال پرويز مشرف رئيس جمهوري پاكستان بدانم. در گفت وگوهاي عادي، اين دو يكديگر را آقاي وزير و آقاي رئيس جمهوري خطاب مي كنند، اما در لحظات جدي تر، يك نفر خواهد گفت: ژنرال بايد اين موضوع را ژنرالي حل كنيم. و ديگر خواهد گفت: بسيار خب، راه حل چيست؟ و تا وقتي كه موضوع حل شده، از لقب ژنرال استفاده مي كنند و از آن پس دوباره همديگر را آقاي وزير و آقاي رئيس جمهوري مي خوانند. نمي توان انكار كرد نزديكي بين پاول و مشرف به توازن وضعيت موجود بين پاكستان و هند و جلوگيري از جنگ در كشمير كمك كرده است.
وقتي از ويلكرسون درباره رابطه پاول با نومحافظه كاران پرسيدم، با صراحت گفت: پنهان نمي كنم. در مورد كساني كه هيچوقت در نبرد نبوده اند و در مورد فرستادن مردان و زنان براي مردن تصميم مي گيرند، ترديد دارم. شخصي كه از اين نظر به سرعت به ذهن متبادر مي شود،  ريچارد پرل است كه شكر خدا از هيأت سياست گذاري دفاعي استعفا كرد و ديگر حتي مقام نيمه رسمي در اين دولت نيست. گفته هاي ريچارد پرل در مورد انجام دادن اين يا آن با نيروي نظامي هميشه مرا آزار داده است. چون نشان مي دهد وي دركي را كه كالين پاول از معناي آن دارد، ندارد.
وي ادامه داد: من آنان را آرمان شهر گرايان مي خوانم. برايم مهم نيست آرمان شهرگرايان ولاديمير لنين سوار قطار مسكو باشد يا پل ولفووتيز. از آنان خوشم نمي آيد. هرگز نمي توان آرمان شهر را پديد آورد و در تلاش براي اين كار، عده زيادي آسيب مي بينند. از نظر سياسي درست نيست بگويم، اما وقتي فقط از چماق استفاده كنيد، نتيجه زيادي به دست نخواهد آمد. پاكستان نمونه خوبي است. مثلاً پاكستان را تحريم مي كنيد و انواع محدوديت ها را برايش ايجاد مي كنيد. ناگهان در سال ۱۹۹۸ پاكستان آزمايش هسته اي انجام مي دهد. اما اگر تماس با آنها را حفظ كنيد و به آن ادامه دهيد و دست برنداريد، نقاط موفقيت و شكست را شناسايي كنيد و بر موفقيت ها تأكيد كنيد و از شكست ها فاصله بگيريد، آنگاه است كه پيشرفت حاصل مي شود، نه اينكه دست به تحريم بزنيد و راه خود را بكشيد و برويد. اين رويكرد ۴۰ سال است كه در كوبا نتيجه نداده است. كاركنان دفتر پاول معتقدند شنيدن حرف ها از دهان ويلكرسون مانند شنيدن آنها از خود پاول است.
مي خواستم از وي در مورد امكان رفتن پاول بپرسم. اما فكر كردم اگر مثل پاول بگويد فعلاً در اين باره حدس نمي زند يا تصميمي نگرفته است، چيزي دستگيرم نشده است. بنابراين طور ديگر سئوال را پرسيدم. آيا شما كه در داخل وزارت خارجه هستيد، آيا به همان اندازه كه در مورد پايان دوره كاري پاول در خارج از آن بحث مي شود، مي شنويد؟ ويلكرسون پس از هشت ثانيه طولاني گفت: پانزده سال است او را مي شناسم. فكر مي كنم خسته است. روحاً و جسماً. و اگر رئيس جمهوري از او بخواهد به كار ادامه دهد _ اگر رئيس جمهوري دوباره انتخاب شود و ادامه كارش را بخواهد _ شايد براي مدتي موقتي اين كار را بكند، اما فكر نمي كنم براي چهار سال ديگر. او خسته به نظر مي رسد.

سياست
اقتصاد
انديشه
فرهنگ
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |