نمايش «غول زنگي قلعه سنگباران» نوشته «جمشيد خانيان» با كارگرداني «شكرخداگودرزي» و بازيگري خسرواحمدي و افشين زارعي از يك هفته پيش در تالار نو تئاتر شهر روي صحنه است.
آنان در جهان اوراد زندگي مي كنند يا واقعيت جهان خارج را از درون جهان «اوراد» فهم مي كنند. به عبارت ديگر اوراد قرار است جهان را به آنان بشناساند و امكان دخل و تصرف در آن را بدهد ولي جهان اوراد مثل يك متن است كه وقتي توسط آنان خوانده مي شود صدا پيدا مي كنند، جان مي گيرد و راه مي افتد تا آنان با نگاه او ببينند، با صداي او سخن بگويند، با گوش او بشنوند... اين نقطه آغازي مي تواند براي ورود به جهان متن نمايشنامه باشد.
نوشته زير گفت وگويي است با كارگردان نمايش.
جواد جميل اهري
* هر متن نمايشي ويژگي ها و ضرورتهاي خاص خود را دارد.با توجه به كارگرداني نزديك به چهارده نمايشنامه در يك دهه اخير اين اثر چه ضرورت و ويژگي خاصي داشت كه به سمت كارگرداني آن رفتيد؟
- هر اثر نمايشي عناصر يا ويژگي هاي دارد كه هر كارگرداني با توجه به نوع نگاه و جهان بيني خود، ضرورت ها و محدوديت هاي كه وجود دارد به انتخاب آن دست مي زند، اين فرآيند درباره كارهايي كه به كارگردان پيشنهاد هم مي شود تا حدودي صادق است. آقاي «خانيان» از دوستان نزديك من هستند. نزديك به چهار سال پيش در دانشگاه سوره در يك گفت وگو من به آقاي خانيان گفتم دوست دارم يك اثري را كارگرداني كنم كه هم جنبه هاي مختلف نمايش ايراني را داشته باشد و هم محملي براي نشان دادن موقعيت انسان ايراني را دارا باشد. آقاي خانيان اين نمايشنامه را نوشت بعد از بارها بازخواني و بازنويسي به شكلي در آمد كه اجراي آن را ديديد. يكي از عناصري كه در نگاه آقاي خانيان براي من جالب بود توجه به كهن الگوهايي است كه رفتارهاو كنش هاي اجتماعي ما را تحت تأثير خود قرار مي دهد و برخي زمان ها در موقعيت هاي متفاوت تحت سلطه خود مي گيرد. از اين ديدگاه هم مي توان اين اثر و اجراي آن را مورد بازخواني و تفسير قرار داد. اساساً نمايش با همين مراسم آئيني شروع مي شود، در كانون اين مراسم آئيني ترس فرو خورده اي وجود دارد: ترس از جهان، از خود، از ديگري و اين ترس در شرايط عيني تاريخي و اجتماعي با واقعيت هايي كه هست همسان مي گردد يا به عبارت دقيق تر اين واقعيت عيني و تاريخي در درون مراسم آييني معنا و جهت مي يابد و خودبيگانگي در اشكال متفاوت در ساحت هاي گوناگون زندگي خود را نشان مي دهد. در اين فضا خودزني يا خودقرباني پنداري به اشكال متفاوت خود را نشان مي دهد. از ديگر ويژگي هاي اين اثر زبان نمايشنامه بود. اين زبان بسيار دراماتيك بود و در خصوص باورپذيركردن آن به تماشاگر كمك مي كند و ما مي توانيم در حول و حوش اين ويژگي زباني آدمهايي را ببينيم كه باورشان كنيم و در روند حركتي كه براي آنها در يك موقعيت ايجاد مي شود احساس نزديكي بكنيم.
يكي از مسائلي كه براي هر كارگردان تئاتر مطرح است اين است كه آيا متن براي اجرا نوشته شده يا خير؟ اگر براي اجرا نوشته نشده باشد كارگردان هيچ معجزه اي نمي تواند بكند؟ بنابراين با ويژگي هاي شمرده شده كه اين متن واجد آن بود و مرا به اين سمت سوق داد كه اين نمايش را كار كنم و از اين اتفاق خوشحال هستم.
