... غربتمان را زمزمه مي كنيم
چرا مدرنيسم؟ نه به خاطر اين كه بخواهيم آن را در مقابل سنت گرايي قرار دهيم، نه به اين دليل كه جهان غرب همواره مي كوشد ثابت كند مدرنيسم غايت هنر است، نه از آن رو كه هم عصر مدرنيسم هستيم و نه به خاطر اين كه در حسرت رسيدن به هنر مدرن، هويت خود را فراموش كنيم. از مدرنيسم نمي گوئيم به دليل اين كه پلي است بين كلاسيسم و پست مدرن، مدرنيسم را تحليل نمي كنيم به اين دليل كه ثابت كنيم جهان مدرن رو به نابودي است. مذمت مدرنيسم را نمي گوئيم از آن رو كه نگران آن باشيم انسان زميني از آسمان روي برگرفته، از مدرنيسم مي گوئيم چون يك سبك و پديده هنري است. يكي از هنرمندان و كارشناساني كه در زمينه مدرنيسم تحقيقات و آثاري را خلق كرده، دكتر مهدي حسيني است. در اين باره و به انگيزه برپايي نمايشگاه آثار اين هنرمند در گالري هفت ثمر (۲۴-۲۰ دي) گفت وگويي با وي انجام داده ايم كه از نظرتان مي گذرد.
سهيلا نياكان
* هنر مدرن در ايران با چه مشخصاتي وجود داشته است؟
- ما از دوره قاجار نوعي نزديكي با مدرنيته و مدرنيسم داشتيم و آن را تجربه كرديم؛ از همان زمان كه تقريباً عباس ميرزا به عنوان نايب السلطنه احساس كرد كه با آن سيستم آموزش و تربيت سنتي و انتقال اطلاعات، كشور نمي تواند پاسخگوي نيازهاي مملكتي و اداري و نيز پاسخگوي نياز نسل جوان آن زمان باشد. در نتيجه عباس ميرزا ترتيبي فراهم كرد تا كتابهاي متعددي در اين خصوص ترجمه شوند، تعدادي از جوانان براي آموزشهاي لازم به اروپا اعزام شوند و دنياي مدرن را تجربه كنند. ولي عمر او كوتاه بود و نهالي را كه كاشت، هنوز به بار ننشسته، از بين رفت. ولي بعدها افرادي مي آيند و تحولات ديگري را ايجاد مي كنند كه در رأس آنها مي توان از شخصيتي مثل صنيع الملك نام برد. او مدرسه دارالصنايع را ايجاد مي كند و در اينجاست كه مي بينيم پس از سفرهايش به اروپا و آشنايي با هنر غرب، رويكردي به سنت دارد و از ميان سنت و مدرنيسم، بيان نويني را براي فرهنگ تصويري ما به وجود مي آورد. به عبارتي از تزي به نام سنت و يك آنتي تز با نام مدرنيسم، سنتزي را ايجاد مي كند كه تلفيق اين دو است. بنابراين چنين رويكردي از ۱۵۰ سال پيش در نقاشي ايران وجود دارد. همچنين نخستين مدرسه امروزي و نوين و اولين نگارخانه توسط صنيع الملك ايجاد مي شود. از سوي ديگر، من معتقدم در نقاشي سنتي ما كه به غلط، مينياتور از آن نام مي برند، بسياري از ويژگي هاي مدرنيسم مشاهده مي شوند. يكي از ويژگي هاي اين مدرنيسم، مسأله فضاست. در واقع، در نگارگري ما نه از طريق روايت بلكه از طريق فضايي كه مي آفريند، يك انديشه القاء مي شود.
نكته ديگر مربوط به همزماني فضا در نقاشي مدرن ما است؛ يعني به يك پديده از يك منظر نگاه نمي شود. در نقاشي غربي قبل از مدرنيسم، هنرمند در يك منظر ثابت قرار مي گرفت و به يك چيز ثابت هم نگاه مي كرد؛ اين سنت كلاسيك اروپايي بود. در حالي كه در فرهنگ سنت تصويري ما، هنرمند حول يك شيء يا معنا مي چرخد و آن را از مناظر متعددي در يك اثر، مورد مشاهده قرار مي دهد. مسأله ديگري كه در نقاشي مدرن وجود دارد، همزماني در زمان است كه ما اين تجربه را نيز در نقاشي سنتي خودمان شاهد هستيم. يعني چه بسا شما مي بينيد كه داستاني در شب اتفاق افتاده ولي فضاي روز ديده مي شود. مصداق هاي اين مسأله بسيار است و از نمونه هاي آن مي توان به داستان بر تخت نشستن لهراسب در شاهنامه بايسنغري اشاره كرد.
همچنين در نگاره خسروپرويز و باربد و نگاره ضحاك كه هر دو در شب اتفاق افتاده اند، ولي ما آنها را در فضاي روز مي بينيم. حتي از نظر فصلي نيز اگر به نگاره خسروپرويز و باربد بنگريم، متوجه مي شويم كه تمام برگهاي درخت چنار زرد و پاييزي است ولي چمن زير درختان، طراوت چمن بهاري را دارد. در اينجا هم همزماني در زمان را داريم؛ اين مسأله اي است كه فرهنگ سنتي و كلاسيك غربي فاقد آن است ولي در فرهنگ امروزي وجود دارد.
ويژگي ديگر اين است كه سعي مي كنند از طريق روابط سطوح، ذهنيت خود را تبيين كنند. يا اين كه ما نقطه عطف نداريم و همه جا چشم حركت مي كند. در حالي كه در نقاشي كلاسيك غربي، نقطه عطف وجود دارد و مدرنيست ها با آن مقابله كرده اند، چون مي خواستند مسأله حركت و پويايي را مطرح كنند، به عبارت ديگر، آنها نقطه عطف را برداشتند. اين در حالي است كه ما در نقاشي خود به جز در مواردي استثنايي نقطه عطف نداريم. بنابراين به نوعي نمي توان گفت اين موارد در نقاشي ما مدرن اند، ولي ما مي توانيم پايگاههاي مدرنيسم خود را از دل اين ويژگي ها بيرون بكشيم. همچنين يكي ديگر از مواردي كه با مدرنيسم منطبق است، مسأله تجربه پارلماني است. ما از دوره قاجار، تجربه پارلماني و انتخابات را داريم و اين رويكرد مدرنيسم است كه خود اتفاق آراء را مطرح مي كند. از سوي ديگر، مدارس ايجاد مي شوند كه چهار مدرسه مهم اين دوران عبارتند از مجموعه دار الصنايع، دارالفنون، صنايع مستظرفه و صنايع قديمه. تأسيس مدارس به اين معناست كه دانش همگاني مي شود و از حالت اختصاصي بودن بيرون مي آيد. همچنين انتشار روزنامه نيز، معنايش دموكراتيزه كردن اطلاعات است كه در آن موقع اطلاعات فقط در اختيار قشر محدودي بود. در كنار اينها هم مي بينيم عكاسي به فاصله پنج سال پس از اختراع آن وارد ايران مي شود. يعني به اين ترتيب شاهد دموكراتيزه شدن تصوير نيز مي شويم. به هر حال همان گونه كه اشاره كردم نمي خواهيم بگوييم چنين ويژگي ها و نشانه هايي مدرن اند، ولي با برشمردن آنها متوجه وجود پايگاهها و ريشه هاي مدرن در كشورمان مي شويم.
* ارتباط مدرنيسم جهان غرب را با مدرنيسم ايران چه طور مي بينيد؟
- اين قضيه به هوشمندي افراد بستگي دارد، يعني همان طور كه گفتم صنيع الملك، شاگرد مهر علي كه خود يك نقاش سنتي محسوب مي شده، مدرن بوده است.
پس صنيع الملك تجربه سنت را داشته و سپس به اروپا سفر كرده و دنياي هنر غرب را تجربه نموده است. در چنين شرايطي است كه او پس از بازگشت به كشورش، توانست يك راه حل مناسب از ميان اين دو (سنت و مدرنيسم) پيدا كند. در كنار صنيع الملك، كمال الملك را هم داريم كه رويكردي به سنت نداشت و نقاش دربار بود. او شخصي بود كه حتي تالار آينه هم مي توانست كارگاهش باشد و مي بينيم وقتي كه به اروپا رفت، مقهور فرهنگ كلاسيك غربي شد. بنابراين ما مي توانيم فرهنگ سنتي خود را به درستي بشناسيم، مباني نظري آن را دروني و ذهني كنيم و با غرب مواجه شويم بي آن كه از آن بترسيم، تجربه اش كنيم و نيز مقهورش نشويم. اكنون من مي بينم چيزهايي دوباره اتفاق مي افتد كه هيچ ارتباطي به فرهنگ ما ندارد ولي ما مي توانيم از اقليم و ذهنيت و شرايط فرهنگي خود استفاده كنيم و در واقع ذهنيت روشني نسبت به برخورد با پديده هاي معاصر را داشته باشيم. اما شرطش اين است كه خود را در مقابل اين پديده ها نبازيم و ببينيم در اين ميان چه مي توان كرد. يعني مي توان به همان سنتزي كه افرادي چون صنيع الملك، محمود خان ملك الشعراء و اسماعيل جلاير به آن رسيدند، در دوره معاصر نيز دست يافت.
|
|
ما شرقي ها دردهاي خود را زمزمه مي كنيم و داراي ذهنيت فروتن، متحمل، درون گرا و انديشه ورز هستيم. مثلاً مواجه شدن با فاجعه بزرگ زلزله آسيا اگر براي يك غربي اتفاق افتاده بود، بسيار دشوار تر بود. ولي شرقي ها تقدير را مي پذيرند و در اين واقعه مي بينيم با اين كه همه چيز خود را از دست داده اند، فرياد نمي زنند و شكايت نمي كنند. غرب، تقدير را نمي پذيرد و در مقابل آن مي ايستد.