* اگر بخواهيم براي نمايش فضاي تاريخي را در نظر بگيريم، فضاي تاريخي نمايش به طور كلي به كدام دوره تاريخي ارتباط دارد و نمايش در چه زماني اتفاق مي افتد؟
- اگر بخواهيم تاريخ مان را يك تقسيم بندي كلي كنيم از دوره قاجار به اين سو در تاريخ معاصر قرار دارد و فضاي نمايش هم با اين فضا همخواني زيادي دارد. يك جوان امروزي مي تواند گوشه هايي از اين فضاي تاريخي را در سفرهايي كه به اصفهان، يزد و... داشته است، ببيند؛ اما كساني كه در ميانسالي زندگي شان قرار دارند حتماً در اين فضاها زندگي كرده اند تصويري از بازارچه، باغهاي قديمي، ديوارهاي كاهگلي و سقاخانه ها دارند، ضمن اين كه اين فضا در نمايش متروك شده، باد و باراني بر آن خورده، ولي فضا دوره تاريخي معاصر است. زبان هم با تغييرات اندكي به همين دوره برمي گردد. زبان محاوره اي ولي پرداخت شده نمايشي است، از ادبيت زبان فاصله گرفته، خصوصاً از زبان ماقبل خودش، زبان دوره قاجار كه آميخته با مدح و ثنا و كرنش و چاپلوسي و آستان بوسي است و به يك زبان ارتباطي تبديل شده كه اين زبان براي تماشاگر عنصر نامأنوس ندارد. افراد نمايش هم آدم هايي هستند كه هنوز هم بر سر گذرها مي توانيم ببينيم، تمپكي زير بغل مي زنند، آوازي مي خوانند، نمايشي اجرا مي كنند، اينها آدم هاي ناآشنايي نيستند، اما نشانه هايي هم هستند كه كمك مي كنند از متن به سمت زمينه فراتري كه متن در آن قرار دارد حركت كنيم.
* استنباط من اين است كاراكترهاي نمايش براي تأثير يا تغيير جهان خارج به جاي روي آوري به يك كنش اجتماعي فعال از يك كنش زباني ياري مي گيرند و نمايش اين نوع مواجهه با جهان خارج را تا نهايت منطقي خود نشان مي دهد. نظرتان را در اين باره بيان كنند؟
- بگذاريد يك مرور اجمالي به كل روايت نمايش داشته باشيم. يك آدم دوره گرد به دنبال مكاني مي گردد كه نمايشي را در آنجا اجرا كند، اولين ويژگي اين آدم داشتن يك پيش فرض است، پيش فرضش چي هست؟ هر جايي مي رود نمايشي را اجرا كند ترس دارد كه يك شبي قرار است پيدا شود و نمايش را به هم بريزد، اما در طول نمايش ما چنين كسي را نمي بينيم، با اين پيش فرض وارد يك فضايي مي شود. فضايي كه داراي ويژگي هايي است، يك راه ورود، يك راه خروجي، اصطلاحاً خودش مي گويد «درو»، يك جايي كه ممكن است تماشاگر زيادي براي تماشا بيايد. بنابراين وقتي كه وارد اين فضا مي شود سعي مي كند از طريق «خواندن اوراد» با نيرويي كه ديده نمي شود ولي حضور دارد ارتباط برقرار كند، اما از طرف مقابل واكنشي جز سكوت نداريم. در اصل اين آدم با خودش دارد حرف مي زند و ديالوگي شكل نمي گيرد؛ اگر ديالوگي شكل مي گرفت شايد راه به كنش اجتماعي فعال گشوده مي شد. اما هراسي كه در طول تاريخ از پدر در پدر با خودش حمل كرده، اكنون اين هراس زمينه هاي تاريخي، آييني و سياسي دارد و اكنون در ذهن و روان او جمع شده و اين نيرو را مخاطب قرار مي دهد. «هاي» ، «هوي» قل قل، بگو بگو، هنوز پاسخي يا صدايي نمي آيد، بنابراين اينجا زبان زمينه اي ايجاد مي كند براي درگيري اين آدم با نيروي ذهني و رواني خودش، نيرويي كه هم هست و هم نيست.