* تعريف شما از سنت در مقابل مدرنيسم چيست؟
- سنت را مجموعه اي از آداب، اعتقادات، ذهنيت ها و فرهنگي مي دانيم كه با توجه به شرايط اقليمي، مذهبي و رشد ذهني در يك كشور به وجود مي آيد و شكل خاصي از بيان است كه اين بيان مي تواند در قالب تصوير، شعر، موسيقي و يا معماري باشد. به هر حال ما اصولاً ايراني و مسلمان هستيم و براي حريم و خلوت خود حرمت بسياري قايل مي شويم. زماني كه يك معمار به اين مسأله اعتقاد داشته باشد، فضايي را كه مي آفريند، حريم را در آن مورد توجه قرار مي دهد و اين پيش بيني معمار، شكل خاصي به معماري ما خواهد داد. از آنجا كه ما انسان هايي درون گرا هستيم، اين درون گرايي به نوعي در فضاي معماري اي كه ما در آن زندگي مي كنيم و نيز در شكل گيري، عملكرد و تأثيرگذاري آن دخيل است. اينها بخشي از سنت و تأثيرگذارند. همواره وقتي در زمينه سنت از من پرسش مي شود، مي گويم كه ما نوعاً به درون گرايي و تأمل، گرايش داريم. براي مثال، ابعاد و شكل صوري نقاشي هاي غربي را در نظر بگيريد و آن را با نگاره هاي خودمان كه بسيار متعارف، فروتن، درون گرا و تأمل برانگيزند، مقايسه كنيد. در زمينه موسيقي نيز به عكس موسيقي غربي ها نوع موسيقي ما انسان را در تأمل خواهد برد. در واقع ما غربتمان را زمزمه مي كنيم و در مقابل، غربي ها خوشي هايشان را فرياد مي كنند.
* آيا مي توان گفت ما در تاريخ هنر جهان، يك مدرنيسم ايراني داريم؟
- به اين نكته توجه كنيد كه آن سوي دنيا (غرب) پيوسته تا زماني مي تواند آقايي كند كه همواره جهان سومي وجود داشته باشد و تا وقتي كه جهان سوم وجود نداشته باشد، غربي ها هم آن موقعيت و وضعيت را نخواهند داشت. مهم ترين تجربه در اين زمينه، كشور ژاپن است. ژاپن نيز مثل ما كشوري سنتي بود ولي دستاوردهاي غرب را با فرهنگ خود تلفيق كرد و در مقابلش ايستاد. در نتيجه توانست مثلاً كمپاني هاي ماشين سازي آمريكا را به ورشكستگي بكشاند و يا كمپاني هاي ساعت سازي سوئيس را تحت الشعاع قرار دهد. اروپا و آمريكا تا زماني مي توانند بر دنيا حكومت كنند كه كشورهاي تحت سلطه وجود داشته باشند و مصرف كننده آنها به حساب آيند. به طور يقين هر كارخانه اي كه در كشورهاي تحت سلطه راه اندازي و هر متخصصي كه به آنها اضافه شود، غرب با هزاران نفر بيكار مواجه خواهد شد. بنابر اين غرب براي آن كه شرايط ايده آلي در اين كشورها ايجاد نشود، به جذب نخبگان، تحصيل كردگان و افرادي كه نبض جامعه را هدايت مي كنند، مي پردازد. در زمينه هنر نيز وضع به همين گونه است. ساليان بسياري هنر دوره قاجار را در نظر ما ضعيف، حقير و بي ارزش نشان مي دادند. ولي امروزه مي بينيم يك نمايشگاه از آثار نقاش معتبر قاجار در آمريكا برپا مي شود و اين نمايشگاه تا اروپا و حوزه هاي ديگر مي رود و حتي در بهترين موزه هاي دنيا به معرض ديد عموم گذاشته مي شود و از با ارزش بودن هنر اين دوره صحبت به ميان مي آيد. اكنون نيز به اعتقاد من، ما جايگاه ويژه هنري خود را داريم. ولي اين هم طبيعي است كه فرد غربي با آن ذهنيت و منيتي كه دارد، نمي تواند ببيند كسي از جهان سوم به آنجا برود و رشد كند. من بارها شاهد اين قضيه بوده ام. ما بايد به اين گونه مسايل اشراف داشته باشيم اگر هم مي بينيم كه در آنجا كسي را بزرگ جلوه مي دهند به اين دليل است كه فرهنگ و ذهنيت و تصوير ما را آن گونه كه مطابق با سليقه غربي هاست، ارائه مي كند. متأسفانه در داخل كشور نيز به جاي آن كه از نيروهاي داخلي و هنرمندان خود حمايت كنيم، دوباره همان سياستي را كه در غرب دنبال مي شود، اعمال مي كنيم و به آن بها مي دهيم. اين مقهور بودن در شرايط معاصر، همان است كه در مورد كمال الملك در زمان خودش اشاره كرديم. من فكر مي كنم ما در صد سال آينده جايگاه بسيار معتبري در نقاشي دنيا خواهيم داشت. نكته ديگري كه در اينجا بايد مورد توجه قرار گيرد، اين است كه صرفنظر از اين مسايل، هر هنر خوبي صدسال طول مي كشد تا شناخته شود. فكر مي كنيد غرب واقعاً چه تجليلي از موديلياني و يا سوتين داشت؟ همچنين امپرسيونيسم كه سبكي غربي است و نه ايراني، صد سال طول كشيد تا جايگاه خود را يافت.
* پس شما هم با اظهار نظر كساني كه سير هنر مدرن را در ايران مثبت ارزيابي مي كنند، موافقيد و در اين باره خوشبين هستيد؟
- بله. به نظر من در نسل گذشته كارهاي با ارزشي ارائه شد و براي نمونه هنرمندي مثل حسين كاظمي جزء كساني است كه توانسته هم غرب و هم خود را بشناسد و اثري را بيافريند كه امروزي باشد.
* به طور كلي چه وجوه مشترك و تمايزي ميان هنر مدرن غرب و هنر مدرني كه در ايران جريان دارد مي بينيد؟
- اصولاً همان طور كه اشاره شد، ما شرقي ها دردهاي خود را زمزمه مي كنيم و داراي ذهنيت فروتن، متحمل، درون گرا و انديشه ورز هستيم. مثلاً مواجه شدن با فاجعه بزرگ زلزله آسيا اگر براي يك غربي اتفاق افتاده بود، بسيار دشوار تر بود. ولي شرقي ها تقدير را مي پذيرند و در اين واقعه مي بينيم با اين كه همه چيز خود را از دست داده اند، فرياد نمي زنند و شكايت نمي كنند. غرب، تقدير را نمي پذيرد و در مقابل آن مي ايستد. اين وجهه رفتاري و برخوردهاي اجتماعي و نيز بيان انديشه شرقي ها در قالب جلوه هاي هنري مانند تصوير، موسيقي، شعر، معماري با غرب متفاوت است. زماني هم كه ما به يك نگاره غيرايراني مثل نگاره هندي و يا عثماني نگاه مي كنيم، به اين تفاوت پي مي بريم و آن نگاره را ايراني نمي دانيم؛ اما با وجود تفاوت هايي كه ميان اين نگاره ها وجود دارد، در يك چيز مشتركند كه همان ويژگي درون گرايي و تأمل برانگيز آنهاست.
* در صحبت هايتان به اين نكته اشاره داشتيد كه اكنون ارتباطي ميان فرهنگ ما و برخي اتفاقاتي كه امروز رخ مي دهند وجود ندارد. چه راه حلي براي اصلاح وضع موجود پيشنهاد مي كنيد؟
- نظر من اين است كه به هرحال نمي توان غرب را كتمان كرد. اين موضوع واقعيت دارد و هنر غرب داراي اوج هم هست و يك جهان را نيز تحت سلطه خود گرفته است. ما بايد آن را ببينيم و تجربه كنيم علاوه براين، بايد توجه داشته باشيم كه ما نيز مي توانيم سهمي از اين ماجرا داشته باشيم. ما نوادگان همان كساني هستيم كه در عالم هنر، امپراطوري هرات، تيموري و صفوي را به وجود آوردند. پس اين استعداد فطري وجود دارد. اگر يك اثر سفالي را كه در دوره سلجوقي در ايران كار شده از نظر مصالح، نقوش، تناسبات و تكنيك در نظر بگيريم و آن را در اين زمينه با سفالي كه همان زمان در انگلستان ساخته شده مقايسه كنيم، متوجه ارزش هاي اثر ايراني و تفاوت بسياري كه ميان اين دو سفال وجود دارد، خواهيم شد. به هر حال آنچه كه اكنون در حال تجربه اش هستيم، هنوز براي ما جوان است و كسي هم كه خود در حال پيش بردن اين تجربه است، نسل جوان است و طبيعتاً ممكن است مقداري تحت تأثير موارد گذرا، مقطعي و سطحي قرار بگيرد و به آنها توجه كند.