* كنش زباني نمي تواند جايگزين كنش اجتماعي فعال شود، از يك ديدگاه مي توان گفت تاريخ معاصر ما جايگزين كنش زباني به جاي كنش اجتماعي بوده است و ايده ها اورادي بودند براي خواست تغيير در جهان واقعي، اما اين امر به پيچيده شدن واقعيت انجاميده است.
|
|
- اين نمايش موقعيت است و داراي روايت تك خطي. قصه گويي به معناي متداول نيست. ما با پاره ، پاره از واقعيت ها مواجه هستيم كه موقعيتي را ساخته است و آدم هايي كه در اين موقعيت گرفتار هستند. هر زماني كه پرسوناژ نمايش از كنش زباني كنده مي شود و به موقعيت نزديك مي شود موقعيت امكان كنش را سلب مي كند. اما موقعيت چيست؟ موقعيت تشكيل مي شود از فضا، زمان، مكان و عوامل تاريخي، اقتصادي، سياسي و... وقتي كاراكتر نمايش مي گويد «آفتاب لب بام مي آيد» نه تنها كسي براي ديدن نمايش نيامده است، بلكه حضور آن نيرو كه هم هست و هم نيست در فضا زياد شده است و پرسوناژ نمايش حتي از نمايش اجرا شده توسط خودشان مي ترسند و اينها وارد حوزه هاي وحشت عجيب و غريبي مي شوند و همين وحشت است كه آنها را به سمت ديگري سوق مي دهد، بنابراين اتفاق اصلي فقط در حوزه زباني نمي افتد، اين موقعيت است كه چنين فضايي را شكل مي دهد، به عبارت دقيق تر از نظر من موقعيت «آني» يا «لحظه اي» كه از همه شرايط تشكيل شده و پرسوناژ در آن «لحظه» زندگي مي كند.
* يك نوع ترسي است كه از آن سوي تاريخ مي آيد با نيروهاي عيني ممزوج مي شود ودر آينده تاريخ جريان مي يابد.
- درست است؛ اين عامل تاريخي را در نمايش مي بينيد. «سركار پازوكي» يك نمايشي آقاي بيضايي دارد به نام «چهار صندوق» كه افراد براي بازي مترسكي مي سازند كه خودشان از آن مترسك مي ترسند، حالا ممكن است سركار پازوكي هم وجود داشته باشد، اما اين سركار پازوكي چنان در ناخودآگاه آنها ريشه دوانده است كه در هيبت يك نيروي متافيزيكي ظاهر مي شود، از زمان پيدايش انسان اين ترس از ناشناخته ها وجود داشته است و يكي از راههايي كه بشر براي غلبه بر اين ناشناخته ها استفاده مي كرده «خواندن اوراد» است. به عنوان مثال اگر سري به شهر «ايذه» بزنيد سنگ نوشته هايي مي بينيد كه در آن براي ايزدهاي آب، آفتاب و...اورادي نوشته شده است. حالا در اين دوره، يا دوره اي كه نمايش در آن جريان دارد يك اتفاقي مي افتد، مثلاً هر جا تعزيه اي وجود داشته، نيروهاي حكومتي تعزيه را به هم مي زنند، همين عامل خارجي سبب مي شود كه يك نوع عقب نشيني در ذهن پرسوناژ صورت گرفته و اين عامل يعني هجوم را با ترس در آئين ها پيوند داده و يك چيز ديگري بازآفريني نمي شده، چيزي كه ديگر نمي تواند به ساحتش نزديك شود. فقط مي تواند از آن بترسد و اين ترس پرسوناژ را بيشتر به درون خودش متمايل مي كند و به خودش پناه مي برد و هيچ كاري هم نمي تواند در مقابل اين نيرو،كه خودش به نحوي در شكل دادن آن سهيم بوده، انجام دهد. بنابراين پرسوناژ از اينجا منفعل مي شود و از هر نوع كنش فعال جدا مي شود و ديگران را نيز از هر نوع كنش فعال برحذر مي دارد و واقعه اتفاق مي افتد، فضا هر لحظه سنگين و سنگين ترمي شود و موقعيت دشوارتر، اين قدر اين رجعت و سنگيني فضا حادتر مي شود كه باعث مرگ پرسوناژها مي شود.